هویت ملی از گذشتهی مشترک و از میل به زندگی با یکدیگر تشکیل میشود
peace-mark
مفهوم ملت و تاریخ شکلگیری آن، مفهوم هویت ملی و سویههای متفاوت آن و نیز پیوندش با ناسیونالیسم، موضوع قومیتها، اهمیت زبان و مبانی حقوق شهروندی از جمله مباحثی است که این بار با دکتر عبدالکریم لاهیجی، در میان گذاشتیم.
از هویت ملی شروع کنیم و بعد برسیم به اینکه هویت ایرانی چیست. سؤال این است که آیا باید یک تعریف حقوقی از هویت ملی داشته باشیم، یا چنانکه مرسوم است آن را پدیدهای تاریخی و فرهنگی و یا حتی ایدئولوژیک بدانیم؟ و در این صورت آیا میشود از هویت ملی یک تعریف تاریخی فرهنگی داشت که شامل همهی مردم و ساکنان یک سرزمین شود یا اینکه در نهایت باید یک تعریف حقوقی حداقلی داشت و به همان بسنده کرد؟
وقتی میگوییم هویت ملی، یعنی از هویت منسوب به یک ملت سخن میگوییم. همینجا اشاره کنم که طی حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال گذشته، از زمانی که به مرور دولت-ملتها (État nation) به معنای مدرن به وجود آمدند، یعنی از نیمهی دوم قرن هجدهم به بعد، برای نخستین بار در اعلامیهی حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه، مفهوم ملت تعریف شد و در فرهنگ سیاسی جای گرفت. از آن به بعد تا به امروز، دربارهی ملت و هویت ملی تعاریف زیادی شده و متأسفانه از داخل این تعاریف نیز ایدئولوژیهای دهشتناک، جهانسوز و ملتسوز، مثل فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم و نازیسم به وجود آمدند و منجر به جنگ جهانی دوم و حوادث وحشتناک آن دوران در نیمهی نخست قرن بیستم شدند.
با توجه به همین تجربه بود که از حدود ۳۰ یا ۴۰ سال گذشته تا به امروز تعاریف جدیدی عرضه شدهاند. امروز با توجه به شکل دولتها، تعریفی که از نظر جامعهشناسی و در فرهنگ سیاسی دموکراتیک مقبولیت یافته این است که وقتی میگوییم هویت ملی، از احساسی حرف میزنیم که هر فرد در خود حس میکند که به یک ملت وابستگی دارد و بین او و این ملت خصوصیتهای مشترک وجود دارند.
بحث دربارهی این خصوصیتها در گذشته نیز زیاد بود و الان هم هست که علت این مباحث به تعریفی که از ملت داریم، برمیگردد. در گذشته میگفتند اشتراک در نژاد یکی از خصوصیات مشترک ملتها است، اما در سالهای اخیر مشخص شد که ایدهی «نژاد مشترک» هم از نظر علمی، با توجه به تعریفی که ما در زیستشناسی داریم، و هم از دیدگاه جامعهشناسی، هیچ مبنایی ندارد. همچنین در گذشته میگفتند، ملت، یعنی مجموعه مردمی که ویژگیها، وابستگیها و خصوصیتهای مشترک دارند و این خصوصیتهای مشترک را در زبان، مذهب، سنت، یا شیوه و نوع زندگی آن مردم سراغ میکردند. اما امروز در بسیاری از کشورها و زیر اقتدار یک دولت، یک ملت با چندین زبان و چندین مذهب و چندین سنت و فرهنگ زیست میکند.
امروزه مفروضات گذشته متروک شدهاند و ملت مجموعه افرادی است که در یک سرزمین و به تعبیر حقوق بینالملل در یک کشور زندگی میکنند و بر اساس گذشتهی تاریخی و خاطرهی جمعی مشترک، سرنوشت امروزشان را رقم میزنند و میل و اراده به زندگی با یکدیگر دارند.
در این تعریف «تاریخ گذشته» و «میل به زندگی با یکدیگر» دو عنصر اساسی در تعریف مفهوم ملت به شمار میآیند. هم گذشتهی تاریخی است که موجب نزدیکی و همبستگی افراد به یکدیگر میشود و هم اینکه امروز و در شرایط کنونی، این مردم، با آن خاطرهی جمعی و احساس همبستگی و وابستگی همچنان میخواهند که این زندگی مشترک را در کنار هم و در سرزمینی که از آن گذشتهی تاریخی به یادگار مانده، ادامه دهند. این تعریفی است که به عقیدهی من با موازین حقوق بشر، آزادی، برابری و اصولی که دولت حقوقمدار (Etat de droit, Rul of law) بر آن استوار است، مطابقت دارد. با چنین تعریفی است که میتوانیم ببینیم مردمی که یک ملت را تشکیل میدهند، علاوه بر خصوصیات مشترکی که دارند و آن گذشتهی تاریخی که به ارث بردهاند، همچنان میخواهند با هم زندگی کنند، زیرا که سرنوشت مشترک دارند. در چنین زمینهایست که مسئلهی حقوق مردم مطرح میشود و از آنجا است که با مفهوم جدیدی به عنوان «شهروندی» (citoyenneté) سر و کار داریم.
