مگر ایران هم عرب دارد؟
Photo by Shirin Ghazanfari
«بارها در سفر به شهرهای مختلف ایران، وقتی میفهمیدند من عرب هستم، تعجب میکردند و میگفتند از کجا آمدهای؟ مگر ایران هم عرب دارد؟»
آمنه هانی، زن عربی که مددکار اجتماعی بهزیستی اهواز بوده، تنها کسی نیست که بارها در برابر چنین سؤالهایی توضیح داده که شماری از مردم ایران، عرب هستند و تعجب کرده که دیگران چیزی دربارهی مردم عرب هموطنشان نمیدانند. بسیاری از عربهای ایران، بارها و بارها چنین پرسشهایی را از دیگر ایرانیان شنیدهاند. یوسف عرب السرخی، شاعر اهوازی، میگوید: «مردم عادی و کوچه و بازار در خیلی از شهرها، اصلاً نمیدانند که ایران، عرب هم دارد. یعنی تا بگویی عربم، بیشترشان میگویند: عرب کدام کشور هستی؟ برای همین وقتی هم که به عربها فحش میدهند، نمیدانند که دارند به هموطن خودشان هم فحش میدهند. حتی نویسنده یا بازیگر معروفی بود که نمیدانست ایران عرب دارد؛ برای همین به عربها توهین میکرد و بعد که فهمید ما هموطن خودش هستیم، عذرخواهی کرد.»
در نظر بسیاری از ایرانیانی که حتی نمیدانند بخشی از مردم کشورشان عرب هستند، عربها، همسایگان جنوبی ایران هستند و اگر عربی هم در ایران زندگی میکند، حتماً مهاجری است که از عراق یا کشورهای حاشیهی خلیجفارس به اینجا آمده یا نهایتاً عربهایی هستند که پس از ظهور اسلام در شبهجزیرهی عربستان و حملهی مسلمانان به ایران، پایشان به این کشور باز شده است و برای همین دل خوشی از آنها ندارند.
هر چند در قرنهای نخست هجری شمار زیادی از عربهای مسلمان به ایران آمدند اما به نوشتهی مورخانی همچون محمد بن جریر طبری و احمد کسروی، سابقهی سکونت عربها در ایران به دورهی تمدن عیلامیها میرسد. برخی نیز آن را همزمان با مهاجرت آریاییها به ایران میدانند. همچنین شواهد تاریخی از حضور عربها در ایران در دوره حکومت اشکانیان در سدههای اولیه میلادی در دست است.[1]
بخش عمدهای از عربهای ایران در جنوب غربی ایران زندگی میکنند. این منطقه که از شوشتر و دزفول در شمال تا دهانهی فاو و اروندکنار در جنوب، از هویزه و شوش در غرب تا هندیجان و رامهرمز در شرق را در برمیگیرد تا سال ۱۳۰۴ «عربستان» نامیده میشد و پس از آن به دستور رضا شاه پهلوی نامش در تقسیمات رسمی کشوری به «خوزستان» تغییر داده شد. اما خود عربها آن را همچنان با نام «عربستان ایران» یا «اقلیم اهواز» میشناسند و بسیاری از آنها خودشان را «عرب اهوازی» میدانند.
وقتی از آمنه هانی دربارهی چراییاش میپرسم، میگوید: «من خودم را یک عرب اهوازی میدانم، چون در جایی به نام ایران زندگی کردهام، اما به من این فرصت داده نشد که خودم را ایرانی بدانم. از همان دوران کودکی حس کردهام که از ایرانی بودن رانده شدهام و همبازیها ما را از خودشان دور میکردند، بعد هم که مدرسه و دانشگاه رفتیم، این طرد شدن در رفتار همکلاسیها گرفته تا اساتید کاملاً برای ما محسوس بود. در زمان کودکی خیلی سعی کردم که بگویم ما هم ایرانی هستیم ولی کمکم فهمیدم که نه، انگار من ایرانی نیستم و چیزی که من را به ایران وصل میکند، فقط رابطهی شناسنامهای است.»
آمنه که ۴۸ سال دارد و هفت سال است که از ایران خارج شده، توضیح میدهد که چطور به دلیل عرب بودن، زندگیای متفاوت از دوستان و همکاران دیگرش داشته است: «وقتی در اهواز بودم، در محیط کار باید شخصیتی کاملاً متفاوت از هویت اصلی خودم میداشتم. از پوشش گرفته تا خوراک تا زبان، همه را باید تغییر میدادم. مثلاً من مجبور بودم با چادر و مقنعه سر کار بروم. برای اینکه اجباری بود. اما در خارج از محل کار، هیچوقت چادر و مقنعهای را که هیچ تعلقی به من ندارد، نمیپوشیدم. لباس عربی محلی ما عبا است و روی آن هم شال یا روسری میپوشیم. اما لباس سنتی عربی در مراکز رسمی ممنوع است. حتی در دورهای هم که مدرسه میرفتم، نمیتوانستم با شال و عبا به مدرسه بروم. این رفتارها باعث میشود که خیلی از عربها احساس نقص کنند. بهگونهای که برخی دختران عرب لباس عربی نمیپوشیدند تا از تبعیض و رفتارهای تحقیرآمیز در کوچه و بازار جلوگیری کنند، یا اینکه جوانان ما سعی میکردند فارسی صحبت کنند و خودشان را فارس جا بزنند تا تحقیر نشوند.»
