آیا قوانین تاریخی وجود دارند؟
مرگ ژنرال ولف (1770) اثر بنجامین وست. ولف در خلال جنگ کبک (1759) کشته شد، جنگی که سرنوشت سرزمینهای فرانسه را در آمریکای شمالی تعیین کرد. National Gallery of Canada/Wikipedia
بدیهی است که کسی که از گذشته درس نگیرد محکوم به تکرار آن است. اما به ندرت توضیح داده میشود که دقیقاً تاریخ چگونه میتواند در ساختن آیندهای بهتر به ما کمک کند. البته این امر مانع از آن نمیشود که تاریخنگارانی چون یووال نوح هراری نتوانند به رهبران جهان در داووس توصیههایی ارائه کنند یا دانشمندانی مانند جِرد دایموند کتابهای پرفروشی دربارهی فروپاشی جوامع سنتی ننویسند. اما سازوکارهایی که میتواند باعث شود اطلاع از گذشته کنشهای کنونی ما را تغییر دهد به ندرت آشکار و واضحاند. تاریخنگارانی که گسترهی عظیم تاریخ را در اختیار خوانندگانی پرشمار قرار میدهند، یعنی روایتهای متعدد گذشتهی بشریت را در قالب داستانی واحد تلخیص میکنند، اغلب با انتقاد مواجه میشوند، نمونهی اخیر آن مطلب مفصّل نیویورکر دربارهی هراری است که در آن او را علاوه بر موارد دیگر به «کلیگویی مسلم» متهم کرده است. آیا مسئله خود داستانگویی است؟ اگر کلانداده بتواند گسترهی عظیم تاریخ را به جای روایت و داستان به ریاضیات تبدیل کند، استفادهی کاربردی از گذشته آسانتر خواهد بود؟ برخی از دانشمندان بیشک چنین باوری دارند.
در فوریه 2010، پیتر تورچین، بومشناس دانشگاه کانکتیکت، پیشبینی کرد که در 2020 دموکراسیهای غربی دچار ناپایداری سیاسی چشمگیری خواهند شد. این پیشبینی در واقع پاسخ انتقادی تورچین به گمانهزنیها دربارهی پیشرفت علمی در نشریهی Nature بود: بنا بر پیشبینی او ایالات متحده به نقطهی اوج ناپایداری (که معمولاً هر 50 سال یکبار رخ میدهد) و اقتصاد جهانی به پایینترین نقطهی «موج کندراتیف» میرسد یعنی رکودی چشمگیر در چرخهی عظیم رشدمحور. علاوه بر تعدادی از شاخصهای اجتماعیِ «ظاهراً نامرتبط» تمام نشانهها دلالت بر این داشت که مشکلاتی جدی در حال ظهور است. در این ده سالی که از پیشبینی او میگذرد، اختلافها و شکافهای تثبیتشده و اغلب خطرناکِ اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی ــ که به شکلی روزافزون به مشخصهی جوامع آمریکای شمالی و اروپایی تبدیل میشوند ــ «تحلیل تاریخی کمّی» تورچین را به پیشگوییِ در خور توجهی مبدل ساخته است.
چند سال پیشتر در ژوئیهی 2008، تورچین ادعاهای صریحی دربارهی ماهیت و آیندهی تاریخ مطرح کرده بود. با توجه به بیش از «200 تبیینی» که در بیان علت سقوط امپراتوری رم مطرح شده است او از این که میدید تاریخنگاران بر سر این که «کدام تبیینها پذیرفتنیاند و کدام تبیینها باید رد شوند» نمیتوانند به توافق دست یابند، بسیار شگفتزده بود. به باور او این وضعیت «همان اندازه مضحک بود که اگر در فیزیک، نظریهی فلوژیستین و ترمودینامیک در یک ردیف قرار داشتند.» تورین میخواست بداند چرا همانند تلاشهای پزشکی و علوم زیستمحیطی برای پدید آوردن بدنها و زیستبومهایی سالم، اقداماتی برای ایجاد جوامعی پایدار صورت نگرفته است. بیشک اکنون زمان آن فرا رسیده است که «تاریخ به علمی تحلیلی و حتی پیشبینانه مبدل شود.» او با علم به این که احتمالاً خود تاریخنگاران چنین رویکرد تحلیلیای به گذشته اتخاذ نخواهند کرد، پیشنهاد کرد رشتهای جدید ایجاد شود: «علم اجتماعیِ تاریخیِ نظری» یا «پویایی کلیو» (cliodynamics) ــ علم تاریخ.
