کتابفروشیهای فمینیستی، زنانی که رؤیای کسب و کاری دیگر داشتند
matadornetwork
در ۱۸ ژانویهی سال ۱۹۷۲ میلادی، درهای مغازهای در شهر اوکلند واقع در ایالت کالیفرنیا به روی مشتریان و علاقهمندان باز شد. مغازهای که در نوع خود اولین بود و از همان ابتدا اسم بهغایت جدی آن جلب توجه میکرد: «مرکز اتحادیه اطلاعات: مکانی برای زنان». این مغازه، اولین کتابفروشی کاملاً فمینیستی در ایالات متحدهی آمریکا بود. کسبوکاری که مشابه تجارتهای کوچک و مستقل دیگر اداره نمیشد. از همان ابتدا به شکل اتحادیه اداره میشد و برخلاف هر کتابفروشی مستقل دیگری، از همان ابتدا یک مانیفست بلندبالا و جاهطلبانه داشت و مؤسسان آن، شفاف اعلام کردند که «این کتابفروشی، با تمام کتابفروشیهای دیگر متفاوت است.»
زنانی که گرد هم آمدند تا این اولین کتابفروشی فمینیستی آمریکا را تأسیس کنند، در مانیفست خود نوشتند: «در این کتابفروشی میز و صندلی و قهوه و چای رایگان داریم تا هر کس هرچقدر که میخواهد در این فضا وقتگذرانی کند، کتاب و مجله بخواند و با فمینیستهای دیگر آشنا شده و گپ بزند. تفاوت کتابفروشی ما فقط در محتوایی که ارائه میکنیم نیست، تمام این فروشگاه و تک تک قفسهها، ویژهی آثار فمینیستی است. در این فضا برنامههای شعرخوانی، اجرای موسیقی، داستانخوانی و گروههای بحث و مذاکره برقرار است. ما در این مکان به دنبال "گردآوری دانش و اطلاعاتایم" و برخلاف رویهی رایج فکر نمیکنیم اطلاعات و دانش را صرفاً باید از درون کتاب و مقاله جست و بیرون کشید. بخشی از این دانش و اطلاعات از گپ زدنهای ما، گوش دادن به روایتهای یکدیگر و از دلِ بحثهای درونگروهی به دست میآید. آن بیرون، محال است وارد فضایی عمومی شویم و باز مردی از در وارد نشود و نخواهد متکلموحده باشد و به ما رهنمود بدهد. ضرورت ایجاد فضایی از آنِ زنان، برای زنان، به دنبال گسترش دانش جمعی زنان با اهداف فمینیستی، ما را ترغیب کرد تا این کتابفروشی را تأسیس کنیم.»
تأسیس کتابفروشیهای فمینیستی به دست زنان، خیلی زود تبدیل به خردهجنبشی در درون جنبش فمینیستی آمریکای شمالی شد. دومین کتابفروشی چند ماه بعد در ایالت مینیاپولیس افتتاح شد و طی دو دههی بعد، بیش از ۱۰۰ کتابفروشی فمینیستی در سراسر آمریکا و کانادا شکل گرفت. کتابفروشیهایی که تجارت و کسب درآمد گاهی در ته فهرست اهدافشان هم نبود. کتابفروشیهایی که برخلاف دیگر کتابفروشیهای مستقل، دغدغهی جدی کار مشترک و اتحادیه، تعریف و بازتعریف مفاهیم تازهی جنبشی و فمینیستی، مقاومت بر علیه سازوکار کاپیتالیستی و رویهی بازار کتابی را داشتند که گاه «نژادپرست» هم بود.
کریستن هوگان، کتابدار و مسئول برنامهریزی آموزشی در «مرکز مطالعات جنسیت و سکسوالیته» در دانشگاه آستین تگزاس، خود یکی از زنانی بود که در آغاز فعالیتهای فمینیستی خود در دو کتابفروشی فمینیستی در شهر آستین ایالت تگزاس و بعدتر تورنتو کار کرد. هوگان بعد از یک دهه تحقیق، بررسی، گفتوگو و کندوکاو دربارهی کتابفروشیهای فمینیستی زنان، کتاب پژوهشی جامعی دربارهی این خردهجنبش مهم فمینیستی نوشت. کتابی با عنوان جنبش کتابفروشیهای فمینیستی: لزبینیسم ضد نژادپرستی و مسئولیتپذیری فمینیستی که در سال ۲۰۱۶ از سوی انتشارات دانشگاه «دوک» منتشر شد.
