ترکیه و برترپنداری نژاد سفید
AEON
برترپنداری نژاد سفید در آمریکا، یادآور تاریخ طولانی و خاطرات دوران بردهداری و قوانین جیم کرو و رواج دوبارهی نژادپرستی است. در سایر نقاط جهان، ایدهی سفیدپوست بودن به مباحث کاملاً متفاوتی مرتبط است. در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، تجددطلبانی از ایران، افغانستان، ژاپن، و ترکیه میکوشیدند با بهرهگیری از علم نژادِ غربی، سفیدپوست بودن ملتهای خود را در برابر انظار غربیان به اثبات برسانند، در هنگامهی کشمکشهای ضداستعماری اعتماد به نفس جوامع خود را بهبود ببخشند، و با استفاده از صلاحیت نژادی احتمال رسیدن به تمدن را بالاتر ببرند. در حالی که علم نژاد مردم جهان را به نژاد برترِ سفید و سایر نژادهای پست طبقهبندی میکرد، تجددطلبان سراسر جهان در مبارزات خود به مرجعیت همین قواعد علمی متوسل میشدند. در این میان مورد ترکیه به سبب گستردگی مبارزاتش برای سفید بودن، بسیار جذاب است.
در 1909، دادگاهی در سینسیناتی در صدد برآمد تصمیم بگیرد که «آیا شهروندی تُرک میتواند به عنوان فردی سفیدپوست تابعیت بگیرد یا خیر.» نیویورک تایمز این مورد را به طور کامل پوشش داد اما بدون این که ذکر کند خواهان در این ماجرا تُرک است. تایمز پرسید: «آیا ترکها، سفیدپوستاند؟» و پاسخ داد هم بله و هم خیر. به گزارش تایمز «ترکهای اولیه زردپوست یا از نژاد مغول بودند ... افرادی سنگدل و اهل قتل و کشتار ... اما آنها نیز به همان اندازهی "سفیدپوستانی" مانند هونها، فنلاندیها، و کازاکها اروپاییاند.» این پرسش که آیا از نظر مردمِ جهان ترکها سفیدپوست هستند یا خیر و پاسخ گنگی که به این پرسش داده شد در تقویت تلاشهای تجددطلبانهی ترکها مؤثر بود و همچنین به حمایت دولت از روایتهایی خاص از هویت ملی شکل بخشید، روایتهایی که برای دههها از طریق آموزش انتشار یافتند.
تقریباً 20 سال بعد در 1928، مصطفی کمال آتاتورک، بنیانگذار تجددطلب جمهوری ترکیه، با مسئلهی سفیدپوست بودن مواجه شد. عفت اینان، دختری که آتاتورک به فرزندی پذیرفته بود، کتاب جغرافیایی به زبان فرانسه را نزد او برد و پرسید که آیا کتاب درست میگوید که ترکها زردپوستاند؟ آتاتورک پاسخ داد: «نه، نمیتواند اینطور باشد. بیا آن را بررسی کنیم. تو روی آن کار کن.» اینان تنها 20 سال داشت. با این حال، آتاتورک با تفویض مسئولیت بررسی منشأ ترکها به اینان، او را به مبلّغ دولتیِ سفید پوست بودن ترکها مبدل ساخت.
حکومت ترکیه وی را به دانشگاه ژنو در سوییس فرستاد تا دکترای تاریخ خود را زیر نظر پروفسور اوژن پیتارد (1867-1962)، انسانیشناسی که نسبت به ایدهی سفیدپوست بودن ترکها نظر موافق داشت، بگذراند. اینان بعدها نوشت که به دو دلیل به ادعای آن کتاب جغرافی شک داشت:
به [رنگ پوستِ مردمِ] اطراف خودم نگاه میکردم و میدیدم تصاویر و اطلاعات [آن کتاب] با واقعیت همخوانی ندارد ... همچنین در آن زمان کتاب پروفسور پیتارد، نژاد و تاریخ (1924)، را خریدم. شواهد موجود در این کتاب نیز با آن کتاب جغرافیا تطابق نداشت.
