آیا اعتراضات به نتیجه میرسند؟
economist
در میانهی بیماری همهگیر کنونی، تحولاتی چشمگیر در حال وقوع است و شاهد برگزاری گستردهترین و مستمرترین اعتراضات در دهههای اخیر آمریکا هستیم. سه هفته از آغاز اعتراضات میگذرد و تقریباً از هر پنج آمریکایی یک نفر میگوید در آنها شرکت داشته است. همانند سایر دانشگاهیانی که موضوع مطالعهی آنان اعتراضات و جنبشهاست، از من نیز اغلب میپرسند که آیا اعتراضات راه به جایی میبرد ــ این پرسش در رابطه با اعتراضات «زندگی سیاهان مهم است»، اهمیت ویژهای دارد زیرا حضور در آنها، مانند سایر تجمعات در دوران این همهگیری احتمال خطر ابتلا را افزایش میدهد. آیا این فعالیتها دستاوردی خواهد داشت؟ پاسخ این است که بله، اعتراضات نتیجه میدهند اما معمولاً نه در محدودهی زمانی و به شیوهای که بسیاری از مردم تصور میکنند. اعتراضات گاه در کوتاهمدت به شکست میمانند اما قدرت اصلی آنها در اثرات طولانیمدت است که هم بر معترضان و هم بر سایر اعضای جامعه میگذارند.
در کوتاهمدت، نتیجهی اعتراضات میتواند ترساندن اولیای امور و وادار ساختن آنان به تغییر رفتار باشد. اعتراضها پیامی در بر دارند: «ما راضی نیستیم و با وضع موجود کنار نخواهیم آمد.» اما برای این که نتیجه بدهد، بخش «کنار نخواهیم آمد» باید باورپذیر باشد. امروزه، اعتراضات گسترده گاهی باورپذیر نیستند زیرا فناوریهای دیجیتال سازماندهی آنها را بسیار آسان کرده است. زمانی که تنها در عرض چند ماه یا چند هفته بتوان از فعالیت در صفحات فیسبوک به حضور میلیونی در خیابانها رسید، مانند راهپیمایی زنان در سال 2017، اعتراضات دیگر نمیتوانند مانند گذشته، یعنی زمانی که سازماندهی آنها بسیار دشوارتر بود، تأثیرگذار باشند. در مقام مقایسه، راهپیمایی تاریخی در واشنگتن، در 1963، ده سال طول کشید تا از ایده به مرحلهی سازماندهی برسد و ماهها فقط صرف آمادهسازی تدارکات شد و موانع بسیاری بر سر راه آن قرار داشت. زمانی که انجام کاری این اندازه دشوار باشد صرف موفق شدن در سازماندهی راهپیمایی هشداری برای اصحاب قدرت است اما زمانی که سازماندهی کاری بسیار ساده باشد، وقوع آن صرفاً پرسشی است که پاسخش در آینده مشخص خواهد شد: شاید راه به جایی برد و شاید هم نه. جای شگفتی نیست که کارهایی که تلاش زیادی نمیطلبند، تهدید معتبری نیز به نظر نمیرسند. به همین دلیل است که چیزهایی مانند برنامههای کاربردیای (apps) که ارتباط بین مردم و نمایندگانشان را تسهیل میکنند چندان مفید نیستند ــ اگر انجام اقدامی آسان باشد، نمایندگان نیز به سادگی درمییابند که انتخاب مجدد آنان را با خطری جدی مواجه نمیکند. (حضور پرتعداد در برابر دفاتر آنان احتمالاً تأثیر بیشتری دارد زیرا نشان میدهد کار بسیار بیشتری صورت گرفته است.)
در حقیقت، در چند دههی گذشته اعتراضات گستردهی بسیاری در آمریکا روی داده است بدون آن که به سرعت منجر به تغییری شده باشد. تعداد زیادی از مردم در اوایل سال 2003 در اعتراض به حملهی قریبالوقوع به عراق در سرتاسر کشور راهپیمایی برگزار کردند اما در مارس همان سال جنگ و اشغال عراق به وقوع پیوست. در آمریکا جنبش اشغال (The Occupy movement) در 600 محله و 70 شهر بزرگ به سرعت برگزار شد و سپس ابعادی جهانی پیدا کرد اما نابرابری از آن زمان بدتر شده است. تعداد معترضان یا حضور در خیابانها راهحلهایی سحرآمیز برای ایجاد تغییرات نیستند.
