وقتی از عشق حرف میزنیم از چه سخن میگوییم؟
Alma Cinema
آیا عشق کور است؟ آیا عشق نیز مثل هر سال چهار فصل دارد؟ آیا وفاداری به معشوق با وفاداری به خود ناسازگار است؟ پس از بیوفایی چگونه میتوان اعتماد ازدسترفته را بازیافت و به رابطهی عاشقانه ادامه داد؟ رابطهی عاشقانه چقدر حاصل خیالپردازی است؟ ده فیلمی که در ماههای اخیر در جشنوارههای جهانی درخشیدهاند به این پرسشها و چند سؤال دیگر میپردازند.
Pluto Film
جبرئیل (۲۰۱۸) – هِنریکا کول
داستان عاشقانهی مریم و جبرئیل، از نسل دوم مهاجران عربتبار، بر حسب اتفاق آغاز میشود اما گویی پیوندشان را در آسمان بستهاند. مریم زنی مستقل است که با سه دخترش در برلین زندگی میکند. میان او، جبرئیل، و خوشبختی ابدی مانعی به نام میلههای زندان وجود دارد. آیا این رابطهی بهاری دستخوش خزان نخواهد شد؟ آیا عشق کور نیست؟ ولادان پِتکوویچ، نویسندهی سینهیوروپا، پس از نخستین نمایش جهانی این فیلم در برلیناله (آلمان) چنین نوشت: «فیلم به چهار بخش همنامِ فصلهای سال تقسیم شده است ... فیلمساز همچون یک ناظر رابطهی آنها را به تصویر میکشد – به طوری که اگر بعضی جنبههای فنیِ چشمنواز (به ویژه، کار ستودنیِ مدیر فیلمبرداری، کارولینا استاینبرشر) نبود، فیلم حالوهوای مستندگونه میداشت – و نتیجهگیری را به بیننده واگذار میکند ... نکتهی اصلی این است که رابطهی عاشقانه چقدر حاصل خیالپردازی است – به ویژه وقتی شرایطِ موجود زاویهی دید دو نفر نسبت به هم را تنگتر میکند.»
Dschoint Ventschr Filmproduktion
خلأ (۲۰۱۷) – کریستین رِپوند
مِرِدیت سرگرم تهیهی مقدمات جشن سی و پنجمین سالگرد ازدواج خود است، اما ناگهان در مییابد که به ویروس اچآیوی مبتلا شده است. ناقل این ویروس شوهرش بوده که با روسپیها رابطه داشته است. در پی مشاجرهای شدید، این زوج طبقهی متوسط سوئیسی تصمیم میگیرند که کنار هم بمانند. اما آیا میتوان اعتماد ازدسترفته را بازیافت و عشق را احیا کرد؟ نخستین نمایش بینالمللی این فیلم در جشنوارهی «شبهای سیاه تالین» (استونی) جایزهی بهترین بازیگر زن را برای باربارا آوئِر، بازیگر کهنهکار آلمانی، به ارمغان آورد. گونزالو سوارز در سینهیوروپا مینویسد: «رپوند، که فیلمش اقتباسی آزاد از داستان واقعی بیمار یکی از دوستان پزشکش است ... کاری میکند که دنیا را از چشم مردیت ببینیم ... فیلم آرام اما قاطع پیش میرود، تا همان پرسشهای پیچیدهی اول فیلم را جا بیاندازد (بی آن که ضرورتاً به آنها پاسخ دهد): چطور با واقعیتی که ابتدا محال به نظر میرسد، کنار میآییم؟ وقتی از گذشتهی خود محروم میشویم، چه باید کرد؟ چه وقت ظواهر نپذیرفتنی میشود؟ چه زمانی حقیقت تحملناپذیر میشود؟ پس از بیوفایی، چگونه میتوان به زندگی خانوادگی ادامه داد؟ وقتی فراموشی ناممکن است چطور میتوان بخشید ...؟»
The Match Factory
پاکدلان (۲۰۱۷) – روبرتو دی پائولیس
