اگر بگویند یکی از بستگانتان مرتکب جنایت یا نقض حقوق بشر شده چه میکنید؟ با انکار شواهد در پی دفاع از او برمیآیید؟ بیاعتنا شانه بالا میاندازید و میگویید به شما ربطی ندارد و دنبال دردسر نمیگردید؟ ادعا میکنید که پیوندهای خانوادگی مهمتر از آن است که به خویشاوندتان خیانت کنید؟ کارگردان مستند عهد و پیمان آدریانا وقتی شنید که خالهی «عزیز»ش در آدمربایی، شکنجه و قتلِ تعدادی از مخالفان با پلیس مخفیِ مخوف حکومت پینوشه همکاری کرده است، راه دیگری در پیش گرفت.
«اسلحه را گذاشت روی شانهی من و رفیقم را تیر باران کرد.» این گفتهی مردی محکوم به اعدام است که پس از سه بار سکتهی مغزی، در حالی که فلج شده بود، آزاد شد و چندی بعد در نهایت فقر درگذشت. روایتهای ایرانیانی که شکنجههای در زندان و حتی خارج از آن را تحمل کردهاند بیشمار است. شکنجههایی که آثار روانی و جسمیاش، حتی بر خانوادهی آنها و نسلی که شاهد این شکنجهها بوده، آثاری بلند مدت دارد...
تخمین زده میشود که از سال 2001 بیش از 17000 نفر در زندانها و بازداشتگاههای سوریه جان خود را از دست دادهاند. کسانی که نجات یافتهاند، مجبور بودهاند برای زندهماندن به اقداماتی غیرقابلتصور دست بزنند. این روایت برگرفته از نقل قولهایی از بازداشتشدگان سابق در اوایل سال 2016 است.
اگر به شما میگفتند که «همسایه»ی شما میتواند به اندازهی آیشمان موجودی درندهخو باشد چه میکردید؟ حالا اگر بگویند شاید شما هم دستِ کمی از این «همسایه» ندارید چه؟ آیا ما یا این «همسایه»مان هم اگر به جای آیشمان بودیم دستور فرستادن یهودیان به کورههای آدمسوزی را صادر میکردیم؟
نویسنده با نگاهی به دوران حبس خود به اتهام آموزش به دانشجویانِ محروم از تحصیل و گذراندن دوران انفرادی، از تجربهی «گسست» میگوید. گسست، نوعی حالت روانی است که فرد در آن از بُعدی از ابعاد تجربهی واقعیت جدا شده و یکپارچگی میان آگاهی و دیگر ابعاد وجودیاش را از دست میدهد.
بررسی روشهای عمدهی شکنجه از منظر دانشِ عصبشناسی نشان میدهد که این شیوهها نه تنها مؤثر نیست بلکه به سلامت روانیِ شکنجهگران هم آسیب میرساند. نویسندهی این کتاب مهم پیشنهاد میکند که بازجویان به جای شکنجه با زندانیان گفتگو کنند.