اینان در 1939 از رشتهی جامعهشناسی فارغالتحصیل شد و در مطالعات خود ویژگیهای جسمانی 64000 ترک را مطالعه کرد. او با استناد به یافتههای پیمایش خود ادعا کرد که ترکها سفیدپوستاند.
به این ترتیب کارزاری برای اثبات سفیدپوست بودن ترکها آغاز شد. این تلاش بین علم و علم-تخیل در نوسان بود و شامل اقداماتی بود از قبیل حفاری و بیرون آوردن جمجمهها، جستجو برای یافتن اسناد تاریخی، تحلیل گروههای خونی، و مطالعهی زبانهای باستانی. در برههای از این دوران، تلاش برای اثبات این که ترکیه مهد تمدن جهانی بوده است برخی از انسانشناسان ترک را بر آن داشت تا دربارهی قارهی زیرآب رفتهی «مو» دست به کاوش بزنند. آنان امید داشتند «مو» بتواند بر این باور آنان صحه بگذارد که تمدن مایایی منشأیی ترک دارد. پژوهشگران ترک در رشتههای مختلف –تاریخ، انسانشناسی، باستانشناسی- میخواستند نشان دهند که غرب (و کل گیتی) تمدن خود را مدیون ترکهای باستانی است. باید به طریقی مردم ترکیه و غربیان را متقاعد میکردند.
این پرسش که آیا از نظر مردمِ جهان ترکها سفیدپوست هستند یا خیر و پاسخ گنگی که به این پرسش داده شد در تقویت تلاشهای تجددطلبانهی ترکها مؤثر بود و همچنین به حمایت دولت از روایتهایی خاص از هویت ملی شکل بخشید، روایتهایی که برای دههها از طریق آموزش انتشار یافتند.
حکومت ترکیه برای غلبه بر پیشداوریهای غربیان، با استفاده از حربهی علم غربی در نظام آموزشی خود تجدید نظر کامل کردند. پژوهشگران غربی را به ترکیه دعوت کردند و دانشجویانی را برای تحصیل به خارج از کشور، اغلب به دانشگاههای اروپایی، فرستادند. تجددطلبان ترک باور داشتند که وارد کردن علم و تجدد غربی در واقع صرفاً بازپسگیری آن چیزی بود که در اصل به ترکها تعلق داشت.
بحث بر سر سفیدپوست بودن ترکها در قرن نوزدهم نیز مطرح بود. پس از 1839، هنگامی که فرمانی سلطنتی برای مدرنسازی امپراتوری عثمانی صادر شد، روشنفکران ملیگرا در امپراتوری در مقیاسی کوچکتر تبلیغاتی دربارهی سفیدپوست بودن ترکها به راه انداختند. عثمانیها بر بخشهای وسیعی از سرزمینهای غیرترکها و غیرمسلمانان، به ویژه در شرق اروپا، حکم میراندند. تا ابتدای قرن بیستم، نیمی از جمعیت استانبول، غیرمسلمانان بودند. در چنین جامعهی ناهمگنی، تنها در قرن هجدهم بود که ایدهی ترک بودن به عنوان هویت مشترک ظهور یافت. در واقع تا اندازهای واکنشی بود به ادعاهای ملیگرایانهی یونانیان، بلغارها، و عربها که در بخشهای مختلف امپراتوری عثمانی سر برآورده بودند.
واکنش ترکمحور عثمانیان عمدتاً مبتنی بر اندیشههایی بود که از خارج، به ویژه از شرقشناسان اروپایی، اقتباس کرده بودند. یکی از این شرقشناسان لئون کاون (1841-1900) در خطابهی خود با عنوان «زندگی و مهاجرتهای پیشاتاریخی ترکها» (1873) ادعا کرد که ترکها اهالی بومی اروپا هستند. در 1930، درست دو سال پس از کاوشهای عفت اینان، تجددطلبان برگردان ترکی خطابهی کاون را منتشر کردند. مقدمهی کتاب را اینان نوشت: «این ترکها بودند که تمام تمدنهای باستانی را پدید آوردند.»
امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول به همراه آلمان وارد جنگ شد. شکست آنان منجر به سقوط امپراتوری و بر آمدن جمهوری ترکیه شد. در دههی 1930، اصلاحطلبان ترک بر ضرورت دگرگونی فرهنگی تأکید داشتند. در اروپا و آمریکا، انگارهی «ترک مخوف» بر اذهان مردم واقعاً تأثیر گذاشته بود. چستر توبین، فردی آمریکایی که مربی تیم دو و میدانی ترکیه در المپیک 1924 بود، در خاطرات خود مینویسد: «در پایان جنگ جهانی اول، کلیشهی اروپایی «ترک مخوف» در اذهان آمریکاییها سخت نقش بسته است.» انگارهی «ترک مخوف» میراث نحوهی برخورد حکومت عثمانی با اقلیتهای غیرمسلمان و دعاوی ملیگرایانهی آنها بود. همچنین ناشی از برخورد قومیِ خشونتبار بین مسلمانان ترک و جمعیتهای غیرمسلمان در خلال سالهای هیجانزدهی جنگ جهانی اول بود.
اروپاییان و آمریکاییها گرایش داشتند به تفاوتهای بین مردم و جوامع از منظر نژاد بنگرند. از نظر آنان، خصوصیات نژادی و تمدنی پیوندهای عمیقی با یکدیگر داشتند. به همین دلیل بود که تجددطلبان ترک در صدد بودند اروپایی بودن یا سفیدپوست بودن ترکها را به اثبات برسانند. به باور آنها این کار ابزاری برای رسیدن به هدف بود، طریقی برای پیشبرد اهداف اصلاحیشان: ایجاد کشوری از نظر قومی یکدست، غربیسازی آن از طریق تحول فرهنگی، و تأکید بر این که ترکها صاحبان حقیقی تمدن غربیاند.
همانند بسیاری از کشورهای دیگر، بهنژادشناسی در شکلگیری ملیگرایی ترکیه مؤثر بود. بهنژادشناسی نوعی شبهعلم بود که میخواست با دستکاری جریان فرگشت انسان، باعث افزایش تولیدمثل نژادهای برتر و مانع از رشد نژادهای پست شود. این جنبش در دوران رژیم نازی آلمان به اوج خود رسید و پیامدهای فاجعهباری داشت. برخی از پژوهشگران ترک میخواستند ادعاهای خود دربارهی تمدن باستانی ترکها را بر اساس مبانی به ظاهر علمی زیستشناسی بهنژادی به اثبات برسانند. با این حال، کتابهای معتبر بهنژادشناسی در نیمهی نخست قرن بیستم اروپاییان را نژاد برتر سفید میدانستند و از نظر آنها ترکها به طبقات نژادی پستتری تعلق داشتند. ملیگرایان ترک امیدوار بودند به کمک پژوهشهای علمی، این وضعیت را تغییر دهند.
بهنژادشناسی بیشترین نفوذ خود را در آمریکای شمالی و اروپا داشت اما بهنژادشناسان ترک نیز حمایت علنی خود را از این ایده اعلام کردند. برجستهترین آنان، سعدی ایرماک (1904-1990) بود. ایرماک پس از تحصیل در رشتههای پزشکی و زیستشناسی در برلین، هنگامی که به عنوان استاد فیزیولوژی در دانشگاه استانبول مشغول به کار شد (1933) شروع به ترویج آرای بهنژادی کرد. ایرماک، یک دانشگاهی گوشهگیر نبود بلکه به کمک رسانههای عمومی، مانند مقالات روزنامه، سخنرانیهای عمومی و کتابهای عامهپسند، دانش بهنژادی را رواج میداد. او هیچ گاه شیفتگی خود را به سیاستهای عقیمسازی و ریشهکنیِ مورد استفادهی نازیها پنهان نمیکرد و از نظر وی هولوکاست تلاش حکومتی عقلانی علیه اختلاط نژادی بود. در دههی 1970، وی برای مدتی کوتاه نخستوزیر ترکیه بود.
