شهروندان جهان در کوچهی پشتی!
timeshighereducation
شهروندان جهان در مناطق پیرامونی: تهدید و همهویتانگاری با جامعهی جهانی، براندون گورمن و چارلز سگوین، ژورنال آمریکایی جامعهشناسی، دوره ۱۲۴، شماره ۳، نوامبر ۲۰۱۸
احتمال اینکه فردی خود را «شهروند جهان» و عضوی از قبیلهی بشریت بشمارد برای چه کسی بیشتر است: آنکه در ناف نیویورک و لندن زندگی میکند، یا آن که در حاشیهی بیروت و موگادیشو سکونت دارد؟
تاکنون تصور غالب این بود که ساکنان مناطق آباد و پر ناز و نعمتِ شهری که در مرکز ارتباطات جهانی هستند قاعدتاً هویت خودشان را بیشتر جهانی تعریف میکنند؛ به عبارت دیگر، هر چه فرصتها و زیرساختهای ارتباط با جهان بیشتر باشد، احتمال این که افراد هویت خودشان را جهانی تعریف کنند بیشتر میشود. مثلاً جوان تحصیلکرده و مرفهی را فرض کنید که در نیویورک سکونت دارد، به چند زبان صحبت میکند، به اکناف جهان سفر کرده و وعدههای غذایی هفتگیاش مخلوطی از سبکهای آشپزی ملل مختلف است. چنین آدمی ممکن است خودش را «شهروند جهان» بپندارد.
اما لزوماً چنین نیست. اتفاقاً بسیاری از آدمهایی که در نقاط پرت و پیرامونیِ جهان سکونت دارند، و از اقشار و طبقاتی هستند که سرکوب شده یا به حاشیه و انزوا رانده شدهاند، هویت خود را با تمسک به شهروندیِ جهان تعریف میکنند.
این نتیجهی پژوهش بسیار جالب و خواندنی دو همکلاسی سابقم، براندون گورمن و چارلز سگوین، است که در ژورنال آمریکایی جامعهشناسی منتشر شده و همین چند روز پیش بهخاطرش از سوی انجمن جامعهشناسی آمریکا تقدیر شدند. آنها با بررسی دادههای دو پیمایش معتبر جهانی (پیمایش ارزشهای جهان و برنامهی پیمایش اجتماعی بینالمللی) نشان میدهند که اتفاقاً بسیاری از گروههایی که بیشترین دلبستگی به هویت جهانی را دارند یا در کشورهای پیرامون ــ نظیر فیلیپین، نیجریه، هند و تایلند ــ ساکن هستند و یا عضو اقلیتهای سرکوبشده و نادیدهگرفته شده در کشورشان ــ نظیر چچنها در روسیه، مسلمانان در فرانسه، ترکها در آلمان، مسلمانان در هند، کردها در ترکیه، بلوچها در پاکستان، خوسیها در آفریقای جنوبی و چینیها در تایلند. چرا؟
تمسک به هویت جمعی به آدمها کمک میکند تا احساس تعلق کنند و در نتیجه امنیت خاطر و ثبات روانی داشته باشند. اما وقتی هویتهای خُرد ملی و محلی برای آدمها دردی دوا نمیکند و آرامش خیال نمیآورد، آنها به سراغ هویتهای جهانی میروند. شرایط نابسامان محلی و زیستن در وضعیت پرمخاطره، نامطمئن و متزلزل موجب میشود تا آدمها به ریسمان هویت جهانی چنگ بزنند. برای همین است که بسیاری از اتباع دولتهایی که یا ظالم و سرکوبگرند و یا علیل و درمانده، خود را «شهروند جهان» میپندارند. اینها شهروندانی هستند که احساس خطر میکنند اما دولتشان یا نمیتواند یا نمیخواهد که آنها را زیر پر و بال خود بگیرد.
در نگاه اول به نظر نمیرسد که آدمها در مواجهه با خطر دایرهی هویت خود را گسترش دهند؛ برعکس، اغلبِ نظریههای هویت پیشبینی میکنند که این حلقه تنگتر شود. خطر باید آدمها را وادارد که دور خودشان حصار بکشند و روی تعلقات و تعصبات گروهیشان تأکید کنند. شهروندانی که در زیر سایهی دولتهای قوی زندگی میکنند، و به حساب میآیند، در مواجهه با چالشها و تهدیدها معمولاً به سراغ هویتهای میهنپرستانه و بیگانهستیز میروند؛ بهخصوص وقتی که خیالشان راحت است که دولت توانایی برقراری امنیت فیزیکی را دارد. بهعنوان مثال پس از حمله به برجهای دوقلو، بسیاری از شهروندان ایالات متحده هویت آمریکایی را منوط به حمایت بیچون و چرا از سیاستهای دولت تعریف میکردند.
گروههایی که موقعیت ضعیفتری در جامعه دارند هم در مواقع اضطرار ممکن است که دامنهی هویت خود را گسترش دهند و خود را متعلق به جمعی نشان دهند که میتواند پشتیبانشان باشد. مثلاً سیاهپوستان آمریکایی در مواقع عادی هویت خود را برمبنای تصور نژادی ابراز میکنند؛ اما در مقابله با تهدیدی که از مهاجرت لاتینتبارها احساس میکنند، آمریکایی بودن خود را به رخ میکشند. در زامبیا، دو گروه قومی چِوا و تومبوکا هر دو در اقلیت هستند و خود را اعضای یک خانواده میشمارند. اما در کشور همسایه، مالاوی، هر دو گروه قدرتمندند و هیچ یک چشم دیدن دیگری را ندارد.
