سلطه، سوختن و استراتژی آتش
اولین خودکشی ثبت شده در تاریخ ایران را میتوان در دل بیستون یافت. در کتیبهی بیستون، ستون اول، سطر ۴۳ در شرح چگونگیِ مرگِ کمبوجیه: uva marsiyus amariyata. به «خویشمرگی مرد.» جس پیتر آسموسن در مقالهی مرگ کمبوجیه این عبارتِ دوپهلو را نقطهی تاریک کتیبهای میداند که فتح مهم شاه هخامنشی را تلخ میکند.[1] این که آیا کمبوجیه به مرگی خودخواسته مرده یا مرگی طبیعی؟ رازی که از پس سالیان هنوز نامکشوف و مورد جدل است. خویشمرگی مشخص نمیکند که آیا وی خودکشی کرده یا چنانچه داریوش گفته مرگیست بر اثر جهالت و عقوبت اعمال کمبوجیه. مفسران در تفسیر این عبارت، اتفاق نظر ندارند و سالهاست خویشمرگیِ کوه بیستون در دست بررسِ پژوهشگرانی است که دل در گرو راز این کوه دارند. چند صباحی است اما که پژوهشی دیگر نیز به خویشمرگیهای حوالی این کوه اضافه شده است. گویی عبارت حکاکی شده به سه زبان حالا خود دست به کار معنابخشی به این راز شده و از کلمات به بدنها منتقل شده است. خویشمرگی همانند یک پیشگویی ولایات و آبادیهای اطراف خود را در برگرفته است.
پایتخت خویشمرگیِ دنیا
همه چیز در این استان تغییر میکند الا یک چیز: فکر به خودکشی. این را اهالی ایلام میگویند. از هر آبادی که دربارهی خویشمرگی نوین بپرسی کسی را دارد که قربانی انتحار شده باشد. تا اوائل دههی ۱۳۷۰ سخن گفتن از قربانیان راهی به رسانه و آمار نداشت و خودکشی از سوی مقامات دولتی انکار میشد. بهخصوص اینکه خودکشان بیشتر جوانان بودند.[2] پس از آن بود که دستگاهِ آماری خودکشیهای موفق را وارد چرخهی آماری و طرح آن در رسانه میکند. اما باز هم آمار و ارقام در دسترس همگان قرار نمیگیرد. خودکشی سانسور میشود زیرا جدای از مخدوش نمودن چهرهی بشاش پساجنگِ حکومت، بخش اعظمی از آن یا حداقل بخش قابل توجهی از آن به خودسوزی زنان اختصاص داشت و خط قرمزی برای رسانهها و پژوهشگران محسوب میشد. گفتن از خودکشی به عنوان مسئله یا آسیب مترادفِ زیر سؤال بردنِ مسئولان بود.
بدین ترتیب و با سیاسی شدن خودکشی و نبود راهکاری جهت مقابله با آن روزبهروز آمارِ پنهان بالاتر میرود و وقتی اظهار میشود که ایلام رتبهی اول خودکشی و خودسوزی در دنیا را داراست و البته اینکه زنان و جوانان در صدر خودکشان هستند. محرمانه بودن آثار خویشمرگی در سالهای آغازینِ این اپیدمی سبب میشود تا عزمی برای شناخت علل آن شکل نگیرد. مسئولانِ وقت پیش از شناخت به درمان میپردازند. ترویج و تبلیغ آموزههای دینی از تقویت روحیهی توکل گرفته تا توسل و خودباوری و ترویج روحیهی قناعت در بچهها و برگزاری اردوهای مذهبی اقدامات پیشگیرانهای است که برای ایلامیها تدارک دیده میشود، اما از عدد خودکشیها کم نشد. تنها با برچسب نوین «آسیب اجتماعی» در دههی هفتاد است که اندکاندک پژوهشهایی برای شناخت عامل خویشمرگی صورت میگیرد و یکی از اولین گروههایی که از همان ابتدا در صدر آمار میایستد زنان هستند. خودکشانی که به صریحترین شکل ممکن خود را از میان برمیداشتند: خودسوزی.