بهنژادشناسی نوعی شبهعلم بود که میخواست با دستکاری جریان فرگشت انسان، باعث افزایش تولیدمثل نژادهای برتر و مانع از رشد نژادهای پست شود. این جنبش در دوران رژیم نازی آلمان به اوج خود رسید و پیامدهای فاجعهباری داشت.
سایر پژوهشگران برجستهی بهنژادشناسیِ ترکیه نیز تلاش کردند این قضیه را رواج دهند. روزنامهها مقالاتی با عناوین الهامگرفته از بهنژادشناسی منتشر میکردند: «آیا باید دیوانگان، عقبافتادگان، و بیماران را عقیم کرد؟» در حالی که بهنژادشناسان ترکیه تلاش داشتند سفیدپوست بودن و اروپایی بودن تمدن خود را به اثبات برسانند، هیتلر دربارهی نژادی برتر خیالپردازی میکرد که میتوانست از آنچه او اخلاق نکوهیده و قساوت اسلام میپنداشت بهره ببرد. آلبرت اسپیر، وزیر تسلیحات نازی، در خاطرات خود مینویسد که هیتلر قساوت ترکهای مسلمان را میستود. هیتلر آرزو میکرد که ای کاش ترکها اروپا را فتح و مردم این قاره را مسلمان کرده بودند. او نژاد برتری از «آلمانیهای اسلامی شده» را تصور میکرد که میتوانستند بر محدودیتهای اخلاقیِ مسیحیت غلبه کنند. به این ترتیب، علوم نژادی میتوانستند موجب شوند کسانی که به آنها باور دارند دربارهی نتایج سیاسی مطلوب یا مرجح به نتایج مختلفی دست بیابند.
تلاش ترکهای برای اثبات سفیدپوست بودنشان ابعادی شگفتآور و خلاقانه یافت. مجموعهی گستردهای از رشتهها، از جمله انسانشناسی، باستانشناسی، تاریخ، پزشکی، و جغرافیا در کنار هم تلاش داشتند تا اصل باستانی ارزشمند سفیدپوست بودن را در تاریخ ترکیه «کشف» کنند. نخستین کنگرهی تاریخ ترکیه در استانبول (1932) یکی از مهمترین نقاط عطف این تلاشها بود.
معلمان دبیرستان به همراه اساتید دارالفنون، خلف دانشگاه امپراتوری، و همچنین برخی از اعضای مجلس در این کنگره حضور داشتند. کنگرهی تاریخ گزارشی است اجمالی از ایدههای محوری رژیم آتاتورک برای ایجاد تحول در دانشگاه امپراتوری و همراه کردن بیشتر آن با تلاشهای علمی برای اثبات سفیدپوست بودن ترکها. محدود کردن دانشگاه همچنین به معنای اخراج تعداد زیادی از اساتید و استخدام آن دسته از پژوهشگران آلمانی بود که از آزار و اذیت رژیم نازی گریخته بودند.
وزیر آموزش و پرورش، در سخنرانی افتتاحیهی خود دو هدف را برای این کنگره برشمرد: یافتن ریشههای تمدن ترکی و تصحیح تصویر غلط غربی از ترکیه. او دربارهی تأثیر ترکها بر تاریخ تمدنهای غربی ادعای بزرگی مطرح کرد:
جوهر تمدنهای هندی و چینی در آسیا، تمدن هیتی در سرزمین خجستهی آناتولی، تمدنهای سومری و عیلامی در بینالنهرین، و عاقبت تمدنهای مصری، مدیترانهای، و رومی را ترکها بنیاد نهادند. آنان در آن دوران اروپا را از زندگی غارنشینی نجات دادند، اروپایی که اینک تمدن والایشان را ارج مینهیم و از آن تبعیت میکنیم.
سخنرانی بعدی اینان بود و بر سفیدپوست بودن ترکها تأکید کرد:
ویژگی بارز این نژاد آسیای میانه سرهای پهن آنان است؛ به رغم افسانههای جعلی، هیئت جسمانی آنان متناسب است؛ پوست آنها با رنگ زرد هیچ ارتباطی ندارد؛ در اغلب موارد و به طور کلی پوستشان سفید است.