به این بحث شما و تعریفی که ارائه کردید خواهم پرداخت. اما پیش از آن میخواهم بپرسم که نقد شما به تعریف معادل چیست که به آن سمت نرفتید؟ همانطور که خودتان هم اشاره کردید، در گذشته گفته میشد که وجود هویت ملیِ مشترک بر کسانی شامل میشود که دارای زبان و فرهنگ مشترک هستند. در بسیاری از کشورها این تعریف نمیتوانست شامل همهی شهروندان شود و به مرور کنار گذاشته شد. اما در ایران به نظر برخی فعالان و صاحبنظران، این بحث همچنان معتبر است و از زبان و فرهنگ مشترک صحبت میکنند و میگویند که تکوین مفهوم هویت ملی و ظهور ملت ایران سابقهای تاریخی دارد و پدیدهی جدیدی نیست. نقد شما به این بحث چیست که برای تعریف هویت ملی به آن سمت نرفتید؟
مبدأ تحول جدید در رابطهی مردم با حکومت و ظهور مقولهی «ملت ایران» با انقلاب مشروطیت صورت گرفت.
باید از کسانی که این نظر را دارند سؤال کرد که از چه تاریخی ملت ایران به وجود آمده است؟ توجه دارید که من دربارهی سرزمین ایران سخن نمیگویم، بلکه دربارهی مفهوم «ملت ایران» میپرسم. مردمانی بودند که در قلمرو گستردهی امپراتوریهای باستانی میزیستهاند. اما آیا از آن مردمان و اقوام گوناگون امپراتوری، ملت واحدی تشکیل شده بود؟ یا اینکه بسیاری از آن مردمان در آن سرزمینها تنها خراجگذار یک امپراتوری یا زیر لوای حکومت پادشاهی در قسمتی از ایران کنونی بودند؟ فرمانروایان چه مالکالرقاب خوانده میشدند و چه وکیلالرعایا، از آنجا که قدرت را به ضرب شمشیر به چنگ آورده بودند، رابطهی دیگری جز حاکم و محکوم یا سلطان و رعیت با مردمان زیر سلطهشان نداشتند. رابطهی دولت و شهروند یکی از رهآوردهای مدرنیته است و یکی از نمودهای آن اعلامیه حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه است. مواد ۱و ۲ این اعلامیه راجع است به آزادی و برابری انسانها و ماده ۳ میگوید که حاکمیت از آن ملت است. دولت مبعوث ملت است، ملتِ آزاد و دارندهی حقوق. پیش از انقلاب مشروطیت، در چه دورانی از تاریخ ایران چنین رابطهای بین حکومتها و مردم زیر سلطهی آنها وجود داشته؟
بنابراین مبدأ تحول جدید در رابطهی مردم با حکومت و ظهور مقولهی «ملت ایران» با انقلاب مشروطیت صورت گرفت. در قانون اساسی مشروطیت، در اصل ۲ آمده که «مجلس شورای ملی نمایندهی قاطبهی اهالی مملکت ایران است» و اصل ۱۵ میگوید که «مجلس شورای ملی حق دارد در عموم مسائل آنچه را صلاح ملک و ملت میداند، پس از مذاکره» تصویب کند.
در متمم قانون اساسی، اصول ۸ تا ۲۵ در فصل «حقوق ملت ایران» جای گرفتهاند. ولی در اصل ۸ همچنان عبارت «اهالی مملکت ایران» را به کار بردهاند که «در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود». بدینسان در این اصل هم تعبیر «ملت ایران» یا «مردم ایران» را به کار نمیبرند و میگویند اهالی مملکت ایران. دیگر اینکه این مردم فقط در برابر قانونِ دولتی متساویالحقوق خواهند بود، نه قانون شرعی. زیرا که از نظر شرعی، زنان و غیرمسلمانان حقوق برابر با مردان مسلمان ندارند. اصل ۲۶ هم میگوید قوای مملکت ناشی از ملت است. و در اصل ۳۵ آمده که سلطنت ودیعهایست که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض شده است. یعنی بازگشت به نظریهی کلاسیک حقوق الهی و منشأ مشروعیت سلطنت در ملکوت آسمان، که از این جهت به ولایت فقیه کنونی شبیه است.