زمانی که معترضان دست به کارهایی متفاوت بزنند، چه روی خواهد داد؟ زمانی که معترضان اقداماتی انجام دهند که خطر زندانی شدن داشته باشد، مانند ورود غیرقانونی صلحطلبان کاتولیک به تأسیسات تولید سلاحهای اتمی و پاشیدن خون بر روی آنها، یا خطر مرگ داشته باشد، مانند برگزاری راهپیمایی در زمانی که حکومت یا شبهنظامیانش به مردم شلیک خواهند کرد و آنان را خواهند کشت، چه تأثیری خواهد داشت؟ روشن است که اقدامات پرخطر، به ویژه اگر بتوانند مشوق مشارکت تودههای مردم باشند، احتمالاً تأثیر بیشتری بر جای خواهند گذاشت. در سال 1986، میلیونها فیلیپینی علیه تلاشهای رئیسجمهور فردیناند مارکوس ــ که به مدت 20 سال در مسند قدرت بود ــ برای تداوم بخشیدن به حکومت خود از طریق دستکاری در انتخابات، دست به راهپیمایی زدند. بیشک احتمال تیراندازی وجود داشت، امری که پیشتر نیز روی داده بود. با این حال، این بار مارکوس دریافت که نمیتواند کشور را کنترل کند و به همین علت گریخت.
به سبب بیماری همهگیر و واکنشهای پلیس، موج اعتراضات کنونی «زندگی سیاهان مهم است» قطعاً پرمخاطره است. پلیس، مجموعهای که هدف اعتراضهاست، چنان خشونتی از خود نشان داده است که تنها در طول سه هفته دستکم هشت نفر در اثر اصابت گلولهی لاستیکی بینایی خود را از دست دادهاند. یکی از حسابهای تویتری که به مستند ساختن خشونت پلیس اختصاص دارد تا کنون 600 مورد را ثبت کرده است. ظاهراً هیچکس در امان نیست ــ نه حتی صلحطلبی 75 ساله که صرفاً در مسیر گروهی از پلیسها قرار گرفت و او را با چنان خشونتی هل دادند که به زمین خورد و جمجمهاش ترک برداشت. در کمال شگفتی، در حالی که او بر زمین افتاده بود و خونریزی داشت پلیسها از کنار او گذشتند. پس از آن که تصاویر این صحنه خشم همگانی را برانگیخت و دو افسر پلیسی که او را هل داده بودند تعلیق شدند، همکارانشان در گروه واکنش اضطراری در حمایت از آنان استعفا دادند. معترضانی که در راهپیماییها شرکت دارند، گاز اشکآور به سمتشان شلیک میشود و در خطر زندانی شدن قرار دارند به سبب این بیماری همهگیر با مخاطرات بیشتری مواجهاند.
اعتراضها در طولانیمدت نتیجه میدهند زیرا میتوانند مهمترین رکن قدرت، یعنی مشروعیت، را تضعیف کنند.
حفظ چنین اعتراضات فراگیری برای هفتهها و تحت این شرایط دشوار کار کوچکی نیست و نشانههایی دال بر تأثیرات فوری این اعتراضات وجود دارد. در مینیاپولیس، جایی که با کشته شدن جرج فلوید اولین جرقهی اعتراضات زده شد، شهردار تقاضای اصلاحات ساختاری کرده است، شورای شهر مصوبهای برای انحلال پلیس و جایگزین کردن آن با الگویی محلهمحور به تصویب رسانده است. بسیاری از محلات دیگر نیز اقدامات مشابهی را مد نظر قرار دادهاند تا ادارات پلیس را کوچکتر کنند.
آیا این به آن معناست که اعتراضات پرمخاطره همواره اولیای امور را وادار به اعمال تغییرات میکنند؟ نمیتوان پاسخ مثبت داد زیرا آنان در برابر این اقدامات گزینهی دیگری نیز دارند: از طریق سرکوب، بر مخاطرات اعتراضات بیفزایند تا این که معترضان دلسرد شوند.
