چرا فروید از مارکس خطرناکتر است؟
subjetividadycultura
هراس جامعهی سنتی از مواجهه با یک رویکرد تازه، که باورهای بنیادینش را به چالش میکشد، مختص جامعهی ایرانی نیست. الگوهایِ برساختهی ارزشاندود، آگاهانه یا ناآگاهانه حافظ منافع یک قشر، یک طبقه یا احتمالاً گروهی محدود از مردم هستند. گروهی که به شیوهای ساختارمند میبایست برای حفاظت از اصول خود قوانینی وضع کند و مجازاتی مشخص برای کسانی که آنها را زیر پا میگذارند در نظر بگیرند. شیوههای مجازات لزوماً عینی نیستند، اگرچه میتوانند پیامدهای عینی داشته باشند. «مذموم شمردن» و «طرد» ممکن است نمونههای بارزی از این قسم مجازاتها باشند. مجازاتی که به مثابهی شلاق به سر خاطیان و قانونگریزان فرود میآید. این شلاق لزوماً در دست طبقهی حاکم نیست. بلکه در دست هرآنکسی است که میپندارد منافع همان گروه محدود به منافع یا ارزشهایش گره خورده است.
یکی از ویژگیهای این شیوهی پاسداری از منافع و وضع مجازاتی که در اینجا انتزاعی قلمدادش میکنیم، تقلیل تمام نگاههای مخالف به یک دشمن، و یک کاسهکردن نیت همهی دشمنها به یک هدف مشخص است. دشمنی که «ما» را نشانه گرفته، و هدفی جز متزلزل کردن «هویت جمعی ما» ندارد. تلاش برای یکپارچهسازی آحاد ملت، برای دفاع از یک «مرز» و سینه زدن زیر یک علم، با تعریف ارزشهای بنیادینی که در تار و پود اقشار مختلف جامعه تنیده است، تا به امروز در جامعهی ایرانی با موفقیت همراه بوده است.
دفاع از برخی قواعدِ بهاسم «اجتماعی» که نه تنها مطلقاً منافع اکثریت را در نظر ندارند، بلکه نتایج ضد اجتماعی بزرگی هم بر جای میگذارند، توسط همان اکثریت، نشاندهندهی موفقیت همان گروه محدود در پاسداری از منافع مشخص بوده است. «دفاع از حجاب» یا به بیان دیگر «عفتدوستی» با تعریفی که طبقهی حاکم از مفهوم عفاف و حجاب دارد، میتواند نمونهی مناسبی باشد. یا دفاع از تمامیت ارضی یا هویت ملی، توسط کسانی که هویت فرهنگی، ملی و زبانیشان توسط طبقهی حاکم زیرپا گذاشته میشود مثال دیگری است.
یک رهبر مذهبی مسیحی یا یهودی را در نظر بگیرید که هر سال در سالگرد تاسوعا و عاشورای حسینی، دربارهی دلاوری و حقطلبی حسینبنعلی سخنرانی ایراد میکند و این را شیوهای برای پاسداری از خود، و قدم برداشتن در حفظ هویت جمعی ایرانی قلمداد میکند. او بیشک از ستم و احکام قضایی سنگین برای مسلمانانی که میخواهند به آیین او بگروند آگاه و متأثر است.
این قوانین را چه کسی وضع میکند؟ چه کسی این اصول بنیادین را تعریف و روشهای پاسداری از آن را تبیین کرده است؟ آیا همراهی با ایشان صرفاً به دلیل تنیدگی باورها و ارزشهاست؟
فروید و مارکس علمیترین شخصیتهایی هستند که مکرراً در کتابهای درسی مدارس ایران به عنوان افراد منحرف و ضداجتماعی معرفی شدهاند. کتابهای معارف اسلامی که در چند سال گذشته به نام «دین و زندگی» در مدارس تدریس میشوند سردمدار معرفی فروید و مارکس، در کنار همدیگر، به طور خاص در پاورقیها، به عنوان کسانی هستند که در تلاش بودهاند انسانها را از مسیر درست «تعالی» دور کنند.