اما حتی فارسی حرف زدن، و بهویژه فارسی را روان و بدون لهجه حرف زدن، هم این تحقیرها را متوقف نمیکند. برای کسانی که فارسی را خوب صحبت میکنند، بسیار پیش آمده که در همان اهواز و آبادان به آنها گفتهاند که «چقدر خوب حرف میزنی! اصلاً بهت نمیآید که عرب باشی». شهلا دراجی، فعال حقوق زنان ۵۴ سالهای که ۲۰ سال پیش در اهواز زندگی میکرد، میگوید: «این حرفشان واقعاً آتشم میزد. یعنی چه به من نمیآید عرب باشم؟ خب من به زبان شما درس خواندهام و فارسی را مثلاً بهتر از مادرم که درس نخوانده حرف میزنم، اما من هم عرب هستم.»
شاید برای همینها است که آمنه هانی میگوید به عنوان یک عرب، نه تنها به او فرصت داده نشده که خودش را ایرانی بداند بلکه گاه عرب بودنشان هم انکار شده و میگویند شما عرب نیستید بلکه «عربزبان» هستید.
در مدرسه و محل کار: عربی حرفزدن ممنوع
این تأکید بر «عربزبان» بودن اما به معنای هموار کردن زندگی به زبان عربی، برای عربهای ایران نیست. یوسف السرخی که متولد ۱۳۶۹ است و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق به دنیا آمده، تجربهی خودش از مواجهه با زبان عربی به عنوان زبان مادری و زبان فارسی به عنوان زبان رسمی را، که زبان درس، کار و ارتباط با جامعه بود، اینگونه تعریف میکند:
گاه عرب بودنشان هم انکار شده و میگویند شما عرب نیستید بلکه «عربزبان» هستید.
«من در حاشیهی شهر اهواز بزرگ شدم، در خانه و خیابان و با دوستانمان عربی صحبت میکردیم و هیچ ارتباطی با جامعهی غیرعرب نداشتیم. اولین باری که فارسی شنیدم، روز اول مدرسه بود. در مدرسهی ما، تقریباً صددرصدِ دانشآموزان عرب بودند. اما معلمهای ما همگی غیرعرب و اکثراً سربازمعلمهایی بودند که از شهرهای دیگر به اهواز فرستاده شده بودند. من فکر میکردم که در مدرسه هم مثل همه جای دیگر قرار است عربی حرف بزنیم اما سر کلاس دیدم که معلم به یک زبان دیگر حرف میزند و هیچکدام از ما این زبان را نمیفهمیدیم. مدرسه مثل یک زندان بود که ما را کشانکشان میبردند سر کلاس و ما یا فرار میکردیم یا گریه. من خودم در ماههای اول مدرسه هر طوری که بود خواندن و نوشتن به فارسی را یاد گرفتم اما صحبت کردن به فارسی برایم سخت بود چون خارج از مدرسه واقعاً فقط عربی حرف میزدیم و میشنیدیم.»
آمنه هانی که در کودکی در محلهای از اهواز با همسایگان غیر عرب زندگی میکرد، تجربهای متفاوت داشته است. او میگوید با اینکه موقع صحبت به فارسی همچنان لهجهی عربی دارد اما با این حال فارسی حرفزدن برایش راحتتر از عربی است: «از پنج شش سالگی که برای بازی به کوچه میرفتیم، همبازیهایمان بیشتر فارسزبان بودند و بعد هم رفتیم مدرسه و آنجا هم باید فارسی صحبت میکردیم. در خانه عربی صحبت میکردیم ولی خانوادهی پرجمعیتی بودیم و همهمان مدرسه میرفتیم و کمکم عادت کرده بودیم که خواهر برادرهای همسن و سال با هم فارسی صحبت کنیم. چون نمیشد در بیرون، دوستانمان همه فارسی صحبت کنند و فقط ما عربی صحبت کنیم. بعد هم که در دانشگاه و محل کار، مجبور بودیم به زبان فارسی صحبت کنیم و هرچه از محیط خانواده دورتر میشدیم، عربیمان ضعیفتر میشد. در واقع فارسی یک طوری به ما تحمیل شد. برای همین الان هم حروف عربی را به درستی و آن طور که باید، نمیتوانم تلفظ کنم، یا بعضی کلمههای عربی را چون نمیتوانستم در زندگی روزمرهام در بیرون خانه استفاده کنم، در ذهنم نمیماند.»
در این میان خانوادههای عربی هم هستند که حتی در خانه با فرزندانشان فارسی حرف میزنند چون میخواهند وقتی بچه وارد جامعه میشود و به مدرسه میرود، فارسی بلد باشد و اذیت نشود. شهلا دراجی و برادرش دو تجربهی متفاوت با زبان عربی داشتهاند، او میگوید: «ما در منطقهی عربنشین عامری زندگی میکردیم و در خانه و محله به زبان عربی صحبت میکردیم. برادرم آنجا به دنیا آمد و وقتی شش ساله بود به محلهی نادری رفتیم که یک منطقهی تقریباً فارسنشین است. در محلهی جدید برادرم را که فقط به زبان عربی صحبت میکرد و اصلاً فارسی بلد نبود آنقدر مسخره کردند که اوایل وقتی میرفت در کوچه با بچهها بازی کند، همیشه خودش را کنار میکشید. برای همین کمکم شروع کرد به فارسی حرف زدن و یک وقت دیدیم که دیگر اصلاً عربی حرف نمیزند و حالا هم حتی یک کلمه عربی بلد نیست. از طرف دیگر، من که فارسی را به اجبار در مدرسه یاد گرفتم، تا مدتها معنای بعضی کلمهها را در زبان فارسی بلد نبودم. از پدر و مادرم که معنایشان را میپرسیدم، آنها هم نمیدانستند.»
