نسرین ستوده تکثیر میشود
نسرین ستوده البته برای جمهوری اسلامی ایران دردسر است. دشمنی حکومت با او تعجبی ندارد. برای این حکومت وکیل مدافع باید زینتالمجالس باشد. اگر پا از گلیم کوچکی که دارد، دراز نکند تحمل میشود، اما در غیر این صورت سرنوشتی از قبیل زندانهای کوتاهمدت و بلندمدت و در نهایت ترک کشور انتظارش را میکشد. نسرین ستوده تا کنون کوشیده است تا ترک کشور را انتخاب نکند. این تصمیم قابل ستایش است.
اما چرا از او میترسند؟
نسرین ستوده برای قوهی قضائیهی غیر مستقل که پروندههای هر منتقدی را میفرستند به دادگاههایی که قاضیای دستنشانده بر مسندش تکیه زده، خطری بسیار جدی است. پتهی قاضی و آمران قاضی را روی آب میریزد. نه از روی خصومت، که به لحاظ ایمان به ضرورت اجرای عدالت و برخورداری متهم از محاکمهی منصفانه. نسرین برای خود رؤیایی دارد. رؤیایش این است که قاضی با متهم دشمنی نکند، بلکه او را متناسب با قوانین محاکمه کند. متهم را در مرحلهی تحقیقات که حساسترین مرحله از رسیدگی است تنها نگذارد و حق داشتن وکیل تعیینی را از او دریغ نورزد. شکنجه به دستور قاضی شامل حال متهم نشود تا با خرواری اقاریر اجباری به مرحلهی رسیدگی در دادگاه وارد شود.
نسرین مانند دیگر وکلائی که در چهل سال اخیر به اصل ۱۶۸ قانون اساسی استناد جستهاند، بر این باور است که قوه قضائیه به این اصل اعتنا نکرده و آن را متروکه رها کرده است. این اصل تأکید دارد بر محاکمهی متهمان مطبوعاتی و سیاسی در دادگاههای عمومی، نه در دادگاههای ویژه و انقلاب و دادگاه ویژهی روحانیت. تأکید دارد بر حضور وکیل، تأکید دارد بر علنی بودن دادگاه و تأکید دارد بر حضور هیأت منصفه. البته هیأت منصفهای که ترکیب مردم و افکارعمومی را نمایندگی کند، و نه حکومت یا جناحهایی از حکومت را.
در مجموع نسرین ستوده و امثال او موجودات ترسناکی هستند برای قوه قضائیهی غیرمستقل. نسرین ستوده و وکلای همسو با او که بخشی قلع و قمع شده و بخشی آواره و بخشی به صورت موقت سکوت اختیار کردهاند، به لشگری میمانند که به صورت ظاهر ساز و برگ ندارد، اما نیروی بالقوهای هستند که میتواند فعال شود. ساز و برگ آنها هم تأکید بر عدالت است که ایرانیانِ بیبهره از عدالت دنبالش راه میافتند و ساز و برگ پیدا میکند.
نسرین تکثیر میشود
خیلیها به فعالان مدنی که تمامقد و گاهی به صورت خانوادگی از هم پاشیده شدهاند، میگویند خب انتخاب خودتان بود و نتیجهای هم که نداشت. خیلیها تنها تأثیر فعالانی را قبول دارند که در راه آرمان جان باختهاند. حال آن که یک فعال مدنی به ضرورت جانباز نیست. میخواهد کار کند، در صحنهی دفاع از عدالت و نقدِ بیعدالتی بماند و کار کند. وقتی نتواند و به ناچار از صحنه دور شود، افسردگیاش قابل توصیف نیست. تلاش برای ماندن در میدان، ارزش و اعتبار دارد، هرچند به صورت ظاهر چیزی تغییر نکند.
نسرین ستوده در پافشاری بر قانونمندی و عدالتخواهی و احترام به موازین جهانی حقوق بشر چندان خردمندانه و پرشور حرکت میکند، که تکثیر میشود. او و امثال او به دیگرانی که نسبت به ستمگریهای «قوهی قضائیهی غیر مستقل» به دیدهی انتقاد مینگرند، اعتماد به نفس میبخشد. در جوامع بشری اعتماد به نفس است که سرانجام تغییر را شدنی میکند.
