نگاهی انتقادی به نمایشگاه «خودآرایی» فریدا کالو
این نمایشگاه فریدا کالو را به عنوان هنرمندی قرن بیستویکمی بازآفرینی میکند، هنرمندی که زندگیاش نوعی هنر نمایشی و اجرای درخشان هم هست. اما این نمایشگاه، که از لوازم شخصی و لباسها و زیورآلات فریدا تشکیل شده است، با درنگ بر زندگی شخصی او و با تأکید بر درد و رنجهایی که کشیده، درخششِ نگاه تیزبین و شگفتانگیز او در آثار هنریاش را خاموش میکند.
https://www.theguardian.com/artanddesign/2018/jun/12/frida-kahlo-making-her-self-up-review-v-and-a-london
خودنگارهی فریدا کالو، 1943.
یک جای کار انگار اشکال دارد. به پای مصنوعی فریدا کالو نگاه میکنم، با پوتین قرمزرنگ پرزرق و برق او که قسمتی از پا را پوشانده است. لنگهی دیگر آن پوتین هم در محفظهی نمایش است، اما زنی که این پای مصنوعی و این پوتینها را میپوشید مدتها است که دیگر از این جهان رفته است. فریدا کالو در سال 1954، هنگامی که 47 سال داشت، این جهان را ترک کرد. آیا او میخواست که پای مصنوعیاش اینچنین بیش از او زندگی کند؟
البته حقیقت دارد، کالو جسورانه از این پای مصنوعی استفاده میکرد. کالو در همهی کارهایش بیپروا بود. او یک انقلابی، دلباختهای شوریدهسر، و هنرمندی جسور بود. در کودکی به فلج اطفال مبتلا شده بود. سپس در سال 1925، هنگامی که 18 سال داشت، در تصادف اتوبوس دچار نقص عضو و دردی مادامالعمر شد. نیت اصلی این مرورِ بسیار غیرمعمول و مسئلهبرانگیزِ موزهی ویکتوریا اند آلبرت (Victoria and Albert Museum) بر آثار و زندگی کالو هم ساختن معبد و پرستشگاهی برای آن درد و رنج است. در این نمایشگاه شکمبندها و گچهای پزشکی روی بدن او، که داس و چکش کمونیستی را بر آن نقاشی کرده است، داروها و مسکنها، عصاها و کفشهای مخصوص به نمایش در آمده است. با این همه، به اندازهی کافی از آثار هنری جالب و گیرای خود او به نمایش در نیامده است.
کالو، آنگونه که این نمایشگاه با وضوح احساساتبرانگیز و جنجالی عیان میکند، کسی است که رنج و درد بسیار کشید. با این همه، او در عین حال کسی بود که آثاری هنری خلق کرد. او زندگی خویش را تاب نیاورد، بلکه آن را به کلی دگرگون کرد و به تابلوهای نقاشی عمیق و درخشانی بدل کرد. اما در موزهی ویکتوریا اند آلبرت، اینها در مقابل لباسها، لوازم آرایش و زینتی، و تصویر شمایلی کالو به چشم نمیآیند. به گمانم شهرت هنری داشتن در سال 2018 چیزی از این دست است.
https://www.theguardian.com/artanddesign/2018/jun/12/frida-kahlo-making-her-self-up-review-v-and-a-london
پای مصنوعی پر زرق و برق کالو
کالو در دوران حیاتش آوازهی بسیار کمتری نسبت به همسر بیوفایش دیگو ریوِرا داشت؛ ریورا پیش از بازگشت به مکزیک برای خلق دیوارنگارههای انقلابی، با پیکاسو در پاریس آشنا شده بود. امروزه ریورا را بسیار کمتر از کالو میشناسند و ارج مینهند. (حتی جِرِمی کوربین نام این نقاش تندروی مورد تحسین در گذشته را اشتباه تلفظ کرده و اسم او را «دیگو ویِرا» خوانده بود.) ولی به نظر میرسد کالو با محبوبیت جهانی یافتن، به یک تصویر و ایماژ، و نه یک هنرمند، تبدیل شده است. آفرینشگریِ او در اینجا در حاشیهی شخصیت پرجاذبه و کاریزماتیک او قرار میگیرد.
