
23 ژوئن 2025
تاریخ ادبیات ضدجنگ
جرود لِیبر
ماریو بارگاس یوسا، رماننویس اهل پرو، در سخنرانیاش به هنگام دریافت جایزهی نوبلِ ادبیات در سال ۲۰۱۰ قدرت فرهنگسازیِ داستان را ستود. در نتیجهی عمل داستانگویی، «امروزه تمدن کمتر از زمانی که قصهگویان کمکم با قصههایشان به زندگی رنگ و بوی انسانی بخشیدند ظالمانه و بیرحم است. بدون کتابهای خوبی که خواندهایم بدتر از این میبودیم که هستیم، یعنی به جای آنکه موجوداتی شورشی و ناآرام باشیم، بیشتر همرنگ جماعت، و مطیع و مُنقاد میبودیم، و اثری از روح انتقادی، که موتور محرکهی پیشرفت است، در ما نمیبود.» این اظهارنظرِ ظاهراً افراطی دربارهی سرشت رهاییبخش ادبیات و ویژگی تشدیدکنندهی فردیت آدمی در آن را دیگر متخصصان این رشته تأیید کردهاند. احتمالاً به سختی بتوان نویسندهای پیدا کرد که با آن مخالف باشد. اینکه آیا این گفته واقعاً درست است یا نه مسئلهای تجربی است، و نظرات مختلفی دربارهی آن وجود دارد.
لیبرالیسم رادیکالی که در گفتهی بارگاس یوسا وجود دارد ممکن است در میان نویسندگان داستان و رمان به طور کلی حضور داشته باشد اما تاریخ مدرن گفتگوها را به شیوهای شکل داده است که به نظر میرسد ما اظهارات جدید آشکاری دربارهی ضدیت با جنگ نداریم. هر چند بسیاری از نویسندگان معاصر (اگر نه بیشتر آنها) مطمئناً طرفدار جنگ نیستند اما ضدیتشان با نظامیگری به اندازهی برخی از پیشینیان برجستهترِشان در نیمهی نخست قرن بیستم شدید و بنیادی نیست.
ارنست همینگوی در جستاری انتقادآمیز در نشریهی اسکوایر (Esquire) در 1935 به ایالات متحده هشدار داد که در جنگی که در اروپا در حال شکلگیری است درگیر نشود. همینگوی در قطعهای با عنوان «نکتههایی دربارهی جنگ بعدی: نامهای در باب مسائل مهم روز» نوشت که «نوشداروی اول برای کشوری که به درستی مدیریت نشده بالا رفتن نرخ ارز است؛ دومی جنگ است. هر دوی اینها رفاه موقتی به همراه میآورد؛ هر دو دمار و ویرانی دائمی به دنبال دارد. اما هر دو پناهگاه فرصتطلبان سیاسی و اقتصادی است.» همینگوی به «آخرین نسل» نویسندگانی تعلق داشت که جنگ جهانی اول و ویرانی بیسابقهی آن به شدت بر آنها تأثیر گذاشته بود. در عبارتی که یادآور افکار و احساسات رندولف بورن (Randolph Bourne) است نوشت، جنگها به «سر پا نگه داشتنِ حکومتها و ضامن بقای آنها بودن سوء شهرت دارند». و او، که نگران افزایش مداوم قدرت اجرایی در ایالات متحدهی آمریکا بود، میگوید که این فزونی گرفتن قدرت «تنها نظارت و کنترلِ ممکنی را که وجود دارد از میان برمیدارد. هیچ مرد یا گروهی از مردان ... که معاف از جنگیدناند، نباید به هیچوجه این قدرت را پیدا کنند ... که این کشور یا هر کشوری را وارد جنگ کنند.» همینگوی، که سخنش در آن زمان به گونهای بازتاب انتقاد رایج از سیاست خارجی دولت اوباما در روزگار ماست، نوشت که «وقتی به یک مقام اجرایی قدرت میدهید نمیتوانید حدس بزنید که چه کسی آن پست را در زمان وقوع بحران اشغال خواهد کرد.»
