ششش...حرف بی حرف!
از راست به چپ: تام هالند، مری فولبروک، سرهی پلوخی و دنیل بیر
آرونداتی روی در سخنرانی پس از دریافت جایزهی صلح سیدنی در سال 2004 گفت: «خوب میدانیم که چیزی به اسم "بیصدایی" وجود ندارد، یا سکوتی عامدانه است یا نشنیدنی خودخواسته.» اما آنهایی که سکوت اختیار میکنند چه؟ و آنهایی که از حق آزادی بیان خود صرف نظر میکنند تا در عافیت باشند یا ثروتمندتر شوند یا شغل بهتری نصیبشان شود یا حتی فقط زنده بمانند؟ با چهار مورخ صحبت کردیم تا شرایط و پیامدهای احتمالیِ وضعیتی را بررسی کنیم که در آن مردم به صورت توافقی سکوت را میپذیرند.
به نظر تام هالند، که [کتابش با عنوان آتش پارسی م.] برندهی جایزه شده است، امپراتوری رم «نخستین» نمونهی این امر در جهان غرب است. در آغازْ نظام جمهوری بر اساس آرمان آزادی بیان بنا نهاده شد و در نهایت حکومت رم به حکومتی خودکامه تبدیل شد و مردمانش حق نداشتند که چیزی بخواهند.
کشتن سزار به رهبری بروتوس و کاسیوس
«پایان نمادین دموکراسی در رم قتل سیسرو، بزرگترین خطیب رم، در سال 43 پیش از میلاد بود. مردی که سرشتش آمیزهای از بلندپروازی و ترس بود. بعد از کشته شدن سزار، سیسرو به پا خاست و این قیام به مثابهی مقابله با استبدادی مجدد از سوی اعقاب سزار، بهویژه مارک آنتونی و به همین ترتیب، پسرخواندهی ژولیوس سزار، آگوستوس بود.»
وقتی که مارک آنتونی و دیکتاتوری سهنفرهشان توافق کردند که مخالفانشان را نابود کنند سیسرو را از همین دسته دانستند و بر دستانش جلو میز خطابه در سالن سخنرانی میخ کوبیدند. «سرش را برای همسر مارک آنتونی بردند و او زبانش را برید و سنجاقِ موهایش را در آن فرو کرد. میبینید که هم به زبان و هم به دستها به طور نمادین تعرض شده است. و این به نشانهای نمادین تبدیل میشود.»
در پی آن اوویدِ شاعر هم تبعید میشود که این تبعید «روی نسلهای بعد تأثیری ارعابی دارد.»
هالند افزود: «خودشان انتخاب میکنند که دَم نزنند و کسی مثل اووید دیگر پیدا نمیشود. در حکومت نرون دو نویسندهی بزرگ یعنی لوکانوس و پترونیوس را داریم که سرانجام هر دو مجبور به خودکشی شدند. به همین علت به یقین میدانیم که هر نویسندهای در رم و در حکومت امپراتور حد و حدودی دارد که اگر پایش را از آن فراتر بگذارد کارش تمام است.»
هالند به تاسیتوس اشاره میکند چون فکر میکند که او نویسندهای است که «با احساسِ گناه زیادی به این موضوع اشاره میکند».
هالند میگوید: «تاسیتوس سناتوری است اشرافزاده که در دوران امپراتوری دومیتیان در ارکان حکومت خدمت میکند. او در حکومت دومیتیان به ضرورت ساکت بود و سر به تو داشت. پیشهی تاسیتوس سیاسی بود و بر همین اساس با قدرت همراه بود. سر به راه ماند و همچنان همراهی کرد. این کار را آگاهانه انجام داد.»
پس از قتل دومیتیان در سال 96 تاسیتوس دست به کار نوشتن آثار بزرگش شد: تواریخ و وقایع سالیانه. «تاسیتوس دوران حکومت [امپراتور پیشین] تیبریوس را با سیاهیِ فزایندهای ترسیم میکند که همین طور طول میکشد و طول میکشد. بر اساس تصویر او از این دوره، مردم خودبهخود مجبور میشوند که با شرایط کنار آیند. چگونگیِ وقوع این جریان خیرهکننده و ورای زمان است. چون این رم است و رم هم نماد سرچشمهی سنت سیاسیِ جهان غرب است و بر نحوهی برخورد نسلها و ادوار بعدی با بحرانها و همچنین بر طرز فکر مردم نسبت به استالینیسم و فاشیسم تأثیر بسیار بسیار زیادی داشته است.»