اَگنِس و استفانو با هم بسیار فرق دارند. اگنس تنها هفده سال دارد، با مادری سختگیر و کلیسارو زندگی میکند و میخواهد پیش از ازدواج از رابطهی جنسی بپرهیزد. استفانو بیست و پنج ساله و تندخو است، پیشتر تبهکاری خردهپا بوده و اکنون در پارکینگی نزدیک اردوگاه کولیها نگهبان است. دیدار غیرمنتظرهی این دو شعلهی عشق را بر میافروزد. اگنس، که تسلیم شدن به این میل سرکش را خیانت به آرمانهایش میداند، تصمیم میگیرد تا به هر قیمت ممکن گناهانش را پاک کند. این فیلم در جشنوارههای کن (فرانسه)، یوتبوری (سوئد) و آتن (یونان) نمایش داده شده، و در جشنوارههای مونیخ (آلمان) و سویل (اسپانیا) جایزههایی را به دست آورده است. عنوان فیلم به بخشی از موعظهی مسیح در کوه اشاره میکند: «خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید» (انجیل متی 5:8). آشکار است که به نظر فیلمساز، رابطهی جنسی خارج از چارچوب ازدواج پاکی قلب را زائل نمیکند، اما او با مؤمنان نیز همدل است. به قول جِی وایسبرِگ، نویسندهی ورایتی، «کاتولیکهای بسیار دیندار در تصویری که دی پائولیس از آنها ارائه میدهد نه متعصبانی دیوانه بلکه پیروانِ وفادارِ قواعدی هستند که قرار است در گذر از مسیر پرپیچوخمِ زندگی به آنها کمک کند ... خوشبختانه، دی پائولیس پاسخهای سادهای ارائه نمیدهد، و پایان بازِ فیلم درست به اندازهی کافی جا برای شک و تردید باقی میگذارد ... هردو جوان احساس میکنند که دارند حس متزلزل ثبات خود را از دست میدهند؛ شاید تنها راه بقای آنها این باشد که به هم بپیوندند.»
SBS Films International
عاشق یکروزه (۲۰۱۷) – فیلیپ گَرِل
ژان، دختر پاریسی بیست و سه سالهای که معشوق او را از خود رانده، در دل شب با چشمانی اشکبار به خانهی پدرش، ژیل، استاد فلسفه، پناه میبرد. حیران در مییابد که پدر با یکی از دانشجویان سابقش به نام آریان، که تنها چند ماه از ژان بزرگتر است، زیر یک سقف زندگی میکند. گذر زمان از عشق ژان به معشوق جفاکار نمیکاهد، اما آریان روابط زودگذر خود با مردان گوناگون را با وفاداری به ژیل مغایر نمیداند. این جدیدترین اثر کارگردان کهنهکار و مستقل فرانسوی در جشنوارههای کن (فرانسه)، سن سباستین (اسپانیا)، و روتردام (هلند) نمایش داده شده است. اد فرنکل در فیلم استِیج، با اشاره به این که هردو فیلم پیشین گرل، «حسادت» و «در سایهی زنان»، هم به شیوهی سیاه و سفید فیلمبرداری شده و کمتر از هشتاد دقیقه به طول میانجامند، دربارهی آخرین بخش این «سهگانه» چنین مینویسد: «عاشق یکروزه قصهی دوگانگیها است: وفاداری به معشوق در برابر وفاداری به خود؛ عشق خوشبینانهی دوران جوانی در برابر عشق واقعبینانهی دوران پختگی؛ میل شدید حیوانی به رابطهی جنسی در برابر کارِ شاقِ فعال بودن در رابطهی عاشقانه. گرل گفته که این فیلم تا حدی حاصل تأمل او در باب نظریهی فرویدی عقدهی الکترا است و به امیال ناخودآگاه زنان میپردازد ... شخصیتهای فیلم گرل، که نقشآفرینیهای درخشانی به آنها جان بخشیده، خورههایی دارند که وجودشان را میآزارد و ناگزیر میان آنها جدایی میاندازد.»