او توضیح میدهد که چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، در کلاسهای درس باید فقط فارسی حرف میزدند: «در زمان شاه ما زیاد معلم عرب نداشتیم، بهویژه در مدارس دخترانه اغلب معلمها غیر عرب بودند. تا قبل از انقلاب میزان درصد تحصیلات دختران به نسبت حالا کمتر بود. شاید درس میخواندند ولی سوادشان در حد نوشتن و خواندن بود. اگر هم درسخوانده بودند، خانوادههایشان اجازه نمیدادند که معلم شوند و کار کنند. برایشان عیب بود. بعد از انقلاب کمکم دخترها تحصیل کردند و معلم شدند ولی همان معلمهای عرب هم اجازه ندارند که در کلاس درس عربی صحبت کنند.»
ممنوعیت به کار بردن زبان عربی تنها به مدارس محدود نمیشود و در ادارات دولتی هم در بر همین پاشنه میچرخد. برخی همچون شهلا دراجی ترجیح میدهند که در ادارات و اماکن عمومی اگر کسی عرب نباشد با او فارسی صحبت کنند و با کسی که عرب است هم عربی صحبت میکنند، اما همه اینطور برخورد نمیکنند و چنانکه شهلا میگوید: «بعضی از عربها بهخاطر موقعیت شغلیشان میترسند که عربی صحبت کنند. چون نگران هستند که برچسب تجزیهطلبی به آنها بزنند.»
آمنه هانی میگوید که صحبت کردن به عربی از نظر قانونی ممنوع نیست اما دستکم زمانی که من در بهزیستی کار میکردم، نوع رفتارها طوری بود که مددکارهای عرب نمیتوانستند با مددجوهایی که ۹۵ درصدشان عرب بودند به زبان عربی صحبت کنند. حتی خود مددجوهای عرب هم ترجیح میدادند هر طوری که هست فارسی حرف بزنند و در واقع بر اساس یک قانون نانوشته، عربی حرف زدن حتی وقتی مراجعهکننده عرب است و فارسی را خوب متوجه نمیشود هم ممنوع است.
به گفتهی یوسف السرخی که تا سه سال پیش در اهواز زندگی میکرد، در سالهای اخیر اوضاع در ادارات دولتی کمی تغییر کرده و گاهی مراجعهکنندگان عرب میتوانند با کارمندان عرب به زبان عربی حرف بزنند. اما در دههی هفتاد و قبل از آن، اغلب مکالمات باید به فارسی میبود و او دهها بار به عنوان مترجم با مادرش و دیگر بستگانش به ادارات مختلف رفته است تا حرفهای کارمند عربی را که باید به فارسی صحبت میکرد برای مادر عربش که فارسی بلد نبود، ترجمه کند.
بعضی از عربها بهخاطر موقعیت شغلیشان میترسند که عربی صحبت کنند. چون نگران هستند که برچسب تجزیهطلبی به آنها بزنند
گرهگاه اصلی اما در مواقعی است که یک شهروند عرب که به زبان فارسی مسلط نیست، در شهر عربنشین محل سکونتش درگیر کارهای قضایی و حقوقی میشود و مترجمی نیز در دسترس ندارد. یوسف السرخی از زنان زندانی عربی مثال میزند که در چنین شرایطی مجبور به پذیرش اتهامات شدهاند: «اگر کسی مدرسه نرفته باشد یا سواد زیادی نداشته باشد، فارسی را هم بلد نیست و در کارهای اداری و قضایی به مشکل بر میخورد. مثلاً زنهای عرب یا عربهای بیسوادی که زندانی میشوند، بیشتر از همه در محیط زندان سرکوب و شکنجه میشوند چون فارسی بلد نیستند که جواب بازجو را بدهند. یکی از همین زندانیان سیاسی تعریف میکرد؛ بازجو به او میگفت که: شما این کار را کردید؟ او هم جواب میداد که «ما غلط کردیم» بعد هی به صورتش سیلی میزدند و شکنجهاش میکردند که جواب درست بدهد و او هم مدام همین را تکرار میکرد. چون اصلاً معنای سؤالی را که به فارسی از او پرسیده شده بود، نمیفهمید. زنان زندانی بیشتر در چنین وضعیتهایی گرفتار میشوند، چون برخی زنان در این جامعه، به دلیل شرایط عشیرهای و مسائل فرهنگی از درس و تحصیل محروم میشوند و بیسواد بار میآیند و قادر به برقراری رابطه با جامعهی فارس نیستند.»