هر چند بر طبق اصل ۲۶ «قوای مملکت ناشی از ملت است» ولی در اصل ۲ مقرر شده که قوانین مصوب نمایندگان ملت «در هیچ عصری از اعصار مخالفتی با قواعد مقدسهی اسلام » نداشته باشند. بدین گونه اصل حاکمیت ملی با اعطای حق وتو به پنج تن از مجتهدان که بایستی همواره در مجلس شورای ملی حضور داشته باشند، محدود و مقلوب شد. اما سرانجام در این موازنهی قوا و با وجود کارشکنیهای ارباب شریعت، نمایندگانِ مردم به مجلس شورای ملی راه یافتند و سوگند یاد کردند که «مصالح دولت و ملت ایران را منظور» داشته باشند. در نتیجه این ادعا که پیش از مشروطیت هم ملت ایران موجودیت داشته، مبتنی بر مدارک یا قرائن تاریخی نیست. در فرهنگ سیاسی مردم (pleupe) و ملت (nation) دو مفهوم متمایزند و نه مترادف.
شما میگویید مفهوم «ملت» و ظهور این مفهوم در ایران سابقهی طولانی ندارد. میدانیم بعد از مشروطه، و با تأسیس دولتهای جدید و البته تداوم استبداد، بخشی از نشانهها و مفاهیم دنیای جدید وارد ایران هم شد که مفهوم ملت نیز از آن جمله بود. در آن دوره میبینیم که تلاشی برای ساختن یک هویت ملی مشترک وجود داشت و عدهای از روشنفکران نامدار با نظریهپردازی دربارهی این مفاهیم سعی کردند که یک هویت مشترک و یکدست برای همهی مردم ایران تعریف کنند. بخشی از آن هویت هم در تاریخ جستجو میشد و حتی تاریخهایی نوشته شد که به دنبال همین تعاریف و احیاناً افتخارات گذشته بود. بخشی از هویتسازی جدید هم در حوزهی زبان بود. میخواهم بپرسم شما چرا این تعریف از هویت ملی را که در این ۹۰ یا ۱۰۰ سال اخیر طرح شد موثق نمیدانید؟
شما دربارهی آن مقطع تاریخی صحبت میکنید که نه فقط در ایران بلکه در اروپا هم اندیشهی ناسیونالیسم در اوج است، که به مرور به ظهور حکومتها و دولتهای نژادپرست و فاشیست انجامید و نتایج فاجعهبار نیمهی اول قرن بیستم، نسلکشیها و جنایات بر ضد بشریت را به بار آوردند.
تعریفی که در آن دوران از ملت ارائه میشد، با تعریفی که امروز مطرح است به کلی متفاوتاند. مشترکاتی که آن زمان اهمیت داشت، مشترکات نژادی بودند، که امروز دیگر معنا و مفهوم علمی ندارند. تکیه بر مشترکات زبانی نیز فاجعهبار بود. هیتلر در ابتدا میگفت باید قلمرو آلمان را به تمام ملتهای آلمانیزبان گسترش دهیم. از این رهگذر به ناسیونالیسم متجاوزی میرسیم که در آن زمان سکهی روز شد و سیاست دولت فاشیست ایتالیا هم در همین مسیر بود و موجب گسترش این افکار در کشورهای دیگر هم شد. تصادفی نیست که این افکار در دوران اوج ناسیونالیسم و در سالهای بعد از جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم به ایران هم آمد.
ناسیونالیسم یک تعبیر مقبول و پسندیده هم دارد: محرک و عامل ذهنی مبارزات استقلالطلبانه و ضداستعماری با این هدف که ملتی بر ضد استیلای خارجی مبارزه کند و استقلال خود را به دست بیاورد.
البته ناسیونالیسم یک تعبیر مقبول و پسندیده هم دارد: محرک و عامل ذهنی مبارزات استقلالطلبانه و ضداستعماری با این هدف که ملتی بر ضد استیلای خارجی مبارزه کند و استقلال خود را به دست بیاورد؛ مبارزات ناسیونالیستی و ضد استعماری مردم دو قارهی آفریقا و آسیا در نیمهی دوم قرن بیستم، مبارزهی ملت ایران در ملی کردن صنعت نفت، مبارزهی ملی برای قطع سلطهی خارجی و اینکه مردم بر سرنوشت خودشان و بر منافع خودشان مسلط شوند. مصدق میگفت تا زمانی که صنعت نفت در ایران ملی نشود، دخالت انگلیس در امور داخلی و سیاسیِ ایران ادامه خواهد داشت. مبارزه برای استقلال ملی و بر ضد سلطهی استعماری وجه مقبول ناسیونالیسم است و در خور تحسین و تکریم، همچنان که علاقه به زاد و بوم و میهندوستی.