در این کنفرانس نفوذ اینان بر تلاشهای ملیگرایانهی ترکها برای اثبات سفیدپوست بودن، آشکار شد. او 24 سال داشت و صلاحیتهای یک پژوهشگر را نداشت. اما هنگامی که دو تن از پروفسورها نسبت به مبانی تجربی تاریخ جدید سفیدپوست بودن ترکها انتقادی جزئی مطرح کردند، اینان در فرونشاندن مخالفت محتاطانهی آنان پیشقدم شد. این دو مخالف محمد فؤاد کوپرولو (1890-1966) و زکی ولیدی طوغان (1890-1970) نام داشتند و هر دو استاد تاریخ بودند. اعتراض اصلی آنان این بود که دعاوی کارزار سفیدپوست بودن ترکها از شواهد تجربی فراتر رفته است. به باور آنها، پژوهشگران برای اثبات برخی ادعاهایی که این کنفرانس مطرح میکند، به شواهد بیشتری نیاز دارند. مخالفت کوپرولو که در واقع از جانب فردی مطرح میشد که تاریخ عثمانی را با تحلیل دقیق مطالب آرشیوی مطالعه کرده بود، موجب به راه افتادن مجموعهای از تکذیبها و دفاعیهها شد.
این بار نیز اینان نخستین کسی بود که انتقاد را آغاز کرد. قدرت سیاسی وی کوپرولو را وادار کرد به روی صحنه برود و اعتراض کند که برداشتها از حرف او نادرست بوده است. یکی دیگر از پژوهشگران انجمن تاریخ ترکیه هم که به حمایت احتمالی اینان پشتگرم بود، کوپرولو را به چالش کشید، وی این بار هم مدعی سوءبرداشت شد. با این حال این منتقد بار دیگر پشت تریبون رفت و دعوت کوپرولو را به دوراندیشی در پژوهش رد کرد. تحقیر شدن کوپرولو با تحسین و تشویق حضار مواجه شد و او یک بار دیگر مجبور شد عذرخواهی کند.
طوغان دومین منتقد بنیاد علمی کارزار اثباتِ سفیدپوست بودنِ ترکها بود. وی مورخ و از چهرههای شاخص ملیگرایی ترکیه بود. سخنرانی رشید غالب با عنوان «نگاهی کلی به تاریخ نژاد و تمدن ترک» او را به اعتراض وا داشت. طوغان انتقاد داشت که دادهها، تعمیمهای گسترده دربارهی تمدن پیشرفتهی پیشاتاریخی ترک را تأیید نمیکنند. با این حال این غالب بود که از نظر سیاسی محبوبیت داشت و در 1933 به مقام وزیر آموزش و پرورش ترکیه منصوب شد. به این ترتیب، غالب بر تبدیل شدن دارالفنون، دانشگاه امپراتوری، به دانشگاه استانبول نظارت داشت. طوغان نیز در نخستین کنگره در برابر حاضران سرافکنده شد. غالب به طور مفصل در رد ادعاهای طوغان سخنرانی کرد و او را به چالش کشید: «دوستان عزیز، بسیار خوشحالام که در دانشگاه به عنوان دانشجو در کلاسهای زکی ولدی شرکت نمیکنم.» طوغان که وجههی علمیاش تخریب شده بود حتی پیش از اختتام کنفرانس، از مقام خود در دانشگاه استعفا کرد.
غالب در سخنرانی خود مدرکی جالبتوجه ارائه کرد: خود شرکتکنندگان در کنفرانس. پس از انتقاد از پژوهشگری غربی به خاطر طبقهبندی ترکها در نژاد زردپوستان، غالب از حضار خواست تا سخنان علمی را برای لحظهای کنار بگذارند و به یکدیگر نگاه کنند: «برای رد قطعی طبقهبندی ارائه شده در این اثر کافی است کسانی که در اینجا حضور دارند و بخشی از نژاد ترک محسوب میشوند به یکدیگر نگاه کنند.»