تورچین، همانند سی پی اِسنو، میخواست مرز بین علوم طبیعی و فیزیکی و علوم انسانی را به چالش بکشد ــ حتی تلاشهای گاهبهگاه برای کاربست نظریههای علوم طبیعی بر رفتار انسانی (برای مثال، جامعهشناسی) یا بررسی علوم طبیعی با استفاده از روشهای علوم اجتماعی (نبرد علوم) اغلب منجر به جنگهایی خصمانه بر سر قلمروها شده است. با توجه به این امر، تلاش تورچین برای پدید آوردن جامعهای مطلوبتر در آینده به کمک ایجاد نوعی از علم تاریخ، چه دورنمایی میتواند داشته باشد؟
کوشش برای ایجاد تاریخنگاری علمی، یعنی مطالعهی گذشته به منظور شکل بخشیدن به آینده، سنتی قدیمی است. در قرن نوزدهم، تاریخنگار انگلیسی، هنری توماس باکِل، در تلاش برای یافتن «قوانین طبیعی» حاکم بر جامعه رویکردی جامعنگر به گذشته اتخاذ کرد. او یافتههای خود را در مجموعهای از درسگفتارهای بسیار محبوب و کتابی بلندپروازانه، اما ناتمام، به نام تاریخ تمدن در انگلستان (1857) ارائه کرد. آگوست کنت، اثباتگرای فرانسوی و معاصر باکل، پیشتر «قانون سه مرحلهای» خود را مطرح کرده بود: جوامع بشری از مراحل «ربانی» و «مابعدالطبیعی» عبور میکنند و سپس به خودآگاهی علمی دست مییابند و به کمک آن جامعهای بهتر بنا میکنند. جامعهشناس انگلیسی، هَریت مارتینو آثار کنت را به انگلیسی برگرداند. او میخواست «عموم مردم را از "قوانین ثابت کلی و عظیمی" که در جامعه وجود دارند آگاه کند.» آثار کنت واکنشهای متعددی برانگیخت که از جملهی آنها داروینیسم اجتماعی هربرت اسپنسر بود کسی که اصطلاح «بقای اصلح» را وضع کرد. اسپنسر نسبت به آیندهی بشریت و علوم انسانی کمتر از کنت خوشبین بود و باور داشت که انسانها ذاتاً خودخواهاند.
مقایسه و مشابهانگاری تکامل زیستی و اجتماعی که مبنای کار آثار تأثیرگذار و بسیار محبوب اسپنسر بود در آثار سایر پژوهشگران عصر ویکتوریایی بازتاب یافت، البته اغلب به شکلی که بر اساس معیارهای امروز نژادپرستیِ آشکار یا نهان محسوب میشود. برای مثال، جان لاباک از «رفتار و عادتهای وحشیان مدرن» برای توضیح کاوشهای خود دربارهی انسان پیشاتاریخی استفاده میکرد. از نظر خوانندگان آثار لاباک مردم محلیای که اروپاییان در اکتشافات جهانی خود با آنان مواجه میشدند در واقع فسیل، یعنی تجسم زندهی مراحل پیشین تکامل نوع بشر، بودند.
