از مدتها قبل فضای حاکم بر شبکههای اجتماعیِ آنلاین طوری بوده است که اگر کاربری بگوید یا نشان دهد که هلیم را با نمک میخورد نه با شکر، آماج سنگینترین حملات و رکیکترین ناسزاها قرار میگیرد.
با گریختن از تنهایی، شانسِ خلوت را از دست میدهید: آن حالت شکوهمندی که در آن میتوان «به افکار خود سامان داد»، تأمل کرد، اندیشید، آفرید ــ و بنابراین، در نهایت، به ارتباط معنا و جان بخشید.
یک صفحهی پرطرفدار فیسبوک که برای محکوم کردن مرگ مرد جوانی بر اثر ضرب و شتم پلیس مصر ایجاد شده بود، محل سازماندهیِ خیزش اولیهی تحریر بود و صدها هزار هوادار را گرد آورد. یکی از دوستان مصریام بعدتر به شوخی میگفت این باید نخستین بار در تاریخ باشد که فردی میتواند با کلیک کردن روی «من شرکت میکنم»، در پاسخ به یک دعوت فیسبوکی، به انقلاب بپیوندد.
در نظرسنجیای در سال 2017، از هر ده آمریکایی یک نفر گفت که در فضای مجازی به علت نژاد، جنسیت یا قومیتش آزار دیده است. از هر چهار آمریکایی آفریقاییتبار یک نفر، و از هر ده آمریکایی لاتینتبار یک نفر گفت که به علت نژاد یا قومیتش در اینترنت آزار دیده است.
تعداد دوربینها در برابر زندان دَرَندَشت تیهار در دهلی چنان زیاد بود که گویی جنجالی رسانهای بر سرِ اختلاس یک نخست وزیر یا افشای رابطهی جنسیِ یک هنرپیشهی بالیوودی به راه افتاده است. اما در واقع، خبرنگاران منتظر دیشا راوی بودند، فعال زیستمحیطیِ گیاهخوارِ ۲۲ سالهای که در ماجرای حقوقیِ دنبالهدارِ حیرتآوری با اتهاماتی نظیر فتنهانگیزی، تحریک و همدستی در توطئهای بینالمللی مواجه شده است.
در چند سال گذشته به این تصور دامن زده شده است که، برخلاف عقیدهی رایج، هیتلر در سال 1945 نمُرد بلکه تا مدتها پس از آن به زندگی ادامه داد و در کهنسالی در آرامش از دنیا رفت. چرا بهرغم وجود شواهد و مدارک مسلّم و بیچونوچرا دربارهی مرگ هیتلر، به نظر میرسد که این همه آدم عقیده دارند که او زنده مانده است؟ این پرسش تنها یک پاسخ ندارد.