... میتوانی او را محاکمه کنی. هر چند وقت یکبار به اعدام محکومش کن ... شازده کوچولو جواب داد: «دوست ندارم کسی را به اعدام محکوم کنم.»
بنا بر برخی یافتهها بین دینداری و حس معنادار بودن زندگی همبستگی معناداری وجود دارد. اگر این یافتهها درست باشند، در آن صورت با توجه به کمرنگ شدن دین در بسیاری از جامعههای بشری و غلبهی سکولاریسم و ارزشهای آن، چه چیزی میتواند به زندگی انسان معنا ببخشد؟
یکی از عادتهای زشت فجایع این است که سر و کلهشان ناگهان ظاهر میشود. آنها جوامع را غافلگیر میکنند، و مردم را برای فهم معنای واقعیِ فاجعهای مثل کووید-۱۹ به دردسر میاندازند. یافتن معنا در تهدید ظاهراً بیمعنایی علیه زندگی بشر همواره متألهان و فیلسوفان را به توضیح واداشته است.
تصور کنید که شخصی تمام مدت کنار شما ایستاده و هر بار که قدم اشتباهی برمیدارید آن را به شما گوشزد میکند. این احساسِ هر روزهی میلیونها نفر از افرادِ مبتلا به اضطراب است. الیویا ریمز، روانشناس و پژوهشگر اضطراب و افسردگی در دانشگاه کمبریج در بریتانیا، سه راهبرد مقابلهای برای رها شدن از شر «آن شخص» ارائه میدهد.
ویکتور فرانکل معتقد بود که بسیاری از آنها که توانستند از اردوگاههای مرگ نجات پیدا کنند، یک تفاوتی با سایر زندانیان داشتند: معنا و هدفی در زندگی داشتند و دو دستی به آن معنا چنگ زده و رهایش نمیکردند. در سال ۲۰۱۳ یافته های یک تحقیق مهم علمی ضمن تأیید ادعای فرانکل نتایجی فراتر از این هم به دست داد.
علم نمیتواند جایگزین دین شود. علم به ما نمیگوید که چگونه زندگی کنیم، یا زندگی دربارهی چیست؛ علم میتواند فرضیههایی و توضیحات مقدماتی اولیهای فراهم کند اما هرگز معنایی نهایی در بر ندارد. هنر میتواند راه فراری از دلمردگیهای زندگی روزمرهی ما فراهم آورد، اما باز تحسین هنر عالی یا موسیقی در نهایت جلوهای از شگفتی و تأمل است و معنایی ضمنی دربارهی اخلاق یا زندگی در بر ندارد.