هیتلر دربارهی نژادی برتر خیالپردازی میکرد که میتوانست از آنچه او اخلاق نکوهیده و قساوت اسلام میپنداشت بهره ببرد. آلبرت اسپیر، وزیر تسلیحات نازی، در خاطرات خود مینویسد که هیتلر قساوت ترکهای مسلمان را میستود. هیتلر آرزو میکرد که ای کاش ترکها اروپا را فتح و مردم این قاره را مسلمان کرده بودند. او نژاد برتری از «آلمانیهای اسلامی شده» را تصور میکرد که میتوانستند بر محدودیتهای اخلاقیِ مسیحیت غلبه کنند.
روشهای علمی کارزار اثبات سفیدپوست بودن ترکها چنین بود. با این حال، پیشفرضهای آنها از اقبال عمومی برخوردار بود. دونالد ای وبستر، دیپلمات آمریکایی ترکدوست که ۹ سال در ترکیه اقامت داشت، مینویسد: «حتی کسانی هستند که انتظار دارند [در اینجا] جمعیتی سیاهپوست بیابند؛ تعدادی سیاهپوست در ترکیه زندگی میکنند اما تعدادشان به اندازهی سیاهپوستان مینهسوتا نیست.»
از اوایل دههی 1930 و به مدت دو دهه، این تجددطلبان ترک کوشیدند از طریق آموزش عمومی و کارزارهای سوادآموزی به جمعیت روستایی بیاموزند که از چه عظمتی برخوردارند. متنی که در کانون این تلاشها قرار داشت «مضامین محوری تاریخ ترکیه» (1931) بود، که اینان یکی از نویسندگان آن بود. تنها 100 نسخه از این کتاب کوچک، که استدلالها و مضامین اصلی آموزش عمومی دولتی را معین میکرد، منتشر شد با این حال کلیات فرآیند مدرنسازی نظام آموزشی در ترکیه را مشخص کرد. کتاب با حمله به علوم غربی آغاز میشد زیرا این علوم برداشت نادرستی از ترکها داشتند. هدف آن «پرده برداشتن از اسرار نبوغ و خصائل ترکی، نشان دادن منحصر به فرد بودن و محسنات ترکها به خودشان، و اعلام این که پیشرفت ملی ما با ریشههای عمیق نژادی پیوند دارد.»
«مضامین محوری تاریخ ترکیه» بر برخی نکات برجسته و خیالپردازانه تأکید داشت که به برنامههای درسی مدارس راه یافتند و در میان معلمان و پژوهشگران ترک به اصول پذیرفته شده مبدل شدند. این نکات عبارت بودند از: 1- ترکها نژاد سفیدپوست اصلیاند 2- ترکها از تبار تمدنی باستانی در آسیای میانهاند، تمدنی که کهنترین و پیشرفتهترین تمدن جهان است 3- ترکها زمانی که از آسیای میانه، سرزمین افسانهای خود، مهاجرت کردند تمدن را در سایر قسمتهای جهان منتشر ساختند 4- ترکهای باستانی در مواجهه با سایر نژادها، آنها را در خود جذب کرده و تُرکشان کردند.
این ادعای آخر شکل تحریفیافتهی قاعدهی یکقطره در آمریکا بود که بنا بر آن هر کس در خود قطرهای «خون» سیاه داشته باشد، سیاهپوست است. در الگوی ترکی، تلفیق نژادی موجب پست شدن نژاد «برتر» نمیشد. بالعکس، این اختلاط نژادهای «پست» را ارتقا میداد و در نژاد برتر جذب میکرد. به مردم ترکیه آموزش داده میشد که مهد سفیدپوستان و تمدن غربی، آسیاست. جان دیویی (1859-1952)، فیلسوف آمریکایی، در 1924 برای تهیهی گزارشی در باب آموزشی به ترکیه سفر کرد و به طعنه گفت: «تناقضآمیز است که ملتی به منظور اطمینان از ضرورت اروپایی شدن خود باید به آسیا برود.»
