اما جداً، لعنت به تو
«سوم ژوئیهی ۲۰۱۹
صدای دریافت پیام از تلفن همراهام و ایمیلی که خبر میدهد نمایشگاه انفرادی دوست دختر سابق مردی که به من تجاوز کرد در گالریای برگزار میشود که من برای نمایش کارم در آن اقدام کرده بودم.
سؤال: به چه دنیای هنریای تعلق دارید؟
جواب: به همین بالایی.»
اینها بخشی از مقالهی بلندی است با عنوان روبهرو شدن با خشونتی که به ارث بردهام که انجلا گلنزمن، هنرمند و نویسندهی فمینیست و کوئیر کانادایی، برای توضیح موضوع جستوجوی هنریاش نوشته و سخاوتمندانه، پیش از انتشار رسمی، در اختیارم قرار داده است. گلنزمن در اکثر آثارش از زندگی شخصیاش شروع میکند و بعد کمکم بیننده/خواننده را به عرصههای عمومی دعوت میکند. نوشتههایش ترکیبی است از خاطرات، افشاگریهایی دربارهی تاریخچهی خانوادگی، خشونت جنسی، زیباییشناسی، اخلاق و فلسفه. اصطلاحی که برای توصیف آثار هنرمندان و نویسندگانی همچون گلنزمن به کار میرود، خود-نظریه یا اتو-تئوری (auto-theory) است.
در دههی 2010، اصطلاح خود-نظریه در حوزههای ادبی روند رو به رشدی را طی کرد و برای توصیف کتابهایی به کار رفت که خاطرات و خودزندگینامه (autobiography) را با نظریه و فلسفه میآمیختند. لورن فورنیه در کتاب خود-نظریه به مثابهی عمل فمینیستی در هنر، نوشتن و نقد خود-نظریه را شیوهای از هنر معاصر توصیف میکند که مدیون نوشتار، هنر و کنشگری فمینیستی است. به نظر فورنیه، آثاری که با این رویکرد تولید میشوند مرزهای باریک و غیرواقعی بین هنر و زندگی، نظریه و عمل، کار و خود[1] را نشان میدهند؛ تقسیمبندیهایی که مدتها قبل توسط هنرمندان و پژوهشگران فمینیست تار شده بود. اتو-تئوری رویکردهای غالب فلسفی و نظریهپردازی را به چالش میکشد و در عین حال روشهای جدیدی را برای هنرمندان و نویسندگان فراهم میکند تا بتوانند تجربههای فردی را به امور جمعی پیوند بزنند.
گلنزمن در این مقاله از تجربهاش از تجاوز و اثرات آن بر زندگیِ شخصی و حرفهایاش پس از آن مینویسد. او توضیح میدهد که سالها درگیر روبهرو شدن و حل کردن حملههای عصبیای بوده و هست که مشخصهی افرادی است که از اختلال استرسی پس از آسیب روانی Post-traumatic stress disorder (PTSD) رنج میبرند. او شرح حالش را با نظریههای علمی و فلسفی تبیین میکند و از زندگی در دوران سرمایهداری انتقاد میکند که زندگی را برای فرد آسیبدیده و زخمی سختتر و سختتر میکند: در بحران و مسابقهی هر کس مولّدتر، خوشحالتر و برندهتر، بدنها و ذهنهای متأثر از خشونتهای جنسی ــ بخوانیم عموماً بدن زنان ــ جایی ندارند. گلنزمن اظهار میکند که به شکل خودخواسته در پی «شفا» نیست. نمیخواهد به آنچه به وی ارث رسیده، وفادار بماند. نمیخواهد روی این زخم را بپوشاند و روایتی تر و تمیز از آن ارائه کند. میخواهد به این میراث سکوت در برابر خشونت نه بگوید و راه خودش را برای «شفا» پیدا کند. شفایی که شخصی نیست و آن چنان که شعار فمینیستهای نسل دوم بود، سیاسی است.
