
Wikiart
10 ژانویه 2025
آیا باید انقراض بشر را به تأخیر انداخت؟
نیخیل ونکاتش
دِین ما به آیندگان: روایتی قراردادگرایانه از اخلاق میاننسلی، نویسنده: الیزابت فینِرون-برنز، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۲۴.
فلسفه برای دنیایی رو به زوال، نویسنده: تیم مولگن، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۲۴.

دِرِک پارفیت، فیلسوف فقید، میگفت ما دو گزینه داریم. میتوانیم با دقت از مواهب و ذخائر کرهی زمین پاسداری کنیم، در زیرساختها و انرژیهای تجدیدپذیر سرمایهگذاری کنیم و منابع این سیاره را برای نسلهای بعدی به ارث گذاریم. یا میتوانیم این ذخائر را خالی کنیم و مصرف منابع را در کوتاهمدت چنان افزایش دهیم که گویی فردایی وجود ندارد. اگر سیاستِ حفظ منابع طبیعی را اتخاذ کنیم، سطح زندگیمان تا مدتها ارتقا خواهد یافت. اگر سیاستِ اتمام منابع طبیعی را در پیش بگیریم، سطح زندگیِ نسل کنونی اندکی بیش از حالت قبلی [اتخاذ سیاست حفظ منابع طبیعی] ارتقا خواهد یافت اما بعد از حدود ۳۰۰ سال سطح زندگیِ نسلهای بعدی به شدت تنزل خواهد کرد و سپس برای مدتی نامعلوم در سطحی شبیه به سطح زندگیِ نسل کنونی راکد خواهد ماند.
وقتی این دو گزینه را به دانشجویانم ارائه میدهم، ۹۰ درصد از آنها سیاستِ حفظ منابع طبیعی را انتخاب میکنند. بسیاری از آنها نیز ادعا میکنند که انتخاب سیاستِ اتمام منابع طبیعی غیراخلاقی است. پارفیت با آنها موافق است اما توضیح دادن چنین قضاوتهایی را دشوار میداند. چه کسی از مصرف بیرویّه و اتمام منابع طبیعی آسیب میبیند؟ شاید بگوییم که این سیاست به آدمهایی که ۳۰۰ سال دیگر و بعد از آن به دنیا میآیند صدمه میزند. با وجود این، سیاستهای اقتصادی صرفاً بر سطح زندگی تأثیر نمیگذارد؛ این سیاستها بر این مسئله هم تأثیر میگذارد که چه کسانی وجود خواهند داشت. بسته به این که در سکوی نفتی کار کنیم یا در نیروگاه بادی، با اتوبوس رفتوآمد کنیم یا با خودروی شخصی، از عهدهی تأمین هزینهی مهدکودک برآییم یا نه، با آدمهای متفاوتی معاشرت میکنیم، دست به انتخابهای متفاوتی میزنیم و، در نهایت، فرزندانِ متفاوتی به دنیا میآوریم. این فرزندان هم به نوبهی خود فرزندانی را به دنیا میآورند که اگر سیاستِ حفظ منابع طبیعی را اتخاذ کرده بودیم وجود نمیداشتند. اگر بر اساس همین منطق، تسلسل نسلها را دنبال کنیم، سرانجام به جایی میرسیم که میتوان گفت اگر سیاستِ حفظ منابع طبیعی را انتخاب کرده بودیم هیچیک از کسانی که ۳۰۰ سال پس از اتخاذ سیاستِ اتمام منابع طبیعی به دنیا میآیند وجود نمیداشتند. بنابراین، اگر سیاستِ اتمام منابع طبیعی را برگزینیم، هیچکسی وجود نخواهد داشت که بتواند بگوید «این انتخاب زندگیام را بدتر کرد» ــ بدون چنین انتخابی، آنها اصلاً وجود نخواهند داشت! اما معلوم است که اتمام منابع طبیعی سیاستِ بدتری است. پارفیت این را «مشکل ناهمسانی» مینامد.
