05 نوامبر 2017
آنچه آدمهای عقل کل نمیدانند!
کیت فِلهابر
بسیاری از ما در مورد استعدادها و قابلیتهای شخصی خود مبالغه میکنیم، و در واقع درک درستی از تواناییهای خود نداریم. این تمایل ذهنی اغلب ما را در مورد امکانات و تواناییهای واقعی خود به اشتباه میاندازد و به ما «توهم اعتماد به نفس» میدهد، و همین توهم مانع از آن میشود که بتوانیم اشتباهات خود را اصلاح کنیم.
روزی از روزهای سال 1995، مرد بلندقد سنگینوزن میانسالی در روز روشن به دو بانک در پیتسبورگ دستبرد زد. او نه نقابی به صورت داشت و نه هیچ نوع تغییر قیافه یا تغییر لباسی داده بود. او پیش از خارج شدن از هر بانکی، رو به دوربینهای حفاظتیِ بانکها لبخند زده بود. شبِ همان روز، پلیس مکآرتور ویلر را انگشت به دهان دستگیر کرد. هنگامی که مأموران فیلمِ دوربینهای حفاظتی را به او نشان دادند، او با ناباوری به آنها خیره ماند و زیر لب گفت: «اما من که آبمیوه به تنم مالیده بودم!» ظاهراً، ویلر تصور کرده بود که با مالیدن عصارهی لیمو به پوستش، در مقابل دوربینهای ویدئویی نامرئی خواهد شد. آخر، عصارهی لیمو به عنوان مرکب نامرئی به کار میرود و، در صورتی که شخص به منبع گرما نزدیک نشود، حتماً کاملاً نامرئی به نظر میرسد. پلیس به این نتیجه رسید که ویلر نه دیوانه است و نه تحت تأثیر مواد مخدر بوده – او فقط خطایی باورنکردنی کرده است.
این ماجرا توجه دیوید دانینگِ روانشناس در دانشگاه کورنل را به خود جلب کرد. او یکی از دانشجویان دورهی کارشناسیاش، جاستین کروگر، دعوت کرد که با هم به بررسی این موضوع بپردازند. استدلال آنها این بود که، اگرچه تقریباً هرکسی دربارهی تواناییهای خودش در عرصههای گوناگون اجتماعی و فکری برآورد مثبتی دارد، برخی از افراد ارزیابی غلطی دربارهی تواناییهایشان دارند و این تواناییها را بسیار بیش از آنچه عملاً هست محاسبه میکنند. امروزه این «توهم اعتماد به نفس» را «اثر دانینگ-کروگر» مینامند؛ این توهم به سوگیریِ شناختی در زیاده از حد به خود بها دادن اشاره دارد.
برای تحقیق دربارهی این پدیده در آزمایشگاه، دانینگ و کروگر آزمایشهای هوشمندانهای را طراحی کردند. در یک پژوهش، آنها پرسشهایی را دربارهی دستور زبان، منطق، و لطیفه برای دانشجویان کارشناسی مطرح کردند، و سپس از هر دانشجویی خواستند که نمرهی کلی خودش را، و نیز رتبهی نسبیاش را در مقایسه با دانشجویان دیگر، تخمین بزند. جالب بود که دانشجویانی که کمترین نمره را در این تکالیفِ شناختی آوردند، همیشه کار خود را زیادی خوب برآورد کرده بودند. دانشجویانی که نمرههایشان در چارَکِ آخر قرار داشت، چنین برآورد کرده بودند که از دو سوم دانشجویانِ دیگر بهتر کار کردهاند.
همانطور که چارلز داروین در تبار انسان (1871) مینویسد: «نادانی بیشتر از دانش موجب اعتماد به نفس میشود.»
این «توهم اعتماد به نفس» به بیرون از کلاس درس هم کشیده میشود و در زندگی روزمره نفوذ میکند. در پژوهش بعدی، دانینگ و کروگر آزمایشگاه را ترک کردند و به یک میدان مشق اسلحه رفتند، و آنجا از کسانی که اسلحهباز هستند دربارهی ایمنی سلاحها سؤالاتی کردند. آنها که کمترین پاسخهای صحیح را به سؤالات داده بودند، مانند یافتههای قبلی، دانش خود از سلاحهای گرم را بیش از همه دانسته بودند. حتی خارج از حیطهی دانشِ عملی، درستی آزمون دانینگ-کروگر را همچنین میتوان در ارزیابی افراد از خود در رابطه با انبوهی از دیگر تواناییهای شخصیشان مشاهده کرد. اگر امروزه هر یک از شوهای استعدادیابی تلویزیونی را تماشا کنید، حیرت و تعجب را در چهرهی رقبایی که در آزمون صدا پذیرفته نشدهاند و داوران آنها را رد کردهاند خواهید دید. با این که تقریباً برای ما مسخره به نظر میرسد، این افراد به راستی هیچ اطلاعی از این ندارند که چه اندازه در مورد برتریِ موهوم خود گمراه بودهاند.