زیگموند فروید نه شیوههای حکومتداری بلکه شیوههای تحت سلطه قرار گرفتن را به بنیادیترین شکل ممکن هدف قرار داده است. این همان جایی است که شاید بتوان ادعا کرد او حتی از مارکس برای هر سیستم استبدادی خطرناکتر است.
یک کاسه کردن دو تن از بیربطترین شخصیتهای تاریخ و تلاش برای گنجاندن ایشان در یک چارچوب انحرافی، نمونهی آشکاری از تقلیل همهی دشمنها و همهی نیتها به یک وجود واحد است که گویا کار ویژهای جز از بین بردن او یا مخدوش کردن ارزشهایش ندارد. نقش رویکرد مارکسیستی در انقلاب 57 و تفاوت راهبردی نگاه مارکسیستی با نگاه حاکم در سیاستورزی و حکومتمداری ممکن است این تصور را به دست دهد که جمهوری اسلامی حق دارد به طور بنیادی از هرآنچه بوی مارکسیسم بدهد گریزان باشد، و سعی کند آن را به شیوهای ساختارمند مذموم جلوه دهد؛ فارغ از میزان موفقیت یا عدم موفقیت در این امر.
اما فروید کدام جریان سیاسی را در انقلاب، پیش یا بعد از آن نمایندگی کرده است؟ فروید کدام شیوهی حکومتداری را هدف قرار میدهد؟ واقعیت این است که زیگموند فروید، روانپزشک جبرگرا، بنیانگذار مکتب روانکاوی، نه شیوههای حکومتداری بلکه شیوههای تحت سلطه قرار گرفتن را به بنیادیترین شکل ممکن هدف قرار داده است. این همان جایی است که شاید بتوان ادعا کرد او حتی از مارکس برای هر سیستم استبدادی خطرناکتر است.
بسیاری معتقدند شکستن تابوها و به ویژه عنوان کردن مسئلهی غریزهی جنسی به عنوان بنیادیترین غریزهی انسان، که به رفتار، شخصیت و هیجانهای او شکل و مسیر میدهد دلیل این حجم از فرویدگریزی است. اگرچه ممکن است این عامل نیز در جایگاهی که رسانههای نزدیک به قدرت برای فروید قائل میشوند تأثیرگذار بوده باشد اما یک قیاس ساده با رویکرد مذهبیون ایرانی و روششناسی ایشان در خصوص امیال و افعال جنسی و بیپرده سخن گفتن از آن، اندکی از اعتبار این ایده به عنوان تنها دلیل میکاهد.
فروید ساختار شخصیت انسان را به سه بخش نهاد (Id)، خود (Ego) و فراخود (Superego) تقسیم کرده است. ممکن است این واژهها در برخی از متون به بن، من و فرامن ترجمه شده باشند. او بر این باور است که انسان با نهاد متولد میشود، پس از یک سالگی در پی ارتباط با محیط «خود»ش شکل میگیرد و پس از سه سالگی و در پی تلاش برای حل عقدهی ادیپ و در ارتباط با والدین «فراخود»ش سازمان مییابد.
نهاد همیشه به دنبال لذت جویی است و با دو غریزهی بنیادین زندگی که او در میل جنسی و غریزهی مرگ، به تعبیری در میل به خشونت، طبقهبندی میکند خلاصه میشود. فراخود شامل دو بخش «وجدان» و «خودِ آرمانیِ» فرد است که همواره در پی کنترل نهاد است تا خطایی نابخشودنی و ضد اجتماعی صورت ندهد. خود نیروی میانجیست، که اگرچه به عنوان اصل عقلانی نیز به آن نگریسته میشود اما بیش از هر چیز در تلاش برای ایجاد صلح میان نهاد و فراخود است.
فروید که به وجود دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه (هشیار و ناهشیار) در انسان معتقد است میگوید: «آدمی در خانهی خویش فرمانروا نیست». او بر این باور است که انسان سوار بر اسبی است که ممکن است او را به هر سو ببرد. نهاد هرگز به سطح خودآگاه یا هوشیار نمیرسد و بخش قابل توجهی از کوه یخی را که در زیر آب قرار دارد در اختیار گرفته است. بخش اعظم خود و فراخود نیز در همان ناخودآگاه قرار دارند و تنها بخش کوچکی از خود و بسیار کوچکتری از فراخود سر از آب بیرون آورده و نمود رفتاری مستقیم در رفتار خودآگاه انسان دارند.
