تاریخ انتشار: 
1398/01/23

استدلال‌های درست می‌توانند از تندروی جلوگیری کنند

والتر سینوت-آرمسترانگ

thedailybeast

بسیاری از بهترین دوستانم فکر میکنند که بعضی از باورهای درونی و عمیق من در مورد مسائل مهم، مشخصاً نادرست یا حتی بیمعنا هستند. گاهی، آنها این حرفها را جلوی رویم میزنند. با این حال، چطور هنوز میتوانیم دوست باشیم؟ بخشی از آن به این علت است که من و دوستانم فیلسوف هستیم، و فیلسوفان یاد میگیرند که با مسائل به طور منطقی کنار بیایند. علاوه بر این، من توضیح میدهم و استدلالهایی برای ادعاهایم مطرح میکنم، و آنها صبورانه گوش میکنند و با استدلالهایی از طرف خودشان در مخالفت با استدلالهای من –و خودشان- پاسخ میدهند. با تبادل دلایل و براهین در قالب بحث، به طرف مقابل احترام میگذاریم و یکدیگر را بهتر میفهمیم.

فیلسوفها عجیبوغریباند، و این شکل از مخالفت مدنی در میان افراد معمولی ناممکن به نظر میرسد، اما بعضی از داستانها امیدوارمان میکنند و نشان میدهند که چطور باید بر موانع سخت فائق آییم.

یکی از نمونههای مشهور، داستان آن آتواتِر و سی. پی. اِلیس در شهر محل زندگیام دورهام، واقع در ایالت کارولینای شمالی، رخ داد که در کتاب بهترین دشمنان (1996) اثر اُشا گری دیویدسون به آن پرداخته شده و قرار است فیلمی هم بر اساس آن بسازند. آتواتر مادری دستتنها، فقیر و سیاهپوست بود که مهدکودکی را اداره میکرد و می‌خواست وضعیت محلهی سیاهپوستان را بهبود بخشد. الیس، پدری سفیدپوست و به اندازهی آتواتر کم‌‌بضاعت بود و به عضویت در سازمان نژادپرستانهی کو کلاکس کلان افتخار می‌کرد. آنها حتی نمیتوانستند در کنار هم قرار بگیرند. یک بار الیس با خودش تفنگ و چند قلچماق به محل اجتماعات شهر در محلهی سیاهپوستان برد. آتواتر هم یک بار با چاقو به سمت الیس هجوم برده بود اما دوستانش جلوی او را گرفتند.

به رغم نفرت متقابل این دو نفر، وقتی دیوان اداری به شهر دورهام دستور داد که مدارس عمومی را ادغام کنند، آتواتر و الیس مجبور شدند که میزگرد مشترکی در مورد چگونگی ادغام مدارس برپا کنند – سلسلهبحثهایی که ده روز، و روزی هشت ساعت، طول کشید، در ژوئیهی 1971. آنها برای برنامهریزی در مورد این آزمون سخت، با یکدیگر ملاقات کردند، سؤال پرسیدند، با دلیل و برهان حرف زدند، و به صحبتهای یکدیگر گوش کردند. آتواتر از الیس پرسید چرا مخالف ادغام است. او جواب داد که می‌خواهد فرزندانش تحصیلات خوبی را پشت سر بگذارند اما ادغام مدارس، موقعیت تحصیلی آنها را به خطر میاندازد. آتواتر احتمالاً وسوسه شده بود که سرش داد بزند، او را نژادپرست بنامد و با عصبانیت آنجا را ترک کند. اما این کار را نکرد. در عوض، به صحبتهای الیس گوش کرد و پاسخ داد که او هم میخواهد فرزندان الیس- و همینطور فرزندان خودش- تحصیلات خوبی داشته باشند. سپس الیس از آتواتر پرسید چرا اینقدر سخت تلاش میکند تا شرایط سیاهپوستان را بهبود ببخشد، و او جواب داد که میخواهد دوستانش خانه و شرایط زندگی بهتری داشته باشند. او برای دوستان الیس هم چنین خواسته‌ای داشت.