توجه به آسیا برای یافتن دستاوردها و خصوصیاتی که به باور تجددطلبان ترک میتوانست دال بر سفیدپوست و اروپایی بودن آنان باشد، برای آنها تناقضآمیز نبود. نکتهی در خور توجه این که، این تجددطلبان نسبت به اسلام بیاعتنا بودند. آنان بیشتر مایل بودند هویت خود را در دستاوردهای تمدنی –نوشتن، فلزشناسی، حق رأی زنان و اموری از این دست- بجویند و به دنبال ریشههای ترکی ادعایی خود بودند. از نظر آنان تجدد خصلتی جمعی بود که ریشه در هویتهای نژادی داشت و به جامعهای پیشرفته و همگن منتهی میشد. به این ترتیب، اسلام نقش خاصی در این میان نداشت. از نظر آنان، اسلام نیرویی زیانآور برای تمدن ترکی بود که بعدها و «از بیرون» وارد آن شده بود.
تجددطلبان ترک قصد داشتند طبقهبندیهای نژادی غربی را واژگون کنند. آنان تا اندازهای آگاه بودند که علم نژادی، ساختهای بشری و در خدمت مقاصد سیاسی است. با این حال، آنان نیز آن را به کار میبردند تا اثبات کنند سازندگان برتر تمدن بشری ترکها هستند. این کارزارهای تبلیغاتی و کوششهای آموزشی برای دههها، دستکم تا میانهی قرن بیستم، از قدرت و نفوذ برخوردار بودند. همچنین اثری عمیق بر هویت جمعی کشور بر جای گذاشتند.
تنها در دههی 1990 بود که کارزار نژاد ترک با نیرویی دیگر مواجه شد. در چند دههی گذشته علاقه و احساس حسرت نسبت به تاریخ عثمانی و اسلامی رو به افزایش بوده است. این امر خود را به شکل محبوبیت تجارب و محصولات فرهنگی مرتبط با عثمانی، مانند خطاطی و آشپزی عثمانی و حمامهای ترکی، نشان میدهد. دولت ترکیه نیز در مسیری بسیار متفاوت با تلاشهایاش در میانهی قرن بیستم برای اثبات سفیدپوست و اروپایی بودن، قرار گرفته است. دولت، گذشتهی عثمانی خود را پذیرفته است و نمود آن در سیاستهای خارجی ایجاد ارتباطهای مستحکم با خاورمیانه و جهان اسلام است، امری که به بهای تضعیف همبستگیهای تنگاتنگ پیشین با جهان غرب تمام شده است.
یکی از نقاط عطف زمانی بود که در 1988 رئیس جمهور ترکیه، تورگوت اُزال، موزهای را در لندن افتتاح کرد که نام سلیمان قانونی، یکی از سلاطین عثمانی، را بر خود داشت. این نمایشگاه تمجیدی بود از سلیمان و باعث شد رسانههای ترکیه علاقهی زیادی به میراث عثمانی از خود نشان دهند. به یک معنا، به نظر میرسد «عثمانی» در ترکیهی معاصر واکنشی پوپولیستی به سنت طولانی تجدد باشد، سنتی که نخبگانی سکولار و قدرتمند آن را از بالا تحمیل میکردند. کارزار اثبات سفیدپوست بودن ترکها که با این تجدد همراه بود، امپراتوری عثمانی را همچون انحرافی در تاریخ طولانی ترکیه میدانست. امروزه برآمدن «عثمانی» موجب اعادهی حیثیت از گذشتهی عثمانی شده و هویت ترکی در آن ریشه دوانده است. در ترکیهی امروزی، ایدهی غالب این است که ترکها اعقاب عثمانیاناند و نه تمدنی پیشاتاریخی در آسیای میانه.
برگردان: هامون نیشابوری
مراد ارگین دانشیار جامعهشناسی در دانشگاه کُچ در استانبول و نویسندهی کتاب آیا ترکها سفیدپوستاند؟ مدرنیته و نژاد در شکلگیری هویت تُرکی (۲۰۱۶) است. آنچه خواندید برگردان نوشتهی زیر از اوست:
Murat Ergin, ‘Turkey’s hard white turn,’ aeon, 3 April 2019