رژهی نیروی کار در راهپیمایی نورنبرگ، 1934
مری فولبروک که کتابش، تاوان: میراث ظلم نازیها و در جستوجوی عدالت، در سال 2019 برندهی جایزهی تاریخ ولفسون شد، به سکوت قشر فقیر و تحصیلنکردهی «نیروی کار سرزمین آلمان» در سالهای 1940 و 1941 اشاره میکند. او میگوید: «فهمیدند که دارند آنها را به یک آسایشگاه مخصوص افراد کمتوان ذهنی و جسمی میفرستند، آسایشگاهی که مؤسساتی که کارشان تحقیق دربارهی بهمرگی یا آسانمرگی است از آن استفاده میکنند. باید پیشاپیش تعهد میدادند که در خصوص امور داخلی محل اعزامشان مطلقاً حرفی نزنند، [بیآنکه] بدانند قرار است چه کنند. به آنجا رسیدند و فهمیدند که باید مددکار کسانی باشند که قرار است به اتاق گاز فرستاده شوند و به آنها در امور مختلف از جمله در آوردن لباس قبل از ورود به اتاق گاز کمک کنند.»
«به این نیروهای کار میگویند: "خب دو تا گزینه برایتان داریم. یکی کاری ناخوشایند در کارخانه و یکی هم که نسبتاً بهتر است در این آسایشگاه در جنوب شرقی آلمان. چه فکر میکنید؟ اما باید این تعهدنامه را امضاء کنید که دربارهی چیزی که میبینید و کاری که میکنید حرفی نزنید." پس سکوت امری متقدم میشود بیآنکه بدانند قرار است دربارهی چه چیزی سکوت کنند. بعدتر میروند و میبینند که درگیر چه شدهاند.»
زنان آلمانی عضو نیروی کار در حال اعزام به کارهای باغبانی
فولبروک میگوید زن جوانی به نام ارنا ش. «وقتی که دید قرار است مراقب و کمک کسانی باشند که راهی اتاق گاز هستند خیلی جا خورده و ترسیده بود. اصلاً توانش را نداشت و میخواست از آن جا بیرون بیاید.» اجازهی این کار را نداشت. دو بار خودخواسته حامله شد به امید این که دو مرخصی زایمان پیدرپی و دو بچهی کوچک او را از کار معاف کند اما نتوانست از شرّ این کار خلاص شود.
فولبروک میگوید: «او بعد از جنگ توسط یک دادگاه در آلمان شرقی به سه سال زندان محکوم شد. یکی از بحثهایی که در دادگاههای پس از جنگ آلمان مطرح میشد این بود که اگر شما تعهد سکوتی را امضاء کردهاید میدانستید که قرار است در جنایتی، کار خلاف اخلاقی یا به هر ترتیب کار اشتباهی همدست شوید. به همین علت هم تعهد به سکوت در دادگاههایِ آلمانِ پس از جنگ تأییدی بر عِلم متهمان به خلافشان بود و عمدتاً برای مردم فرودست کاربرد داشت و دو تا سه سال زندان برایشان مجازات تعیین میشد در حالی که خود عاملان اصلی مثل پزشکان و مقامات بالاتر موفق میشدند خود را از این قضایا مبرا کنند.»
فولبروک میگوید در پروندهای که «فوقالعاده خباثتآمیز بود» یک پزشک با موفقیت در دادگاههای آلمان غربی ادعا کرد «که "تنها 90 کودک را کشته است" تا شغلش را حفظ کند و نگذارد که آدم بدتری سر کار بیاید و آن 180 کودکی را که او نکشته بکشد».
او میگوید: «از ساکت کردن مددکاران رده پایین و کارگران ساده به عنوان شاهدی بر اشتباه آگاهانهشان سوءاستفاده شد در حالی که همین به نظر من شاهدی بر ضعف آنها بود که به آنها یک کارِ بیخود پیشنهاد میشد و بعد هم یک کار بهتر به شرط آن که بعد از شروع به کار جایی حرفی از جوانب آن نزنند.»
دنیل بیر (Daniel Beer)، کارشناس امور روسیه، که کتابش خانهی مردگان: تبعید به صربستان در دورهی تزار در سال 2017 برندهی جایزهی تاریخ کاندیل (Cundill History Prize) شد، بر مقطعِ تاریخیِ مشابهی، هر چند در شرایطی کاملاً متفاوت تأکید میکند.
«در دههی 1930 در اتحاد جماهیر شوروی، در دوران موسوم به وحشت عمیق، مردم ممکن بود خیلی الکی دشمن نظام تلقی شوند؛ مثلاً با صفحه گذاشتن پشت یکی که در محل کار رقیبشان بود. اغلب این محکوم کردنها در یک نشست حزبی و جلو چشم صدها نفر که نشسته بودند انجام میشد. یکی از جایش برمیخاست، کیفرخواستی مطرح میشد و اعضای شورا دعوت میشدند تا به ترتیب بیایند و در موافقت یا مخالفت صحبت کنند.»