فروید این چارچوب را برای همهی انسانها قائل است؛ روحانیون و بازاریان، پزشکان و معلمان، جانیان و قربانیان، سالمندان و نوجوانان همگی صاحب نهاد، خود و فراخود هستند. اگر بتوانیم گاهی با نشستن در زاویهای که فروید از آن مینگرد به جامعهی ایرانی نگاه کنیم، نشانههای اضطراب اخلاقی را به وضوح در گوشه و کنار اطراف خود مشاهده میکنیم.
فروید به سه قسم اضطراب باور دارد، که میتوان آنها را به سادهترین شیوه به این شکل بیان کرد:
یکم؛ اضطراب عینی که نتیجهی یک اتفاق واقعی مضطرب کننده در سطح هوشیار و آگاه است. مانند ترس از جنگ. دوم؛ اضطراب روانرنجور که نتیجهی تعارض نهاد و خود و غلبهی نهاد در این دعواست و معمولاً همچون احوال ناخوشایندی به دلایل مبهم بروز میکند. و در آخر اضطراب اخلاقی که نتیجهی تعارض فراخود و نهاد است. تعارضی که در آن نهاد توانسته است بر فراخود غلبه کند. همانجایی که اغلب «وجدان» یا «من آرمانی» نتوانسته است بر «لذت جویی» چیره شود.
انسانها در تقابل با این اضطرابها از روشهایی استفاده میکند که فروید و حتی نئوفرویدینهایی مانند آنا فروید و اریکسون نیز به وجود آنها با نام «مکانیزمهای دفاعی»، قائل هستند. به علاوهی مکانیزمهای دفاعی که خود فروید آنها را مطرح کرد، دنبالهروان مکتب روانکاوی، که در برخی ترجمههای فارسی به «روانپویشی»ها موسوم هستند، نیز به تعداد آنها افزودهاند.
اگر بتوانیم گاهی با نشستن در زاویهای که فروید از آن مینگرد به جامعهی ایرانی نگاه کنیم، نشانههای اضطراب اخلاقی را به وضوح در گوشه و کنار اطراف خود مشاهده میکنیم.
بخشی از فرایند درمان در علم روانکاوی گرفتن مکانیزمهای دفاعی از بیمار و تلاش برای قوتبخشی به «خود» است، به طوری که خود بتواند همواره بر نهاد و فراخود سلطهی کافی داشته باشد. اگرچه استفاده از این ساز و کارها در حدی متعادل و به دفعات محدود امروزه از نظر بسیاری از نئوفرویدینها و سایر روانشناسان نیز منفی انگاشته نمیشود اما بررسی چند مورد از آنها به عنوان رفتارهای پذیرفته شده در جامعهی ایرانی میتواند پاسخهای قابل توجهی به پرسشهای نخستین این یادداشت بدهد.
چرا کسانی که خود قربانیان چارچوبهای تعریف شدهی حاکم هستند تبدیل به ضابطان مجازات برای متخلفین میشوند؟
مکانیزمهای دفاعی ممکن است به طور همزمان مورد استفاده قرار بگیرند. یکی از مکانیزمهایی که فروید و دنبالهروانش به آن به عنوان اصلیترین ساز و کار مینگرند، مکانیزم دفاعیِ «سرکوبی» (Repression) یا واپسرانی است. این مکانیزم پیش از آنکه هر مکانیزم دیگری برای دفع اضطراب فعال شود، شروع به کار میکند. زمانی که تکانههای نهاد برای لذتجویی یا خشونتورزی به سطح خودآگاه میرسند، خود به عنوان مرجع مکانیزمهای دفاعی سعی در سرکوب تکانه میکند و با واپسراندن آن به ناخودآگاه سعی میکند از نمود رفتاری آن جلوگیری کند. «واپسرانی» باعث از بین رفتن تکانه نمیشود. ممکن است پس از مدتی هر آنچه سرکوب شده به شکل خواب و رؤیا توسط فرد دیده شود.