زنان عرب، در جدال با قوانین تبعیضآمیز و مناسبات عشیرهای
زنان عرب نه فقط همچون مردان عرب از کلاف درهمتنیدهی تبعیض رنج میبرند بلکه به سبب فرهنگ پدرسالارانهی حاکم بر روابط و مناسبات قبیلهای و عشیرهای با تبعیضهای مضاعفی نیز مواجه هستند. برای همین است که شهلا دراجی میگوید: «ما زنان حاشیهنشین در تمام ملیتهای ایران، از کرد و ترک تا عرب و بلوچ، با زنی که در مرکز کشور است، فرق داریم و همیشه حقمان کمتر است. چون که از یک طرف جامعه و قوانین اسلامی به ما ظلم میکنند و از یک طرف هم قوانین طایفهای.»
او با اشاره به اینکه در چنین نظام پدرسالارانهای مرد همیشه میخواهد بر زن حکمرانی کند، میگوید که در دهههای اخیر قدرت این نظام پدرسالارانه در بین عربها کمتر شده است: «حالا جوانهای ما تحصیل کردهاند و خیلی روشنفکر شدهاند. دخترهای ما میتوانند راحتتر درس بخوانند و دانشگاه میروند. قتل ناموسی هم به خاطر قوانینی که دولت در پیشگیری از این قتلها گذاشت خیلی کمتر از قبل شده است.»
آمنه هانی در شرح این تغییرات میگوید: «ما قبلاً مراسمی داشتیم به نام نهوه که بر اساس آن دختر نمیتوانست ازدواج کند مگر اینکه تمام پسرعموها و مردان فامیل راضی باشند. اگر یکیشان مخالف بود و خودش میخواست با آن دختر ازدواج کند کار دختر تمام بود و نمیتوانست به خواستگارش بله بگوید. اما این هم الان تقریباً از بین رفته است. قبلاً اگر کسی مرتکب جرمی میشد و کسی را میکشت، یک دختر از خانوادهاش را به عنوان دیه به خانوادهی مقتول میدادند. آنوقت دختر از تمام حق و حقوق همسریاش محروم میشد و به عنوان برده با او رفتار میکردند. این چیزها هم دیگر نیست.»
زندگی متفاوت عربها از مذهب و موسیقی تا عزا و عروسی
اما به غیر از نگاه جامعهی عرب به حقوق زنان و تغییر فرهنگ پدرسالارانه چه ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی دیگری تغییر کرده است؟ بعد از زبان عربی بهعنوان مهمترین ویژگی که عربهای ایران را به هم پیوند میدهد، مذهب و اشتراکات فرهنگی که در پی آن میآید، عامل مهم دیگری برای پیوستگی در بین عربهای جنوب غربی ایران (عربهای اقلیم اهواز) است.
عربهای این منطقه اغلب مسلمان شیعه هستند و در کنار اقلیتهای مندایی و مسیحی زندگی میکنند. تا چند دههی پیش عربهای بهائی و یهودی نیز در زمرهی ساکنان این منطقه بودند اما حالا اغلب آنها مهاجرت کردهاند و به ندرت میتوان رد پایی از آنها پیدا کرد. همچنین در دو دههی اخیر، چنانکه یوسف عزیزی بنیطرف، نویسندهی عرب اهوازی میگوید با پدیدار شدن جریان «سنیگرایی» در بین برخی فعالان مذهبی و سیاسی عرب، برخی عربهای این منطقه در واکنش به حکومت تغییر مذهب داده و سنی شدهاند. عربهای اقلیم اهواز از نظر روابط اجتماعی، ساختار قبیلهای و عشیرهای را که متأثر از آداب و سنن مذهبی است تا حد زیادی حفظ کردهاند.
اما چنانکه یوسف السرخی میگوید مراسم مذهبی را بیشتر در حسینیهها یا مسجدهایی که خود عربها ساختهاند برگزار میکنند و کمتر متأثر از آداب مذهبیای هستند که حکومت مرکزی ترویج میکند: «ما در فرهنگ مذهبیمان، نماز جماعت نداشتیم چون میدانستیم این آخوندی که از مرکز میآید یا یک حوزهی علمیهای او را میفرستد، میخواهد چیزی به ما بگوید که ما را فریب بدهد. یعنی احترامی که مذهبیها در جاهای دیگر ایران برای ملا و آخوند قائل هستند، در میان عربها معطوف به شیخ است.»
او ادامه میدهد: «ما در اهواز عشیره و قبیلهی سیّد داریم. یعنی یک عشیره و قبیلهاند که خودشان را از نسل امام علی میدانند و معمولاً چفیهی سبز یا سیاه سرشان میکنند. حسینیهها و مسجدهای عربها بیشتر مال خودشان است و بزرگان همان عشیرههای سیّد یا شیوخ و آنهایی که وجههای در جامعه دارند، با پول خودشان مسجد درست میکنند و امامجمعه و نوحهخوان و مدّاح هم میآورند.»
این تفاوت فقط در امور مذهبی نیست؛ عربهای ایران موسیقی، رقص، آواز، افسانهها، سنتها، خوراک خاص خودشان را دارند. بیشتر از موسیقی پاپ و سنتی فارسی، به موسیقی عربی گوش میکنند و سبک «علوانیه» را دارند. برای کودکانشان به جای داستانهای رستم و سهراب و کاوه و آرش، افسانهها و داستانهای قدیمی عربی را تعریف میکنند. بیشتر از عید نوروز، عید فطر را جشن میگیرند و در برخی مناطق هنوز به سبک معماری «مضیف» با نی ساختمان میسازند، که این سبک بیش از پنج هزار سال عمر دارد و در هویزه و سوسنگرد (خفاجیه) رایج است.
