فرهنگ کنونیِ ما، از چیدمانهای هنری تا مقالههای شخصی و رمانهای مبتنی بر راویِ اول شخص، دلمشغول ایدهی تجربهی شخصیِ افراد است.
هرچند تجربهی درک زیبایی امری عمومی است اما اکثر مردم موافقاند که بعضی از افراد از حس زیباییشناسی بیشتری برخوردارند. اما این امر به چه معنی است؟
امروزه نگرهی غالب در تفکر فلسفی و غیرفلسفی این است که عرصههای زیباییشناسی و اخلاق را از هم جدا هستند. اما من اینطور فکر میکنم: زیبایی و اخلاق، و زشتی و بیاخلاقی، پیوند ذاتی با هم دارند. به طور مشخص، فضیلتهای اخلاقی خصلتهایی زیبا، و رذیلتهای اخلاقی، زشتاند. البته، اینگونه زیبایی و زشتی مستقل از ظواهر فیزیکی است – به عرصهی منش و کنش تعلق دارد.
حدود نیم قرن پیش، یک پژوهشگر فمینیست در زمینهی تاریخ هنر پرسید: «چرا تا کنون هنرمندان زن بزرگی وجود نداشتهاند؟» موج جدید نمایشگاههای کاملاً زنانه این سؤال را دوباره مطرح میکند – و البته جوابی هم برای آن دارد.