«آخرین شاعر»؛ نگاهی به چند فیلم برلیناله ٢٠١٩
aa © Sepher Atefi
شصتونهمین جشنوارهی فیلم برلین، برلیناله، از هفتم فوریه آغاز و با نمایش فیلم «مهربانی غریبهها» افتتاح شد. برلیناله در کنار کن و ونیز یکی از مهمترین جشنوارههای سینمایی دنیا است. از نکات جالب توجه جشنوارهی امسال حضور پررنگ سینماگران زن است. علاوه بر گشایش جشنواره با فیلمی از یک کارگردان زن، ریاست هیئت داوران را هم یک بازیگر زن نامدار، ژولیت بینوش، بر عهده دارد. همچنین برلیناله متعهد شده است که تا سال ۲۰۲۰ در جهت بهبود برابریِ جنسیتی در این جشنواره بکوشد و هر سال آمار و ارقامی از تعداد کارگردانان زن حاضر در جشنواره منتشر کند. آنچه در ادامه میخوانید یادداشتهایی دربارهی چند فیلم حاضر در این جشنواره است.
the Kindness of strangers © Per Arnesen
مهربانیِ غریبهها[1]
لون شرفیگ، کارگردان دانمارکی که پیش از این یک بار خرس نقرهای برلیناله را برده است امسال با فیلم «مهربانی غریبهها» این جشنواره را افتتاح کرد.
یک زن خشونتدیده و فرزندانش، یک زندانی سابق، یک بیخانمان و یک مددکار اجتماعی شخصیتهای اصلیِ داستانی هستند که در نیویورک میگذرد. کلارا با بازی زویی کازان صبح یک روز سرد پسرانش را بیدار میکند تا دور از چشم پدر آزارگرشان بافالو را به مقصد نیویورک ترک کنند. اوراق هویتیِ کلارا در گرو همسرش است و او باید در نیویورک برای فرزندانش سرپناه و غذا پیدا کند. شرفیگ در این فیلم به بیپناهان نگاهی انسانی و ستودنی دارد. با این حال، نامهای بزرگی مثل بیل نای، طاهر رحیم و زویی کازان هم نمیتوانند نقاط ضعفی مثل منطق داستانیِ معیوب فیلم را بپوشاند. نقطهی قوت فیلم اما طنزی است که از تبدیل شدن «مهربانی غریبهها» به نمایش رنج خالص جلوگیری میکند.
System Crasher © kineo Film
سیستم کرشر[2]
بنی، با بازی فوقالعادهی هلنا زنگل، دختری ۹ ساله با موهایی طلایی است، اما احتمالاً با تصور شما از یک دختر ۹ ساله تفاوت دارد. او ویرانگر است. این واژهای است که برای بچههایی به کار میبرند که با هیچ قانونی سرِ سازگاری ندارند و هر نظمی را در هم میشکنند. بنی انرژی باورنکردنیای دارد، خیلی خشن است و در هیچ مدرسه و درمانگاهی دوام نمیآورد. برای دورههای درمانیْ زیادی جوان است و هر لحظه ممکن است علیه خودش، معلماناش یا دیگر بچهها دست به خشونت بزند. بنی زیر بارِ هیچ منطقی نمیرود. حتی میشا، مسئول همراه مدرسه که احتمالاً به دلیل بعضی ویژگیهای مشترک به درک نسبتاً متقابلی با بنی میرسد، نمیتواند مدت طولانی کنار او دوام بیاورد. بنی یک معلم دیگر نمیخواهد، دوست و خانواده میخواهد اما مادرش بیکار است و دو فرزند دیگر دارد و دائماً از بار مسئولیت بنی شانه خالی میکند. او حتی از پس رودرروییِ ساده با بنی هم برنمیآید.
فیلمِ نرا فینگشایدت ضربآهنگ تند، دوربین بیقرار، موسیقی و تدوین رادیکالی دارد که به خوبی با درونمایهی فیلم هماهنگ است. با این حال «سیستم کرشر» به سؤالی که هر تماشاگری از اوایل فیلم از خود میپرسد، پاسخ نمیدهد. «با چنین بچهای چه باید کرد؟»
Brecht © Stefan Falke _ WDR
برشت[3]
برشت، مستند-درام سه ساعتهی هاینریش برلور که در بخش ویژهی برلیناله به نمایش درآمد، به زندگی پرفراز و نشیب برتولت برشت، شاعر و نویسندهی انقلابی آلمانی، میپردازد. این فیلم که ترکیبی از گفتوگو، فیلمهای واقعی و بازآفرینی بخشهایی از زندگی برشت است، مردی نحیف اما با اعتماد به نفس را به تصویر میکشد که در حالی که جوانکی بیش نیست عقیده دارد که «آخرین شاعر آلمان» خواهد شد. فیلم تمرکز ویژهای بر زنان زندگیِ برشت دارد. معشوقههایی که کم نبودند و برشت کم و بیش همهشان را آزار داد.