از نظر همینگوی، «جنگهای مدرن برنده ندارد زیرا جنگ تا آنجا ادامه پیدا میکند که ناگزیر همه بازندهاند.» ممکن است از نظر شنوندگان امروزی این گفته لاف و گزافی بیش نباشد، چه ما اصلاً چیزی تجربه نکردهایم که حتی شباهت دوری به قتلعامی داشته باشد که در دو جنگ جهانی رخ داد. اما در مورد همینگوی و دیگر همنسلان او باید گفت که جنگ جهانی اول با تمام قوت خود هنوز بر روح و جانشان سنگینی میکرد.
جنگ جهانی دوم برای کورت ونهگات همانگونه بود که جنگ جهانی اول برای همینگوی. رمان کلاسیک او سلاخخانهی شمارهی ۵ با الهام از تجربهاش به عنوان زندانی جنگی و شاهد پیامدهای بمباران درسدن توسط متفقین نوشته شد. او در مقالهاش «صدای ناله و زاری از همه سو به گوش میرسد» تأسف میخورد که بمباران «این گنجینه را خرد و خاکستر کرد؛ آن را با انفجارهای شدید تهی و خالی کرد و با بمبهای آتشزا سوزاند» و اینکه «شمار مهیبی از زنان و کودکان بودند ... که زندهزنده سوختند، خفه شدند و تارومار شدند ــ مردان، زنان، و کودکان از دم قتلعام شدند.» رمان او گهوارهی گربه تکهای را ترسیم میکند که میگوید «شاید، وقتی جنگها را به خاطر میآوریم، بهتر آن است که جامه از تن درآوریم و رنگ و روی خود را کبود کنیم و تمام روز را چهار دست و پا بگردیم و مثل خوک خرناس کشیم. بیشک این شایستهتر است از ادای سخنسراییهای پرطمطراق و نمایش پرچمها و سلاحهای پر کرّ و فرّ خود.» جان اشتاینبک در مقدمهاش بر روزی روزگاری جنگی درگرفت نوشت که «جنگ بعدی، اگر ما آنقدر احمق باشیم که بگذاریم رخ دهد، آخرین جنگ از هر نوعی خواهد بود. دیگر کسی باقی نخواهد ماند که چیزی به یاد آورد. و اگر ما آنقدر احمق باشیم که بگذاریم جنگ دیگری اتفاق افتد، از حیث زیستی، سزاوار بقا نیستیم.»
مارک تواین، که بسیاری او را بزرگترین رماننویس آمریکایی میدانند، یک ضدامپریالیست مصمم بود. تواین که عضو گروهی از روشنفکران و تاجران معروف به «تکروها» در آستانهی قرن بیستم بود، در نبرد روشنفکران برای توقف توسعهطلبی آمریکا پس از جنگ آمریکا و اسپانیا مشارکت چشمگیری داشت. «تکرو» اصطلاحی بود برای توصیف مردان مرفهی که مدیون احزاب سیاسی نبودند ــ اصول اخلاقی برای آنها بیش از هر چیز اهمیت داشت. در کل (البته با استثنائاتی)، آنها لیبرال نبودند. اما معتقد بودند که پروژهی امپریالیستی با پروژهی بزرگتر خودِ آمریکا کاملاً ناسازگار است.
اثر کوتاه تواین «دعای جنگ» واکنشی قوی و گزنده به جنگ آمریکا با فیلیپین است. هستهی اصلی داستان این است که در جنگ، بازندگانی وجود دارند. نه فقط سربازان بلکه مردم نیز خواهند مرد و زندگانی آنها نابود خواهد شد:
ای پروردگار، ما را یاری کن تا سربازانِ آنها را با گلولههای توپ تکهتکه و خونین و مالین کنیم؛ ما را یاری کن تا دشتهای سرسبز آنها را با اندامهای پریدهرنگ میهنپرستان مردهی آنها فرش کنیم؛ ما را یاری کن تا صدای رعد توپ و تفنگها را با جیغ و فریاد زخمیهایشان، که از درد به خود میپیچند، خفه کنیم؛ ما را یاری کن تا با توفانِ آتش خانههای محقرشان را بر سرشان خراب کنیم؛ ما را یاری کن تا دل بیوههای بیگناهشان را با اندوهی بیحاصل به درد آوریم؛ ما را یاری کن تا آنها را با بچههای کوچکشان بیخانمان کنیم تا بی هیچ یار و یاوری در سرزمین سوختهی ویرانشان با لباسی ژنده، گرسنه و تشنه، آواره شوند...