پارفیت نخستین بار در کتاب دلایل و اشخاص (۱۹۸۴)، که حوزهی فلسفیِ جدیدی با عنوان «اخلاق جمعیتمحور» را پدید آورد، به این مشکل اشاره کرد، مشکلی که از آن زمان تا کنون مایهی نگرانیِ فیلسوفان بوده است. استدلال در دفاع از حفظ منابع معمولاً از جهاتِ دیگری پیامدهای ناگواری دارد. برای مثال، «فایدهگرایی کلی» (که من با آن همدلی دارم) برای حل مشکل ناهمسانی میگوید که حتی اگر سیاستِ اتمام منابع وضع تکتک افراد را بدتر نکند، در مجموع در مقایسه با سیاستِ حفظ منابع رفاه کلیِ کمتری را به وجود میآورد، و بنابراین بدتر است. با وجود این، فایدهگراییِ کلی بهطور ضمنی به چیزی میانجامد که پارفیت آن را «نتیجهی ناخوشایند» میخواند: بهتر است که جمعیتِ بزرگی وجود داشته باشد که هر یک از اعضای آن کمی رفاه دارند تا این که جمعیتِ کوچکتری وجود داشته باشد که زندگی همهی اعضای آن فوقالعاده خوب است. چنین نظریههایی پایه و اساس «دوراندیشی»ای را تشکیل میدهد که ویلیام مکاسکیل اخیراً در کتاب ما به آینده چه دِینی داریم؟ (۲۰۲۲) از آن دفاع کرده است. به نظر او، یکی از مهمترین وظایف اخلاقیِ ما این است که به نسلهای بالقوه پرشمار آینده خدمت کنیم. عنوان کتاب الیزابت فینِرون-بِرنز حاکی از اختلافنظر او با مکاسکیل است: فینرون-برنز نه به هیچیک از مشخصات آینده (از جمله میزان رفاه موجود در آن) بلکه به وظایف اخلاقیِ ما در قبال آدمهای خاص موجود در آن علاقه دارد.
بر اساس نظریهی قراردادگرایی، برای قضاوتهای اخلاقی باید پرسید مردمی که خواهان دستیابی به اجماع در مورد اصول زندگی هستند به چه نوع توافقی میتوانند دست پیدا کنند. طبق این نظریه، هر عملی در صورتی نادرست است که یک نفر بتواند بهطور منطقی و با استناد به آن قرارداد، اصلی که آن عمل را مجاز شمرده است نپذیرد.
با توجه به این تأکید بر آدمهای خاص، فینرون-برنز چگونه میتواند مشکل ناهمسانی را حل کند؟ ــ گرهی کار این است که هیچ آدم خاصی وجود ندارد که وضعش بهعلت اتخاذ سیاستِ اتمام منابع توسط ما بدتر شود. او در پاسخ بر «قراردادگراییِ» تی.ام. اسکَنلون تکیه میکند، فیلسوفی که اخیراً کتاب مهماش با عنوان دِین ما به یکدیگر (۱۹۹۸) به لطف مجموعهی تلویزیونیِ طنزآمیز و فلسفیِ «جای خوب» به شهرتی نسبی دست یافته است. بر اساس نظریهی قراردادگرایی، برای قضاوتهای اخلاقی باید پرسید مردمی که خواهان دستیابی به اجماع در مورد اصول زندگی هستند به چه نوع توافقی میتوانند دست پیدا کنند. طبق این نظریه، هر عملی در صورتی نادرست است که یک نفر بتواند بهطور منطقی و با استناد به آن قرارداد، اصلی که آن عمل را مجاز شمرده است نپذیرد.