ولی تعریف دیگری که در آن زمان در بخش بزرگی از دنیا رواج داشت، بر مبنای دکترینی است که میگوید که تأمین منافع و حفظ سیادت و گسترش حوزهی نفوذ سیاسی و اقتصادیِ یک دولت مقدم بر حقوق و منافع و حاکمیت دولتهای دیگراست. ترامپ میگوید منافع آمریکا بالاتر از رعایت روابط و مناسبات بینالمللی، عهدنامهها و اصول حقوق بینالمللی است. پوتین هم همین کار را میکند و به دستاویز گذشتهی تاریخی امپراتوری روسیه، شبه جزیرهی کریمه را اشغال میکند و به خاک خودش ضمیمه میکند. این وجه خطرناک و فاجعهبار ناسیونالیسمِ سلطهگر و توسعهطلب است. مگر جنگ جهانی دوم چگونه به وجود آمد؟ هیتلر میگفت ما احتیاج به فضای حیاتی بیشتری داریم و منافع آلمان بر منافع دنیا اولویت دارد. بنابراین به چکسلواکی حمله میکند، به لهستان حمله میکند. با ادعای گذشتهی تاریخی امپراتوری آلمان در مناطق آلمانیزبان، به توجیه حمله و اشغال قلمرو دولتهای دیگر بپردازد.
این وجه از ناسیونالیسم چند ویژگی دارد. اولین ویژگیاش بزرگ کردن تاریخ گذشته و در نتیجه میل به استیلاست. میگفتند ما ملت بزرگی هستیم و باید تا جای ممکن حوزهی نفوذ و اقتدارمان را گسترش دهیم. ویژگی دیگر آن روحیهی انتقام گرفتن است. اگر آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورد، هیتلر در پی انتقام بود و این روحیه را در مردم آلمان القا میکرد که ما باید انتقام گذشتهی خود را بگیریم. متأسفانه در همان دوران است که مشابه چنین گفتمانی در بارهی اعراب در ایران بهوجود آمد. میگفتند که عربها به ایران حمله کردند و آن را اشغال کردند. واقعهی تاریخیِ صدها سال قبل را به گونهای طرح میکردند که انگار مربوط به دیروز است. ویژگی سومِ ناسیونالیسم، روحیه و گفتمان ضد خارجی است که متأسفانه امروز هم سکهی روز شده است.
اگر به تاریخ بخش بزرگی از دنیا نگاه کنید میبینید که سفیدپوستها در آمریکای لاتین، در آمریکای شمالی در آسیا، در نیوزلند و استرالیا مردم بومی را با چه فجایعی زیر سلطه گرفتند و در آنجا کشورهای جدید به وجود آوردند. اما امروز فرزندان و بازماندگان آن مهاجران، ضدمهاجر و ضدخارجی شدهاند. فاجعهای که چندی پیش در نیوزلند اتفاق افتاد، ناشی از چنین روحیهای بود. میگویند که باید مراقب باشیم زیرا که این مهاجران میخواهند تاریخ را تکرار کنند. یعنی همان فجایعی را که پدران ما ۱۰۰ سال یا ۲۰۰ سال پیش بر سر مردم بومی این مناطق آوردند، اینها میخواهند بر سر ما بیاورند.
رواج ناسیونالیسم در آن دوران مختص ایران نبود. در ترکیه هم پس از سقوط امپراطوری عثمانی وجود داشت. در بسیاری از کشورهای اروپای کنونی هم جان تازهای گرفته بود. ولی باید ببینیم نتیجهاش چه شد؟ اگر عامل وحدت ملی را تنها زبان بدانیم، هر چند که زبان از عناصر مهم فرهنگ یک ملت است، چگونه میشود دربارهی ایران سخن گفت؟ ما نمیتوانیم بگوییم که همهی مردم ایران فارسزبان بودند. طی سدهها، بیشتر شاهان ایران فارسیزبان نبودهاند. اما تأکید میکنیم که یکی از عناصر وحدت ملی زبان فارسی است. ولی سایر اقوام ایران را نمیتوان نادیده گرفت. چرا طی بیش از یک قرن، در انتخاب و اِعمال سیاستهای آموزشی، فرهنگی و اداری، همواره بیشتر روی عامل زور و جبر اتکا کردهاند تا گفتگو و تفاهم و اقناع یا صندوق رأی؟ به این دلیل که تا کنون رابطهی شهروندی بین دولت و ملت به وجود نیامده.