آنهایی که از قضا موقعیتشان امن است، و نفسشان از جای گرم میآید، در مواجهه با تهدید سر توی لاک جمعی فرو میکنند و بیگانهستیز میشوند. بر عکس آنهایی که در ناامنی به سر میبرند سرشان را بیرون میآورند و جهان را صدا میزنند
اما داستان برای اعضای گروههای به حاشیهرانده یا سرکوبشدهی جامعه، و یا اصلاً اعضای جوامعی که پیرامون نظم مستقر جهانی زندگی میکنند، فرق میکند. خاطر آنها صرفاً با اِبراز تعلق به هویت ملی و محلی جمع نمیشود. دولت یا توانایی تأمین امنیتشان را ندارد، یا عمداً نادیدهشان میگیرد و یا سرکوبشان میکند و عملاً به خطری برای امنیتشان تبدیل میشود. توسل به هویت فراملی و جهانی به این شهروندانِ نگران و مستأصل نیرو و امید میدهد: کسی از ابنای بشریت خارج از این مرزهای تنگ هست که اعتنا کند و به دادشان برسد.
در تاریخ معاصر نمونههای زیاد و متنوعی از توسل گروههای محلی به بازیگران جهانی برای جلب حمایت و تأمین امنیت وجود دارد. دو بویس، روشنفکر و فعال حقوق مدنی سیاهان در آمریکا، تلاش کرد تا جامعهی جهانی را به فشار بر دولت آمریکا ترغیب کند. بسیاری از فعالان سیاهپوست به صراحت از احساس تعلق و همبستگی با گروهها و جوامع بینالمللی در کوبا، خاورمیانه، هند، چین، ویتنام و حتی اتحاد جماهیر شوروی سخن میگفتند. اقلیتهای قومی در ژاپن دست به دامان نهادهای بینالمللی شدهاند تا بلکه تبعیضها کاهش پیدا کند و کنیاییها به سراغ دیوان کیفری بینالمللی رفتند تا خشونتهای سیاسی در کشورشان متوقف شود. فلسطینیها با راه انداختن حرکة المقاطعة امیدوارند توجه و حمایت مردم جهان را جلب کنند. رهبران اسماعیلیه که اقلیتی مذهبی در افغانستان، پاکستان، و تاجیکستان هستند مدام به همکیشان یادآوری میکنند که به باهمستان بزرگ جهانی تعلق دارند.
آنهایی که از قضا موقعیتشان امن است، و نفسشان از جای گرم میآید، در مواجهه با تهدید سر توی لاک جمعی فرو میکنند و بیگانهستیز میشوند. بر عکس آنهایی که در ناامنی به سر میبرند سرشان را بیرون میآورند و جهان را صدا میزنند؛ مگر وقتی که انتظار ندارند نهادها و جوامع بینالمللی خیری به آنها برسانند. گورمن و سگوین نمونهی جالبی از لبنان را در پژوهش خود مثال میزنند. نهم جولای سال ۲۰۱۳ بُمبی در محلهی بئر العبد در منطقهی ضاحیهی بیروت منفجر شد که ۵۳ نفر را مجروح کرد. بلافاصله پس از این اتفاق ساکنان استان جبل لبنان، که بافت متنوعی از کیشها و قومها را دارد، علاقهی بیشتری به برجستهکردن ارتباط با جهان و مشارکت بازیگران بینالمللی در تأمین امنیت لبنان داشتند. در عوض ساکنان استان جنوب، جایی که در خط مقدم درگیری نظامی با اسرائیل بوده و خاطرهی خوشی از مداخلات بینالمللی ندارد، بیشتر به هویت محلی خود اتکا داشتند.
این پژوهش دو فرض جاافتاده دربارهی هویت را زیر سؤال میبرد. فرض نخست این است که هویت لزوماً از ارتباط نشئت میگیرد، و اگر فرصت ارتباط نباشد یا کمیت و کیفیت کافی نداشته باشد هویت هم به درستی شکل نمیگیرد. بر پایهی همین فرض تاکنون تصور میشد که هر قدر کشوری بیشتر با اقتصاد جهانی و نظم سیاسی و اجتماعی بینالمللی درگیر شده باشد ــ به عبارت دیگر جهانی شده باشد ــ شهروندانش هم بیشتر احتمال دارد حس جهانوطنی داشته باشند. همچنین تصور میشد که شرایط نابسامان محلی ــ نظیر سطح پایین سواد، دسترسی اندک به تلویزیون، ماهواره و اینترنت، بیثباتی سیاسی و تنش قومی ــ مانع بروز تعلقات جهانی میشوند. برای همین پژوهشگران تا پیش از این اصلاً به سراغ بررسی اَشکال بروز هویت جهانی در مناطق پیرامونی نرفته بودند. فرض دوم این است که هویت جهانی لزوماً رقیب و یا در تعارض با هویتهای ملی و محلی است. چنین نیست! هویتها میتوانند چندپاره، متکثر و درهمبرهم باشند و گاهی همپوشانی داشته باشند. برخی هویتها میتوانند گاه حتی خفته و در کمون باشند و بسته به حال فرد و احوال زمانه دچار قبض و بسط شوند.
کیفیت و ماهیت احساس جهانوطنی البته فرق میکند. جوان نیویورکی خود را مستوجب شهروندی جهان میداند، اما جوان نیجریهای خود را مستحق. درها به روی اولی باز است و همه جای جهان سرایش. اما دومی دارد در میزند. چنان که گورمن و سگوین مینویسند، طنز ماجرا اینجاست که اکنون ساکنان پیرامون برای نظم مستقرِ جهانی خطر کمتری دارند تا ساکنان مرکزنشین که خیلیهاشان در فکر پنبهکردن رشتههای بافته شده هستند. آلبانیاییها چشمانتظارِ ورود به اتحادیهی اروپا هستند و انگلیسیها میخواهند درها را محکم پشت سر خود ببندند.