از آنجا که متجاوز فردی از جامعهی هنری است از پیچیدگیها، حس انزوا و ترس در جامعهی هنری و حرفهای هم نوشته است. از درگیری مداماش با میل به کوچک شدن و نامرئی شدن برای ترس از ضربه و زخمی دوباره:
«در آیندهی نزدیک قصد مهاجرت ندارم. همین طور قصد ندارم که کارم در هنرهای تجسمی یا بخش فرهنگی/خلاق را به این زودیها متوقف کنم. نمیخواهم نام مردی را که به من آزار رساند فاش کنم، هر چه راههای کمتری برای آزار رساندن به من و عزیزانم داشته باشد بهتر است. اما وقتی "هنرمند" بودن نیازمند تبلیغ و دیده شدن است، هنرمند/نویسنده/کارگر هنری بودن، مشارکت در این "جامعه" چه معنایی دارد؟ من برای ادامه دادن به زندگیِ هنریام احتیاج دارم به شکل مجازی (آنلاین) در دسترس نمایشگاه برگزارکنندگان، نویسندهها و دیگر هنرمندان باشم. احتیاج دارم در فضاهایی که میخواهم در آن کار کنم، آثارم را به نمایش بگذارم، دربارهی کارم حرف بزنم، با دیگر هنرمندان همکاری و همفکری کنم و حضور داشته باشم. در نهایت، خشونت جنسی بر هنری که تولید میکنیم یا هنری که تولید نمیکنیم، فضاهایی که در آن سکنی میگزینیم یا از آن اجتناب میکنیم و تجاربی که از آن استقبال میکنیم یا از آن میترسیم، تأثیر میگذارد. این خشونت بر تولید فرهنگ مادی و مشارکت در "دنیاهای هنری" مختلف تأثیر دارد زیرا بدنهای آسیبدیده مجبورند به شکل مستمر و مداوم با [موانع و مسائلی همچون] امنیت و بقا دست و پنجه نرم کنند. من باید این واقعیت را بپذیرم که هیچ وقت در کارهایی که انجام میدهم احساس امنیت نخواهم کرد.»
موضوع جستوجوی هنری گلنزمن، هم در نوشتار و هم در تولید هنری خشونت معطوف به بدن باقی میماند. توصیف رویکردش در نوشتار اتو-تئوری است و آفرینش هنریاش عموماً میتواند ذیل هنر فمینیستی و هنر پسااینترنتی قرار گیرد: هنری که میتوان ریشهاش را در اینترنت یا اثرات آن بر زیباییشناسی، فرهنگ و اجتماع پی گرفت. برای مثال، اثر اما جداً، لعنت به تو (But seriously, fuck you) که در سال ۲۰۱۹ در گالری هلن و موریس بلکن، در ونکوور کانادا به نمایش درآمد، اثری است به شدت متأثر از میمهای اینترتی که توسط هنرمندان و کنشگران حوزهی جنسیت و نظریهی انتقادی تولید شدهاند. علاقهی گلنزمن به میم به دلبستگیاش به مسائل اجتماعی و سیاسیِ روز برمیگردد، مشخصاً نوعی از میمها که به سادگی تولید میشوند: یک تصویر که روی آن نوشتهای خندهدار و طنزآلود نوشته شده است. نمونههایش را در زبان فارسی در استیکرهای تلگرامی دیدهایم. یک تصویر واحد بارها و بارها با نوشتههای مختلف تکثیر میشود تا از معنای اولیهی خودش خالی شود. اما جداً، لعنت به تو متشکل است از بیش از سه هزار برچسب روی دیوار گالری که از کف تا سقف فضا را پوشاندهاند و در نظر اول و از دور شبیه کاغذ دیواری به نظر میرسند: کاغذ دیواریای با دو حرف تکرارشوندهی H (ه) و A (ا). به این ترتیب که روی دیوار میخوانیم هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها. با نزدیک شدن به دیوار گالری برچسبها را میبینیم: برچسبهای دایرهای شکل با تصویر تولهسگها و بچهگربههای ملوس و معصوم و نوشتهای روی آنها با این مضمون که «من شجاع بودم».