Luxbox
زنانگی ابدی (۲۰۱۷) – ناتالیا بریستَین
چهل و چهار سال پس از مرگِ نابهنگام روساریو کاستِیانوس، سفیرِ وقت مکزیک در اسرائیل، او به یکی از نمادهای فمینیسم در ادبیات آمریکای لاتین تبدیل شده است. در دههی 1950، روساریو کاستیانوس دانشجویی نامتعارف بود که میکوشید تا صدای زنان را در جامعهی مردسالار مکزیک بلند کند. رابطهی عشقیِ پرتلاطم او با استاد فلسفهای به نام ریکاردو گوئرا به ازدواجی پر فراز و نشیب انجامید. انتشار اشعار و داستانهای کاستیانوس او را به شهرت رساند، اما تولد فرزندش بر تنشهای خانوادگی افزود. به نظر اِلسا کِسلاسی، نویسندهی ورایتی، پرسشهای کاستیانوس و بریستین، «برای مثال، این که آیا طبیعی است که زنی را واداریم تا در خانه بماند و بچهداری کند، پس از 60 سال همچنان در مکزیک یا، در واقع، اکثر نقاط جهان بیپاسخ مانده است.» این فیلم در جشنوارههایی نظیر یوتبوری (سوئد) و میامی (آمریکا) نمایش داده شده، و در جشنوارهی مورِلیا (مکزیک) از سوی تماشاگران به عنوان بهترین فیلم داستانی بلند مکزیکی برگزیده شده است.
Alma Cinema
افسونگر (۲۰۱۷) – میلاد اعلمی
اسماعیل جوانی ایرانی است که از دو سال قبل در دانمارک زندگی میکند. او دربهدر دنبال همسری با تابعیت دانمارکی میگردد تا خطر اخراج از کشور را از خود دور کند. وقتی با سارا، دانشجویی ایرانیتبار، آشنا میشود، به او دل میبازد اما سایهی گذشته همچنان او را تهدید میکند. اعلمی در نخستین فیلم بلندش با مهارتی ستودنی به مسائل مهمی مثل هویت، مهاجرت، عشق، طبقه، و نژاد پرداخته است. عجیب نیست که این فیلم در جشنوارههای شیکاگو (آمریکا)، روتردام (هلند)، ورشو (لهستان)، یوتبوری (سوئد)، پالم اسپرینگز (آمریکا)، تفلیس (گرجستان)، و سن سباستین (اسپانیا) جوایز گوناگونی را به دست آورده است. به نظر واسیلیس اکونومو، نویسندهی سینهیوروپا، «افسونگر بعضی از مسائل مهمی را که بسیاری از مهاجران را متأثر میسازد هوشمندانه به هم میآمیزد، به ویژه پذیرش آنها از طرف اهالی میهن جدید و دائمی خود. اسماعیل باید هویت خود را پنهان کند و نقاب جدیدی به چهره بزند تا در جامعهی دانمارک جذب شود ... او میکوشد وانمود کند که عضو جامعهای است که تنها به این علت با آن میسازد که نمیتواند به وطنش بازگردد. وقتی شروع به معاشرت با ایرانیان طبقهی بالا میکند، به راحتی میتوان دریافت که دلتنگ وطن است زیرا پیش از این در دوران اقامت در دانمارک عامدانه از آنها دوری گزیده است ... به لطف نقشآفرینی بسیار خوب دو بازیگر تازهکار ایرانی-سوئدی، اردلان اسماعیلی و سوهو رضانژاد، خوانندهی پاپ، و بازیگران کهنهکاری مثل لارس بریگمَن (مرد مضحک) و سوسن تسلیمی، هنرپیشهی نامدار ایرانی، فیلم به رغم نوآوریاش، واقعگرایانه به نظر میرسد، و سوفیا اولسون، فیلمبردار باسابقه، مناظر شهری را ماهرانه به تصویر کشیده است. اعلمی درام عاطفیِ جسورانه، محکم، و مخوفی آفریده که دیدگاه متفاوت و نادیدهای را دربارهی نبرد مهاجران با حاشیهنشینی در جامعهی غربی کنونی ارائه میدهد.»