وقتی اسپارتاکوس نیست
بیستوپنجم نوامبر ۱۹۷۰ یوکیو میشیما نویسندهی ژاپنی به همراه یکصد تن از یارانش به پادگانی در شرق توکیو حمله و پس از تسخیر آن به همراه یکی از دوستان نزدیکش دست به سپّوکو یا هاراگیری میزند. با دریدن شکم خود. در اعتراض به نابودی ژاپن قدیم و ورود فرهنگ نازل غربی. حکایات باستانی شرقِ دور و برخی فرهنگها نشان میدهد که خودکشی فعلی مرسوم و معقول بوده و انتحار داوطلبانه جواز ورود به بهشت بودا تلقی میشده. در مصر، اعتقاد بر این بوده که خویشمرگی انتظار برای رهایی از این دنیاست. در هند نیروانا راهی بوده تا در جشنهای مذهبی با خودکشی به آن برسند. در یونان باستان و روم خویشمرگی مختص بردگان بوده. بهترین تعاریف اولیه از خودکشی را میتوان در نوع نگرش آنان در پیشدستی در مرگ قریبالوقوع یافت. رفتاری که خودکشی تدافعی نامیده میشود. فشارهایی که فرد خودکش را مسخ و ضعیف میکند تا عاقبت وی را از پای درآورد. بردگان این چنین از پای درمیآمدند و اگر به مرگ نمیرسیدند و شکست میخوردند به مجازات سختی محکوم میشدند. در یونان باستان نعش فرد خودکش نیز مجازات میشد و خارج از گورستان به خاک سپرده میشد. علیرغم تمام شکنجهها و مجازاتها اما بردگان از فکر خودکشی خارج نمیشدند. وحشت آنان نه از رنج مدام که از نبود فردایی روشن در مقابلشان بود. اینکه اسپارتاکوسی در کار نیست تا نجاتبخش آنها شود. مکتبهای فلسفی یونان، کلبیون و شکاکیون در این زمینه با صراحت از خودکشیِ تدافعی یاد کردهاند. رواقیون در این مورد بیاهمیتیِ زندگی از نظر افلاطون را ضمیمهی دفاعیات خود کردهاند و در دفاع از آن به تفاوت میان ارسطو و سقراط به توسط همین اندیشه دست زدهاند: این که جام شوکران سقراط عملی انقلابی در برابر سلطهی مسلط بوده است. گزینش خویشمرگیِ تدافعی به جای فرار از زندانی که در بیرون آن هیچ اسپارتاکوسی انتظارش را نمیکشید.
برادر بزرگ تو را نظاره میکند
نامی ندارد. دارد و به من نمیگوید. میگوید و میخواهد که نگویم. چون شهرش کوچک است و طایفه میشناسندش. شهرش ایوان نام دارد. یکی از شهرهای استان ایلام که یک سوم مردمش خودکشی کردهاند. چند سالی است که به بروکسل مهاجرت کرده است. در ایوان بیکار بوده و حالا در بروکسل درس میخواند. با اینکه ترم سوم روانشناسی است اما هفتهای یکبار داوطلبانه به روانکاو مراجعه میکند تا بداند که سالم است و به گذشته برنگشته. خودش را مانند شبحی میبیند که میان زندگان رفت و آمد میکند. در دوازده سالگی دست به خودکشی میزند. پسرک زنده میماند و حالا قدرش را میداند. انگشت شمارند کسانی که از خودکشی جان به در ببرند. خواهرش و دخترعمویش جزو کسانی هستند که این شانس را نداشتهاند. هر دوی آنان خود را سوزاندهاند. هر دو با نفت. یکی مجرد و آن دیگری متأهل.
«غروب روزی برفی وقتی از مدرسه برمیگشتم نوری در حیاط خانهمان دیدم. خوشحال شدم، دویدم سمت خانه. فکر میکردم که کسی بادبادک آتشین درست کرده. آن زمان زیر یک مشمای بزرگ آتشی روشن میکردیم و مشما به هوا میرفت. مثل یک بالون.» به نزدیکی خانه که میرسد صدای جیغ میشنود و بعد تصویری که دوست ندارد آن را ترسیم کند. خواهرش بوده که خود را میسوزانده. بی هیچ صدایی و جیغی و وحشتی. گویی طبیعیترین کار دنیا را انجام میداده. در چرایی این اقدام میگوید چونکه آنجا ایوان است.
«اینجا وقتی گفتم در دوازده سالگی خودکشی کردهام باور نکردند. گفتند یک بچه در این سن تصوری از مرگ ندارد. گفتم خیلیها توی همین سن و سال خودکشی کردند بدون آنکه تصوری از مرگ داشته باشند.»