ما زنان حاشیهنشین در تمام ملیتهای ایران، از کرد و ترک تا عرب و بلوچ، با زنی که در مرکز کشور است، فرق داریم و همیشه حقمان کمتر است. چون که از یک طرف جامعه و قوانین اسلامی به ما ظلم میکنند و از یک طرف هم قوانین طایفهای
همسایگان غیرعرب اما چندان شناختی از این تفاوتهای فرهنگی ندارند و حتی عطر غذاهای عربی هم تا چند سال پیش فقط در مطبخهای خانههای عربها میپیچید. شهلا دراجی البته میگوید که این وضعیت در سالهای اخیر کمی تغییر کرده است: «آن وقتی که من اهواز بودم غذاهای عربی خیلی در رستورانها عرضه نمیشدند و فقط غذاهای خانگی ما بودند. ولی حالا کنار رودخانهی کارون آلونکهایی درست کردهاند، میز و صندلی گذاشتهاند و غذاهای سنتی را در سینی بزرگ میآورند. مثلاً نصف سینی یک غذایی به نام امفطح است: گوشت بره آبپز شده با تزئینات، آنطرفش هم پلوباقلا و زرشک پلو میگذارند. این غذا را در سینیهای بزرگ میآورند. هر سینی برای چهار نفر است و حدود ۴۰۰-۵۰۰ هزار تومان میشود. کنار رودخانهی کارون منقل هم گذاشتهاند در قهوهجوشهای مسی به نام دله، قهوه درست میکنند، یا دکههای فروش فلافل و سمبوسه و کباب کوبیده در لشکرآباد راهانداختهاند و خیلی از جوانهای عرب که جاهای دیگر به آنها کار نمیدهند، از این طریق امرار معاش میکنند.»
علاوه بر اینها، عربها مراسم عروسی و عزاداری را هم بر اساس مناسک مخصوص خودشان برگزار میکنند. یکی از شاخصترین این مناسک یزله است، نوعی پایکوبی همراه با شعر و موسیقی که هنگام عروسی و عزا اجرا میکنند. محتوای شعرها و نوع موسیقی بنا به مناسبت یزله، غمگین یا شاد میشود و گاه همراه با یزله، تیرهوایی هم شلیک میشود. یزله همچنین از جمله مناسکی است که بین عربهای اقلیم اهواز و عربهای بندری مشترک است.
پراکندگی عربها از ساحل خلیجفارس تا خراسان و فارس
عربهای بندری، عربهای ساکن در شهرهای ساحلی و بنادر و جزایر خلیج فارس در بوشهر و هرمزگان هستند. عربهای این منطقه بیشتر سنیمذهب هستند و ویژگیهای فرهنگیشان و لهجهشان به کشورهای عرب حاشیهی خلیجفارس نزدیکتر است. عربهای بندری بیشتر یا در کار تجارتاند و با دوبی و کشورهای حاشیهی خلیج فارس در داد و ستد هستند یا مشغول صیادی روی آب و دریا. برخی از آنها هم به کویت و امارات و کشورهای عرب همسایه رفتهاند و در میان آنها بازیگر، خواننده و آهنگسازهای معروفی هم به چشم میخورند. از لحاظ اقتصادی هم در مقایسه با عربهای اهوازی وضعیت بهتری دارند.
پراکندگی عربهای ایران محدود به جنوب و جنوب غربی ایران نیست، عربهای موسوم به «عربخانه» در خراسان و «عربهای خمسه» در استان فارس بخش دیگری از جامعهی عرب در ایران هستند. جامعهای که از یک سو با زبان عربی بههم وصل میشوند و از سوی دیگر به دلیل تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی نمیتوان از آنها به عنوان یک جامعهی همگون با گفتمان فرهنگی-سیاسی مشترک یاد کرد. چنانکه عربهای خمسه ارتباطاتی با عربهای اهوازی دارند اما بیشتر به ایلات قشقایی و بختیاری نزدیک شدهاند و ساختاری قبیلهای خودشان را دارند و عربهای خراسان زبانشان بیشتر با زبان فارسی مختلط شده و از لحاظ فرهنگی نیز از روابط قبیلهای و عشیرهای فاصله گرفتهاند. با توجه به این پراکندگی جغرافیایی، تفاوتهای فرهنگی و مذهبی در بین عربهای ایران به گونهای است که نمیتوان از یک جامعهی همگون با گفتمان فرهنگی-سیاسی مشترک صحبت کرد. اگرچه هر کدام از عربهای ایران به نحوی درگیر تبعیضهای قومیتی هستند اما اعتراض به این تبعیضها و مطالبات و مبارزات هویتطلبانه بیشتر از سوی عربهای اهوازی ساکن در استان خوزستان بوده است.