«موارد بیشماری وجود دارد که افراد به دلایل قابل درکی ترسیده بودند در دفاع از آنها که میدانستند بیگناهاند حرفی بزنند چون میترسیدند همین سبب شود که نفر بعدی خودشان باشند. مردم این حد و حدود را رعایت میکردند تا از امنیت شغلی و ترفیع برخوردار شوند یا مؤسسهی تحقیقاتیشان در نظر مقامات مطلوب به نظر برسد. باید سرشان را پایین میانداختند و حرفی نمیزدند که صاحبان قدرت را عصبانی کند.»
بیر میگوید در این مورد با «مقیاس متغیر» روبهرو هستیم، از زمانی که «واقعاً پای مرگ و زندگی در میان بود» تا دورهی بعد که «دیگر شما را در برابر جوخهی آتش قرار نمیدادند یا به اردوگاههای کار اجباری نمیفرستادند اما ممکن بود از ترفیع شغلیِ شما جلوگیری کنند یا انتشار مقالاتتان در نشریات یا انتشار کتابتان بسیار دشوار شود.»
«مردم در چنین موقعیتهایی به آرامی سرشان را پایین میانداختند و از خط مشیِ موجود پیروی میکردند، و مواضعی اتخاذ نمیکردند که از نظر سیاسی با اصول و مقررات جاری مغایرت داشته باشد.»
«یکی از سازوکارهای آشکار در محیط کار در روسیه در قرن بیستم خودسانسوری بود. مردم نمیآیند بگویند "حالا تصمیمی که میگیرم تصمیم بیاساسی است که حقیقت را پایمال میکند". مردم خیلی حرفهای و در خدمت ایدئولوژی و به منظور موفقیت یک برنامهی خاص فکر میکنند و به نظرشان دارند در راستای موفقیتشان عمل میکنند؛ بر شکستها و نقصانها سرپوش میگذارند زیرا نمیخواهند سیستم را بیاعتبار کنند.»
این نوع سانسور یا خودسانسوری به همین ترتیب در دهههای 1970 و 1980 ادامه یافت. «حیات پس از مرگ استالینیسم این قدر طولانی بود. یکی از سرچشمههای قدرت این رژیمها این است که اگر شما چنین خشونت وحشتناکی را در بین مردمی که جزوشان هستی ببینی، همانطور که نظام جماهیر شوروی در دهههای 1930 و 1940 کرد، آن وقت چند نسل با روانی زخمی درگیر خواهد بود. هر چند شاید به طور عینی این تهدید به همان بزرگی نباشد اما مردم به ضرورتِ خاموش ماندن خو میگیرند، این که سر به زیر باشند تقریباً در ژن فرهنگیشان حک میشود. بعدتر هم که حکومت از محدودیتها کم میکند و آنقدر هم وحشتناک نیست مردم همانطور میمانند.»
مردان در حال کار در نیروگاه هستهای چرنوبیل که در سال 1986 در آن فاجعهی اتمی رخ داد
سرهی پلوخی که کتابش به نام چرنوبیل در سال 2018 برندهی جایزهی بیلی گیفورد شد، به شکل گرفتن سانسور یا خودسانسوری در میان کارکنان تأسیسات اتمیِ اتحاد جماهیر شوروی اشاره میکند.
«در زمان جنگ سرد مردم دستی در انواع برنامههای اتمی داشتند و آن برنامهها اغلب ــ یا دستکم در اصل ــ مرتبط با بمب بود. آن فرهنگ، حداقل در زمان اتحاد جماهیر شوروی، به جزئی از روال عادیِ تأسیسات انرژی اتمی تبدیل شده بود اما همچنان محرمانه بود. کسانی هم که برای کار به آنجا میرفتند تعهدنامههای گوناگونی را امضاء میکردند تا دربارهی مشاهدات و تجربیاتشان جایی حرفی نزنند ــ نباید با همسر، فرزند یا همسایههای خود چیزی را در میان میگذاشتند.»
پاداش هم از دست ندادن کارشان بود ولی اگر حرفی میزدند ممکن بود از اردوگاههای کارِ اجباری سر دربیاورند. «مردم عمدتاً حرفی نمیزدند چون فکر میکردند انتخاب دیگری ندارند. مردم طبق مقررات و قوانین ملزم به پیروی بودند. اما برخی واقعاً عقیده داشتند که به عنوان شهروندانی میهنپرست نباید حرفی بزنند زیرا دشمن میتوانست از خلال آن حرفها همهی اطلاعات مهم را به چنگ آورد. باید از اسرارمان محافظت کنیم. در آن روزها چنین حال و هوایی حاکم بود.»
برگردان: شهاب بیضایی
الیسون فلاد خبرنگاری آزاد است که به صورت تخصصی در حوزهی اخبار ادبی کار میکند و به طور منظم مطالبی برای نشریهی ایندکس آن سنسورشیپ مینویسد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Alison Flood, ‘Sshh…no speaking out’, Index on Censorship, vol. 49, no. 1: pp. 24-27.