M-Appeal
قلب (۲۰۱۸) – فانی مِتِلیوس
به نظر میرسد که میکا و تِسفای مکمل یکدیگرند. میکا عکاسی برونگرا است و تسفای موسیقیدانی درونگرا. ترکیب گیسوان طلایی اولی و موهای سیاه مجعد دومی یادآور هویت رنگینکمانیِ سوئدِ معاصر است. این دو پس از مدتی مغازله تصمیم میگیرند که با هم زندگی کنند. به نظر دیگران، میکا و تسفای زوجی آرمانی اند اما در خلوتِ خانه اوضاع چندان روبهراه نیست. چگونه میتوان احساسات متضاد خود را به معشوق نشان داد؟ بعد از نخستین نمایش بینالمللی این فیلم در جشنوارهی روتردام (هلند)، جوردن مینتزِر در هالیوود ریپورتر نوشت: «قلب کمی بهتر از یک داستان عاشقانهی معمولی است زیرا به شیوهای واقعگرایانه نشان میدهد که چطور ممکن است یک زوج، به رغمِ حسنِ نیت هردو، از هم دور شوند ... این فیلم به روشنی نشان میدهد که تفریح و خوشگذرانیِ ]یک زوج[ هرگز نمیتواند فقدان رابطهی بامعنا و پایدار را جبران کند …»
Heretic
گزارشهایی دربارهی سارا و سلیم (۲۰۱۸) – مؤید علیان
اورشلیم کنونی: در پی مداخلهی نیروهای امنیتی اسرائیلی و فلسطینی، ماجرای عاشقانهی سارا، یک کافهدار متأهل یهودی، و سلیم، یک پیک متأهل مسلمان، ابعاد سیاسی غیرمنتظرهای مییابد. حال، این دو باید با مشکلی بزرگتر از فروپاشی زندگی خانوادگی خود دست و پنجه نرم کنند. این درام سیاسی-روانشناختی جذاب در جشنوارهی استانبول (ترکیه) نمایش داده شده و در جشنوارهی روتردام (هلند) دو جایزه به دست آورده است. به نظر جِی وایسبِرگ، نویسندهی ورایتی، این فیلم «با موفقیت بر جدایی فیزیکی در اورشلیم تأکید میکند، جایی که شرق آن (چه رسد به مناطق اشغالی) عمدتاً برای اسرائیلیها منطقهی ممنوعه است، مگر برای شهرکنشینانی که میخواهند فلسطینیها را از محل زندگی خود برانند. اضطراب سارا به خوبی مشهود است وقتی سلیم شبانه او را به بیتاللحم میبرد، شهری که تنها نیم ساعت با اورشلیم فاصله دارد اما به نظر سارا همچون سیارهای دیگر است. با سلیم طوری رفتار میکنند که احساس میکند در اسرائیل زیادی است؛ سارا هم در فلسطین ناخوانده است. کشش جسمانی آنها به یکدیگر، میل سادهای که نباید جز نقض عهد ازدواج پیامد دیگری میداشت، به نظر اطرافیانشان به خیانت به دو کشور تبدیل میشود.»