راهحل قراردادگرایانهی فینرون-برنز برای مشکل ناهمسانی از دو جهت مبتنی بر نظریهی اسکنلون است. نخست این که او میگوید یک نفر میتواند بهطور منطقی اصلی را نپذیرد حتی اگر آن اصل در کل وضع او را بدتر نکند. (او از مقالهی سال ۱۹۸۶ جیمز وودوارد، فیلسوف آمریکایی، نقل میکند که یک سیاهپوست حق دارد که از فروخته نشدن بلیت هواپیما به خودش بهعلل نژادپرستانه شکایت کند، حتی اگر این هواپیما پس از پرواز سقوط کند.) بنابراین، در صورت اتخاذ سیاستِ اتمام منابع انسانهای آینده میتوانند اصلی را که به سیاستگذار امروزی اجازه میدهد که گزینهی اتمام منابع را انتخاب کند نپذیرند، نه به این دلیل که چنین سیاستی زندگیشان را بدتر خواهد کرد بلکه به این دلیل که بارِ سنگین مشکلات ناشی از زندگی در دنیایی با منابع کمتر را بر دوش آنها تحمیل خواهد کرد. دوم این که فقط با کسانی میتوان توافق کرد که واقعاً وجود داشته باشند. اگر سیاست حفظ منابع را برگزینیم، کسانی که در صورت اتخاذ سیاست اتمام منابع به وجود میآمدند نمیتوانند شکایت کنند که چرا به آنها فرصتی برای زندگی داده نشد: بهعنوان انسانهایی صرفاً بالقوه (و نه واقعاً موجود) به هیچ وجه در جایگاهی نیستند که بتوانند شکایت کنند. در نتیجه، اگر سیاست اتمام منابع را برگزینیم، انسانهایی را میآفرینیم که میتوانند بهطور منطقی انتخاب ما را نپذیرند؛ اگر سیاست حفظ منابع را برگزینیم، چنین انسانهایی وجود نخواهند داشت.
به نظر میرسد که پیشنهاد فینرون-برنز مشکل ناهمسانی را حل میکند و به «نتیجهی ناخوشایند» هم نمیانجامد: و این همان هدف اصلیِ بسیاری از نظریهپردازانِ اخلاق جمعیتمحور است. اما این راهحل بیعیبونقص نیست. حتی انسانهایی هم که در صورت انتخاب سیاستِ حفظ منابع به وجود خواهند آمد با مشکلاتی مواجه خواهند بود (و این چیزی است که فینرون-برنز آن را نادیده میگیرد.) پارفیت تصریح میکند که چنین کسانی در مقایسه با آدمهای معمولیِ امروز و همچنین در مقایسه با آنهایی که ۳۰۰ سال بعد از انتخاب سیاست اتمام منابع وجود دارند زندگیِ بهتری خواهند داشت. اما فقط کافی است که بهترین زندگیای را که دیدهاید ــ یا زندگیای را که برای فرزندتان آرزو میکنید ــ در نظر بگیرید. آیا در چنین زندگیای هیچ مشکلی وجود ندارد؟ آیا کاملاً عاری از سختی، غم و اندوه، آسیب و گزند، سوگ و حرمان است؟ بیتردید چنین نیست. حتی در بهترین زندگیِ ممکن برای انسان هم چیزهای بد فراوانی وجود دارد؛ در عین حال، در بهترین زندگیِ ممکن برای انسان چیزهای خوب آنقدر زیاد است که بر چیزهای بد میچربد. (گاهی میان این دو پیوندی وجود دارد: اگر از رابطهای صمیمانه لذت نبرده باشیم در فقدان آن دچار سوگ و حرمان نخواهیم شد.) اگر، بنا به ادعای فینرون-برنز، من میتوانم بهطور منطقی هر چیزی را که مرا به زحمت میاندازد رد کنم، فارغ از اینکه آن چیز زندگیام را در کل بدتر کند یا وجودم را امکانپذیر سازد، در این صورت انسانهای بعدیای که بهعلت انتخاب سیاست حفظ منابع به وجود میآیند قادر خواهند بود که این انتخاب را رد کنند، درست همانطور که انسانهای بعدیِ مخلوق انتخاب سیاست اتمام منابع هم قادر خواهند بود که آن انتخاب را نپذیرند. در واقع، هر یک از انسانهای آینده قادر خواهند بود که بهطور منطقی آفرینش خود را نپسندند و آن را نپذیرند. به نظر میرسد که قراردادگراییِ فینرون-برنز به مخالفت با فرزندآوری ــ مجاز ندانستن تولیدمثل ــ میانجامد.
