«درسهای فارسی»؛ نگاهی به چند فیلم برلیناله ۲۰۲۰
هفتادمین دورهی جشنوارهی فیلم برلین، ۲۰ فوریه با فیلم «سال سالینجریِ من» افتتاح شد. نمایش ۳۴۰ فیلم و حضور صدها هزار تماشاگر در برلیناله، این جشنواره را به یکی از مهمترین جشنوارههای سینمایی جهان تبدیل کرده است. در ادامه به معرفی چند فیلم مهم حاضر در برلیناله پرداختهام.
(Persian Lessons)
سال ۱۹۴۲. ژیل (با بازی نائول پرز بیسکایارت)، یهودی جوانی در فرانسهی اشغالی، توسط نازیها دستگیر میشود. او و همراهانش را خارج از شهر و در میانهی جنگل پیاده میکنند تا به گلوله ببندند. ژیل که اندکی قبل نیمی از ساندویچش را با یک کتاب فارسی تاخت زده است یهودی بودنش را انکار میکند. «من ایرانیام. یهودی نیستم.» و کتاب را به عنوان شاهد نشان میدهد. این آغاز ماجرای فیلم تازهی وادیم پرلمن ( کارگردان «خانهای از شن و مه» - ۲۰۰۳) است که با الهام از واقعیتْ ساخته شده و اولین اکران جهانیاش در بخش ویژهی برلیناله صورت گرفت.
انکارِ هویتْ ژیل را موقتاً از خطر حفظ میکند اما بقا در اردوگاه کار اجباری نازیها، تقلایی روزمره است. او باید به یک افسر نازی به نام کُخ زبان فارسی بیاموزد، زبانی که فقط یک کلمه از آن بلد است: «بابا». کُخ (لارس آیدینگر) رؤیای سفر و زندگی در تهران را دارد و میخواهد تا پایان جنگ هر روز چند کلمهی جدید فارسی یاد بگیرد. ژیل برای حفظ جان خود باید زبانی تازه بیافریند و افسر را قانع کند که این زبان فارسی است. او باید مثل یک بندباز هر روز این نمایش خطرناک را تکرار کند و میداند که یک اشتباه میتواند به قیمت جانش تمام شود.
درسهای فارسی فیلمی پرکشش است و لحظات طنزآمیزش، بیننده را در قلب روایت بزرگترین تراژدی انسانی به خنده میاندازد.
وادیم پرلمن دربارهی این فیلم میگوید: «نمیخواستم یک فیلم کلیشهای دربارهی هولوکاست بسازم. هدفم نمایش وجه انسانی همه بود. نه فقط قربانیان که افسران و سربازان اساس هم انسانهای واقعی بودند که عاشق میشدند، حسود بودند و...باور کردن این که آنها هم انسانهای واقعی بودند نتیجه را حتی تکاندهندهتر میکند و همچنین نشان میدهد که این ماجرا میتوانست هر جای دیگری هم اتفاق بیفتد.»
نامو (بیگانه)
(Namo| The Alien)
اولین فیلم بلند نادر ساعیور، روایت یک معلم کُرد به نام بختیار (بختیار پنجهای) است که دو سال پیش به تبریز منتقل شده و با همسر، دختر و پدر بیمارش زندگی میکند. او معلم حقالتدریسی تاریخ است و برای دائمی کردن قرارداد خود در مدرسه باید مصاحبهی گزینشی را با موفقیت بگذراند. چند روز است که یک اتومبیل با دو سرنشین روبهروی خانهی او پارک کرده است. سرنشینان اتومبیل که آشکارا از نیروهای امنیتی هستند بیوقفه محله را زیرنظر دارند. بختیار در تبریز «غریبه» است. ترکی حرف نمیزند، پدرش فعالیت سیاسی داشته و سر کلاس تاریخ به دانشآموزان مطالبی خارج از کتاب میگوید و به کسی باج نمیدهد. همهی اینها باعث میشود اهالی محل او را مظنون اصلی و دلیل توقف امنیتیها در محله بدانند. اما در واقع همه در خفا وحشت دارند که خودشان در مظان اتهام و علت حضور نیروهای امنیتی باشند. بختیار معتقد است که گناهی ندارد و حاضر نیست برای پادرمیانی یا سؤال با سرنشینان اتومبیل دیدار کند. وحشت اهالی از گناهان ناکرده، در مقابل مانور نظامی-امنیتی حکومتی در شهر و پروپاگاندایی که از رادیو و تلویزیون، ایران را سومین کشور امن دنیا معرفی میکند، تناقضی عجیب پدید میآورد. در چنین فضای پلیسی-امنیتی هر کس خودش را مجرم میشمارد. پسر مالکِ سوپرمارکت محل که قبلاً معتاد بوده فکر میکند دنبال او و پیدا کردن مواد مخدر هستند. سویل، همسر بختیار (سویل شیرگی) گمان میکند که ارتباط با دوستی که آن طرف مرزها فعالیت سیاسی میکند، مسئلهی آنهاست. کار تا آنجا پیش میرود که دختر بچهی بختیار که عروسکش را خراب کرده با گریه میپرسد نکند به خاطر من آمدهاند؟
در یکی از صحنههای تأثیرگذار فیلم، در حالی که بختیار در مصاحبهی گزینشی آموزش و پرورش در حال پاسخ به پرسشهایی دربارهی روابط خانوادگی، حجاب زنان فامیل و سوابق پدرش است، کارگر ساختمانی به مصاحبهگر میگوید این دیوار نم کشیده و باید تعمیر شود. مصاحبهگر در پاسخ میگوید نیازی نیست و رنگ زدن کافی است. تصویری نمادین از اوضاع مملکتی که مسئولانش به حفظ ظاهر قانعاند و مسئلهی اصلی را رعایت اصول شرعی و پایبندی به ظواهر انقلاب میشمارند.