این فیلم که در دو قسمت ۹۰ دقیقهای به نمایش درآمد از جوانیِ برشت تا مرگ او در سال ۱۹۵۶ در برلین شرقی را پوشش میدهد. در این میان غیبت سالهای طولانیِ گریز و تبعید برشت از آلمان یکی از نقاط ضعف اصلی در روایت فیلم است و نمیتواند علاقهمندان به برشت را راضی کند. قسمت اول با روی کار آمدن نازیها به پایان میرسد و قسمت دوم با محاکمهی برشت به اتهام «عضویت در حزب کمونیسم» در آمریکا شروع میشود. در سال ۱۹۴۷ و پس از پایان جنگ جهانی دوم، «هیئت تحقیق دربارهی فعالیتهای ضدآمریکایی» برشت را برای ارائهی توضیحاتی به واشنگتن فرا خوانده بود. پس از آن بود که او با دعوت آلمان شرقی به وطن برگشت و سالهای باقیماندهی عمرش را در آلمان گذراند. اختلافات برشت و حکومت آلمان شرقی هرگز به یک رویاروییِ مستقیم نینجامید اما چندان دوستانه و بیدردسر هم نبود.
در صحنهای از فیلم، برشت که برندهی جایزهی استالین شده است به همسرش هلنا وایگل (آدل نویبازر) تأکید میکند که نیمی از مبلغ جایزه را در بانکهای سوییس نگه دارد، نشانی از بیاعتمادی برشت به نظام حاکم بر شوروی و آلمان شرقی. در یکی دیگر از قسمتهای جالب توجه فیلم وقتی همسر برشت در صحنهی تئاتر در نقش مادر از دیدن جنازهی فرزندش به گریه میافتد برشت با فریاد به او میگوید، «صحنهی تئاتر جای نمایش احساسات نیست».
By the grace of God © Jean-Claude Moireau
به لطف خدا[4]
تازهترین فیلم فرانسوا اوزون کارگردان فرانسوی به مسئلهی تعرض جنسی به پسربچهها در کلیسا میپردازد. الکس که با همسر و پنج فرزندش در لیون زندگی میکند، مسیحیِ معتقدی است و هر یکشنبه به همراه خانوادهاش به کلیسا میرود. او به صورت اتفاقی متوجه میشود که روحانیای که در کودکی او را آزار داده، همچنان با کودکان در ارتباط است. الکس که حالا به امنیت فرزندان خودش هم فکر میکند، سعی میکند ماجرا را از طریق کلیسا پیگیری کند. ماجرای فیلم محدود به الکس نمیماند و در قالبی شبیه به فیلمهای اپیزودیک با مردان دیگری آشنا میشویم که همدرد الکس هستند. اوزون در این فیلم که بر مبنای ماجرای واقعی تعرض «پدر برنارد» به ۷۰ کودک فرانسوی ساخته شده است، از سکوت و بیتفاوتی کلیسا انتقاد میکند. در یکی از معدود صحنههای طنزآمیز فیلم، اسقف اعظم از الکس میخواهد از کلمهی «پدوفیل» ]بچهباز[ استفاده نکند، زیرا پدوفیل به معنی دوست داشتن کودکان است و خدا از ما میخواهد که همه از جمله کودکان را دوست داشته باشیم!
«به لطف خدا» جایی برای هیجان ناشی از دنبال کردن داستان باقی نمیگذارد، و البته این امر معلول واقعیتبنیان بودن فیلم نیست. برای مثال، در فیلم واقعیتبنیانِ «افشاگر»[5] که از قضا به موضوع مشابهی میپردازد، پیچ و تابهای داستان هیجان را به اوج میرساند. این ضعف شاید ناشی از روایت داستان از خلال نامههای الکس و متولیان کلیسا باشد. اوزون در کنفرانس مطبوعاتی پس از فیلم گفت «سکوت دربارهی بچهبازی تنها محدود به کلیسا نیست و در محیطهای آموزشی، ورزشی و خانوادهها- محل وقوع ۸۰ درصد از تعرضات جنسی- هم وجود دارد.»