تمام انواع تاریخنگاریهای علمی در نهایت مبتنی بر ایدهی «پیشرفت» بودند و استدلال میکردند که با پیچیدهتر شدن نوع انسان و جوامع انسانی، آنان «بهتر» ــ یعنی عقلانیتر، آزادمنشتر، مدرنتر و تواناتر در مدیریت طبیعت ــ نیز میشوند. همچنین، معنای ضمنی این استدلال آن بود که آینده از این نیز بهتر خواهد بود، چه به صورت جامعهی کمونیستی مارکس باشد و چه به صورت شایستهسالاری بهنژادانهی فرانسیس گالتون یا آرمانشهر سوسیالیستی ادوارد بِلامی.
در سال ۱۹۲۴، اقتصاددان شوروی نیکلای کوندراتیف ادعا کرد که در اقتصاد جهان چرخهها یا امواجی با فواصل ۴۰ تا ۶۰ ساله یافته است، در غرب نیز ارنست مندل با انتشار مقالهای (۱۹۶۴) دربارهی اقتصاد نوسرمایهداری موجب رواج دوبارهی این اندیشه شد.
نسلکشیها و تمامیتخواهیهای میانهی قرن بیستم این ایده را که چنین پیشرفتی اجتنابناپذیر است از دور خارج کرد اما فکر وجود قوانین تکامل اجتماعی هنوز هم در آثار پژوهشگران مدرن طنینانداز بود. برای مثال، تاریخنگار فرانسوی آلفرد ساوی در سال 1952 اصطلاح «جهان سوم» را وضع کرد. جنبهی دیگر این جستجویِ قوانین کلی، در تلاشها برای یافتن الگوهایی مشخص در تاریخ نمود مییابد. تاریخنگار بریتانیایی، آرنولد توینبی در مطالعهای در باب تاریخ (61-1934) به دنبال آن بود تا با مطالعهی تطبیقی تمدنها به چنین الگوهایی دست یابد، پژوهشگر آلمانی اسوالد اشپنگلر نیز قصد مشابهی داشت. در سال 1924، اقتصاددان شوروی نیکلای کوندراتیف ادعا کرد که در اقتصاد جهان چرخهها یا امواجی با فواصل 40 تا 60 ساله یافته است، در غرب نیز ارنست مندل با انتشار مقالهای (1964) دربارهی اقتصاد نوسرمایهداری موجب رواج دوبارهی این اندیشه شد.
در اواخر دههی 1960، خوشبینی دربارهی توانایی بشر در کنترل آینده تا اندازهای به محاق رفته بود. نگرانیها دربارهی آخرالزمان اتمی با ترسهای جدید بومشناختی در هم آمیخته بود و این در حالی بود که افزایش چشمگیر قدرت بهکارگیری رایانه، تنظیم دادههای تاریخی پیچیده را به منظور خلق سناریوهای فاجعهبار واقعبینانه آسانتر کرده بود. به طور ویژه دانلا میدوز، دانشمند محیط زیست، و همسرش دنیس در فراهم ساختن زمینه برای مدلسازی آیندهی بومشناختی جهان سهم بسزایی داشتند. آنان از برنامهای رایانهای به نام «World3» استفاده میکردند که تأثیر متقابل رشد جمعیت و تولید صنعتی/کشاورزی را شبیهسازی میکرد. شبیهسازیهای آنان مبنایی برای کتاب بسیار تأثیرگذار و پرفروش باشگاه رم با عنوان محدودیتهای رشد (1972) فراهم ساخت. در این کتاب استدلال شده بود که رشد اقتصادی پایدار نیست و ــ اگر در همین سطح کنونی تداوم بیابد ــ فاجعه به بار خواهد آورد. شبیهسازی نظامهای بسته پیشتر انجام شده بود اما در اینجا الگویی برای نحوهی تأثیرگذاری متقابل آنها بر هم در سطح جهان فراهم آمده بود. هر چه رایانهها قدرتمندتر بودند توان شبیهسازی سیستمهای پیچیدهتر را داشتند. اما صحت این مدلهای رایانهای به پیشفرضهای ابتدایی برنامهنویسانش و نوع دادههایی که به آنها داده میشد بستگی داشت ــ نکتهای که بسیاری از منتقدان محدودیتهای رشد به آن اشاره داشتند.