«نامو» درام شجاعانهای است و پس از «سهرخ»، دومین همکاری جعفر پناهی و نادرساعیور در نوشتن یک فیلمنامه است. پناهی همچنین تدوین فیلم را بر عهده داشته است. ساعیور پس از پایان فیلم گفت که ایدهی اصلی داستان از نمایشنامهی سهخواهر اثر آنتوان چخوف گرفته شده است و از فیلم بنبست اثر پرویز صیاد به عنوان دیگر اقتباس سهخواهر یاد کرد.
(Futur Drei| No Hard Feelings)
اولین فیلم بلند فراز شریعت، فیلمساز جوان ایرانی-آلمانی، فیلمی دربارهی مهاجرت، مفهوم وطن، احساس تعلق، آشکارسازی و دوستی است. پرویز (بنیامین رجاییپور) که فرزند نسل دوم یک خانوادهی مهاجر است به علت دزدی از یک فروشگاه به کار اجباری اجتماعی در اردوگاه پناهندگان محکوم شده است. اردوگاه پر از پناهجویانی با ملیتهای مختلف است که در خطر بازگردانده شدن قرار دارند. آمون و بنفشه، خواهر و برادر و دو پناهجوی ایرانی هستند و زبان فارسی ــ که پرویز آن را به لهجهای آلمانی-اصفهانی صحبت میکند ــ آنها را به هم نزدیک کرده است. آمون تحت تأثیر جو همجنسگراهراس اردوگاه به پرویز نزدیک نمیشود اما بیرون از اردوگاه به خود واقعیاش نزدیکتر است.
«آینده سه» قصهی سه نسل از مهاجران-پناهندگان را روایت میکند: والدین پرویز که پس از انقلاب به آلمان آمدهاند اما پس از ۳۰ سال زندگی در آلمان همچنان آلمان را خانهی خود نمیدانند. پرویز که مهاجر نسل دوم محسوب میشود ولی به هیچکجا احساس تعلق نمیکند. و بنفشه و آمون که به تازگی در آلمان درخواست پناهندگی دادهاند اما خطر بازگردانده شدن تهدیدشان میکند.
فیلمْ انتقادات آشکار و پنهانی از جامعهی آلمان و مقاومت این جامعه در پذیرفتن خارجیها ارائه میکند، و نشان میدهد که پیچیدگیهای فرهنگی مهاجران و پناهجوها در این پسزمینه چطور کار «تطبیق» آنها با جامعهی جدید را دشوارتر کرده است. «آینده سه» با لحنی گاه طنز گاه تراژیک و تدوین و فیلمبرداریای که در بعضی صحنهها به منطق موزیک ویدیو نزدیک میشود، حس همدلی را در تماشاگر برمیانگیزد. اضافه شدن صحنههایی مستند از کودکی فراز شریعت و در نظر گرفتن این نکته که پدر و مادر پرویز در فیلم، والدین واقعی او هستند این اثر را به حدیث نفس کارگردانش تبدیل کرده است. فراز شریعت پس از نمایش فیلم گفت: «وقتی موضوع اصلی فیلم را انتخاب کردیم، فیلمهای زیادی با موضوع مهاجران و پناهجویان نگاه کردیم. فهمیدیم که بسیاری از فیلمهای آلمانی و غربی علاقهی خاصی به درام، شوک، قربانیانگاری و…دارند، ما تصمیم گرفتیم بر خلاف این جریان اثری روشن با حس خوب دربارهی پیدا کردن جای خود، مهاجرت و جنسیت بسازیم.»