مسلماً تواناییِ خود را زیادی به حساب آوردن در مورد آدمها امری عادی است. بنا به یافتههای یک پژوهش، 80 درصد از رانندگان مهارت خود را بالاتر از حد متوسط میدانند – امری که از حیث آماری غیرممکن است. و روندهای مشابهی هم هنگامی که افراد محبوبیت و تواناییهای شناختی نسبی خود را درجهبندی میکنند یافت شده است. مسئله این است که افراد بیکفایت نه تنها به نتایج نادرست میرسند و انتخابهای تأسفبار میکنند بلکه، در عین حال، این قابلیت هم از آنها سلب میشود که متوجه اشتباهات خود شوند. در پژوهشی به طول یک ترم تحصیلی از دانشجویان یک کالج، دانشجویان زرنگتر بهتر توانستند عملکردشان در امتحانات آینده را، به فرض وجود بازخورد دربارهی نمرهها و صدک نسبیشان، پیشبینی کنند. با این همه، ضعیفترینِ آنها هم اصلاً این احتمال را ندادند که در امتحاناتشان، به رغم بازخوردهای روشن و مکرر قبلی، موفق نخواند شد. افراد بیکفایت به جای آشفته شدن، گیج شدن، یا به فکر فرو رفتن در مورد راه اشتباهشان، پافشاری میکنند که راهشان صحیح است. همانطور که چارلز داروین در تبار انسان (1871) مینویسد: «نادانی بیشتر از دانش موجب اعتماد به نفس میشود.»
جالب است که افراد واقعاً باهوش و زیرک هم دقیقاً نمیتوانند در مورد تواناییهایشان ارزیابی درستی بکنند. همان قدر که دانشجویانی با نمرهی D و F تواناییهای خود را بیش از آنچه هست ارزیابی میکنند، دانشجویانی با نمرهی A هم تواناییهایشان را کمتر از آنچه هست ارزیابی میکنند. دانینگ و کروگر در بررسی کلاسیکشان دریافتند که دانشجویانی با عملکرد بالا، که رتبههای شناختیِ آنها در چارک اول بود، کفایت نسبیشان را کمتر از آنچه هست تخمین زدهاند. این دانشجویان تصور میکردند که اگر آن تکالیفِ شناختی برای آنها آسان بوده است، پس برای هر کس دیگری هم به همین اندازه آسان یا حتی آسانتر است. این وضعیت را که «سندرم شیّاد» نامیده میشود میتوان نمونهی وارونهی «اثر دانینگ-کروگر» دانست، به این معنی که آنها که در سطوح بالای موفقیتاند نمیتوانند استعدادهای خود را بشناسند، و فکر میکنند که دیگران هم مثل آنها باکفایت هستند. تفاوت اینجاست که افراد باکفایت میتوانند ارزیابیشان را دربارهی خود، به فرض وجود بازخورد مناسب، تعدیل کنند و چنین میکنند؛ در حالی که افراد بیکفایت چنین امکانی ندارند.
و برای آن که کسی مانند سارق ابله بانک نشویم، باید به این نکته توجه کنیم. گاه به کارهایی دست میزنیم که به نتایج مطلوبی ختم میشوند، اما در مواقعی هم (مثل استفاده از عصارهی لیمو) رویکردهای ما نادرست، غیرعقلانی، نامناسب، یا کاملاً به وضوح ابلهانهاند. چاره آن است که با توهم برتری گول نخوریم، و یاد بگیریم که توانایی و قابلیت خود را به طور دقیق از نو ارزیابی کنیم. سرانجام، همانطور که نقل کردهاند، کنفوسیوس میگوید: دانشِ واقعی دانستنِ حجم نادانی خود است.
برگردان: افسانه دادگر
کیت فِلهابر پژوهشگر و روزنامهنگار آمریکایی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Kate Fehlhaber, ‘What Know-It-Alls Don’t Know, or the Illusion of Competence,’ Aeon, 17 May 2017.