یادی از فروغ در استانبول؛ سخنرانیِ فرزانه میلانی
عصر نوزدهم آوریل ٢٠١٩، خانم فرزانه میلانی به کافهای در استانبول آمد تا دربارهی شھیرترین زن شاعر معاصر، فروغ فرخزاد، و کتابی که دربارهی او نوشته است، سخن بگوید. فرزانه میلانی چهل سال است اشعار، زندگی و نامههای فروغ را به دلیل علاقهی فراوانش به او مطالعه میکند و دربارهاش مینویسد. در کتاب فروغ فرخزاد، میلانی زندگینامهای از او را به همراه نامههای منتشرنشدهاش منتشر کرد. فرخزاد اغلب شعرهایش را پیش از سن بیست و سه سالگی منتشر کرد.
خانم میلانی میگوید اینها شعرهای زنی است بسیار جوان که به زیبایی و راستگویی ایمان و اعتقاد داشت و با تمام ناملایماتی که در طول عمر کوتاهش دید -که منجر به دستکم پنج بار خودکشی او شدند- علیه سانسور خویش و پنهان کردن احساساتش شورید. در نامههایش آمده که به دلیل افسردگی شدیدی که داشت گاهی روزها از اتاقش بیرون نمیآمد.
اما ناکامیهای روحیِ او به اوجهای با شکوهی هم میرسیدند. خانم میلانی معتقد است زیباترین شعرهای عاشقانهای که یک زن برای مردی به فارسی سروده است، عاشقانههای فرخزاد است. هرچند ادبیات فارسی، غنی از عاشقانههاست، اما عاشقانههای فارسی را مردان شاعر برای زنان سرودهاند، اما شعر فرخزاد همان شعری است که از عشق زنی به معشوقش پرده برمیدارد. وقتی زنی در آستانهی بیست سالگی میسراید:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
میتوان پرسید تا پیش از این چند زن داشتهایم که مالکیت تن خود را حق خود میداند و مهمتر از آن، قبول مسئولیت کرده باشد که من بودم که عاشق شدم؟ در فرهنگی که حتی در مراسم عروسی هم عرف این است که زن تا سه بار بله نگوید مبادا تصور شود که اوست که خواهان مرد است، حالا زنی آمده که از تمنای تن و عاشقیاش بیپرده حرف میزند. خانم میلانی میگوید از ابتدای شاعری، فروغ فکر میکرد که راست گفتن وظیفهی او و راست شنیدن حق اوست. میخواست راست بگوید و راست بشنود. درونمایهی بسیاری از شعرهایش، الزامش به راست گفتن و نیازش به راست شنیدن است. در فرهنگ ما و به خصوص زمانی که فروغ میزیست، زن خوب، زن آفتاب مهتاب ندیده بود. اما تمام زنان نمیتوانستند در این چارچوبِ تنگ بگنجند. در چنین فرهنگی که تن زن را حبس شده میخواهد صدای زن هم جزیی از عورت اوست. باید پنهان شود. در روایات اسلامی هست که زنها صدایشان را تغییر میدادهاند تا هیچ مردی صدای واقعی آنان را نشنود. زنان میبایست در اندرونی میماندند. شوهران حتی در ملأ عام اسم زنان را نمیآورده و بسیاری هنوز نمیآورند. زنان را در جمع به نام پسرانشان نام میبردهاند: مادر حسن، مادر حسین. در چنین اجتماعی بود که فرخزاد در اولین مجموعهاش سرود:
به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصهای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد، ای موجود خودخواه بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست به سر اندیشهی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهی تنگ به حسرتها سر آمد روزگارم
به لبهایم مزن قفل خموشی که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم طنین آتشین آواز خود را
در تمام اشعارش تا دم آخر حرفش این بود که من میخواهم حرفهایم را بگویم. خانم میلانی معتقد است در دنیا، زنان نویسنده و شاعر و هنرمند بودند که تابوهای جنسی را شکستند. در اولین مجموعهاش، اسیر، که هنوز پرفروشترین مجموعهی فرخزاد است، در آستانهی بیست سالگی مؤخرهای نوشت که به دلایلی نامکشوف در بازنگریهای بعدی از کتاب حذف شدند. در آن مؤخره که خانم میلانی نسخهاش را در دست دارد، فرخزاد نوشت:
«من عقیده دارم که هر احساسی را بی هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمیشود حدی قائل شد و اگر جز این باشد هنر روح اصلی خود را از دست میدهد. روی همین طرز فکر است که من شعر میگویم. من عقیده دارم بالأخره باید سدها شکسته شوند. یک نفر باید این راه را میرفت و من چون در خودم این شهامت و گذشت را میدیدم پیشقدم شدم.»