ایوان را شهری از دست رفته میداند که جز نامی بر روی نقشه نیست. شهری که وی معتقد است جنگ نابودش کرده است. هراس آن روزها مانند بیماری مسری ادامه پیدا کرده و خیلیها را مریض کرده. بیکاری و فقر و نبود امکانات هم بیتأثیر نبوده.
«ایوان بین کوهها محصور شده. هیچ تفریحی ندارد جز همین کوه رفتن که آن هم دست آخر با پرت کردن خود از کوه به پایان میرسد. هیچ کاری برای ایوان نکردهاند. آنها میدانند ایوان مرکز خودکشیست اما مدام به کلیتی به نام استان ایلام میبرند تا باز هم کاری نکنند. زنان خود را میسوزانند و با نام افسردگی پروندهشان بسته میشود. آنها خود را میسوزانند چون برادر بزرگ همیشه به آنها نگاه میکند. این تنها چیزی است که در توضیح میتوانم بگویم. اولین چیزی که دربارهی خودکشی خواندم این بود که کسی که خود را میکشد قبلاً میل به کشتن دیگری را کرده اما در جایی بسته، میشود گفت کسی که خودش را میکشد قبلاً کشته شده است. آنها سوختن را حس نمیکنند.»
آن سویِ تنور آتش
تاریخ عمومی مناسبات انسان با آتش نشان میدهد که بشر از ابتدای کشف این عنصر همواره رابطهی متضادی با آن داشته است: ﻟﺬت و درد. ﭘﺪﻳﺪهای که درهمآمیزی مرگ و زندگی را تداعی میکند. شاید به دلیل همین ویژگی رازآمیزش است که گاستون باشلار اندیشمند فرانسوی آتش را پیش از آنکه دارای ذاتی طبیعی بداند، اجتماعیاش میخواند.[3] عنصری که از زمانی که پرومته آن را از المپ دزدید و به پایین آورد جمعی شد و از دایرهی مصرف خدایان خارج شد. این نقطهی آغازینی است بر تحول آتش. خطوط کلی تاریخ روانشناسیِ آتش اما نشان از آن دارد که آتشِ سوزنده پس از آبِ سازنده و بادِ پویند و خاکِ پاینده در طول یک میلیون سال پس از کشف، بسیار نافرمانیهای مفهومی از خود به جای گذاشته است. زمانی پاککننده و مطهِر و تعمیددهنده خوانده میشود و در عصری دیگر آتش عذاب و ندبه. هم در فردوس میدرخشد و هم در دوزخ میسوزد. لذت است و عقوبت. محنت است و راحت. در اﺳﺎﻃﯿﺮ و آﯾﯿﻦﻫﺎی اﯾﺮاﻧﯽ داور است و آزﻣﻮن. ﺑﺮای اﺛﺒﺎت ﻣﺪﻋﺎ یا آﺷﮑﺎرﮐﺮدن درﺳﺘﯽ و ﻧﺎدرﺳﺘﯽ اﻓﺮاد. گذر سیاوش از آتش برای نشان دادن بیگناهی و نیز ریختن رویِ گداخته بر سینهی آذرپاد مهرسپندان برای اثبات ادعایش از این دست راستیآزماییها بوده است که با نام آزمونِ «ور» شناخته میشود. ﺗﻔﮑﺮ ﺳﻮزاﻧﻨﺪﮔﯽ و ﭘﺎکﮐﻨﻨﺪﮔﯽ آﺗﺶ همواره راهی برای اثباتِ خود در وضعیتی دهشتبار بوده است. محمدبن جعفر نرشخی در کتاب تاریخ بخارا در شرح مرگ مقنع میگوید که او لباسهای خویشتن را از تن خارج ساخت و خود را به درون تنور آتش افکند و از نظرها غیب گردید. مردی که معجزهاش ماه نخشب بود و کراماتش زبانزد سپیدجامگان، در آن لحظه به یک چیز فکر میکرده: این که از آزمون آتش سلامت بیرون بیاید. اما او هرگز از تنور بیرون نمیآید. هاشم ابن حکیم ملقب به مقنع اولین کسی است که از آتش عبور نمیکند. پیامی که در دلِ چنین خویشمرگی نهفته است ریشه در آیینها دارد. خودسوزی دیگر تنها یک خودکشی نیست بلکه کور سوی امیدی برای بیرون آمدن از تنورِ آتش است.