شما ناسیونالیسم را به دو قسمت تقسیم کردید. یک نوع از ناسیونالیسم که در برابر استیلای خارجی است و گفتید که ناسیونالیسم مقبول است و نوع دیگر را ناسیونالیسم تهاجمی دانستید و مشخصههایش را هم گفتید. میخواهم بپرسم آیا امکان دارد که هویت ملی به گونهای تعریف شود که ربطی به ناسیونالیسم چه از نوع مقبولش و چه از نوع نامقبولش به تعبیر شما، نداشته باشد؟ و آیا میتوان از هویت ملی با تعریفی حقوقی سخن گفت؟
من نمیگویم ناسیونالیسم خوب و بد داریم. من گفتم ناسیونالیسمی که حالت عکسالعملی دارد، یعنی مبارزات یک ملت برای رسیدن به استقلال و پایان دادن به سلطهی سیاسی-اقتصادی قدرتهای خارجی هدف آن است، با ناسیونالیسم نژادگرا، متجاوز و سلطهگر متفاوت است. ناسیونالیسم در تعبیر اول یعنی استقلالطلبی و تحقق حق تعیین سرنوشت. اما ناسیونالیسم به معنای دوم یک ایدئولوژی سیاسی است بر مبنای برتری نژادی، فرهنگی، و سیادت سیاسی-نظامی واقتصادی یک دولت (ملت) بر دیگر دولتها و ملتها.
احساس برتریخواهانه، حفظ سیادت و انحصارطلبی سیاسی-اقتصادیِ یک گروه اجتماعی، یک قوم، یک قبیله بر سایر گروهای اجتماعی، نمودهای دیگری از این ایدئولوژی مخرب و خطرناکاند.
بنابراین در مفهوم نخست، یک ملت (nation) در مقام استیفای حق تعیین سرنوشت و استقلال سیاسی خود است، بدون اینکه تمدن، فرهنگ، مذهب، موقعیت سیاسی-اقتصادی و منافع خود را برتر و مقدم بر ملتهای دیگر به شمار آورد. اما در تعبیر دوم با یک ایدئولوژی نژادپرستانه، برتریخواهانه (هژمونیک) و زیادهخواه و در نتیجه متجاوز سر و کار داریم مثل ناسیونال-سوسیالیسم در آلمان نازی یا فاشیسم ایتالیا، که مشابه آن در کشورهای دیگر هم بوده است. در کشورهای بلوک اتحاد جماهیر شوروی پس از جنگ جهانی دوم، زیر اشغال ارتش سرخ و به زور و در راستای مصالح و منافع (اردوگاه سوسیالیسم) اتحادی صوری را به وجود آوردند، که پس از ۴۵ سال از هم پاشید. زیرا که در ورای آن یک احساس همبستگی ملی و سرنوشت مشترک نه بین ملتهای اروپای شرقی و نه بین مردم جمهوریهای شوروی وجود نداشت.
در تعریف هویت ملی گفتم که بایستی این احساس در مردمان وجود داشته باشد که به یک ملت تعلق دارند. همین وضعیت را در یوگوسلاوی دیدیم. جمهوری فدرال یوگوسلاوی در سالهای ۹۰ به کشورهای گوناگون تجزیه شد و با چه خونریزیها و فجایعی که بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا سابقه نداشت.
احساس برتریخواهانه، حفظ سیادت و انحصارطلبی سیاسی-اقتصادیِ یک گروه اجتماعی، یک قوم، یک قبیله بر سایر گروهای اجتماعی، نمودهای دیگری از این ایدئولوژی مخرب و خطرناکاند.
جنایات آپارتاید در آفریقای جنوبی و زیمبابوه؛ فاجعهی بزرگ نسلکشی در رواندا و ۸۰۰ هزار قربانی، جنایاتی را که یک گروه قومی علیه قوم دیگر همان کشور مرتکب شد، نبایستی هرگز فراموش کنیم. به خاطر داشته باشیم که تاریخ میتواند در هر زمانی و در هر مکانی تکرار شود. تأکید میکنم که این نوع ایدئولوژیها که بر اساس راسیسم، برتریجویی، زیادهخواهی، نفرتپراکنی و تصفیه حسابهای تاریخی بودهاند، جز جنگ و خونریزی و فاجعهآفرینی نتیجهی دیگری به بار نیاوردهاند.