در کمال تأسف، سرکوب مؤثر است. مهم نیست معترضان چقدر شجاع باشند، دولتها اغلب میتوانند چنان هزینهای تحمیل کنند که از تحمل معترضان معمولی خارج باشد. در دوران بهار عربی، حدود یک سوم شهروندان بحرین به مدت یک ماه به طور مداوم راهپیمایی برگزار کردند - تعدادی چشمگیر که معادل است با بیش از 70 میلیون آمریکایی معترض. پاسخ حکومت به جای تسلیم شدن، دستگیریهای گسترده، شکنجه، و اعدام بود و در نهایت توانست مردم را که خسته شده بودند ساکت کند. در مصر، پس از کودتایی نظامی در ژوئیهی 2013، دستکم دهها هزار معترض، از جمله زنان و کودکان بسیار، در اعتراض به کودتا در میدان رابعه عدویه، در قاهره، اردو زدند. در پاسخ به این حرکت، ارتش و پلیس شروع به تیراندازی کردند و در یک روز حدود 1000 نفر مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. جای شگفتی نیست که پس از این واقعه، اعتراضات خاموش شد و از آن زمان یک دیکتاتوری نظامی بر کشور حاکم بوده است. این موارد استثناهای تاریخی نیستند. در 1989، حکومت چین صدها، و بنا بر برخی برآوردها هزاران معترض را در میدان تیانآنمن، جایی که یک میلیون نفر ماهها به شکلی صلحآمیز تجمع کرده بودند، کشت و به این ترتیب جنبش دموکراسیخواهی را سرکوب کرد.
اعتراضها در طولانیمدت نتیجه میدهند زیرا میتوانند مهمترین رکن قدرت، یعنی مشروعیت، را تضعیف کنند. مفسران اغلب تأکید دارند که دولت را میتوان بر اساس انحصار استفاده از خشونت تعریف کرد، مفهومی که توماس هابز مبدع آن بود و ماکس وبر مدونش ساخت. اما کل عبارت وبر شهرت کمتری دارد. وبر دولت را بر اساس «انحصار استفادهی مشروع از قدرت فیزیکی» تعریف میکند. واژهی «مشروع» دست کم به اندازهی «قدرت فیزیکی» اهمیت دارد. به ویژه در دوران مدرن، انحصار استفاده از خشونت امری تغییرناپذیر نیست. خشونت صرفاً روی نمیدهد بلکه مردم باید آن را به تصویب برسانند و مجاز بدانند. علت سقوط اتحادیهی جماهیر شوروی این نبود که در دههی 1980، زمانی که مردم اروپای شرقی سر به طغیان برداشتند، با کمبود تانک مواجه شد. دلیل عمدهی آن این بود که مشروعیت خود را از دست داده بود و رهبران شوروی اراده و میل به زندگی در نظام خود را از دست داده بودند. نظام آنان، در مقایسه با دموکراسیهای غربی، ثروت یا آزادی به ارمغان نمیآورد. اگر فقدان مشروعیت به اندازهی کافی گسترده و عمیق باشد، پلیس و ژنرالهایی که قرار است خشونت را اعمال کنند میتوانند به مخالفت با رهبران برخیزند (یا دستکم، از حاکمان غیرمردمی دفاع نکنند). زور و سرکوب برای مدتی میتواند همه چیز را تحت کنترل درآورد اما باعث میشود حکومت شکنندهتر شود.
اساس قدرت مشروعیت است و نه سرکوب. جامعه بدون مشروعیت عملکرد خوبی نخواهد داشت؛ میتوان مردم را مجبور به اطاعت کرد اما وادار کردن مردمی سرخورده و تحقیر شده به نشان دادن شور و شوق، مهارت و خلاقیت بسیار دشوار خواهد بود. از دست دادن مشروعیت مهمترین تهدید برای مقامات است، به ویژه در دموکراسیها، زیرا تنها در شرایط مشروع است که میتوانند قدرت خود را حفظ کنند. آنان شاید بتوانند با ایجاد موانعی، مانند دستکاری در انتخابات و افزایش قدرت نهادهای غیرانتخابی، مدت زمان بیشتری قدرت را در دست داشته باشند اما بیگمان جامعهی تحت نظارت آنان، و در نتیجه قدرتشان، افول خواهد یافت.
بر همین اساس و با توجه به این که مشروعیت عمدهترین منشأ قدرت است، میتوان دید که جنبش «زندگی سیاهان مهم است» در حیات کوتاه خود بسیار موفق بوده است. در همین ابتدای کار باید تأکید کرد که این جنبش بسیار نوپاست اما امسال آغاز نشده است. جریان کنونی اعتراضاتِ پرمخاطره آخرین مرحله از جنبشی است که با قتل تریوان مارتین در فلوریدا در 2012 شکل گرفت و پس از اعتراضات در فرگوسن، میسوری، بر سر قتل مایکل براون در 2014 به سراسر کشور سرایت کرد. با در نظر گرفتن پسزمینهی تاریخی اعتراضات «زندگی سیاهان مهم است» آنها را میتوان دومین جنبش حقوق شهروندی در آمریکای پس از جنگ دانست و با توجه به این امر، این اعتراضات از نظرِ مهمترین عامل، موفقیت بیشتری کسب کردهاند: آنها مردم را متقاعد کردهاند که آرمانشان برحق است. در طولانی مدت این امر اهمیتی اساسی دارد.