با طرح پرسشهای درست به شیوهای درست، در بیشتر اوقات میتوانیم به ارزشهای مشترک پی‌بریم یا دست‌کم از بدفهمیِ طرف مقابل جلوگیری کنیم.  

وقتی هر کدام به دلایل دیگری گوش کردند، متوجه شدند که هر دو ارزشهای بنیادین مشابهی را ارج می‌نهند. هر دو به فرزندانشان عشق میورزند و خواستار زندگی شرافتمندانهای برای جوامع خود هستند. الیس بعدها گفت: «فکر میکردم که آن آتواتر بدجنسترین زن سیاهپوستی باشد که تا به حال در زندگیام دیدهام... اما خب، من و او یک روز کنار هم نشستیم و برای یکی دو ساعت با هم حرف زدیم. او سعی میکرد به آدمهای مشابه خودش کمک کند، مثل من که میخواستم به آدمهای مثل خودم کمک کنم.» پس از پی بردن به دغدغههای مشترکشان، آنها توانستند مدارس دورهام را در صلح و آرامش ادغام کنند و در انجام کار خود موفق شوند.

هیچ یک از اینها سریع و آسان اتفاق نیفتاد. بحثهای داغ جلساتشان ده روز به طول انجامید. اگر کارفرماهایشان به آنها این چند روزِ طولانی را مرخصی - با حقوق- نمیدادند (از جمله دانشگاه دوک، جایی که الیس در آن کار می‌کرد) نمیتوانستند کار خود را ترک کنند. آنها افرادی استثنایی بودند و انگیزهای قوی برای کار در کنار هم و همچنین فضائلی شخصی مثل هوش و صبر داشتند. چنین مواردی نشان میدهد که گاهی دشمنان قسمخورده میتوانند دوستان نزدیکی شوند و برای جوامع خود فواید بسیاری کسب کنند.

چرا امروز لیبرالها و محافظهکارها چنین کاری نمیکنند؟ مسلماً تندروهای همه‌ی جناح‌های سیاسی در میان هم‌فکران و محدوده‌ی امن خود پنهان میشوند. آنها هیچ وقت حرفهای طرف مقابل را گوش نمیکنند. وقتی هم که خود را نمایان میکنند، سطح حرف‌هایشان در اینترنت بسیار پایین است. صحبتها به شعار، تهمت و شوخی ختم میشود. اگر هم به خود زحمت بدهند که استدلال بیاورند، دلایل و براهینشان صرفاً توجیهکنندهی همان چیزی است که با اهدافشان مطابقت دارد و تنها منافع نزدیکان خودشان را در نظر میگیرند.

به کارگیری استدلالهای نادرست انکارناپذیر است اما اجتنابناپذیر نیست. نمونههای نادر و در عین حال ارزشمندی مثل آتواتر و الیس نشان میدهند که چطور میتوان از فلسفه برای کاستن از تضادهای سیاسی استفاده کرد.

اولین قدم، نزدیکشدن است. فیلسوفها به کنفرانس میروند تا منتقدانی پیدا کنند که بتوانند به آنها در ارتقاء نظریههایشان کمک کنند. به شکلی مشابه، آتواتر و الیس با یکدیگر دیدار کردند تا بفهمند چطور در کنار هم و با هم کار کنند. همهی ما باید اهمیتِ بهدقت گوش کردن به مخالفان را بیاموزیم. همچنین باید سختیِ گفتگو با مخالفان را به جان بخریم، حتی اگر به معنای بیرون رفتن از محدوده‌ی امن خود یا دل کندن از وب‌سایتهای محبوبمان باشد.