هنگامی که مجموعهی دادهها ایجاد میشوند و آرشیوها به صورت دیجیتال در دسترس قرار میگیرند، کاربران صرفاً رونوشتی از مواد اولیه را نمیبینند. آنان به فایلهای رایانهای نگاه میکنند که چنان تحولاتی را از سر گذراندهاند که پیشفرضهای مندمج در ساختار دیجیتالی و همچنین شرایط تهیهی دادهها در آنها آشکار نیست. علاوه بر این، از نظر اغلب تاریخنگاران، «واقعیتهای تاریخی» اموری منفک از یکدیگر نیستند که پژوهشگران بتوانند آنها را به دست آورند، کنار هم بگذارند و فهرستی از آنها به دست دهند. این واقعیتها را باید خلق و تفسیر کرد. شاید به نظر برسد بازتولید آرشیوهای متنی کار نسبتاً سادهای است اما همانند کاوشهای باستانشناختی، زمینهی مادیای که این اسناد در آن پیدا میشوند برای تفسیر آنها ضروری است: برای نسلهای گذشته کدام گروهها، مضامین یا تجربیات ارزشمند بودند و آنها را ثبت کردهاند و کدام یک از آنها را باید از حاشیهی آرشیوها باز یافت و حفظ کرد؟ یادداشتهای حاشیهای دربارهی نحوهی تحول واژگان چه چیزی به ما میگویند؟
جنجال اخیر بر سر ادعاهایی که دو فیزیولوژیست، یک تاریخنگار اقتصادی و یک متخصص علم داده در دانشگاه وارویک در پژوهشهای خود مطرح کرده بودند به خوبی نشان داد که استنباط دربارهی احساس یا حساسیتهای تاریخی بر مبنای معانی کلمات تا چه اندازه میتواند بحثبرانگیز باشد. این دانشمندان با کمک زبانشناسی رایانشی، نمودار رابطهی بین سیاستهای عمومی و رضایت خاطر فردی را در 200 سال گذشته ترسیم کردند. اما آیا واقعاً میتوان با شمارش تعداد دفعات استفاده از کلماتی مانند «خشنودی» و «لذت» در بیش از 8 میلیون کتابی که گوگل به صورت دیجیتال درآورده است، رضایت خاطر شخصی را اندازهگیری کرد؟
زمانی که به جای متن به سراغ فرهنگ مادی گذشته برویم، زمینه و تفسیر اهمیت بیشتری مییابد. پژوهشگرانی که بر روی تاریخ کشاورزی کار میکنند ــ عنصری مهم در روایتهای تاریخی هراری و دایموند که معطوف به محیطزیست است ــ باید بر مبنای زمینه و با کمک تخیل تفسیری پی ببرند که زمینها چگونه قیمتگذاری میشدند، ابزارها را چگونه به کار میبردند، چه کسانی از آنها استفاده میکردند و چه کسانی سود میبردند.
محدودیت اسناد و مدارک اجتنابناپذیر است زیرا دسترسی به تجارب برخی گروهها آسانتر از سایر گروههاست. کلیونگاری (cliometrics) ــ رویکردی به تاریخ که شباهتهایی با پویایی کلیو تورچین دارد ــ این نکته را به خوبی نشان میدهد. کلیونگاری، که پیوند نزدیکی با آثار دوگلاس نُرث و رابرت فوگل دارد (آنها در سال 1993 به خاطر کارهایشان در زمینهی تاریخ اقتصادی به طور مشترک برندهی جایزهی نوبل شدند)، نظریههای و روشهای اقتصاد کمّی را دربارهی تاریخ به کار میبرد. این رشته تاریخ اقتصادی را از مطالعهای روایتمحور به حرفهای ریاضیمحور مبدل کرده است اما کانون مناقشات بیپایان نیز بوده است.
با وام گرفتن از امیل دورکیم میتوان گفت که با واقعیتهای تاریخی نباید همانند یک شیء برخورد کرد.