برگردم به تعریف شما از هویت ملی در اول گفتگو. اینکه هویت ملی دو وجه دارد: یک وجه آن اشتراکها و علقههای گذشته است و وجه دیگرش میل به کنار هم بودن افراد ملت. حال سؤال این است که اگر چنین میلی وجود نداشته باشد، چه اتفاقی میافتد؟ فرض کنید به هر دلیلی یک بخش از جامعه چنین میلی نداشته باشد، آنوقت چه باید کرد؟
اول باید دید که چرا چنین بیمیلیای به وجود میآید. چرا این احساس علقه و احساس وابستگی وجود ندارد؟ پاسخ آن روشن است: به علت وجود تبعیض حقوقی. و همین مسئله ما را به یک تعریف جدید از ملت رهنمون خواهد شد. ملت عبارت است از مجموعهی شهروندان یک کشور. شهروند کیست؟ شهروند کسی است که از حقوق سیاسی و مدنی بهرهمند باشد و شهروند درجهی یک و درجهی دو معنایی ندارد. من جلوتر میروم و میگویم همهی شهروندان باید از حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ یکسان هم برخوردار باشند، آنهم براساس اعلامیهی جهانی حقوق بشر. این اعلامیه الان معتبرترین سندی است که دنیای امروز به آن استناد میکند. ده مادهی آخر اعلامیهی جهانی حقوق بشر راجع به حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
اما وقتی ملت به این مفهوم وجود خارجی ندارد و مردمی بدون حقوق در سرزمینی به سر میبرند، به تعبیر قانون اساسی اهالی مملکتی هستند، ولی این اهالی حقوق برابر ندارند، آزادی ندارند و بنابراین رابطهی شهروندی میان این افراد و بین مردم و حکومت به وجود نیامده است. برای اینکه بخشی از مردم میبینند که حقوق فرهنگی فارسزبان از کُردزبان یا ترکزبان بیشتر است. یا کسی که در مرکز و پایتخت زندگی میکند از کسی که در یک ده دورافتادهی بلوچستان است، از حقوق و امکانات بیشتری بهره دارد. یا حقوق مردان بیشتر از زنان است. زمانی که احساس تبعیض بر احساس تعلق به یک مجموعه که اسم آن مجموعه ملت است غلبه کند، در آن زمان، حفرهای بین مردم و حکومت به وجود میآید و این حفره به مرور عمیقتر و عمیقتر میشود. اگر مبارزات مردم برای رفع تبعیض و شناسایی حقوقِ برابر هم به جایی نرسد، آن روحیهی همبستگی و میل به کنار هم بودن به مرور محو میشود.
مردم یوگوسلاوی چهلوچند سالی در یک نظام فدرال اقتدارگرا (autoritaire) با هم زندگی کردند. اما آن احساس همبستگی و وابستگی به یک ملت واحد در آنها به وجود نیامد. با سقوط دیوار برلن و آزادی کشورهای اروپای شرقی از سلطهی شوروی، گروههای قومی متشکل در دولت یوگوسلاوی هرکدام به دنبال گرفتن حقوق ملی و قومی خود رفتند و دیدیم از یوگوسلاوی چند کشور به وجود آمد. بنابراین تا زمانی که رابطهی شهروندی بین مردم یک کشور به وجود نیاید و ملت مجموعهی شهروندان نباشد، حس وابستگی هم به وجود نخواهد آمد. احساس وابستگی و علقه جای خودش را به احساس بیگانگی و زیر سلطه بودن یک حکومت مستبد و تبعیضآمیز میدهد.
من کلمهی اقلیت را به کار نمیبرم. عبارت اقلیت به عقیدهی من بار منفی دارد. وقتی ما در یک جامعهای میگوییم شهروند، دیگر نمیشود گفت اکثریت و اقلیت. نمیشود گفت اگر فارسزبانها تعداد زیادی هستند، اکثریتاند و غیر فارسزبانها هم اقلیت. مسلمانها چون تعداد زیادی هستند، اکثریت هستند و دیگران اقلیت. من میگویم ایرانیان مسلمان، ایرانیان غیرمسلمان. ایرانیان فارسزبان، ایرانیان کردزبان یا ترکزبان و غیره. وقتی که یک کودک در خانه به زبان ترکی یا کردی صحبت میکند ولی در مدرسه به زبانی غیر از زبان مادری آموزش میبیند، به مرور در او نوعی احساس دوگانگی بین بیرون و داخل خانه به وجود میآید و در نتیجه ممکن است به مرور در او احساس عدم وابستگی به یک ملت واحد بروز کند.
اما اتفاقاً برخی، برعکس آنچه شما گفتید، معتقدند اگر مثلاً کردها یا ترکها در مدارس خودشان به زبان کردی یا ترکی درس بخوانند، آنوقت این علقهها از بین میرود و زمینه برای از هم فروپاشیدن کشور فراهم میشود، پس نباید اجازه پیدا کنند که به زبان خودشان درس بخوانند یا فرهنگ خودشان را در مدارس داشته باشند. میگویند آموزش به زبان مادری غلط است.
زمانی که احساس تبعیض بر احساس تعلق به یک مجموعه که اسم آن مجموعه ملت است غلبه کند، در آن زمان، حفرهای بین مردم و حکومت به وجود میآید و این حفره به مرور عمیقتر و عمیقتر میشود. اگر مبارزات مردم برای رفع تبعیض و شناسایی حقوقِ برابر هم به جایی نرسد، آن روحیهی همبستگی و میل به کنار هم بودن به مرور محو میشود.