آیا همیشه باید کار به اینجا بکشد؟ در سالهای دههی 1980 نقاشیهای کالو را فمینیستها از نو کشف کردند، و مَدونا کلکسیونی از آنها برای خود گردآوری کرد. سپس، منتقدان هنر با بیمیلی و ناخرسندی پا پیش نهادند. اگر از یکی از این منتقدان، مخصوصاً اگر مرد باشد، دربارهی کالو بپرسید، خواهید دید که زیر لب غرغر میکند و میگوید که نقاشیهای کالو در واقع اصلاً خوب نیست. خودنگارههای سادهانگارانهی ناشیانه. آیا آن منتقدان برحقاند؟ بالاتر از همه، آیا شرح حال کالو است که اهمیت دارد؟ یا، با زیرکی بیشتر که امروزه معمول است بپرسیم، آیا همیشه زندگی کالو هنر واقعی او بوده است؟
این نمایشگاه کالو را به عنوان هنرمندی قرن بیستویکمی بازآفرینی میکند، هنرمندی که زندگیاش نوعی هنر نمایشی و اجرای درخشان است، هنرمندی که آرایشها و زینت و زیورهایی که خود را با آنها میپوشاند آفرینشگریِ او بوده است و شیشهی قرصهایش هم همانقدر مهماند که نقاشیهایش. هنگامی که اتاق مهر و مومشدهی خانهاش در مکزیکوسیتی در سال 2004 گشوده شد تا گنجینهی متعلقات شخصیاش، از عکسهای دیدهنشده گرفته تا شالها و دامنهای سالم ماندهاش، در معرض دید عموم قرار گیرد، گویی چهرهی او ناگهان به یک چهرهی هزارهای بدل شد. شیوهی تماماً جدیدی برای نگریستن به او پیدا شد – و مسئولان این نمایشگاه به این شیوهی جدید روی آوردند تا فریدایی را بیابند که گرِیسون پِریِ روزگار خودش بوده است، فریدایی که خود را با آرایشی از جامههای محلیِ تماشایی و جذاب ابداع میکند. شالهای او کل یک دیوار را میپوشانند، جواهرآلات نقرهای او نفس را بند میآورد.
با این همه، کالو به هنر خود این گونه نمینگریست. از نظر او کارش آن چیزی بود که با مداد و قلممو میآفرید. این کار او بسیار به زندگیاش نزدیک بود، و ریشه در زندگیاش داشت – اما با تخیل او نمودی جادویی پیدا کرده بود. روشن است که این نمایشگاه، هنگامی که یکی از قدرتمندترین خودنگارههای او را به عنوان یک تابلوی مُد بازآفرینی میکند، برداشت و تفسیر نادرستی از ارتباط میان هنر و واقعیت به دست میدهد.
https://www.theguardian.com/artanddesign/2018/jun/12/frida-kahlo-making-her-self-up-review-v-and-a-london
نمایش لوازم شخصی؛ کالو با مجسمهی کوچک اُلمِک
کالو در سال 1939 تابلوی دو فریدا، خودش و همتایش، را دست در دست، با قلبهایی عریان که از طریق یک شریان مشترک با هم پیوند یافتهاند، نقاشی کرد: یکی از فریداها شریان را بریده است و خون سرخ آتشینی بر دامن سفید او جاری است. در این نمایشگاه دو مانکن این صحنه را ملبس به لباسهای کالو بازسازی میکنند. اما این بازآفرینی تزئینی و بیاحساس است. هیچ قلب عریانی وجود ندارد. هیچ خونی روی لباسهای تمیز و مرتب نگهداریشدهی آنها نیست.