همانند سایر علوم قرن نوزدهم، در اینجا نیز نژاد نقش پررنگی داشت. فوگل در اثر تأثیرگذار خود، که مطالعهای کمّی دربارهی بردهداری در آمریکا بود، با استفاده از مدارک مربوط به کشتزارها نشان میدهد که بردهداری از نظر اقتصادی برای تولید بسیار مفید بود و ادعا میکند که بردگان جنوب از بردگان مزدبگیر شمال وضعیت بهتری داشتند. اعتراضها به این نتیجهگیری، عمدتاً بر نکتهای اساسی متمرکز بود (فوگل و انگرمان نیز به این نکته اذعان داشتند اما آن را بررسی نکرده بودند): اسناد مربوط به کشتزارها ماهیت بردهداری را به طور کامل نشان نمیداد. این امر اصولاً ممکن نبود زیرا این مدارک و اسناد را گروهی از انسانها به بهای جان انسانهایی دیگر فراهم ساخته بودند.
بنا بر دلایلی از این دست است که زبان اثباتگرایانهی علمی ــ یعنی این که دادهها ملاکی برای سنجش فرضیههاست ــ چندان با تاریخنگاری سر سازگاری ندارد. کلیونگاران تاریخ را آزمایشگاهی میدانند که حاوی توالیهای متعددی از دادههاست و نظریههای اقتصادی مختلف را میتوان با ملاک آنها سنجید. اما ازمان لئوپلد فون رانکه ــ پژوهشگر قرن نوزدهم آلمانی که مؤسس تاریخنگاری حرفهای است ــ علم تاریخ منابع مورد استفادهی تاریخنگاران را با نگاهی انتقادی بررسی کرده و نشان داده است که در شکلگیری آنها اشکال مختلفی از قدرت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فنی در کار بوده است. با وام گرفتن از امیل دورکیم میتوان گفت که با واقعیتهای تاریخی نباید همانند یک شیء برخورد کرد.
اما این دقیقاً همان چیزی بود که تورچین در سال 2003 پیشنهاد داد. او که در اصل بومشناس جمعیتی بود پس از این که به این نتیجه رسید که تمام مشکلات جالب رشته پیشتر حل شدهاند، توجه خود را به سمت دیگری معطوف کرد. تورچین با الهام از آثار جامعهشناسی آمریکایی جک گولدستون، کسی که در دههی 1990 کوشیده بود فلسفهی الکسی دو توکویل را به معادلاتی ریاضی مبدل سازد، اندازهی جمعیت را به فرآوردههای اقتصادی و ناپایداری اجتماعی و سیاسی مربوط میدانست. به منظور اندازهگیری تغییرات در این سه متغیر در طول زمان باید منابع اطلاعاتی متعددی مییافت. برای مثال، ساختار اجتماعی را میتوان محصول نابرابری ثروت و بهداشت در نظر گرفت ــ اما برای اندازهگیری هر کدام باید شاخصی مناسب یافت. آنچه مسئله را پیچیدهتر میکند این امر است که زمانی که گسترهی زمانی مد نظر چند هزار سال را در بر بگیرد، خود این شاخصها در طول زمان باید تغییر کنند. ماهیت این تغییر میتواند کمی یا کیفی باشد و اگر تغییر کیفی باشد در آن صورت آیا امر واحدی را در طول زمان اندازهگیری میکنیم؟
تورچین با استفاده از دادههایی مانند اندازهی خانهها، مغزهی یخی گرینلند، ناهنجاریهای اسکلتی و میزان انباشت سکه مدعی است مجموعه دادههای قابلکنترلی یافته است که این امکان را میدهد تا تغییرات جمعیتی، اقتصادی و سیاسی را در طول هزاران سال بررسی کند. به طور ویژه او دو الگوی تکرارشونده یافته بود که برای فهم تاریخ سیاسی اهمیت بسزایی داشتند: چرخههای اجتماعی-جمعیتی سکولار و چرخههای پدر-فرزندی. چرخهی نخست به دورههایی به طول چند قرن