فرخزاد به فرهنگِ تقیه و «صورت را با سیلی سرخ نگهداشتن» اعتقادی نداشت. دستان خواننده را در دستان خود گرفت و خوانندهاش را به اندرونی و عمق قلب خود برد. او در شعرهایش نه تنها از زن ایرانی که از مرد ایرانی هم پرده برداشت. شاعر مورد علاقهاش حافظ و شعر محبوبش این شعر حافظ بود :
حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنام
شعر فتح باغ در همین معنی بود. فروغ در این شعر از عاشق و معشوق ازلی با عنوان «ما» یاد میکند:
آن کلاغی که پرید
از فراز سرِ ما
و فرو رفت در اندیشهی آشفتهی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهی کوتاهی
پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه میدانند
همه میدانند که من و تو
از آن روزنهی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم.
فرخزاد بیش از هر کسی میدانست با گذرش از سدهای عرفی چه بهایی باید بپردازد. او نتوانست پسرش را ببیند. اجازه نیافت که فرزندی که نه ماه شیرهی جانش را نوشیده بود ببیند. او بهای سرپیچیاش را بسیار گزاف پرداخت کرد. در شعری برای پسرش سرود:
آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم: که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بیآغاز
عصیان ریشهدار زمانها را
بینی شگفته در دل هر آواز
سی و شش نامه از نامههای فرخزاد برای نخستین بار در کتاب خانم میلانی منتشر شدند. پانزده نامه از این نامهها را فرخزاد برای ابراهیم گلستان نوشته است. در ادبیات فارسی هرگز چنین نامههای شورانگیزی از یک زن که برای معشوقش نوشته باشد و منتشر شده باشد نمیتوان یافت. خانم میلانی به موضوع آزار جنسی در شعر فروغ اشاره میکند. هرچند با تعداد زیادی از دوستان نزدیک و افراد خانوادهی فروغ مصاحبه کرده و هرگز هیچکدام از رخ دادن آزار جنسی در زندگی فرخزاد چیزی نگفتهاند اما زنِ شعر فروغ فرخزاد، به گواهی اشعارش، زنی است که این آزار را تجربه کرده است. در نامهای به پرویز شاپور، این که شاپور او را چنین که هست و با اتفاقاتی که برایش افتاده پذیرفته است، ناشی از «بزرگواری» شاپور میداند. خانم میلانی معتقد است به خصوص در شعر دریافت، فرخزاد تجاوز را چون فیلمی شرح داده است:
آه، من پر بودم از شهوت
شهوت مرگ
هر دو پستانم از احساسی سرسامآور تیر کشید
آه
من بهیاد آوردم
اولین روز بلوغم را
که همه اندامم
باز میشد در بهتی معصوم
تا بیامیزد، با آن مبهم، آن گنگ، آن نامعلوم
در حباب کوچک
روشنایی خود را
در خطی لرزان خمیازه کشید.
در جلسهی پرسش و پاسخ، یکی از حاضرین از خانم میلانی دربارهی رابطهی فرخزاد و ابراهیم گلستان پرسید. رابطهای که به نظر برخی، به کانون خانوادهی گلستان صدمه زد. خانم میلانی پاسخ داد که نظرش نه آریست و نه خیر. اما مرحوم کاوه گلستان، فرزند ابراهیم گلستان، در گفتوگویی، اشاره کرده بود که از جمله بهترین لحظات زندگیاش را کنار فروغ فرخزاد داشته است. فروغ فرخزاد بسیار زود از دنیا رفت. مرگش اما، آغاز حیاتش در جان خوانندگانش بود که میان خود و ذهن شجاع و بیپروای او، پلی یافتهاند که به آزادی تن و جان نزدیکترشان میکند. پلِ زیبایی، شهامت، و راستی.