عربهای اهوازی ساکن در استان خوزستان، تجربهی قرنها خودمختاری را داشتهاند. از اواسط قرن نهم هجری قمری، خاندان مُشَعشَعی حکومتی مستقل در این منطقه پایهگذاری کرده بود که تا زمان کریمخان زند امتداد داشت.[2] در دوران قاجار هم که ایران مجموعهای از ممالک محروسه بود، «مملکت عربستان» در جنوب غربی ایران یکی از این شش مملکت بود. به نوشتهی عباس امانت، پژوهشگر تاریخ: «اصطلاح ممالک محروسهی ایران، خودمختاریِ غیرمتمرکز را القا میکرد و تنوع فرهنگها و قومیتها را به رسمیت میشناخت.»[3] تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۴، عربهای ایران خودمختاری نسبی خود را حفظ کرده بودند. رضا شاه که به دنبال تقویت حکومت مرکزی بود، نه تنها این خودمختاری را برهم زد و نام این منطقه را به خوزستان تغییر داد بلکه برخی عربهای منطقه را مجبور به کوچ اجباری کرد. این سیاست دولت مرکزی برای سلب خودمختاری عربها و مقابله با مطالبات هویتطلبانهی آنها در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی نیز ادامه یافت. چنانکه یوسف السرخی میگوید: «در زمان شاه، جز برای آن طبقهی کوچک شیخ و اعیان که با دربار در ارتباط بودند، گشایشی برای دیگران نبود و برای همین هم بود که عربها خیلی زود با خمینی و گفتمان انقلاب اسلامی همدلی پیدا کردند و همراه شدند.»
انقلاب ۵۷: وضعیت عربها همانی است که بود
عربهایی که در جریان انقلاب ۵۷، همچون بسیاری دیگر از مردم ایران برای سرنگونی حکومت شاه مبارزه کرده بودند، انتظار داشتند که با استقرار حکومت جدید وضعیت آنها نیز تغییر کند. بنابراین، در اردیبهشت ۱۳۵۸«هیئت اعزامی خلق عرب مسلمان ایران» متشکل از ۳۰ نفر از روشنفکران عرب، طی نامهای به نخست وزیر خواستار اعطای «خودمختاری در محدودهی جمهوری اسلامی با حفظ تمامیت ارضی ایران» شدند.
«اعتراف به ملیت خلق عرب ایران» و درج آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تشکیل مجلس محلی خودمختار، مشارکت عربها در مجلس مؤسسان، مجلس شورای ملی و هیئت وزیران به نسبت جمعیت عربها، تشکیل دادگاههای عربی، اعلام زبان عربی به عنوان زبان رسمی منطقهی خودمختار، آموزش به زبان عربی در مدارس ابتدایی و نیز آموزش فارسی همراه با عربی در مراحل دیگر آموزشی، تأسیس دانشگاه به زبان عربی، انتشار و چاپ کتاب و روزنامه به زبان عربی و ایجاد برنامههای رادیویی و تلویزیونی به زبان عربی، تخصیص مقادیر کافی از درآمد نفت برای آبادانی منطقه و بازگرداندن نامهای عربی شهرها و روستاهایی که حکومت پهلوی آنها را تغییر داده بود، از جمله این خواستههای مطرح شده از سوی عربها بودند.[4] این خواستهها هیچگاه محقق نشدند و تضادها بین نگاه حکومت به عربها و مطالبات عربها، به سرکوب خشونتبار اعتراضهای عربها ختم شد. سرکوبی که از خرداد ۱۳۵۸ در خرمشهر[5] آغاز شد و تا کنون ادامه یافته است.
زمان شاه اگر ما با لباس عربی بیرون میرفتیم، کسی کاری به ما نداشت یا اگر با ادارهجات عربی حرف میزدیم زیاد سخت نمیگرفتند ولی حالا خیلی سخت است
هر چند برخی معتقدند که وضعیت عربها در قبل و بعد از انقلاب تفاوتی نکرده است اما شهلا دراجی که زمان شاه را نیز تجربه کرده، میگوید: «زمان شاه اگر ما با لباس عربی بیرون میرفتیم، کسی کاری به ما نداشت یا اگر با ادارهجات عربی حرف میزدیم زیاد سخت نمیگرفتند ولی حالا خیلی سخت است. زمان شاه ما جلسات شب شعر میگذاشتیم اما بعد از انقلاب بعضی بچههایی را که در جلسات شب شعر بودند بازداشت کردند و بعضیشان هم اعدام شدند.»
او با اذعان به نقض حقوق عربها در دوران پهلوی، میگوید: «حالا بهخاطر بیشتر شدن مراودات مردم با همدیگر، بالارفتن درصد باسوادها و همچنین دسترسی بیشتر به رسانههایی مثل تلویزیون و اینترنت، این تبعیضها را بیشتر از قبل احساس میکنیم.»
جنگ هشت ساله، سختترین دوره برای عربها
با همهی اینها آنچه بیشتر از استقرار جمهوری اسلامی، بر وضعیت زندگی عربها تأثیر گذاشته جنگ هشت ساله با عراق است، یوسف السرخی میگوید: «وقتی جنگ شروع شد، مردم ما بیشتر حس کردند که نظام تغییر کرده است. یک سو، نظام اسلامی با گفتمانی کربلایی و شیعی بود و سوی دیگر، صدام با گفتمان ناسیونالیست عربی و جهان عربی. بعد از جنگ، هم اکثر عربهای روستانشین تبدیل به حاشیهنشینهای شهری شدند.»
او از خانوادهی خودش مثال میزند که اهل بستان بودند و هشت سال جنگ را در شهرکهای جنگزدگان در رامهرمز زندگی میکردند. بعد از جنگ وقتی خانوادهاش به روستایشان در بستان برگشتند، دیدند که دیگر نه روستایی وجود دارد و نه رودخانهای. رودخانهها با شروع سدسازیها در منطقه خشک شده بود و آنها مجبور شدند که خانه و زمین و روستایشان را رها کنند و به حاشیهی شهر اهواز کوچ کنند. به منطقهای که یوسف سال ۱۳۶۹ در آنجا به دنیا آمد و تمامی ساکنانش عربهای جنگزدهای بودند که همهچیزشان را از دست داده بودند و باید از صفر شروع میکردند.