Wide Management
ازدواج (۲۰۱۷) – بلِرتا زِکیری
بِکیم و نامزدش آنیتا در مراسم غمانگیز یادبود قربانیانِ یک گور دستهجمعی حاضرند. پدر و مادر آنیتا از زمان جنگ کوزوو در سال 1999 مفقودالاثر بودهاند. هرگونه خبری از آنها میتواند مایهی آسودگی خاطرِ آنیتایی باشد که قرار است دو هفتهی دیگر ازدواج کند. اندکی بعد در پریشتینا، پایتخت کوزوو، این دو به طور غیرمنتظره با نول، مرد موسیقیدانی ساکن فرانسه، روبهرو میشوند. نول در دوران جنگ صمیمیترین دوست بکیم بوده، و دو سال است که یکدیگر را ندیدهاند. بکیم با دستپاچگی آنیتا را به نول معرفی میکند، و شب را به میگساری میگذرانند. به تدریج، آنیتا در مییابد که بکیم بر اثر معاشرت فزاینده با نول عصبی و پرخاشگر شده است. نول، که در واقع قبلاً در خفا معشوق بکیم بوده، میگوید که هنوز او را دوست دارد. هرچه روزِ ازدواج نزدیکتر میشود اسرار بیشتری فاش میشود. پس از نخستین نمایش بینالمللی این فیلم در جشنوارهی «شبهای سیاه تالین» (استونی)، که دو جایزه را برای آن به ارمغان آورد، جسیکا کیانگ در ورایتی نوشت: «از طریق این سه شخصیت و روابط پیچیدهی آنها، در قالب داستان جهانشمولِ عشق، دروغ، و خودفریبی، به رابطهی غامض و دردناک یک ملت با تاریخ خود پی میبریم. همچون بهترین و برانگیزانندهترین تمثیلها، این تمثیل هم بیعیب و نقص نیست اما ازدواج با چابکی و مهارتی فریبنده دو امر را به یکدیگر پیوند میدهد: مشکل ایجاد یک زندگی جدید بر اساس اسرار قدیمی و معضل جامعهای که باید بیوقفه جلو رود، بی آن که بداند اجساد گذشته کجا دفن شدهاند.»
BAC Films
یک خانواده (۲۰۱۷) – سباستیانو ریسو
ونسان نزدیک پاریس به دنیا آمده اما از گذشته بریده است. ماریا پانزده سال جوانتر است و در حومهی رم بزرگ شده اما با خانوادهاش ارتباط ندارد. آنها در رم با یکدیگر زندگی میکنند. عشقبازی آنها همچون جوانان پرشور است و خوشبخت به نظر میرسند، اما نگاهی دقیقتر به زندگی روزمرهی این زوج نشان میدهد که اوضاع عادی نیست. آنها از راه فرزندآوری برای زوجهای نابارور امرار معاش میکنند. ماریا احساس میکند که زمان آن فرارسیده تا خانوادهای واقعی تشکیل دهد. این تصمیم ناگزیر به طغیان علیه ونسان میانجامد. این فیلم در جشنوارههایی نظیر ونیز (ایتالیا) و یوتبوری (سوئد) نمایش داده شده است. کامیلو دی مارکو، نویسندهی سینهیوروپا ، با اشاره به این که فیلمنامه مبتنی بر مطالعهی هزاران صفحه سند دربارهی بازار سیاه رحمهای اجارهای است، میگوید: «ریسو نمیخواهد با یک خانواده تریلری حقوقی بیافریند؛ به بررسی ایدهی مادر یا پدر بودن همچون مثال اعلای خودخواهی نیز علاقه ندارد. در عوض، بر رابطهی پیچیدهی زوجی تمرکز میکند که از طریق اهدای غیرقانونی فرزند به گذران زندگی مشغولاند ... چه چیزی ماریا را وا میدارد تا به هیولایی عشق بورزد که هیچ نیتی جز سوءاستفاده از او به عنوان کارخانهی بچهسازی ندارد؟ ... سباستیانو ریسو واقعاً با تأکید بر زیادهرویِ بهتآور داستان را پیش میبرد تا چهرهی پنهان جامعهی ما را بر ملا سازد.»