رهایی از خود
رهایی از خود. این جوابیست که نیمی از زنان خودکش ایلامی در تحقیق مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به آن پاسخ دادهاند.[4] آنها هدف خود از خودکشی را رهایی از خود دانستهاند. مشکلات زناشویی و طلب استمداد اهداف بعدی آنان بوده است. روش خودکشی در ۸۳ درصد از این موارد خودسوزی بوده است. با نفت. عاملی که با اولین پمپاژ آن در مسجدسلیمان امید به بهبودی، خرمی، و شادکامی مردمان آن خطه میرفت حالا برای مردن زنانش بهکار میرود. اینکه چرا زنان ایلامی خودسوزی را برای رهایی از خود انتخاب میکنند سؤالی است که هنوز پاسخی رسمی به آن دریافت نشده. اولین نشانهها را باید در روششناختی خودکشان یافت. برخلاف روشهای دیگر که آرام و بی سروصدا صورت میگیرد خودسوزی صدای بلندتری دارد. بانگی که در دل آن پیغامی نهفته است.
در سربستگی عبارت «رهایی از خود» عبارت دیگری خودبهخود به ذهن متبادر میشود: رهایی از دیگری. و این دیگری هستهی مرکزی اختلال اساسی در جامعهی خودسوزان است. هیچ دختر و زنی نیست که از فکر این دیگری در امان بوده باشد زیرا فکر دیگری همواره آزاردهنده بوده است. برادر بزرگتر. واقعیتی تحمیلشونده و مستقل که فارغ از ارادهی خودسوزان به کارکرد خود در جامعهی بسته ادامه میدهد. امیل دورکیم جامعهشناس فرانسوی در تحقیقاتش در باب خودکشی انواع خودکشی را در رابطه با انواع همبستگی مورد بررسی قرار داد. یعنی اگر شکل همبستگیِ اجتماعی در جوامع تغییر یابد نوع خودکشی نیز تغییر میکند. هر اندازه که همبستگی اجتماعی سست گردد و ارتباط و تعلق فرد به گروه کاسته شود او آمادگی بیشتری برای پایان دادن به حیات خود پیدا میکند و خویشمرگی که از این سستی زاده میشود تقدیرگرایانه نامیده میشود. در واقع آنطور که دورکیم میگوید خودکشیِ جبری آن نوع خودکشی است که از بیقدرتی فرد نشئت میگیرد. وقتی فرد در مواجه با مصائب پیش رو خود را ناتوان مییابد یکی از راههایی را که برای حل این معضل انتخاب میکند خودکشی است. اولین مشخصههای ناتوانی زنان خودسوز ایلامی در برخورد با قدرت بزرگتر را نیز باید در همین قدرت بزرگتر جستجو کرد: مرد سالاری. چشمی که همواره کنترل میکند و اعمال میکند و نهی و نفی را به جایی میرساند که پیت نفت از دید خودسوز متأسفانه مشکلگشا قلمداد میشود.
انجمن زنانِ سوخته
سیودو سال دارد. نامش فاطمه است. خودش را دو بار سوزانده. یکبار در ۱۸ سالگی و بار دوم در ۲۵ سالگی. بار اول ناموفق بوده و بار دوم چهل درصد سوختگی داشته. میگوید دبیرستانی بودم و هربار که میرفتم و میآمدم برادرم و پدرم سؤالاتی در مورد نحوهی رسیدن تا خانه از من میپرسیدند. مادرم؟ او همیشه در برابر آنان سکوت میکرد و مطیع خواست آنان بود. سؤال هر روزهی آنان و شکاکیت بیش از حد باعث شد که یک روز پس از این بازجویی به حمام بروم و نفت روی خودم بریزم. مادرم اولین کسی بود که متوجه اقدام من شد و همه چیز تمام شد. اما هیچوقت نگاهها بهتر نشد. بدتر هم شد. از رفتن من به دبیرستان جلوگیری کردند. مرا خانهنشین کردند و به اولین خواستگار سپردنم تا به راه بد نیفتم. مردی که مرا به او سپرده بودند کتکم میزد و بدخلق بود.»
همین کافیست تا فاطمه برای بار دوم دست به خودسوزی بزند. او معتقد است که بدترین چیز برای کسی که خود را میسوزاند زنده ماندن است چون بدنامی در پی دارد و تنهاتر میشود و عاقبت تنها راهی که برایش باقی میماند اقدام مجدد است.