ما باید دو مفهوم را از هم جدا کنیم. آموزشِ زبان مادری یا آموزش به زبان مادری. با توجه به اینکه ممکن است یک ملت از اقوام گوناگون تشکیل شده باشد، برای تأمین همبستگی ملی بایستی این ملت بتواند با هم گفتوگو کند. یکی از ویژگیهای جامعهی شهروندی این است که همه حقوق برابر دارند و هم میتوانند و باید با یکدیگر گفتوگو کنند. شهروندانی که نتوانند با هم گفتوگو کنند، به مرور از هم دور میشوند و احساس علقه و همبستگیِ ملی فروکش میکند. بنابراین برای دوام احساس ملی، بایستی امکان گفتوگو برای رسیدن به یک تفاهم ملی را داشته باشیم.
اگر در مناطقی که گروههای قومی اکثریت دارند آموزش به زبان مادری باشد، دو مشکل بروز خواهد کرد. نخست اینکه تکلیف مردمی که به آن زبان صحبت نمیکنند چیست. دیگر اینکه این مردم زبان مشترک برای گفتگو با یکدیگر نخواهند داشت. من فکر میکنم که از اینطرف بام نباید به آنطرف بام بیفتیم. زبان اکثریت مردم ایران فارسی است و با توجه به نقش زبان فارسی در فرهنگ و تاریخ ایران، بهترین راه حل این است که آموزش در همه مناطق کشور به زبان فارسی باشد و به موازات آن زبان مادری هم تدریس شود. تا کودک ترک، کرد، بلوچ و دیگر گروههای قومی،هم به زبان فارسی مسلط باشند و بتوانند با یکدیگر گفتگو کنند، و هم به زبان آباء و اجدادی خودشان. چنین سیاستی موجب استحکام وحدت ملی و احساس وابستگی و همبستگی ملی بین تمامی مردم ایران میشود.
اما از سوی دیگر عدهای از فعالان فرهنگی در حوزهی اتنیکها میگویند که چرا باید زبان فارسی زبان مشترک باشد و چه کسی این تصمیم را گرفته است؟ اگر قرار است که زبانی اولویت پیدا کند و مشترک باشد، چرا ترکی، کردی و یا عربی نباشد؟ بنابراین همچنان این بحث و کشمکش ادامه پیدا میکند.
اگر در مورد آینده صحبت میکنید، باید بگویم که تمام این بحثها در گرو تحقق وفاق ملی در تنظیم و تصویب قانون اساسی آینده است. در تمام این موارد باید بحث وگفتوگو شود. به عقیدهی من بایستی مردم ایران را جدا از وابستگیهای مذهبی، قومی، زبانی، جنسی و جایگاه اجتماعیشان، در نظر بگیریم و مبنا را بر حقوق شهروندی و حقوق برابر برای همهی مردم، در نخستین مادهی قانون اساسی بگذاریم. تصریح کنیم که مجموعهی این شهروندان ملت ایران را تشکیل میدهند. سپس به چگونگیِ اعمال حاکمیت ملی، ساختار دولت، نهادهای قانونگذاری، اجرایی و قضایی، تفکیک قوا، نهادهای ناظر و کنترلکنندهی قدرت دولت و دیگر لوازم یک دولت دموکراتیک حقوقمدار بپردازیم.
باید نشست و گفتگو کرد. چیزی که بایستی از آن بپرهیزیم، یکی وسوسهی هژمونی و تحمیل سلطهی اکثریت بر اقلیت یا برعکس است، که ادامهی گفتگو و تفاهم در حصول توافق و رسیدن به یک راهحل را ناممکن میسازد. دیگر اعمال زور و اینکه یک گروه به این شیوه بخواهد بر دیگران چیره شود. این رفتارها به درگیری و جنگ میانجامد. نمونههایش را در گذشته فراوان داشتهایم. یا همانطور که گفتم درهی عمیقی که بین مرکز یا دولت و ملت وجود داشت، ادامه خواهد داشت. اما اگر بخواهیم از این دور و تسلسل به در آئیم، به یک تفاهم ملی نیاز داریم. در راستای تحقق ملتی که همهی افراد آن احساس وابستگی و همبستگی ملی داشته باشند. این احساس که همه فرزندان این کشور هستیم و چون فرزندان این کشور هستیم، توقع داریم که دولت منتخب ما با ما یکسان و بدون تبعیض رفتار کند. اگر چنین شود آینده با گذشته بسیار تفاوت خواهد داشت. ولی اگر بخواهیم مسئله را به این سمت ببریم که چه گروه قومی یا کدام اکثریت یا اقلیت مذهبی، قومی، زبانی استیلا داشته باشد، آن زمان است که بروز اختلاف قهری خواهد بود. نتیجهی اختلاف نیز یا به استیلای سیاست زور و فشار و استبداد و سرکوب منجر میشود، که متأسفانه هم در دوران پهلوی ناظرش بودیم و هم در دوران جمهوری اسلامی. و یا به درگیری و جنگ داخلی و تجزیهی کشور منتهی خواهد شد، که نمونههایش را در نقاط دیگر جهان دیدهایم. این احساس بیگانگی از مرکز و حکومت که بین اقوام ایران یا بین مردم غیر مسلمان با جمهوری اسلامی وجود دارد، ریشه در تبعیض دارد. اگر بخواهیم از این دور و تسلسل خارج شویم راهی نیست که در قانون اساسی حق شهروندی را برای همهی مردم ایران، جدا از همهی تعلقهای قومی، مذهبی، جنسی، زبانی به رسمیت بشناسیم و بعد ببینیم برای احقاق این حقوق و آزادیها در عمل کدام راهحل و برنامهی سیاسی که مورد قبول اکثریت مردم هم باشد انتخاب خواهد شد.