بخش عمدهای از معنا در زندگیِ ما از طرحهایی سرچشمه میگیرد که مبتنی بر پیشفرض وجود نسلهای بعدی است (برای مثال، وجود مخاطبانِ آینده و نسلهای بعدی به خلق آثار هنری یا تشکیل خانواده ارزش میبخشد).
دیوید بناتار، فیلسوف اهل آفریقای جنوبی، به مخالفت با فرزندآوری شهرت دارد. هرچند فینرون-برنز صراحتاً با تولیدمثل مخالفت نمیکند اما بیتردید مدافع فرزندآوری هم نیست: برای مثال، او این ادعا را رد میکند که ما از نظر اخلاقی موظف به فرزندآوری هستیم، حتی اگر فرزندانمان زندگیِ خوبی داشته باشند و تولدشان هزینهای را هم بر دیگران تحمیل نکند. (اگر هیچ کسی را به وجود نیاورید، کسی وجود نخواهد داشت که بتواند بهطور منطقی تصمیم شما را رد کند.) مناقشهانگیزتر اینکه فینرون-برنز میگوید هیچ دلیلی وجود ندارد که انقراض بشر را به تأخیر بیندازیم. کشتن آدمها نادرست است: کسانی که به قتل رسیدند میتوانستند بهطور منطقی این تصمیم را نپذیرند. و ما برای جلوگیری از نابودیِ نسلِ خود، که بهطور قابل فهمی به آن علاقهمندیم، دلایلی داریم. اما به نظر فینرون-برنز، هیچ دلیلی وجود ندارد که از بین دو گزینهی انقراض بشر در ۲۰۰ سال دیگر یا دو میلیون سال دیگر، دومی را انتخاب کنیم. در هر دو حالت، مردم خواهند مرد ــ و اگر گزینهی اول را انتخاب کنیم، انسانهای پرشماری که در صورت انتخاب گزینهی دوم وجود خواهند داشت نمیتوانند انتخاب ما را رد کنند، زیرا (بهعلت انتخاب ما) اصلاً وجود نخواهند داشت.
فینرون-برنز میپرسد که آیا باید از انقراض بشر جلوگیری کرد، اما تیم مولگن در فلسفه برای دنیایی رو به زوال انقراض بشر را امری حتمی فرض میکند. این کتاب مبتنی بر سناریویی علمی-تخیلی است:
فرایندهای فیزیکیِ پیشتر ناشناخته به رویداد فاجعهآمیزی در گوشهی دورافتادهای از کهکشان انجامیده و نوع جدید مرگباری از پرتوهای کیهانی را تولید کرده است که در سراسر کهکشان منتشر میشوند. این «اشعههای اُمگا» دویست سال دیگر از منظومهی شمسیِ ما عبور خواهند کرد... وقتی که اشعههای امگا به زمین برسد... زندگی روی زمین نابود خواهد شد.
مولگن پاسخهای احتمالیِ فیلسوفان را بررسی میکند و از زاویهی جدیدی به مسائل مربوط به اخلاق جمعیتمحور، عقیده به خدا، پیشرفت اخلاقی و واقعیت مجازی مینگرد. گرچه مولگن از منظر آیندهای خیالی به این مسائل میپردازد، سبک نگارش او یادآور گذشتهی فلسفه است و بعضی از فصلهای کتاب در قالب گفتوگوهای سقراطی ارائه میشود.
