در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ ده زن بهائی در شیراز اعدام شدند. به آنها گفته بودند چهار جلسه فرصت دارید مسلمان و سپس آزاد شوید. بیشتر آنها سنشان کمتر از ۳۰ سال بود و جوانترینشان، منا محمودنژادِ شانزده ساله بود.
اولین بار یکی از دوستانم موضوع مهاجرت سازمانیافتهی شیرازیها به زنگبار در هزار سال پیش را برایم تعریف کرد. دوستم برای انجام یک پروژهی فرهنگی به تانزانیا و جزیرهی زنگبار سفر کرده بود، و وقت عبور از کوچه و خیابانهای زنگبار یک عالم واژهی فارسی و نشانههای ایرانی در رفتار و کنش مردم دیده یا شنیده بود.
مهر ۵۸، با باز شدن مدرسهها، چیزی که پدرم نگرانش بود شروع شد. معلمها و کارکنان مدرسه به او بیاعتنایی و از او دوری میکردند. تا سال پیش، معروف بود که دمِ گرمِ پدرم یاغیترین دانشآموزان نوجوان را رام میکند و عبوسترین معلمها را مهربان. چون بچهها را دوست داشت، آنها هم دوستش داشتند. حالا همهی آنهایی که تا سال قبلش برای دوستیاش سر و دست میشکستند، انگار با یک جذامی روبهرو میشدند...