هوگان در این کتاب، دو دهه فعالیت این کتابفروشیها را هم از منظر تاریخی و هم از لحاظ موضوعی روایت کرده؛ با دهها تن از این زنان مؤسس و دستاندرکار و شاغل در این کتابفروشیها گفتوگو کرده و در دو بخش کلیدی، دو مفهوم و کلیدواژهی فمینیستی تازه را پیشنهاد و تعریف کرده است که در تمام سالهای اوج فعالیت کتابفروشیهای فمینیستی، تمرین شد و شکل مشخصی گرفت: «پاسخگویی فمینیستی» و «قفسهی فمینیستی».
«پاسخگویی فمینیستی»
کتابفروشیهای فمینیستی زنان در همهچیز با باقی کتابفروشیها تفاوت داشت. از شیوهی گروهیِ کار گرفته که در بسیاری موارد هیچ خبری از سلسلهمراتب در آن نبود تا حجم بالای کار داوطلبانه (گاه بعضی از زنان شاغل در این کتابفروشیها شغل ثابت دیگری داشتند و داوطلبانه در این کتابفروشیها ساعتها کار میکردند.)
یکی دیگر از ابتکارات این کتابفروشیها این بود که در اواخر دههی ۱۹۷۰ میلادی، «خبرنامهای» را تهیه و بین تمام زنان دستاندرکار این کتابفروشیها در سراسر آمریکای شمالی توزیع میکردند. در این خبرنامه، نه تنها اخبار تازهترین کتابها و مقالههای فمینیستی را به اطلاع هم میرساندند، بلکه دربارهی اینکه چطور این کسبوکار را به دور از شیوههای کاپیتالیستی اداره کنند، چطور فضای امنی برای گروههای متنوعتری از زنان فراهم کنند و … تبادلنظر میکردند. خبرنامهای که سرشار بود از نکات ریز و درشت ترویجگری پایدار و همفکری جمعی که چطور از دل این حرکت جنبشی، اشتغال پایدار و امن هم ساخته شود. در این «خبرنامه» زنان با یکدیگر همفکری داشتند که چطور رسانههای فمینیستی را حمایت و تبلیغ کنند و به چه شیوهای تعامل سازنده و مفیدی با رسانههای زنان داشته باشند.
یک مشخصهی زنان ادارهکنندهی این کتابفروشیها این بود که قبل از هر چیز فمینیست و کنشگر مدنی بودند. آنها در جلسات، کنفرانسها، جشنوارهها و برنامههای متعدد فمینیستی در گوشهوکنار کشور شرکت و با هم دیدار و مذاکره میکردند.
هوگان در این بخش از کتاب خود توضیح مفصلی میدهد که چرا عنوان «پاسخگویی فمینیستی» را برای این چارچوب مشخص کاری کتابفروشیهای فمینیستی انتخاب کرده است. چارچوبی که زنان را تشویق میکرد به جای رقابت با هم، در کنار یکدیگر و با همکاری هم تلاش کنند و شیوههایی را خلق کنند که آنها را هرچه بیشتر نسبت به گروه مخاطب محلی خود، زنان در شکل کلی و همکاران خود، مسئول و متوجه کند. و همینطور آنها را ترغیب کند که با همکاری و همفکریِ هم برای مقابله با کتابفروشیهای بزرگ و زنجیرهای که آنها را به حاشیه میراندند، چارهاندیشی کنند.
«قفسهی فمینیستی»
هوگان در فصل چهارم کتاب خود، مهمترین مفهوم و ویژگی جنبش کتابفروشیهای فمینیستی زنان را معرفی و تبیین کرده است. مفهومی که نام «قفسهی فمینیستی» را برای آن انتخاب کرده است.
تقریباً در تمام کتابفروشیهای بزرگ در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی، هیچ قفسهی ویژهی مطالعات زنان وجود نداشت. اگر هم بود، چنین قفسهای هیچ زیرشاخهی مشخصی نداشت. (امروز هم در آنگونه کتابفروشیهایی وضعیت چندان تغییری نکرده است.)
یک مشخصهی زنان ادارهکنندهی این کتابفروشیها این بود که قبل از هر چیز فمینیست و کنشگر مدنی بودند. آنها در جلسات، کنفرانسها، جشنوارهها و برنامههای متعدد فمینیستی در گوشهوکنار کشور شرکت و با هم دیدار و مذاکره میکردند.
در کتابفروشیهای فمینیستی، زنان به این فکر افتادند که این وضعیت را تغییر بدهند. اگر قرار بود کتابفروشی «فضایی برای همه» باشد، وظیفهی آنها بود که چیدمان فضا را به شکلی تغییر دهند که هر زن و مردی، از هر پیشینهی فرهنگی و اجتماعی و میزان سواد، بتواند راحت و بدون احساس سرخوردگی و نابلدی در کتابفروشی بچرخد، چیزی را که میخواهد به راحتی پیدا کند و نسبت به فضا احساس تعلق کند. آنها تصمیم گرفتند قفسههای کتابفروشیها را جوری بچینند که «فقط برای نخبگان» نباشد. همزمان به دنبال این هم بودند که درک و تعریف خودشان از تولیدات متنوع زنان را نیز بهروز و کارآمد کنند و در چارچوبهای شناختهشدهی قبلی باقی نمانند.