در نتیجهی چنین وضعیتی، عربهای اهواز تبدیل به حاشیهنشینان فقیر شهر شدند. به حاشیهراندن عربها البته از زمان رضا شاه و با مهاجرت گستردهی بوروکراتها و مهندسان از شهرهای بزرگی مثل تهران و اصفهان به اهواز و همچنین کارگران ساده از برخی شهرهای بختیارینشین و غیرعرب اطراف، شروع شده بود. عربهای ساکن خوزستان به دلیل مسلط نبودن به زبان فارسی و فرهنگ جدیدی که دولت رضا شاه ترویج میکرد، نتوانستند به سرعت وارد مناسبات دولتی شوند و به طبقهی متوسطی که در حال شکلگیری بود بپردازند. برای همین اغلب آنها در همان شغلهای سنتی مثل کشاورزی باقی ماندند. بعد از جنگ هم با نابودی زمینهای کشاورزی، در کمربند حاشیهی شهر اهواز ساکن شدند. محلههای مرکزی عربنشین شهر اهواز مثل محلههای عامری و سخیریه هم که از قدیم در اطراف بازار اهواز شکل گرفته بودند، به مرور جزو بافت فرسوده شهر و از منطقههای فقیرنشین شهر شدند.
تحمل فقر و سختی، به خاطر عرب بودن
بر همین اساس است که یوسف السرخی میگوید: «با اینکه ناسیونالیستهای عرب بیشتر بر بُعد هویتی و فرهنگی عربها تأکید میکنند ولی مسئلهی خاص ما مسئلهی طبقاتی و هویتی است. چون ما عربهایی داریم که تکنیسین هستند، مدیر هستند، شرکت دارند یا عربهایی مثل شمخانی را داریم که وارد نظام شدند، ولی آنها هم نتوانستند سیستم طبقاتی منطقه را بهگونهای تغییر دهند که طبقهی مرفه و بورژوازی یا طبقهی متوسط عرب تشکیل شود.»
در حالی که برخی میگویند فقر و تبعیضهایی که قومیتهای مختلف در ایران با آن مواجه هستند، لزوماً به دلیل تفاوتهای قومی نیست و بیشتر به دوری از مرکز و حاشیهنشینی برمیگردد، برخی فعالان عرب این ادعا را بر اساس مشاهداتشان رد میکنند. آنها معتقدند که حکومت مرکزی به دلیل هراس از مطالبات هویتطلبانهی عربها و سایر اقوام در ایران، تبعیضاتی بیشتر از دیگر حاشیهنشینانِ دور از مرکز را به آنها تحمیل میکند.
آمنه هانی که به عنوان مددکار بهزیستی به بسیاری از نقاط استان خوزستان سفر کرده، میگوید: «وقتی به عنوان مددکار به روستایی در اطراف شهر الخفاجیه (سوسنگرد) از زندگی خانوادههای تحت پوشش سازمان بهزیستی بازدید میکردم، میدیدم که آنها در وضعیت خیلی نابسامانی زندگی میکنند و فکر میکردم که این زندگیِ طبیعی یک روستایی در این منطقه است، از نبود آب و مدرسه گرفته تا فقدان لولهکشی گاز و امکانات دیگر. سه سال در آن منطقه کار کردم و بعد از سه سال وقتی به دلایل سیاسی من را به شهرستانهای ایذه و باغملک فرستادند که مناطق کاملاً غیرعرب هستند، تازه تبعیضها را حس کردم. روستاهای مناطق ایذه و باغمَلِک در کوه و دره هستند و گاه بیشتر از یک ساعت طول میکشید که از بین دره و کوه به ایذه و باغملک برسیم اما تمام این روستاهای کوچک و بزرگ در چنین وضعیت دشوار جغرافیایی لولهکشی گاز شده بودند و امکاناتشان خیلی بیشتر از روستاهای عربنشین بود.»
دورهی اصلاحات، پنجرهی کوچکی که با خشونت بسته شد
تنها دورهای که عربها یک گشایش نسبی را تجربه کردند، سالهای نخست دورهی اصلاحات در اواخر دههی ۷۰ و اوایل دههی ۸۰ بود. سالهایی که مؤسسههای فرهنگی عربی همچون «مؤسسهی فرهنگی الحوار» و «سازمان الشباب» توانستند برنامههای آموزشی و ترویجی دربارهی زبان و فرهنگ عربی برگزار کنند، نشریههای دوزبانهی عربی-فارسی «صوت الشعب»، «الشورا» و «اقلام الطلبه» از سوی روزنامهنگاران مستقل منتشر میشد، یک خبرگزاری عربی به راه افتاد، نامزدهای عربی که از سوی فعالان فرهنگی عرب حمایت میشدند به شوراهای شهر و مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردند و توجه به زبان مادری، مسائل قومی، فرهنگی و مشارکت اجتماعی زنان بیشتر از همیشه بود.