دوم، باید سؤال بپرسیم: از زمان سقراط، فیلسوفان بیشتر به خاطر سؤالهایشان شناخته شدهاند تا پاسخهایشان. و اگر آتواتر و الیس از یکدیگر سؤال نپرسیده بودند، هرگز متوجه نمیشدند که آنچه هر دو به آن اهمیت میدادند، فرزندانشان و کاستن از مشکلات ناشی از فقر است. با طرح پرسشهای درست به شیوهای درست، در بیشتر اوقات میتوانیم به ارزشهای مشترک پی‌بریم یا دست‌کم از بدفهمیِ طرف مقابل جلوگیری کنیم.  

aeon


سوم، بهتر است صبور باشیم. فیلسوفان ماه‌ها در مورد یک مسئله درس می‌دهند. به همین شکل، آتواتر و الیس 10 روز را به بحث و تبادلنظر گذراندند تا در نهایت به درکی متقابل از یکدیگر دست یابند. آنها همچنین از دیگر اعضای جوامع خود خواستند تا هر قدر که میخواهند صحبت کنند، همان‌گونه که معلمان خوب دیدگاههای متضاد را مطرح و دانشآموزان را وارد بحث میکنند. امروز نیاز داریم که آرام باشیم، دیدگاههای مخالف را پس نزنیم، یا بحث را نیمهتمام نگذاریم، جواب متقابل ندهیم و مخالفانمان را با اعتراض و فریاد تحقیر نکنیم.

چهارم، باید استدلال بیاوریم. فیلسوفان بهطور معمول میدانند که برای ادعاهایشان به استدلال وابستهاند. به همین شکل، آتواتر و الیس صرفاً خواستههایشان را اعلام نکردند. آنها برای توضیح علت مخالفت خود به نیازهای اساسی فرزندان و جوامعشان اشاره کردند. در مسائل بحثبرانگیز، وضعیت هیچکدام از طرفین آنقدر آشکار نیست که بخواهند از ارائهی دلایل فرار کنند، و در نتیجه باید به استدلال بپردازند.

هیچ کدام از این مراحل سریع و ساده اتفاق نمیافتد، اما کتابها و دورههای آنلاینی در مورد ارائهی استدلال -به ویژه در فلسفه- وجود دارد که به ما یاد می‌دهد چطور استدلال کنیم و به استدلال متکی باشیم. همچنین میتوانیم این مراحل را در زندگی روزمرهمان پیاده کنیم: با نزدیکشدن به افراد، پرسش کردن، صبور بودن و استدلال آوردن.

با وجود این، با همه نمیتوان به چنین وضعیتی دست یافت. گاهی حتی برای بهترین استدلالها گوش شنوایی نیست. اما نباید فوراً نتیجهگیری کنیم که استدلالها همیشه شکست میخورند. میانهروها معمولاً در هر دو سمت بحث به استدلالهای دو طرف گوش میکنند. افراد بسیار نادری هم وجود دارند که تصدیق میکنند آنها هم (مثل بیشتر ما) به درستی نمیدانند در مورد مسائل پیچیدهی اخلاقی و سیاسی چه موضعی اتخاذ کنند.

از این صحبتها میتوانیم دو درس بیاموزیم. اول این که نباید از تلاش برای گفتگو با تندروها ناامید شویم، مثل مورد آتواتر و الیس، هرچند کار بسیار سختی است. دوم این که سادهتر است که با میانهروها صحبت کنیم، پس منطقی است که ابتدا با آنها وارد گفتگو شویم. تمرین با مخاطبِ وسیع‌النظرتر به ما کمک کند که استدلالها و  مهارت ارائهی استدلالها را بهبود بخشیم. این درسها به ما اجازه می‌دهند که وظیفه‌ی خود مبنی بر کاهش تضاد را-که از رشد جوامع و زندگیمان جلوگیری می‌کند- به خوبی انجام دهیم.

 

برگردان: فرهاد نیکاندیش


والتر سینوت-آرمسترانگ استاد اخلاق عملی در دانشگاه دوک در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Walter Sinnott-Armstrong, ‘Reach out, listen, be patient. Good arguments can stop extremism’, Aeon, 19 December 2018.