اشاره دارد که در آنها امواج بیثباتی اجتماعی-سیاسی به دنبال افزایش جمعیت اوج میگیرند و افول میکنند. زمانی که اندازهی جمعیت به ظرفیت پشتیبانی سرزمین نزدیک میشود کیفیت زندگی افت پیدا میکند. گروههایی که پیشتر جاه و منزلتی داشتند احساس میکنند منابع یا جایگاه آنان به خطر افتاده است و در نتیجه علیه نظام سیاسی مستقر دست به شورش میزنند. در آشوبی که پس از این شورش پدید میآید، میزان جمعیت کاهش پیدا میکند و ممکن است فناوریها یا راهبردهای تازهای برای بهرهبرداری از زمین به وجود آید و در نتیجه موج جدیدی از بیثباتی به راه میافتد. در درون این چرخههای چندصد ساله، نوسانات کوتاهتر «پدر-فرزندی» وجود دارند. برای مثال تجربهی جنگ یک نسل باعث میشود نسل بعدی مخالف خشونت باشد اما نسل سوم (نسل نوادگان) که تجربهی مستقیمی از دوران وحشتناک درگیری ندارد این چرخه را دوباره از نو آغاز میکند. مبنای تحلیل تورچین برای پیشبینی آشوب در 2020 همین چرخه بود.
در سال 2010، Cliodynamics، مهمترین نشریهی این رشتهی نوپدید، منتشر شد و نخستین مقالهی آن (نوشتهی جامعهشناسی آمریکایی رندال کالینز) بر مدلسازی پیروزی و شکست در نبرد بر اساس منابع مادی و روحیهی سازمانی تمرکز داشت. در همین شماره، تورچین در مقالهای مطرح کرد که این ایده که پیچیدگی باعث میشود جوامع انسانی برای تحلیل کمّی مناسب نباشند نادرست است و استدلال کرد که دقیقاً به همین دلیل ریاضیات اهمیتی بنیادین پیدا کرده است. در حالی که زمانی تصور میشد پیشبینیها به علت پیچیدگی کنترل دادههای لازم غیرقابلاعتماد هستند اما پیشرفت فناوریها (ماهواره و رایانه) به آن معناست که اکنون میتوان تعامل بین اجزای مختلف یک نظام را به صورت ریاضی توصیف کرد و مدل رایانهای آن را طراحی کرد. تورچین قویاً تأکید داشت که رویکرد پویای کلیو جبرگرایانه نیست. این رویکرد آینده را پیشبینی نمیکرد بلکه احتمال پیامدهای سیاستهای رقیب را برای حکومتها و رهبران سیاسی توضیح میداد.
افزایش علاقه به علوم انسانی دیجیتال برای پویایی کلیو بسیار سودمند بود. آرشیوهای موجود دیجیتالسازی شدند، بر روی اینترنت قرار گرفتند و امکان جستجو در آنها وجود دارد: به نظر میرسد هر روز دادههای بیشتری در قالبی ارائه میشدند که به کمیتنمایی کمک میکرد و تحلیل ریاضی را ممکن میساخت. در همان حال، دانشمندان پویایی کلیو نیز در حال بهروزرسانی رویکرد خود بودند. چهار سال پس از نخستین انتشار نشریهی اصلی آنان، عنوان فرعی این نشریه از The Journal of Theoretical and Mathematical History به The Journal of Quantitative History and Cultural Evolution تغییر یافت. بنا بر یادداشت تورچین به عنوان سردبیر نشریه، هدف از این کار آن بود که پویایی کلیو را در زمینهی گستردهتر تحلیل فرگشتی (evolutionary) قرار دهند، به گفتهی او «در تاریخ بشر هیچچیز معنایی ندارد مگر آن که از منظر فرگشت فرهنگی به آن نگریسته شود.» با توجه به پیشینهی بومشناختی تورچین، این رویکرد فرگشتی به تاریخ جای شگفتی ندارد اما با توجه به پیامدهای اتخاذ رویکردی زیستشناختی به سیاست، این اقدام میتواند نگرانکننده باشد.