سال ۱۳۸۴ در پی انتشار کپی نامهای منتسب به دفتر ریاست جمهوری مبنی بر تغییر بافت جمعیتی مناطق عربنشین، موجی از اعتراضهای خیابانی در شهرهای عربنشین استان خوزستان شروع شد. این اعتراضها به شدت و با خشونت سرکوب شد و در پی آن هرگونه فعالیت سیاسی و فرهنگی هویتطلبانه به شدت ممنوع و محدود شد. مجوز اغلب نشریات عربی و مؤسسات فرهنگی–اجتماعی لغو شد و بسیاری از فعالان مدنی و روزنامهنگاران احضار و بازجویی شدند. در دورهی ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، این فشارها شدت گرفت و این بار شماری از فعالان فرهنگی عرب، از جمله برخی از اعضای مؤسسهی الحوار بازداشت و به اتهامهای امنیتی که زیر شکنجه مجبور به اعتراف به آنها شده بودند، اعدام شدند.[6]
اگرچه صدا و سیمای جمهوری اسلامی در «شبکهی پنج خوزستان» برنامههایی به زبان عربی دارد اما یوسف السرخی میگوید: «عربها این برنامه را دوست ندارند چون چیزی که بازتاب میدهد در راستای سیاستهای کلان هویتی حکومت در مورد عربها است. سیاستهای کلیشهای که فقط سنتهای پسمانده و عقبماندهی عرب و زندگی عشیرهای و روستایی را بازتاب میدهند و مسئلهی چالش مدرنیته در جامعهی عرب را نادیده میگیرند.»
هر چند در دههی ۹۰ دریچههای کوچکی برای فعالیتهای فرهنگی باز شد اما این شرایط هم چندان دوامی نداشت. یوسف السرخی برای توضیح این شرایط از تجربهی خودش مثال میزند: «ما در سال ۱۳۹۳، یک مؤسسهی فرهنگی به نام مؤسسهی الهلال در اهواز تأسیس کردیم، این مؤسسه بر موضوع ادبیات و موسیقی تمرکز کرده بود و هدف ما این بود که محصولات مدرنی تولید کنیم که صدای آشنای واقعیای از جامعهی عرب و برای تعریف جامعهی عرب باشند. میخواستیم که برخی از اینها را از گذشته بیابیم و نوسازی کنیم و برخی را هم خودمان تولید کنیم. یک سال بعد، قرار بود که از کتاب ادبیات زنان عرب در اهواز رونمایی کنیم که با دیوار وزارت اطلاعات برخوردیم و گفتند که شما حق ندارید این کار را بکنید و این مسئله امنیتی است. این کتاب منتشر نشد و سال بعد، مؤسسه را بستند و بیشتر اعضایش بازداشت و شکنجه شدند. این فعالان فرهنگی متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور بودند و اغلب آنها برای یک تا دو سال در حبس ماندند.»
این شاعر عرب در پاسخ به اینکه در چنین شرایطی چقدر میتوان فرهنگ، مناسبات، مطالبات و ساختار جامعهی عربهای ایران را از خلال محتوای فرهنگی تولید شده در بطن این جامعه شناخت، میگوید که در داخل ایران سانسور و سرکوب مجالی به تولیدات فرهنگی مستقلی برای بازنمایی جامعهی عرب نمیدهد و در خارج هم نویسندگان و هنرمندان بیشتر از مسائل فرهنگی درگیر مسائل سیاسی میشوند. نوشتههای کسانی مثل عمار تاسایی که میتواند تصویری از جامعهی عربهای ایران ارائه کند اغلب به زبان عربی هستند و کمتر به زبان فارسی ترجمه میشوند.
در اثر فقدان یک تصویر واقعی از عربهای ایران، آنچه به عنوان واقعیت بازنمایی میشود، تصویر مغشوشی از عربها است که طی دهههای اخیر از سوی حکومتها ارائه شده. تصویری که گاه مردم را نیز همدست و مجری سیاستهای تبعیضآمیز، تحقیرکننده و سرکوبگرانه حکومتها کرده یا هراس از عربها را به جانشان انداخته است. شهلا دراجی میگوید که بارها به چشم خود دیده که زنی با عبای عربی سوار تاکسی میشود و زنی که مانتو و شلوار پوشیده، خودش را جمع میکند و با اکراه کنارش مینشیند. آمنه هانی از مردمی میگوید که سیاستهای تبعیضآمیز علیه عربها را که برخیشان حتی قانونی و اجباری هم نیستند، علیه همشهریان و همسایگانشان اعمال میکنند و یوسف السرخی از ایرانیهای خارج از کشور و اپوزیسیونی شکوه دارد که به محض اینکه میگوید عرب هستم و دربارهی مسائل هویتی و فرهنگی عربها حرف میزند، از او میپرسند: تجزیهطلب هستی؟
[1] عبدالنبی قیم، «نگاهی جامعهشناختی به زندگی و فرهنگ مردم عرب خوزستان»، فصلنامهی مطالعات ملی، سال دوم، شمارهی ۷، بهار ۱۳۸۰
[2] نگاه کنید به: احمد کسروی، تاریخ پانصد سالهی خوزستان، تهران، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۸۱
[3] عباس امانت، تاریخ ایران مدرن، انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۷.
[4] نگاه کنید به: یوسف عزیزی بنیطرف، عربها در ایران چه میخواهند، تارنمای شهروند، ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲، قابل دسترسی در اینجا.