در دانشکدههای حقوق ایران کم نیستند دخترانی که درس حقوق میخوانند. اینها لشگریان بینام و نشانِ امثال نسرین ستوده میشوند. اما حکومت ایران این را میداند و میکوشد کسانی را که به این جایگاه نزدیک میشوند ترور شخصیت کند. ترور شخصیت زنان آسانتر است از مردان. با تأسف و خشم باید بگویم که در پروندههایی که زنی فعال تأثیرگذار است، همسرش هم از خطر حمله و هجوم دور نمیماند.
صادقانه بگویم به نقش تکثیرکنندهی نسرین ستوده، بیکم و کاست ایمان دارم، ولی گاهی برای امنیت همسرش آقای خندان که مردی خردمند و باهوش است و تکیه گاه نسرین، به شدت نگران میشوم. از آن رو که پس ذهن این قضاتِ بر نشسته در محاکمِ دستنشانده را خوب میشناسم و آن را با پوست و گوشت و استخوان همسرم، خودم و فرزندانم تجربه کردهام.
خطر بسیار است و مشکلات فراوان.
چگونه با نسرین آشنا شدم
نسرین کارمند بانک و بسیار جوان بود که سراغم را گرفت. صبحها پیش از آن که برود سرِکار، چون محل کارش نزدیک خانه من بود، قدم رنجه میکرد و زنگ در خانهام را میزد. با هم قهوهای مینوشیدیم و نسرین مثل همیشه میخواست در کارهای وکالتی به من کمک برساند. پروانهی وکالتش را به علت سابقهی سیاسی در گروههای «ملی- مذهبی» صادر نمیکردند و نسرین بیقرار بود تا راه به میدان دادخواهی باز کند، ولو در جای کمک به حال وکیلی دیگر. خانوادهام او را که ساده و صمیمی بود دوست داشتند. برای من دختری بود که دلم نمیخواست تا پیش از اخذ پروانه وکالت، پا به دفترم، که شده بود محل رفت و آمد اطلاعاتیها و نهادهای موازی، بگذارد. دستور داشتم سوای خانوادهام، کسی نداند که آنها پیاپی وارد دفترم میشوند و من را بازجویی میکنند. نسرین از این حال و هوای دفتر بیخبر بود و پر شور با من دوستی میکرد و چشمهایش برق میزد در تب و تاب ورود به دادگستری و مقابله با بیداد. شتاب داشت و احساس میکرد بدون پروانهی وکالت باید شروع کند.
روزی که دیدم نسرین در انتظار فرزندی است، گمان بردم آن تب که در سالهای سخت روزگاران دههی ۷۰ تند بود، با حس مادری به عرق مینشیند و ترجیح میدهد به هر قیمت وارد دادخواهی در قوه قضائیهای که مستقل نیست نشود. خانه و خانوادهام که بر باد رفت و بازداشت و محکوم به چهار سال حبس شدم، رابطهی شیرینِ قهوهنوشیهای صبحگاهی تمام شد و در جایش بسیاری نگرانیها نشست که جای شرحی برآن این جا نیست.
از کشور دور شده بودم که شنیدم نسرین، هم مادر شده و هم که پروانهی وکالتش را صادر کردهاند. همچنین خبر رسید که خانم شیرین عبادی برنده جایزهی صلح نوبل شده. از آن پس، نسرین برای شور و شوق عدالتخواهی عرصههای مناسبی به دست آورد. عهدِ دوستی و همکاری آرمانی با خانم شیرین عبادی بست و بیپروا به استناد پروانه وکالت و به اتکای قدرت نوبل به جمع کانون مدافعان حقوق بشر به ریاست شیرین عبادی پیوست. از دور شاهدی شدم بر اخبار حقطلبیهای شجاعانهاش .
همواره مادرانه از راه دور نگاهش میکنم و نگرانش هستم. اما میدانم که میداند چه میکند و کدام نقش تاریخی را بردوش میکشد. امید که اندکی تدبیر و تدبر در مدیریت قضائی و امنیتی کشور وارد بشود و نسرین و دیگر فعالان مدنی را که جرمی مرتکب نشدهاند آزاد کنند و آنها را به مشاغل خود بازگردانند.
حبس این جماعت ممکن است درد مدیران نابردبار را در کوتاه مدت تسکین دهد اما در بلند مدت اگر عقلشان برسد، تنها چارهی آنها دوستی با فعالان مدنی است تا شاید بتوانند هرج و مرج قضائی را سامان بخشند. کشوری که در محاصرهی بحرانهای جدی داخلی و خارجی است، شگفتانگیز است که با فعالان خوشنیت و پاکسرشت مدنی چنین برخورد میکند و کلنگ بر قدرت خویش فرود میآورد. به راستی عجیب است.