آنها از فراموششدگانِ جهاناند، روزگارشان در هیچ کتاب سرنوشتی نوشته نشده، نه برای کسی در این سوی میلهها مهماند، نه موضوع توفان توئیتری و رسانههای پرتیراژ میشوند: 300 ایرانی، که به جرم حمل و قاچاق مواد مخدر، در زندانهای مالزی گرفتار شدهاند و روند مرگ تدریجی خود را سپری میکنند.
اولین بار یکی از دوستانم موضوع مهاجرت سازمانیافتهی شیرازیها به زنگبار در هزار سال پیش را برایم تعریف کرد. دوستم برای انجام یک پروژهی فرهنگی به تانزانیا و جزیرهی زنگبار سفر کرده بود، و وقت عبور از کوچه و خیابانهای زنگبار یک عالم واژهی فارسی و نشانههای ایرانی در رفتار و کنش مردم دیده یا شنیده بود.
دههی شصت، تشکیلاتی وجود داشت که اسمش را گذاشته بودند «نهضت سوادآموزی». تشکیلاتی که با وجود تلاش برخی مربیان دلسوزش، به کمیت و آمار سوادآموزان توجه بیشتری داشت تا به سوادآموزی واقعی آنها. داوطلبها چند هفته میرفتند سر کلاسهایی که عموماً امکانات کافی نداشتند و باز بر میگشتند به زندگی عادی.
مرگ شاید خود زندگی باشد، شاید سنگ شدن ابدی در تاریکی مطلق هستی باشد، شاید واماندگی در دوزخی بیانتها باشد. کسی چه میداند؟ بزرگترها نمیدانند، و بچهها هم نمیدانند. اما بچهها بیشتر از بزرگترها از مواجهه با مرگ میترسند. چگونه به آنها برای مواجهه با این معمای دهشتبار کمک کنیم؟
خانهتکانیِ سال نو دنیای کوچکمان را تازه میکرد. از شر خردهریزهای کهنهی دلآزار و خنرز پنزرهای بیهوده، جعبههای نالازم جاگیری که مدام بلای جانمان بودند، و لباسهایی که دیگر به قد و قوارهمان نمیآمدند رها میشدیم.
در تمام جنگها، زنان بیش از تمام جنگزدگان آسیب میبینند. یکی از بدترین این آسیبها تجاوز و بهرهکشی جنسی از زنان است، جنایتی که بسیاری از جنگجویان به عنوان راهکاری برای ضربه زدن به دشمن به آن دست میزنند. مقالهی زیر نگاهی اجمالی به ابعاد هولناک این جنایتها میاندازد.