اساس قدرت مشروعیت است و نه سرکوب. جامعه بدون مشروعیت عملکرد خوبی نخواهد داشت؛ میتوان مردم را مجبور به اطاعت کرد اما وادار کردن مردمی سرخورده و تحقیر شده به نشان دادن شور و شوق، مهارت و خلاقیت بسیار دشوار خواهد بود. از دست دادن مشروعیت مهمترین تهدید برای مقامات است، به ویژه در دموکراسیها، زیرا تنها در شرایط مشروع است که میتوانند قدرت خود را حفظ کنند. آنان شاید بتوانند با ایجاد موانعی، مانند دستکاری در انتخابات و افزایش قدرت نهادهای غیرانتخابی، مدت زمان بیشتری قدرت را در دست داشته باشند اما بیگمان جامعهی تحت نظارت آنان، و در نتیجه قدرتشان، افول خواهد یافت.
اعتراضات محملی برای جلب توجهاند: میکوشند گفتگویی را دربارهی موضوعی که از نظر آنان اهمیت دارد پیش ببرند. خیابانها فینفسه قدرتی جادویی ندارند جز این که میتوانند محلی برای آغاز گفتگو باشند و پرسشهایی را در اختیار جامعه بگذارند. اعتراضاتی موفقاند که بتوانند در این گفتگو و بیان پرسشها پیروز باشند و با هر معیاری که در نظر بگیریم اعتراضات «زندگی سیاهان مهم است» موفق بودهاند. بنا بر گزارشها در 2016، 40 درصد مردم آمریکا از این جنبش حمایت میکردند. در حال حاضر، دو سوم مردم از آن حمایت میکنند (در حالی که تنها 31 درصد مردم با آن مخالفاند). به همین نحو، بنا بر نظرسنجیای دیگر 76 درصد مردم آمریکا (و 71 درصد سفیدپوستان) نژادپرستی را «معضلی عمده» محسوب میکنند، این آمار از 2015 رشد چشمگیر 26 درصدی داشته است. برای نخستین بار، اکثریت مردم با حذف مجسمههای کنفدراسیون از مکانهای عمومی موافقاند، در حالی که در 2017 تنها 39 درصد موافق این کار بودند. گفتگوهایی که با اعتراضات آغاز میشوند میتوانند آنچه را اغلب «پنجرهی اُوِرتون» (Overton window)خوانده میشود ــ یعنی آنچه در سپهر عمومی مقبول و معقول تصور میشود ــ تغییر دهند. اکنون، روزنامههای عمده در سرمقالههای خود خواستار انحلال یا قطع بودجهی پلیساند و در مقابل محافظهکاران در مقالههای متعدد خود استدلال میکنند که باید بر اصلاح پلیس تمرکز کرد و انحلال آن زیادهروی است. اصلاح پلیس به عنوان موضعی حداقلی و محافظهکارانه تغییری شگرف در پنجرهی اورتون است که صرفاً در خلال چند سال روی داده است.
اعتراضات نتیجه میدهند زیرا موجب تغییر خود معترضان میشوند، برخی از مشارکتکنندگان به فعالانی ثابتقدم مبدل میشوند، و همین امر جامعه را نیز تغییر میدهد. با توجه به این که اعتراضات به خشونت و بدرفتاری پلیس با خشونت و بدرفتاری بیشتر پلیس مواجه میشود، این تغییرات اهمیت ویژهای مییابد. شرکت کنندگان در اعتراضات مسالمتآمیز در سراسر کشور طعم گاز اشکآور، گلولههای لاستیکی و ضربات باتون را چشیدهاند و این امر یکی از دلایلی است که باعث تغییر نظر افراد میشود. اگر پلیس با معترضان در روز روشن و با وجود دوربینهای فراوان چنین برخوردی دارد، زمانی که کسی برای فیلمبرداری وجود ندارد بر سر سیاهپوستان یا سایر جوامع آسیبپذیر چه بلایی میآید؟
دلیل دیگرِ این که اعتراضات نتیجه میدهد آن است که اقدام جمعی تجربهای است که زندگی افراد را متحول میکند. حضور در خیل عظیم جمعیتی که خواهان تغییرات اجتماعی مثبت است، تجربهای وجدآور و توانمندساز است. در پژوهشها این تجربه را «تأثیر زندگینامهای» مینامند و یافتهها نشان میدهند مشارکت در جنبشها میتواند زندگی بسیاری را متحول کند. حدود 2 تا 4 درصد مردم آمریکا در اعتراضات «چپ جدید» در دههی 1960 مشارکت داشتند در حالی که در اعتراضات اخیر احتمالاً 20 درصد مردم شرکت دارند. با این حال، آن اعتراضات به سبب تأثیراتی که بر مشارکتکنندگان داشت اثری ماندگار بر جامعهی آمریکا بر جای گذاشت.