نکتهی برجستهتر آن که این چرخش به سوی فرگشت بازتابی از چرخش به سمت علوم طبیعی در میان برخی از دانشمندان علوم انسانی است. همانطور که پیشتر مطرح شد، تجارب جنگ جهانی دوم و به طور کلی استعمار موجب شد تا پژوهشگران غربی نسبت به استفاده از زیستشناسی و فرگشت در تبیین فرهنگ و جامعه محتاط باشند. تلاشها در دههی 1970 برای وضع قواعد زیستاجتماعیای که بتواند برای جوامع انسانی و غیرانسانی کاربرد داشته باشد منجر به شکافی فکری در رشتههای مختلف شد. در دههی 1990، با انتشار اثر ریچارد هرنستاین و چارلز موری با عنوان منحنی زندگی (1994) که نویسندگان در آن ادعا میکردند به شکل تجربی نشان دادهاند که فقرا کمهوشتر از ثروتمنداناند، احتمال آن وجود داشت که توجهها از نژاد به سمت بهرهی هوشی جلب شود. با این حال، مجموعه مناقشات سیاسی و فکریای که به دنبال آن روی داد تداوم نژادپرستی را آشکار ساخت.
علوم نیز تاریخ خود را دارند و این تاریخ با سیاست، قدرت و از همه مهمتر عادیسازی نابرابریهای اجتماعی با توسل به فروترپنداری زیستی، عجین است.
با این همه، رویکرد فرگشتی چندرشتهای که شامل روشهای کمّی و کیفی میشد از خصوصیات برنامههای فکری نوپدیدی بود که به «تاریخ عمیق» یا «تاریخ کلان» شهرت داشتند. این رشتهها با ترکیب علوم طبیعی و علوم انسانی و فراهم آوردن روایتی از تجارب بشر که با مهبانگ آغاز میشود و به پساانسانگرایی ختم میشود، تقسیمبندیهای زمانی و جغرافیایی مرسوم دانشکدههای تاریخ را به چالش میکشند. آنان در کاوشهای تجربی و چارچوبهای نظری خود که برای تحلیل طولانیترین فواصل تاریخی طراحی شدهاند هم افراد دانشگاهی را در نظر دارند و هم مردم عادی را. از شامپانزهی سوم (۱۹۹۱) اثر دایموند تا انسان خردمندِ (2011) هراری، نویسندگان این سنت روایتی روشن و فهمپذیر از منشأ بشر (و عاقبت او) فراهم آوردهاند که آشکارا مبتنی بر روایتهای سازگاری یافتنهای فرگشتی است.
خطری که وجود دارد این است که این رویکردها میپندارند علوم طبیعی میتوانند دانش عینی تولید کنند و استفاده از روشهای آنان منجر به تولید دانشی «بهتر» در سایر رشتههای دانشگاهی خواهد شد. نیمقرن پژوهش در تاریخ علوم نشان داده است که این نگرش شدیداً ناقص است. علوم نیز تاریخ خود را دارند و این تاریخ با سیاست، قدرت و از همه مهمتر عادیسازی نابرابریهای اجتماعی با توسل به فروترپنداری زیستی، عجین است.