The Operative © Kolja Brandt
مأمور مخفی[6]
«مأمور مخفی» نکتهی عجیب و جالب کم ندارد. برای مثال، تریلری جاسوسی محصول مشترک آلمان، فرانسه، اسرائیل و آمریکا را تصور کنید که قسمتهایی از آن واقعاً در ایران فیلمبرداری شده است. ریچل، با بازی دیان کروگر، یکی از مأموران مخفی موساد است که در پوشش یک معلم زبان به ایران میرود. او باید از فرهاد، با بازی کاس انور بازیگر ایرانی-کانادایی، جاسوسی کند. فرهاد که مدیر یک شرکت ایرانی است در حاشیهی کلاس خصوصیاش با ریچل از زندگی مخفی ایرانیان میگوید، «اینجا آدمها پر از رمز و رازند.» فرهاد و ریچل پس از مدتی به هم علاقهمند میشوند و این رابطه بر پیچیدگی داستان میافزاید. «مأمور مخفی» یکی از واقعگرایانهترین تصاویر سینمای غرب از داخل ایران را خلق میکند. ارائهی تصاویر واقعی از تهران، بازیگرانی که به لهجهی نسل دوم مهاجران صحبت نمیکنند و نمایش جزئیاتی از پیچیدگی روابط و زندگی در ایران که به دلیل سانسور حتی در فیلمهای ایرانی هم نمیبینیم، از این فیلم اثری قابل قبول در ژانر جاسوسی ساخته است. با این حال، فیلم ضعفهایی هم دارد. بزرگترین ضعف آن، نامشخص بودن انگیزههای افراد و به خصوص ریچل در درگیر شدن در چنین ماجراهای خطرناکی است.
یوال آدلر، کارگردان اسرائیلی که رمان ییفتاخ رایشر عطیر (از مأموران پیشین سازمان اطلاعاتی اسرائیل) را به فیلم برگردانده میگوید که فیلم و رمان در نهایت با هم تفاوتهای زیادی دارند و در این قصه سعی کرده یک داستان جاسوسی را از نگاه اول شخص روایت کند. آدلر دربارهی فیلمبرداری در ایران گفت: «ما یک گروه فیلمبرداری در ایران داشتیم که برای حفظ امنیت خودشان نمیدانستند برای چه کسی کار میکنند. من از نیویورک با یک واسطه آنها را هدایت میکردم. خیلی از نماهای بازار و خیابانها با بدل ریچل از این طریق گرفته شده است.»
A tale of three sisters © Liman Film, Komplizen Film, Circe Films, Horsefly Productions
قصهی سه خواهر[7]
در روستایی دورافتاده در شمال شرقی آناتولی، جایی در میان کوهها خانهای هست که سه خواهر و پدرشان در آن زندگی میکنند. به رسم قدیمی آناتولی، دخترها را یکی یکی به شهر میفرستند تا در خانهی ثروتمندان خدمت کنند. اما به دلیلی، یکی یکی پس فرستاده شدهاند و حالا هر سه خواهر در خانه هستند. روابط آنها آمیختهای از عشق و مهر خواهرانه و حسادت است. امین آلپر، کارگردان تحسین شدهی ترکیهای که خودش هم در کوههای آناتولی بزرگ شده با استفاده از طبیعت زیبای آن منطقه تصاویر بینظیری خلق کرده است. او همچنین موفق شده با خلق داستانی بیزمان تصویر مشخصی از یک جامعهی در حال گذار ارائه دهد نابرابریهای طبقاتی موجود که هنوز نمیتوان به آنها اعتراض کرد، زنانی که میخواهند آزاد باشند اما رابطهی خارج از ازدواجشان به ازدواج اجباری ختم میشود، چوپانی که میخواهد به هر قیمتی به شهر برود تا آیندهی فرزندش را نجات دهد اما حتی سواد خواندن و نوشتن ندارد و… . بازی خوب مجموعهی بازیگران و نمایش جزئیات بینظیر در روابط شخصیتها این فیلم را به یکی از بهترینهای بخش مسابقهی برلیناله تبدیل کرده است.
امین آلپر در کنفرانس مطبوعاتیِ پس از فیلم گفت قصهی سه خواهر دربارهی امید است، دربارهی آدمهایی که به دنبال یک زندگی بهتر هستند. از حالا میتوان این فیلم را یکی از بختهای اصلی در شب اهدای جوایز دانست.