اعتراضات «زندگی سیاهان مهم است» موفق به تغییر نسلی شده است: بنا بر یافتههای Civiq، یک شرکت نظرسنجی آنلاین، 65 درصد افراد زیر 34 سال از جنبش «زندگی سیاهان اهمیت دارد» حمایت میکنند و تنها 19 درصد آنان با این جنبش مخالفاند. این تحولات نسلی نه تنها از آن روی که جوانان آیندهسازند بلکه از آن روی که تغییر فرهنگ بر افراد مسنتر یا صاحبان قدرت تأثیر میگذارد، اهمیت بسزایی دارند. اندرو بریتبارت، بنیانگذار Breitbart News، که استیو بَنون مشاور ترامپ آن را تریبون راست افراطی خوانده بود، روزگاری گفته بود که سیاست مَصَب رودخانهی فرهنگ است. باراک اوباما در ابتدای نخستین دور ریاستجمهوری خود آشکارا از ازدواج همجنسگرایان دفاع نکرده بود اما حتی در آن زمان نیز جوانان عمدتاً موافق اعطای چنین حقی به همجنسگرایان بودند. در ماه جون، بدون هیچ قیل و قالی، دادگاه عالی آمریکا، که اکثریت اعضای آن را نهادهای محافظهکار منصوب کردهاند، موافقت کردند تا هویت جنسیتی و گرایش جنسی نیز در زمرهی حقوق محفوظ کارمندان به حساب آیند ــ در نتیجه حقوق اقلیتهای جنسی در ذیل مفهوم گستردهتر حقوق مدنی کارگران قرار گرفت و یکسال پیشتر این نهاد ازدواج همجنسگرایان را قانونی اعلام کرده بود. به محض تغییر فرهنگ، سایر امور نیز به سرعت تحول خواهند یافت.
آیا اعتراضات به نتیجه میرسند؟ بله، اما نه تنها به این دلیل که افرادی در خیابانها راهپیمایی میکنند. اعتراضات به نتیجه میرسند چون توجهها را به بیعدالتی جلب میکنند و میتوانند ذهن افراد را تغییر دهند، فرآیندی تدریجی اما بسیار قدرتمند. اعتراضات نتیجه میدهند چون معترضان میتوانند اهمیت یک باور را برای عموم اعضای جامعه نشان دهند و به مقامات هشدار دهند که اقداماتشان با مخالفت مواجه خواهد شد، به ویژه اگر معترضان حاضر باشند در راه آرمان خود مخاطرات را تحمل کنند. اعتراضات به نتیجه میرسند چون اغلب عاملی برای تبدیل شدن مشارکتکنندگان نه چندان جدی به فعالانی ثابت قدماند. و گاهی اعتراضات به نتیجه میرسند چون در آن لحظه پرسشی که در ذهن معترضان وجود دارد این نیست که آیا در کوتاهمدت یا بلندمدت به نتیجه میرسند یا خیر بلکه آنان از خود میپرسند آیا در برابر وقوع این بیعدالتی ناگوار میتوان باز هم دست روی دست گذاشت. شاید این قدرتمندترین ابزار برای به نتیجه رسیدن اعتراضات است: هنگامی که آرمان معترضان به اندازهای قدرتمند است که دیگر آنان به نتیجهبخشی یا عدم نتیجهبخشی اعتراضات فکر نمیکنند بلکه احساس میکنند از نظر اخلاقی باید بر پا خیزند و حرف خود را بزنند.
برگردان: هامون نیشابوری
زینب توفِکچی متخصص جامعهشناسی فناوری و استادیار دانشگاه کارولینای شمالی در آمریکا است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Zeynep Tufekci, ‘Do Protests Even Work?,’ The Atlantic, 22 June 2020.