کتاب توضیح میدهد که جرقهی این دستهبندی تازه اتفاقاً از کتابفروشی فمینیستی واقع در میلان ایتالیا زده شد. زنان گردانندهی این کتابفروشی یادداشتی را برای «خبرنامه» زنان کتابفروش آمریکا فرستادند و در یادداشت توضیح دادند که به نظر آنها ضروری است که چیدمان را تغییر داد و فضای کتابفروشی را به شکلی واقعی و کاربردی و ملموس به «جایی برای همه» تبدیل کرد و «خوانندگان کتاب» را تبدیل به «کنشگران فعال جنبش» کرد.
هوگان در این فصل کلیدی از کتاب شیوههای پیچیده، خلاق و جالب زنان کتابفروشیهای فمینیستی را توضیح میدهد که چطور هم از مهارتهای برنامهریزی و هم دانش فمینیستی و علایق خوانندگان و مشتریها استفاده کردند تا قفسهبندیهای تازهای خلق و برای این قفسهها، عناوین تازهای را معرفی کنند.
از دل همین تلاشهای جمعی بود که عناوینی مثل «ادبیات زنان لاتینتبار»، «فمینیسم بیناجنسیتی» و ... بیرون آمد. همزمان برخلاف رویهی رایج کتابفروشیها، کتابها صرفاً زیر یک عنوان قرار نمیگرفتند. برای مثال رمان کلاسیک فمینیستی «کاغذ دیواری زرد» اثر شارلوت پرکینز گیلمن، حالا هم ادبیات کلاسیک زنان بود، هم روانکاوی فمینیستی و هم خشونت خانگی.
هوگان توضیح میدهد که این زنان هراسی نداشتند که مدام رویه و عنوانبندی قفسهها را برهم بزنند و واژههای تازهای خلق کنند. گوش شنوایی داشتند تا عناوین را همواره صیقل دهند تا هویتهای متنوع زنان از پیشینههای گوناگون را شامل شود و هر زنی احساس کند که در گوشهای از کتابفروشی، هویت او نیز به رسمیت شناخته شده و برای او هم محتوایی خواندنی در قفسه جا گرفته است. زنان کتابفروش در هر شمارهی خبرنامهی خود، عناوین تازه را منتشر میکردند تا به اطلاع همکاران دیگر در شهرهای دیگر هم برسد و نظر آنها را دربارهی دستهبندیهای تازه جویا میشدند.
کتاب اشاره میکند که در فیلمی که سارا ضیاء ابراهیمی و نائومی اسکوگلوند دربارهی این تجربهی جمعی قفسههای فمینیستی در شهر نیویورک ساختند، چطور پارهای از این تلاشها و یکی از باورهای محوری این زنان به تصویر کشیده میشود. باوری که معتقد است سیاست هویتی، از ادبیات جدا نیست و تجربهی کتابخوانی مشترک، میتواند دو هویت فمینیستی مجزا را به یکدیگر نزدیکتر یا از دل آن، هویت تازهای خلق کند.
با آغاز دههی ۱۹۹۰ میلادی و شروع به کار شرکتهای اینترنتی بزرگی بهویژه «آمازون» و توسعهی کتابفروشیهای زنجیرهای بزرگ مثل «بارنز اند نوبل» (Barnes & Noble) در آمریکا، کار برای کتابفروشیهای فمینیستی نیز مثل باقی کتابفروشیهای مستقل، هر روز سختتر شد. آنها با چالش و دشواری بیشتری هم مواجه بودند چون هم حوزهی کار آنها تخصصیتر بود و هم خود به دلیل باورهای فمینیستی، حاضر نبودند کسب و کار خودشان را به شیوههای رایج اداره کنند که گاه بهدور از آرمان برابری و تبعیض بود.
این کتابفروشیها به ناچار یکی بعد از دیگری تعطیل شده و نتوانستند در برابر موج کاپیتالیستی شرکتهای بزرگی دوام بیاورند که هدف اصلیشان تنها سودآوری بود. اگرچه هنوز اندکشماری از این دست کتابفروشیها در آمریکای شمالی باقی مانده، اما از روزگار اوج دیگر نشانهای باقی نمانده است. با اینحال تأثیرگذاری و اهمیت این خردهجنبش در تاریخ جنبش فمینیسم در آمریکای شمالی، انکارناپذیر است و عناوین روشن و واضح بسیاری از هویتهای فمینیستی که امروز مدام استفاده میشود و به گوش میخورد، نتیجهی کار گروهی و تلاش زنانیست که رؤیای کتابفروشیهایی از جنس دیگر داشتند.