Shooting the Mafia © Letizia Battaglia _ Lunar Pictures
عکاسی از مافیا [8]
«عکاسی از مافیا» که در بخش مستند پانوراما به نمایش درآمد، فیلمی ۹۴ دقیقهای دربارهی لتیسیا باتالیا عکاس و سیاستمدار زن ایتالیایی است. او در بخش عمدهی فعالیت حرفهایاش به عکاسی از خشونت و کشتار مافیا در پالرمو پرداخت. عکسهای سیاه و سفید باتالیا با کنتراست شدید و خشونت عریان، تأثیر عمیقی بر مردم و رسانهها گذاشت. او که از چهل سالگی عکاسی را آغاز کرد، میگوید با عکاسی خودش را پیدا کرد و توانست خودش را بروز دهد.
«عکاسی از مافیا» همچنان که از لتیسیا، عشقها، عکسها و فعالیتهایش به عنوان شخصیت اصلی فیلم بهره میبرد، روایتی از خشونت و مبارزه با مافیا را نیز ارائه میدهد. پس از بازداشت یکی از رهبران مافیا لتیسیا به دادگاه میرود تا از او عکاسی کند. «این که من به عنوان یک زن و در آن شرایط از او عکاسی میکردم برایش تحقیرآمیز بود.» لتیسیا تهدید میشود، طبیعی است که مافیا از او خوشش نمیآید اما او نه تنها فعالیتهای عکاسیاش را تعطیل نمیکند که وارد سیاست هم میشود تا به زعم خود، تغییرات اساسیتری را به وجود بیاورد. «ترس کالای لوکسی بود که نمیتوانستیم بهایش را بپردازیم.»
در یکی از مؤثرترین صحنههای فیلم، همسر یکی از محافظان دادستان پالرمو که همراه با او ترور شد خطاب به جمعیتی که برای تشییع جنازه آمدهاند میگوید «آهای اعضای مافیا، میدانم در میان جمعیت هستید. زانو بزنید و طلب بخشایش کنید. اگر تغییر کنید شما را میبخشیم...اما آه...شما هرگز تغییر نمیکنید...»
فیلم مستند «عکاسی از مافیا» و عکسهای لتیسیا از خشونت مافیا، نقطهی مقابل فیلمهایی است که اعضای مافیا را «باحال» و شیکپوش و قدرتمند نشان میدهند، امری که سبب میشود هزاران نفر در سراسر دنیا با مافیا همذاتپنداری کنند و رنج واقعی مردم سیسیل را به رسمیت نشناسند.
استفادهی خلاقانه از تصاویر آرشیوی و فیلمهای کلاسیک ایتالیایی برای بازسازی ماجراهای عاشقانهی لتیسیا از دیگر نکات جذاب فیلم است. هر چند این مستند تا سال ۲۰۰۶ و دستگیری یکی از رهبران مافیا، که بیش از ۴۰ سال در خفا زندگی میکرد، جلو میآید و با امید به پایان میرسد، اما مبارزه علیه مافیا نه در سیسیل و نه در دنیا تمام نشده است.
Normal © FilmAffair
عادی [9]
پدری پسر نوجوانش را قبل از شروع مسابقهی موتورسواری تهییج میکند، دختر بچهها در شهربازی در صف آرایش و تبدیل شدن به «شاهزاده» و «سیندرلا» هستند، مرد جوانی که به نظر میرسد معلم یک کلاس آموزشی دربارهی ارتباط است به شاگردش میگوید «مردان باید بحث را به جایی که میخواهند هدایت کنند.»، در یک مغازهی فروش لباس عروس زنی به نوعروسان میگوید «مردان مثل بچهها هستند.» و «شما نباید برای انجام کارهای روزمرهی پخت و پز و تمیزکاری غر بزنید.» و...
فیلم مستند «عادی» اثر آدل تولی فیلمساز ایتالیایی با شکلی متفاوت، روایتی از هنجارها و کلیشههای جنسی است که همچنان با قدرت دنیای ما را تحت تأثیر قرار دادهاند. دوربین «عادی» تنها نظارهگر است، در فیلم هیچ گویندهای و مصاحبهای وجود ندارد. بیننده با تصاویری از عادتها، آموزشها و عملها تنها است. این فیلم که به گفتهی تولی تحقیقی دانشگاهی و رسالهی دکترای او بوده است، با کنار هم قرار دادن تصاویر «دنیاهای مردانه و زنانه» و به نمایش کشیدن تفاوت بین این دو، حرف خود را میزند و واقعاً هم نیازی به گوینده ندارد.
*سپهر عاطفی روزنامهنگار و عکاس ساکن آلمان است.