در صورتی که سرکوبی به نتیجه نرسد، فرد مکانیزم دفاعی دیگری را به کار میبندد. برای مثال انکار (Denial) مکانیزم دیگری است که معمولاً پس از سرکوبی بیشترین کاربرد را در بین افراد روانرنجور دارد. استفاده از عباراتی همچون «چیزی نشده»، «باور نمیکنم» و نظایر آن در مواجهه با ستم آشکار یا «فرافکنی» (Projection) در بیاناتی همچون «همه جا همینطور است» و نسبت دادن آنچه برای خودش رخ داده به دیگرانی که علم کافی از ایشان ندارد، از نشانههای دیگر استفاده از این ساز و کارهاست.
پیش از آنکه به مطرح کردن چند مکانیزم دیگر بپردازیم باید به این نکته توجه کنیم که گاهی ممکن است استفاده از این ابزارهای فرویدی خالی از اشکال به نظر برسد. اما مسئلهی اصلی اینجاست اینها همگی برای مقابله با اضطراب و تحریفِ واقعیت مورد استفاده قرار میگیرند. ریشههای اضطراب اخلاقی و روانرنجور برجا میمانند و میتوانند منجر به اختلالات جدی روانی مانند وسواس فکری، اضطراب مزمن، اختلال استرس پس از حادثه و افسردگیهای شدید شوند.
جابهجایی (Displacement) مکانیزم رایجی است که میتواند ما را به درک چرایی بیمار گونه بودن کلی استفاده از مکانیزمها برساند. در مکانیزم جابهجایی فرد مضطرب، یا روانرنجور شخص یا شیء دیگری را به عنوان «بلاگردان» در مسیری پیچیده و صرفاً ناخودآگاه انتخاب میکند و او را مورد خشونت قرار میدهد. بسیاری از خشونتهای خانگی که به خاطر مکانیزم جابهجایی رخ میدهند و قربانیانشان اکثراً زنان و کودکان یا در نقاط دیگری طبقهی فرودست هستند، با مکانیزم دیگری به نام «دلیلتراشی» یعنی نسبت دادن دلایل جامعهپسند به رفتار ضداجتماعی، توجیه میشوند. زنان و کودکان قربانی نیز با فرافکنی و نسبت دادن آنچه برایشان رخ داده، به یک واقعیت غیرقابل انکار کلی، از مکانیزم دیگری استفاده میکنند و خشونت و ریشهی اضطراب به کلی نادیده انگاشته میشوند.
واکنش وارونه (Reaction Formation) یکی دیگر از مکانیزمهای دفاعی مطرح شده توسط فروید است و به این شکل بروز میکند که شخص که در حال رنج بردن از یک ترس یا اضطراب بابت یک تکانه از جانب نهاد است، به طور کلی و به شکلی کاملاً وارونه نسبت به آن موضع میگیرد. فردی را تصور کنید که مبتلا به پدوفیلی (تمایل به برقراری رابطهی جنسی با کودکان) است اما حمایت افراطی از کودکان را پیش میگیرد و در یک کودکستان مشغول به کار میشود. شخص دیگری را تصور کنید که روابط آزاد بین انسانها را به شدت مذموم میشمارد و ریشهی منع آزادی، همین مکانیزم وارونه باشد.
دانشی مختصر نسبت به نگرش فروید و مقایسهای کلی با رفتارهای جامعهی ایرانی، چندان علمی به نظر نمیرسد. اما تصور گرفتن مکانیزمهای دفاعی از مردم تحت ستم که آنها را مرتب بازتولید میکنند شاید دلیل کنار هم آمدن اسم فروید و مارکس، در کتابهای درسی، و تأکید بر منحرف بودن ایشان را آشکار کند. اگرچه سر و کار زیگموند فروید همواره با بیماران و درمانجویان طبقهی بورژوا و سرمایهدار بود. اما امروز مکانیزمهای مطرح شده توسط او در تمامی اقشار جامعه، در هر نقطه از دنیا قابل مشاهده است.
جامعهای را تصور کنید که هیچ مکانیزم دفاعیای در آن ستم را تحریف نمیکند؛ یا اتوپیای فرویدی خواهد شد، یا مجمع دیوانگان.