حیلههای خشم
آیا این مارپیچِ مرگِ دموکراسی است؟ آیا ما در حال افتادن در یک حلقهی مهلکِ خشم و واکنش به آن هستیم، که مانع گفتگوی معقولی است که زندگی مدنی ما وابسته به آن است؟
در هر عصری دغلکارهای سیاسی با استفاده از خشم، دروغ و توهین بحث معقول و مستدل را تحتالشعاع قرار میدادهاند. اما آنها از دههی ۱۹۳۰ به بعد چندان موفقیتی نداشتند.
اما امروز بسیاری از سیاستمداران عوامفریب دریافتهاند که در عصر دیجیتال میتوان از ایجاد خشم عمومی به شدت سود برد. آنچه به خشم و عصبانیت و سوءتفاهم ناشی از رسانههای اجتماعی دامن میزند سازمانهایی هستند که کاربران مزدوری را برای نوشتن پیامهایی له یا علیه موضوعی در اینترنت در اختیار دارند. افزون بر این، روباتهای خرابکار و مزاحم در شبکههای اجتماعی و تبلیغات و آگهیهای سیاسی با بودجهی مخفی، به زندگی واقعی رخنه میکنند.
امروز، سیاستمداران و مفسران زبان خشنی را به کار میبرند که چند سال پیش غیرقابلتصور بود. جای شک و شبهه نیست که زبانِ خشونت خشونت را مجاز میکند، و در بسیار از موارد به نظر میرسد که استفاده از زبان خشن به این منظور است که باعث پرخاشگری نامعقول طرف مقابل شوند.
مسلماً رأیدهندگان باید اکنون از این کابوس بیدار شوند، عاملان بحرانها را کنار بگذارند، و سیاست صلحآمیز معقول را دوباره زنده کنند، سیاستی که امنیت ما منوط به آن است. اما متأسفانه، راهحل ممکن است به این سادگی نباشد.
چند شاخهی جذاب علم عصبشناسی و روانشناسی به این امر اشاره میکنند که تهدید و تنش در زندگی عمومی هنگامی که پدید آمد احتمالاً به نحو خودکار استمرار مییابد. هر چه بیشتر احساس خطر کنیم، ذهنمان بیشتر درگیر واکنشهای غیرارادی و پاسخهای بدون فکر و تأمل خواهد شد.
اگر میخواهید دموکراسی را پاس بدارید احتمالاً احمقانهترین کاری که میتوانید بکنید این است که به مخالف خود دشنام دهید و اینگونه نفرتپراکنی کنید.
عجیب و غریبترین این تأثیرات را استفن پورجس و گرگوری لوئیس، دانشمندان عصبشناس، شرح میدهند. آنها نشان میدهند که هنگامی که احساس خطر میکنیم، نمیتوانیم اصوات گفتاری آرام را بشنویم. وقتی احساس امنیت میکنیم، ماهیچههای گوش میانی منقبض میشوند، که تأثیرش مانند کشیده شدن پوست پردهی گوش (طبل) است. این امر مانع از نفوذ اصواتِ بمِ محیط میشود، و به ما امکان میدهد که خود را با موج فرکانسهای مورد استفاده در حرف زدن معمول انسانی تطبیق دهیم.
اما هنگامی که احساس خطر میکنیم، لازم است که سروصدای بمِ محیط را بشنویم. در دوران تکامل بشر، این اصوات (غرش، نعره، لگدمالی پنجه یا چنگال یا غرش سُم جانوران، رعد، ضربهی سیل در رودخانه) بودهاند که خطر را گوشزد میکرده است. به این ترتیب، ماهیچههای گوش میانی از حالت انقباض رها میشوند، و فرکانسهای گفتاری عبور نمیکنند. در موقعیت سیاسی، اگر مردم در حال دادوفریاد کردن بر سر ما باشند، اصوات معمول و معتدل، از نظر فیزیکی، از حوزهی توجه خارج میشوند. هر کسی برای آنکه صدایش به گوش دیگران برسد باید فریاد بزند، و سطح تنش و تهدید افزایش مییابد.
هنگامی که به طور خاص احساس تهدید یا خشم میکنیم، واکنش جنگ یا گریز ما آغاز میشود، و قابلیت ما برای استدلال را تحتالشعاع خود قرار میدهد ــ پدیدهای که برخی از روانشناسان آن را دزدی بادامهی مغز [amygdala hijack] یا سوءاستفادهی آمیگدالا مینامند. آمیگدالا در قاعدهی مغز قرار دارد و علائم احساسی شدید را هدایت میکند، علائمی که میتوانند قشر جلوی پیشانی مغز را نادیده گیرند، و ما را از اخذ تصمیمات عقلانی بازدارند. ما به طرزی غیرعقلانی حملهور میشویم، و حرفهای احمقانه میزنیم و سپس این کار ما موجب تحریک آمیگدالا در دیگران و ایجاد واکنشهای شدید احساسی میشود. رسانههای اجتماعی کمابیش به این نحو عمل میکنند.