تاریخنگاران باید موضع خود را دربارهی کمّیسازی و نقش منابع دیجیتال در فهم گذشته واکاوی کنند. از قضای روزگار، موفقیتهای کلیونگاری ــ یعنی اصلاح تاریخ اقتصادی ــ باعث شده است که تاریخنگاران اقتصادی عمدتاً از تاریخ به اقتصاد تغییر رشته دهند. تاریخنگاری کمّی در دانشکدههای تاریخ مغفول مانده است زیرا دانشجویان ترجیح میدهند به جای آن درسهای جدید و مد روزی مانند تاریخهای انسان-حیوان را بگذرانند. ایجاد رابطه بین تاریخ «کلان» و خُرد ناممکن نیست اما به سبب فقدان پیشفرضهای روششناختی و برداشتهای زبانشناختی مشترک کار بسیار دشواری است. برای مثال، آیا «دولت» به فرآیند و کارکنان حکومت اشاره دارد یا به سرزمینی در درون مرز ملی؟ «نویسه خوان نوری» (که کار دیجیتال کردن متون بر مبنای آن صورت میگیرد) با ایجاد فایلهایی که بیشک رونوشتی از متن اصلی نیستند چه تغییری در مادهی اولیه پدید میآورد؟ فرآیند دیجیتالسازی، فرآیندی خلاق و دگرگونساز است و این به آن معناست که مبنای پژوهش تاریخنگاران به شکل فزایندهای کار اجتماعی-فنیای است که درک درست و کاملی از آن وجود ندارد و به شکلی کافی نیز تحلیل نمیشود.
با پذیرش این موارد، در واقع شباهت دانشمندان پویایی کلیو و همکارانشان با انسانشناسان پشت میز نشینِ قرن نوزدهم بیش از آن چیزی است که به آن اذعان دارند. فراتحلیل و مدلسازیهای ریاضیاتی انتزاعی آنان بنا بر ضرورت مبتنی بر دستکاری دادههایی است که پژوهشگران دیگر گردآوری کردهاند و یکی از انتقادهای اساسی به برنامهی پژوهشی آنان این است که دانشمندان پویایی کلیو نسبت به محدودیتها و جزئیات آن دادهها حساس نیستند.
به طور خلاصه، به هیچ وجه معلوم نیست که ایجاد علم تاریخ در عمل کار مفیدی باشد. اما اگر رویکردی خاص نسبت به معنای مطالعهی علمی، محوریت پیدا کند قطعاً خطرناک خواهد بود. تأملات روششناختی دانشمندان میدانی دربارهی نحوهی پرداختن به علم در خارج از آزمایشگاه و نحوهی مرتبط ساختن مدلهای ریاضی به رفتار زیسته باید برای هر گونه تلاش به منظور تدوین فهمی فرگشتی از تاریخ بااهمیت تلقی شود. و از آنجا که تنها فردی که به شکل مستمر به بررسی پیامدهای کاربست پویایی کلیو در سیاستگذاری اجتماعی پرداخته ایزاک آسیموف است ــ منظورم استفاده از «روانشناسی تاریخی» در مجموعه داستانهای بنیاد است ــ شاید داستاننویسان نیز باید در این آزمایش و تجربه مشارکت داشته باشند. شاید تورچین در سال 2010 آشوب سیاسی 2020 را پیشبینی کرده باشد اما این اکتاویا باتلر است که در حکایت استعداد (1998) ظهور رئیسجمهوری را در آمریکا پیشبینی کرده بود که به نام «عظمت را به آمریکا دوباره برگردانیم» باعث فروپاشی قرارداد اجتماعی خواهد شد.
مدلهای ریاضیاتی، کمّی، و مبتنی بر دادهها تجربهی بشر که به دنبال بیطرفی و عینیت و طرح و آزمودن فرضیههاست را باید با تلاشهای آشکارا داستانی، کیفی و تخیلی به منظور ایجاد آیندهای که مخاطبانش بتوانند با امیدها و ترسهای آنچه احتمالاً روی خواهد داد همدلی نشان دهند، متعادل ساخت. هر چه باشد هر دو گروه کار یکسانی انجام میدهند: با کمک تاریخ و تجربهی تاریخی آیندهی جهان را پیشبینی میکنند تا شاید ما از فروپاشی تمدن جلوگیری کنیم. با این همه، این پرسش که «ما» کیستایم همواره مطرح خواهد بود.
برگردان: هامون نیشابوری
آماندا ریس مورخ علم در دپارتمان جامعهشناسی در دانشگاه یورک و ویراستار «نشریهی بریتانیاییِ تاریخ علم» است. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Amanda Rees, ‘Are there laws of history?’, Aeon, 12 May 2020.