معروف است که سوزان سونتاگ علیه عکسبرداری از جنگ داد سخن داده است، با این ادعا که این کار ما را نسبت به آنچه باید تجربهای تکاندهنده و وحشتآفرین باشد عاری از احساس و بیتفاوت میکند. اما او در تحقیق مفصلش که در نیویورکر انتشار یافت نکاتی را بیان میکند که طنین انتقادات تواین را دارد، و میگوید «کودکان هیروشیما و ناگازاکی همانقدر بیگناهاند که مردان جوان آمریکایی آفریقاییتبار (و تعدادی زن) که در شهرهای کوچک آمریکا سلاخی و از درختها آویزان شدند. بیش از صدهزار غیرنظامی آلمانی ... با بمبهای آتشزای نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا در درسدن سوزانده شدند.» او سپس میگوید که «اذعان به استفاده از قدرت ماشین جنگی آمریکا که هیچ تناسبی با جنگافزارهای دشمنانش در صحنهی نبرد ندارد (نقض یکی از اصول اساسی جنگ) ضمن آنکه هرگز برنامهای در راستای منافع ملی آمریکا نیست،» ریاکاری و تزویر سیاستمداران آمریکا را پررنگ میکند که با این لکهی ننگ بر دامان تاریخ خود در داخل کنار میآیند اما در همان حال نمیخواهند وجههی بینالمللیشان مخدوش شود.
مثالهایی که در بالا بر آنها تأکید کردیم تاریخ ژرف لیبرالیسم رادیکال ضدجنگ را در ادبیات نشان میدهد. داستانهای معاصر و نویسندگان آنها به این موضوع عمدتاً به همان شیوهای نمیپردازند که نویسندگان در گذشته به آن میپرداختند (دستکم در یک مورد، نویسندهای بسیار برجسته حتی تلاش کرد که مهمات فکری برای نظامیگری ماجراجویانه فراهم کند). گرچه این کاملاً قابلفهم است اما به این معنا نیست که کار مهمی برای انجام دادن وجود ندارد. با وجود این، به نظر میرسد که دورهی جنگهای تمامعیار گذشته است. ملل توسعهیافته به سمت جنگهایی در مقیاس کوچکتر با نیروی انسانی کمتر و فناوریِ پیشرفتهتر حرکت کردهاند. جنگ عراق یا عملیات غیرمستقیم کوچکتری که در شماری از کشورها در حال وقوع است، بهرغم مهیب بودنشان، به اندازهی جنگ جهانی دوم جلب توجه نمیکند. و وجود ارتشِ داوطلب، اکثریت ما را از پرداختن هزینههای جنگ دور نگه میدارد.
امروز در عصر جنگهای ناموجه و دائمی و با نشانههایی که روزبهروز بدتر میشود، لیبرالیسم به مدافعان اخلاقی و پرشور صلح نیاز دارد. اگر بارگاس یوسا در این گفته بر حق باشد که ادبیات در تمدن و فرهنگسازی مؤثر است (و شواهدی حاکی از بر حق بودن او وجود دارد)، پس معقول و موجه است که نویسندگان رمان و داستان بتوانند بیش از پیش منبع الهام برای برقراری صلح باشند.
برگردان: افسانه دادگر
جرود لِیبِر نویسنده و مدیر برنامهی غیرانتفاعیای است که مقر اصلی آن در آرلینگتن در ویرجینیاست. او پیش از این بازیگر و خوانندهی کلاسیک در اپرا، تئاتر موزیکال، و کنسرت در شرق و غرب میانهی ایالات متحده بوده و کودکیاش را در آپالاچیان در اوهایو گذرانده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Jerrod Laber, ‘The Anti-War History of Literature’, Liberal Currents, 3 April 2017.