ساده بگویم، من با تفسیر مسئولان این نمایشگاه از کالو موافق نیستم. او نمیخواست که ما به اشیای شخصی او زل بزنیم، هر چقدر هم که آنها جذاب و چشمگیر باشند. او از ما میخواست که با هنر او رودررو شویم – و هنر او ارزش چنین کاری را دارد. هنگامی که موفق شویم هنر او را ببینیم، مکاشفهی عاطفی ما در سطح متفاوتی خواهد بود. او در پرترهی خودش به عنوان تهوآنا، یک دستمال سرِ سفیدِ فوقالعاده به سر میکند که چهرهی او را چنان در بر میگیرد که گویی مرکز سرخ یک گل درخشان است. پیچکها یا موهای سیاهی مانند تار عنکبوت بر روی دستمال اطلس مرواریدگون پخش میشوند. روی پیشانی او پرترهی کوچکشدهی ریورا است، عاشق بیوفایی که واقعاً همیشه در ذهن و فکر او است.
https://www.theguardian.com/artanddesign/2018/jun/12/frida-kahlo-making-her-self-up-review-v-and-a-london
پوشش گواتمالایی نخی به همراه جامهی سرخپوستی جنوب مکزیک (ویپِل) مازاتک و دامن سادهی بلند تا روی زمین. متعلق به فریدا کالو
در نزدیکی این تابلو میتوانید لباس محلیِ واقعیِ موجود در تابلو، یا لباسی بسیار مشابه آن، را ببینید. این لحظهی زیبای شبحگونی است که لوازم شخصیِ زندگی کالو در کنار هنری که او از آن ساخته است نمایش داده میشود. با این همه، آن نقاشی جوری زنده است که لباسها نیستند. نگاه کردن به تصویری که کالو از خویش نقاشی کرده است مانند خیره شدن به روح او، به هستی او، است. هنگامی که او زندگیاش را به هنر بدل میکند، چیزی درونی و رازآمیز را بیان میکند. مقایسهی چند خودنگارهی او در نمایشگاه با عکسهای بسیاری از او که در معرض دید است آدمی را مات و مبهوت میکند. با مقایسهی آنها در مییابید که کالو خودش را در نقاشیهایش کمتر از آنچه واقعاً بوده، زیبا نشان داده است. او خودِ درونیاش، و نه ظاهر بیرونیاش، را نقاشی کرده است. تجسمهای او از حادثهی تصادف و عواقب ماندگار آن در تمام عمرش نیز به همین نحو در نقاشیهای او با مداد شمعی در دفتر خاطراتش تحول یافته و ثبت شده است. او یک رئالیست جادویی است، که خودش را با یک ستون شکستهی کلاسیک به جای یک ستون فقرات در هنر سورئالیستیای به تصویر میکشد که تجسمبخش زوال و انحلال است.
بعضی از آن نقاشیها در این نمایشگاه نیز دیده میشوند، اما نه به اندازهی کافی. نقاشیهای اصل در سایهی بدلهایشان قرار گرفتهاند. نسخهای از دفتر خاطرات مصور او نیز به شکل تصویربرداریشده موجود است؛ حال آن که تمام لوازم آرایشی او واقعی است. جلوههای درخشان و وسوسهانگیز و فراست هنری او تحتالشعاع لوازم شخصیِ بازمانده از او قرار میگیرند. او را به قداستی پوپولیستی رساندهاند.
بازدید از این نمایشگاه مانند آن است که از گنجینههای مقبرهی ملکهی آزتکی مردهای بازدید کنیم. این یک نمایشگاه باستانشناختی است، نه یک نمایشگاه هنری. این نمایشگاه به معنای دقیق کلمه شگفتبرانگیز است؛ اما آیا حقیقتاً، آنطور که برایش تبلیغ کردهاند، ژرف و عمیق است؟ من با نگاه کردن به چشمان کالو در نقاشیهایش احساس نزدیکی و ژرفای بسیار بیشتری میکنم تا پرسه زدن در میان لباسهایی مربوط به هشتاد سال پیش. هنرمندان با هنرشان زندهاند. این نمایشگاه با ستایش بیش از حد لوازم شخصی یک زن مرده، میراث زندهی کالو را پایمال میکند.
برگردان: افسانه دادگر
جاناتان جونز روزنامهنگار و منتقدی هنری بریتانیایی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی اوست:
Jonathan Jones, ‘”Frida Kahlo: Making Her Self UP” Review – Forget the Paintings, Here’s Her False Leg,’ Guardian, 12 June 2018.