استدلال اصلیِ او این است. همانطور که ساموئل شِفلِر، فیلسوف آمریکایی، گفته است، بخش عمدهای از معنا در زندگیِ ما از طرحهایی سرچشمه میگیرد که مبتنی بر پیشفرض وجود نسلهای بعدی است (برای مثال، وجود مخاطبانِ آینده و نسلهای بعدی به خلق آثار هنری یا تشکیل خانواده ارزش میبخشد). نسلی که در زمان برخورد اشعهی امگا به زمین زندگی میکند از چنین معنایی بیبهره خواهد بود. این مشکلِ بزرگی برای آن نسل خواهد بود، و در نتیجه، بر اساس طیفی از نظریههای اخلاق جمعیتمحور (از جمله نظریهی فینرون-برنز) تولیدمثل کردن نسلهای قبلیای که از اصابت قریبالوقوع اشعههای امگا خبر دارند نادرست است.
به نظر مولگن، تنها راه نجات «چندنسلگرایی» است. اعضای آخرین نسل نمیتوانند در چیزهایی که به زندگیِ «ما» معنا میبخشد معنایی بیابند زیرا آن طرحها به آیندهای بشری وابستهاند. با وجود این، شاید آنها بتوانند در دیگر چیزهای کمتر «وابسته به آینده» معنایی بیابند ــ چیزهایی مثل ایجاد آرمانشهری کمدوام اما بیعیبونقص، یا لذت بردن از واقعیت مجازی. به عقیدهی مولگن، جایگزینیِ طرحهای وابسته به آینده با این چیزهای معنابخش مستلزم آن است که نگرش اخلاقیِ اعضای آخرین نسل با ما فرق داشته باشد. بنابراین، کسانی که ۲۰۰ سال قبل از پایان دنیا زندگی میکنند باید طرحی چندنسلی برای تحول اخلاقی را آغاز کنند و استعداد معنایابی حتی در هنگام زوال بشر را برای نسلهای بعدی به ارث بگذارند. تنها در این صورت است که میتوانیم بدون بیانصافی کردن در حق آیندگانمان تولیدمثل کنیم.
این سناریوی عجیب و غریب چطور میتواند به فهم مخمصهی اخلاقیِ واقعیِ ما کمک کند؟ به احتمال زیاد ما با خطر انقراض قریبالوقوع مواجه نیستیم. اما فرزندان نوههای ما، مثل آخرین نسل مورد نظر مولگن، از بعضی از منابع معنابخش (تشکیل خانواده در جزایر مالدیو یا نواحی ساحلیِ بنگلادش، حفاظت از دیوارهی بزرگ مرجانی در اقیانوس آرام، اشتغال به شغلهای خودکارشده) محروم خواهند بود. ما وظیفه داریم که منابعی فکری را برای آنها به جا بگذاریم تا بتوانند منابع معنابخش جدیدی را بیابند: ما موظفایم که «تخیل اخلاقیِ» مورد نظر مولگن را برانگیزیم، آنچه را که جان استوارت میل «آزمایشها در زندگی» میخواند روا بدانیم و فضای تأمل فلسفی را فراهم کنیم.
این دو کتاب کارکردهای متفاوتی دارند. کتاب الیزابت فینرون-برنز ــ که باید در فهرست مطالعاتیِ دانشجویان قرار گیرد ــ به پرسشهای دیرین اخلاق جمعیتمحور، پاسخهای جدیدی میدهد. کتاب تیم مولگن مسئلهی جدید (و نسبتاً نامتعارفی) را مطرح میکند. ممکن است که خوانندگانِ این کتاب استدلالهای او را بیعیبونقص نشمارند و پاسخهایش را بحثانگیز بدانند. اما به نظر میرسد که او به یک اندازه به دنبال متقاعد کردن و به فکر واداشتن خوانندگان است: دِین ما به آیندگان این است که استعداد کاوش خلاقانه در معنای زندگی را پرورش دهیم.
برگردان: عرفان ثابتی
نیخیل ونکاتش پژوهشگر فلسفه در کینگز کالج در لندن است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Nikhil Venkatesh, ‘To be or not to be’, Times Literary Supplement, 13 September 2024.