«ما باید از سکون و آرامش گرتا تانبِرگ در واکنش به موج رذالتی که هنگام سخنرانیاش با آن مواجه میشود تقلید کنیم.» عکس از والری بلوم/ سازمان حفاظت از محیط زیست (EPA)
هنگام احساس ناامنی در جستجوی راهی شتابزده و کورکورانه برای دستیابی به امنیت هستیم، و در نتیجه این واکنشها تشدید میشود. امنیت چیزی است که روانشناسان «ارزش کمیاب» مینامند: ارزشی که وقتی کمبودش را احساس میکنیم اهمیتش برای ما افزایش مییابد، و ارزشهای دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد. این امر به کسانی که ما را دچار ناامنی کردهاند اجازه میدهد که خود را «قدرتمندانی» جلوه دهند که میتوانیم برای فرار از آشوبی که خودشان ایجاد کردهاند به آنها پناه ببریم. نظرسنجی هَنسارد سوسایتی در ماه آوریل به طرز نگرانکنندهای آشکار کرد که اکنون ۵۴ درصد از پاسخدهندگان با این حرف موافقاند که «بریتانیا به فرمانروای قدرتمندی نیاز دارد که خواهان زیر پا گذاشتن فرامین باشد»، و تنها ۲۳ درصد با این حرف مخالفاند.
فکر میکنم که عوامفریبها ــ یا مشاورانشان ــ میدانند که دارند چه کار میکنند. آنها به طور غریزی یا حسابشده میدانند چطور به شیوههایی نامعقول به تهدید واکنش نشان میدهیم، و نیز میدانند که، برای پیروزی، باید ما را از اندیشیدن بازدارند. اگر این مارپیچ را متوقف نکنیم، ممکن است به قعر تاریکی سقوط کنیم. پس چه میتوانیم بکنیم؟ به طور خاص، چطور باید دربارهی موقعیتهای واقعاً نگرانکننده گفتگو کنیم بیآنکه به واکنشهای تهدیدآمیز بینجامد؟ نخستین چیزی که علم به ما میگوید این است: با همه محترمانه برخورد کن. اگر میخواهید دموکراسی را پاس بدارید احتمالاً احمقانهترین کاری که میتوانید بکنید این است که به مخالف خود دشنام دهید و اینگونه نفرتپراکنی کنید.
هرگز به مسابقهی دادوفریاد زدن وارد نشوید، هر چقدر که رفتار شخص دیگر موهن و برخورنده باشد. هیچگاه موقعی که طرف مقابل توهین میکند برآشفته نشوید: گفتگو را دوباره به موضوع بحث برگردانید. ما باید از سکون و آرامش گرتا تانبِرگ در واکنش به موج رذالتی که هنگام سخنرانیاش با آن مواجه میشود تقلید کنیم: «همانطور که شاید متوجه شده باشید، نفرتپراکنان مثل همیشه فعالاند ــ مرا، نگاهم، لباسم، رفتارم و تفاوتهایم را تعقیب میکنند ... اما وقتتان را برای توجه بیشتر به آنها هدر ندهید.»
جنبش جهانی اقلیمی که طغیان علیه انقراض نامیده میشود و شعارش نافرمانی مدنی خشونتپرهیز است پس از بررسی پیروزی یا شکست دیگر جنبشهای سیاسی، تفاهمنامهای برای کنشگرایی ارائه کرده است که شبیه نوعی الگوی روانشناسی سیاسی کارآمد است. اعضای این جنبش از شوخطبعی برای منحرف کردن پرخاشگری استفاده میکنند، بروشورهایی را پخش میکنند تا موضوع فعالیت را توضیح دهند و برای اختلال یا آشوب پیشآمده عذرخواهی کنند، به فعالان آموزش میدهند تا در برابر تحریک شدن مقاومت ورزند، و کارگروههای همافزایی به راه میاندازند تا به مردم یاد دهند که رویاروییهای احتمالی را به گفتگوهای مستدل و معقول تبدیل کنند. همچنین «احترام عملی» نسبت به همه، از جمله نسبت به پلیس را تشویق میکنند.
این جنبش با برپایی گردهمآییهای مردمی تلاش میکند تا فضایی مدنی ایجاد کند که در آن صداها و نظرات دیگران شنیده شود. همانطور که استفن پورجِس در مقالهی دیگری میگوید، دانشمندان عصبشناسی که توانستهاند بسیاری از واکنشهای غیرارادی ما را تبیین کنند، خاطرنشان میکنند که تا زمانی که احساس امنیت نکنیم مغزمان به ما اجازه نمیدهد که نسبت به دیگران شفقت ورزیم. ایجاد فضاهای آرامی که در آن بتوانیم تفاوتهایمان را بکاویم قدمی مهم و اساسی برای بازسازی زندگی دموکراتیک است.
همهی اینها که گفتیم ممکن است بدیهی و مطابق عقل سلیم به نظر برسد. بله همینطور است. اما فهم طرز کار ذهنمان به ما کمک میکند تا تشخیص دهیم که چه وقت ذهنمان ناآگاهانه در جهت منافع عوامفریبها کار میکند. متوقف کردن این مارپیچ یعنی بازسازی آن حالت ذهنیای که به ما اجازهی اندیشیدن میدهد.
برگردان: افسانه دادگر
جورج مانبیوت ستوننویس روزنامهی گاردین است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
George Monbiot, ‘Demagogues thrive by whipping up our fury. Here’s how to thwart them’, The Guardian, 3 October 2019.