شما معتقد هستید چنانکه حقوق شهروندی همهی ایرانیان به رسمیت شناخته شود، بخش بزرگی از مشکلات حل میشود و بخش دیگر را هم میشود با گفتوگو حل کرد. در آیندهای که شما تصویر میکنید، حقوق شهروندی میتواند مبنایی برای همهی ساکنان ایران باشد تا با هم گفتوگو کنند. در این صورت چنانچه بخشی از این سرزمین و یا بخشی از مردم، خواستهی دیگری داشت چه خواهد شد؟ مثلاً فرض کنید اکثریت کردها بگویند که ما میخواهیم خودمختار باشیم، میخواهیم به زبان خودمان در مدارس صحبت کنیم و نمیخواهیم زبان فارسی زبان مشترک باشد. آیا این خواستهها در چهارچوب حقوق شهروندی پذیرفته است؟
این درخواستها را میشود از طریق گفتگو و تفاهم و رسیدن به توافق و راه حل طرح کرد یا با تهدید، شانتاژ و اعمال زور و جنگافروزی. نمونهی چکسلواکی را در نظر بگیرید. چکسلواکی چند سال پس از سقوط رژیم کمونیستی و تشکیل دولتی دموکراتیک به ریاست واتسلاو هاول، به اصرار اسلواکها و پس از مراجعه به آراء عمومی، تبدیل به دو کشور چک و اسلواکی شد. این یک شیوه است و شیوهی دیگر هم یوگوسلاوی است که به جنگهای داخلی و نسلکشی و جنایت بر بشریت و دهها هزار قربانی و در نهایت تجزیه به چندین کشور انجامید.
تمام این موارد منوط به آن است که یک دولت انتقالی آینده از چه مسیری خواهد رفت. چنین دولتی میتواند برای آیندهی ایران یک منشور ملی به عنوان قانون اساسی تنظیم کند، که نتیجهی گفتوگو و رأی و تصویب نمایندگان مردم و از جمله اقوام ایران، در یک مجلس مؤسسان باشد. و یا میتواند شیوهی دیگری را برگزیند. سؤال مهم این است که آیا میشود به توافقی رسید که از درگیری و جنگ جلوگیری شود یا اینکه فقط اسلحه یا اشغال خارجی تعیینکننده خواهد بود؟
مردم کردستان عراق طی دههها دنبال حقوقشان بودند. آنها هم خودمختاری میخواستند، چه در زمان رژیم پادشاهی و چه دورهی جمهوری دولت بعثی. با دولت مرکزی طی دههها درگیری و جنگ به توافق نرسیدند و در نهایت با اشغال خارجی امکان آن بهوجود آمد که اقلیم کردستانِ خودمختار به وجود آید.
منظورم این است که اگر نخواهیم راه حل را فقط در لولهی تفنگ جستجو کنیم، در شرایطی که زمینهی تشکیل یک دولت در دورهی انتقال فراهم شد، بایستی اساس را بر رفع تبعیض و شناسایی حقوق برابر برای همهی مردم گذارد. نه این که همه با هم برابرند ولی بعضیها برابرترند، چون آنها مسلماناند و دیگران نیستند و یا اینها فارسزباناند و دیگران نیستند. من امیدوارم تمام این مسائل با گفتوگو حل شود.
اگر روابط اجتماعی ما بر عقلانیت، تفاهم و مدارا استوار باشد و نه برخورد ایدئولوژیک، از سرنوشت نابسامانی که بر مردم سوریه و عراق و لیبی تحمیل شد به دور خواهیم بود. توصیهی من این است که برابری حقوقی و حقوق شهروندی همهی مردم ایران را بپذیریم. موضوعی که نه در قانون اساسی مشروطه و نه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، مورد شناسایی قرار گرفت. و سفارش دوم من این است که به گفتهی «جان راولز» دموکراسی لیبرال را با عدالت اجتماعی مقرون سازیم و علاوه بر حقوق مدنی و سیاسی، در صدد تأمین حقوق اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی همهی مردم ایران نیز باشیم.