(Saudi Runaway)
قوانین ضد زن، خشونت، ازدواجهای اجباری و جامعهی محافظهکارِ عربستان سعودی، سالانه هزار زن را از این کشور فراری میدهد. مونا یکی از این زنان است. فیلم مستند «سعودیِ فراری» با پرسش مونا، دختر جوان عربستانی شروع میشود: «آیا الله واقعاً میخواهد ما زنان شهروند درجه دوم باشیم؟»
کل فیلم با دو تلفن همراه مونا گرفته شده، معمولاً به صورت مخفیانه و پنهان زیر حجاب بلند سیاهش و داستان فرار او از حکومت مردان در عربستان سعودی را به تصویر میکشد. او در آستانهی ازدواج اجباری است. پدرش خشن و بدرفتار است و برادر کوچک مونا را کتک میزند. مونا بدون همراهی یک مرد نمیتواند خانه را ترک کند و برای تمدید گذرنامهاش نیاز به اجازهی پدر یا همسر آیندهاش دارد. تصویر همهی حاضران در فیلم بهجز مونا برای احترام به حریم شخصیشان محو شده است. مونا نگران است. تردید دارد و برای فرار باید سریعتر و قبل از انقضای گذرنامه تصمیم بگیرد. فرار مستقیم از عربستان به دلیل قوانین مردسالار ممکن نیست اما گریز از کشورهای همسایه امکانپذیر است. همسر مونا ابوظبی را برای ماه عسل انتخاب کرده است و این بهترین فرصت است. عروسی در یک تالار بزرگ و دوطبقه برگزار میشود. در طبقهی اول زنان و در طبقهی دوم مردان جشن خواهند گرفت. تردیدهای مونا در شب عروسی جدیتر هم میشود. مادرش به او گفته میخواهد پدرش را ترک کند و مونا فکر میکند او در این راه به وی نیاز دارد. بدون حضور مونا برادرش هم آسیبپذیرتر خواهد شد. «احساس میکنم با فرارم به آنها خیانت میکنم.» اما این خیانتی ضروری است!
فیلم سعودیِ فراری که در بخش «پانوراما مستند» نمایش داده شد پر از لحظات دلهرهآور و دردناک است. مستند کردن مسیر سختی که مونا، این زن شجاع و با جسارت پیمود یکی از دیدنیترین مستندهای سال را رقم زده است. تشویقهای طولانی و ایستادهی بینندگان در برلین گواه این موضوع است.
سوزانه رگینه مویرس، کارگردان آلمانی فیلم، قصد داشت برای ساختن فیلمی با موضوع فرار زنان به عربستان برود اما به او اجازهی ورود ندادند. بنابراین، تصمیم گرفت از راه دور فیلم بسازد و از طریق وبسایت یک کنشگر عربستانی که به زنانی که در اندیشهی فرارند مشاوره میدهد، با مونا آشنا شد. او پیش از این به ایران سفر کرده بود و فیلم مستند «ایران پرجوش و خروش» را دربارهی زندگی دو دیجی زیرزمینی در ایران ساخته بود.
(DAU. Natasha)
دائو. ناتاشا احتمالاً عجیبترین فیلم برلیناله است. این فیلم ۱۴۵ دقیقهای تازهترین ساختهی ایلیا خژانوفسکی است و در بخش اصلی جشنوارهی فیلم برلین برای تصاحب خرس طلایی رقابت میکند. ناتاشا (ناتالی برژنایا)، کارمند غذاخوری یک مؤسسهی تحقیقاتی مخفی شوروی است. او میانسال است و به همکار جوانش الگا حسودی میکند. در تمنای عشق و رابطه است ولی واقعیت زندگیاش تنهایی و کار در غذاخوری است. در یکی از شبهای بادهنوشی با لوک، دانشمند فرانسوی که برای تحقیقی مشترک به شوروی آمده، رابطه برقرار میکند اما لوک روز بعد با او همان رفتار معمول و غیر صمیمی همیشگی را دارد. فیلم با ریتمی کُند، فرمی تجربی، و دوربین روی دست پیش میرود و در یکسومِ پایانی با ورود سازمان کگب به داستان، چرخش و معنای متفاوتی مییابد. نکتهی جنجالی فیلم اما نمایش بیپروای رابطه یا خشونت بیحد مأمور کاگب نیست بلکه شرایطی است که فیلم در آن ساخته شده. دائو ناتاشا بخشی از پروژهی فیلمسازی دائو است. فضایی به وسعت ۱۳ هزار متر مربع که تعداد زیادی «شرکتکننده» در نقشهای زندگی واقعیشان بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ در آن کار و زندگی میکردند. همه چیزِ این مکان بر اساس زندگی شهروندان شوروی بین سالهای ۱۹۳۸ تا ۱۹۶۸ استوار بود. لباسها، آرایش موها، بستهبندی غذاها، مارک سیگار مصرفی اهالی دائو، حتی پول رایجشان روبل شوروی بود. این مکان همانقدر که صحنهی فیلمبرداری بود به دنیایی موازی نیز تبدیل شده بود و به نام «نمایش ترومن[1] استالینیستی» معروف شد. در این پروژه خبری از زمانبندی فیلمبرداری نبود و صحنه ۲۴ ساعتِ شبانهروز و هفت روز هفته آماده بود. یورگن یورگس فیلمبردار آلمانی پروژه، سیستم نورپردازی ویژهای طراحی کرد که به تیم سه نفرهی فیلمبرداری اجازه میداد بدون ابزار نورپردازیِ اضافه فیلمبرداری کنند. نتیجهی ۷۰۰ ساعت فیلمبرداری، ۱۴ فیلم سینمایی و ۳ مجموعهی تلویزیونی شد که به مرور منتشر میشوند. ایلیا خژانوفسکی، کارگردان فیلم، در نشست رسانهای گفت: «اگر واقعیتِ ساخته شده توسط فیلم را در نظر بگیریم، میتوانم بگویم که احساسات نمایش داده شده در فیلم واقعی هستند اما شرایطی که باعث ایجاد این احساسات شدهاند، غیرواقعیاند. یک جهان بینابینی میان دو واقعیت...این پروژه نشان میدهد که چگونه آدمها، آگاهانه تصمیم میگیرند به سفری سخت و احساسی اما صادقانه بروند.» ناتالی برژنایا، بازیگر نقش ناتاشا، هم گفت: «هیچ فیلمنامه یا داستانی وجود نداشت. ما زندگی میکردیم. سبک زندگی ما از بعضی جهات ترسناک و طاقتفرسا بود. ما ترسیدیم، عاشق شدیم و رابطه داشتیم. ولی نه بر مبنای فیلمنامه.»
(The Assistant)
در میانهی برلیناله و در روزی که خبر محکومیت هاروی واینستین، تهیهکنندهی نامدار هالیوود، به جرم تجاوز و آزار جنسی به دهها زن منتشر شد، به دیدن فیلم «دستیار» در بخش پانوراما رفتم. جین (جولیا گارنر) کارمند یک شرکت بزرگ فیلمسازی در نیویورک است. او که تازه پنج هفته است که کارش را آغاز کرده، صبح خیلی زود، وقتی هوا هنوز تاریک است، اولین نفری است که به دفتر میرسد. روشن کردن رایانهها، چاپ گزارشها و برنامهها و قراردادن آنها روی میز کارمندان، سفارش غذا و تاکسی و هماهنگی سفر و هتل، حتی نظافت اتاق رئیس همگی بخشی از وظایف اوست. در میانهی یک روز طولانی دستیار جدیدی به دفتر معرفی میشود. دختر جوان زیبایی که شغل پیشینش پیشخدمتی رستوران بوده و حالا یکباره مدارج ترقی را طی کرده است. جین او را به هتل مجلل محل اقامتش میرساند، مکانی که برای اقامت تازهواردان غیرمعمول و عجیب است. همهی اینها و رفتارهای رئیس ــ که ما هرگز در طول فیلم مستقیم با او روبهرو نمیشویم ــ با دیگر زنان، جین را به این نتیجه میرساند که دستیار جدید با رئیساش رابطه دارد. ظاهراً هیچ فردِ دیگری این رابطهی غیرعادی مبتنی بر تحقیر و اعمال زور و نفوذ و قدرت رئیس را نمیبیند. انگار این امری متعارف است که زنان جوان شاغل در صنعت فیلمسازی به چنین روابط مخربی با تهیهکننده تن در دهند.
اولین فیلم بلند داستانی کیتی گرین، فیلمی بیادعا اما تأثیرگذار است. دوربین «دستیار» هرگز از جین جدا نمیشود. تماشاگران در طول روز او را دنبال میکنند، با او پشت درهای بسته میمانند، استیصال، تحقیر و فشار کاریاش را حس میکنند و در نهایت بدون شعار یا دیالوگهای اضافه، پشت پردهی یکی از جنجالیترین رسواییهای هالیوود را به زبان سینما تجربه میکنند.
[1] فیلم «نمایش ترومن» زندگی مردی را نمایش میدهد که زندگیاش بدون اطلاع وی به صورت ۲۴ ساعته از شبکهای تلویزیونی برای میلیونها نفر در سراسر جهان پخش میشود. ترومن به واقعیت زندگی خویش شک میکند و برای رسیدن به حقیقت زندگیاش شروع به کاوش میکند. [ویکیپدیا]