«در بهزیستی یک مدت خانمی بود که به احوال ما میرسید و حرف ما را میشنید اما فایدهی اینها چیست. کسی به داد ما نمیرسد. ما را به حساب نمیآورند. خیلیها از شرم خودسوزی کردند. حقشان نبود. اگر دختر به دنیا بیایی اینجا از همان اول سوختهای.»
علاوه بر مواردی که فاطمه میگوید محرومیت نیز نقش عمدهای در احساس بیفایدگی و بیارزشی دارد. در جامعهای که پسرانش به دلیل بیکاری و نبود اوقات فراغت و مکانِ تفریحی دست به خودکشی میزنند وضعیت برای دختری که در خانه حبس شده به مراتب دشوارتر است. آنها احساس میکنند که قادر به تغییر شرایط و وضعیت موجود نیستند و آیندهشان مسدود شده و خودسوزی را مفری در برابر مشکلات پیش رو میبینند. در چنین شرایطی وظایف مراکزی که با هدف جلوگیری از اپیدمی خودکشی ایلامی راهاندازی شده خطیرتر میشود زیرا احساس بیفایدگی و بیارزشی خودِ مرگ است. اما اطلاعرسانی و پژوهش دربارهی زنان ایلامی هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد. دو سال قبل بود که مدیر روابط عمومی علوم پزشکی ایلام در مواجهه با اصرار خبرنگاری برای پرسوجو از زنان خودسوز از بخشنامهای خبر داد که از طرف وزارت بهداشت آمده. مبنی بر اینکه هیچکس اجازه ندارد در مورد خودکشی و خودسوزی زنان تحقیق کند یا حتی حرفی بزند. سیاست دوگانهی نهادهای مسئول باعث شده تا خروجیِ آمار و ارقام نیز هر از چندی با تأیید و تکذیب مسئولان مواجه شود. علی موسینژاد، جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد ایلام، دربارهی این آمار میگوید: «به گفتهی بعضی از مسئولین ۱۰تا ۱۵ درصدِ اقدام به خودکشیها در سالهای اخیر کاهش یافته است. البته باید دقت کرد که گفتهاند "کاهش یافته" یا اینکه گفتهاند "دولت کاهش داده"؟ در این جمله باید دقت کرد! ...مسئولین زمانی میتوانند ادعا کنند که میزان خودکشی را کاهش دادهاند که برنامهای را در این زمینه طراحی و اجرا کرده باشند. تاکنون هیچ برنامهی علمی جامعی در خصوص خودکشی در استان ایلام، تنظیم و اجرا نشده است...در رویکرد امنیتی نگاه امنیتی و سیاسی بر هر مسئلهای غالب است و معمولاً ریشههای آن را در حوزه سیاسی جستجو میکنند و در نتیجه هرگونه بحث کردن در مورد مسئله، به عنوان ضدیت با نظام موجود تلقی میشود.»
در میان این سخنان اما پای بازماندگان نیز به عنوان موانع کاهش خودکشی به وسط میآید. اینکه خانوادههای افرادی که جانشان را از دست دادهاند با پژوهشگران همکاری نمیکنند. داغداران حاضر به یاریرسانی به پژوهشگرن برای بررسی ریشهها نیستند. در این بین اما مسئلهای که شاید از دیدهها پنهان مانده بازماندگانِ داغدار نیست بلکه بازماندگان خودسوز است. زنانی که در نگاه اول در یک چیز با یکدیگر شریکاند: اقدام به خودسوزی. اما در وهلهی بعد مشترکات زیادی با یکدیگر دارند. تمام آنها در حالی رهایی از خود را تجربه کردهاند که از موقعیت نابرابر خود به ستوه آمدهاند. خلاء همبستگی اجتماعی دورکیمی که عاملی برای اقدام به خودکشی قلمداد میشود با نزدیکی این افراد به یکدیگر میتواند علاوه بر جلوگیری از میل به ارتکاب مجدد خودکشی، به دیگر زنانِ همرنج، یاری برساند تا چنین اتحادی بتواند از خودسوزیهای آتی جلوگیری نماید. جامعهی زنان سوخته در غیاب امدادگران، خود میتوانند راوی خویشمرگیهایی باشند که برخلاف سنگنبشتهی بیستون از هر رمز و رازی تهی گشته و به شکل عریان اعتراض خود را به برادر بزرگ با خویشسوزی خود بیان میکنند.