گلنزمن دربارهی انتخاب برچسب به عنوان مادهی خام کارش گفت که علاقهاش به برچسبها دلایل مختلفی دارد، این برچسبها شبیه برچسبهای «هزار آفرین» یا «من رأی میدهم» است که نشاندهندهی نوعی دستاورد، شاگرد یا شهروند خوب بودن و مشارکت در سیستم است؛ علاوه بر این، برچسب عمر کوتاهی دارد و ماندگار نیست، قرار است برای مدتی به لباس، دفتر یا دیوار بچسبد و برای مدتی بخشی از سطح آن را بپوشاند و بعد هم کنده شود، شاید اثر چسبش کمی بر سطح زیرین باقی بماند. خصلت چسبندگی این اثر، گالری را هم به بخشی فعال از سیستم معناسازی تبدیل میکند: بیننده توسط این دیوارِ پوشیده از برچسب احاطه شده است. استفادهی هنرمند از زبان در این اثر در سطوح مختلفی قابل بررسی است. در سطح جزئیات با گزارهای دربارهی شجاعت طرفایم و در سطح کلان زبان تعلیق میشود و کاربردی غیرزبانی پیدا میکند. بیننده به تجربهای پیشازبانی ارجاع داده میشود: به صدای خنده، به اصواتی که میتوانند توسط حروف بازنمایی شوند اما به عرصهی کلام تعلق ندارند. گلنزمن تأکید میکند که «خنده، در این مورد خاص، از سر شوخطبعی نیست، احساسی از جنس سرکشی است.» بیننده در این خنده محاصره شده است. ابعاد بسیار بزرگ اثر، این خنده را به خندهی هیستریک و لاینقطعِ کسی که نمیتواند حرف بزند تبدیل میکند. اثر از بیننده پرسشگری میطلبد. پرسش از اینکه چه کسی شجاع بوده؟ چه کسی است که میخندد؟ لعن و نفرین متوجه کیست؟
Angela Glanzmann, But Seriously Fuck You, 2019, stickers, dimensions: 2.5” x 2.5”
Angela Glanzmann and Sara Ahmed wearing sticker/pin: “I was brave!” and “Feminist Killjoy”
فعالیتهای گلنزمن از عرصهی شخصی به نقد حوزهی عمومی کشیده میشوند. او در مقالهی «روبهرو شدن با خشونتی که به ارث بردهام» در مورد اتفاقی که در جامعهی هنری کانادا افتاده موضع میگیرد. موضوع از این قرار است که در سال ۲۰۱۷ جمعی از فیلمسازان و هنرمندان در پشتیبانی از شهادت قربانیان آزار جنسی توسط یک کارمند مرکزی هنری در هلیفکس، نامهای سرگشاده نوشتند و خواستار سیاستهای بهتر برای حمایت اعضای جامعهی هنری، اخراج فرد متهم به تجاوز، و همکاری همهجانبهی عمومی جامعهی هنری برای طرد فرهنگ تجاوز و خشونت شدند. گلنزمن یادآوری میکند که نامهی مورد نظر مدتی بعد از وبسایتها و حساب شبکههای اجتماعی مراکز هنری پاک شد. «پاک شدن آرشیو خشونت به هیچیک از ما کمک نمیکند... ما به دنبال عدالت هستیم و این تنها از طریق مسئولیتپذیری رادیکالِ جمعی امکانپذیر است... به قول دانا هاراوی، ما ایستادن با مشکل را به یکدیگر مدیونایم.»
در یک ارائه/ سخنرانی دربارهی کارش در دانشگاه بریتیش کلمبیا، گلنزمن، مقالهای را که ارائه میکرد نامهای عاشقانه به سارا احمد، نویسندهی فمینیست و پژوهشگر مستقل حوزهی جنسیت، نژاد و مطالعات پسااستعماری، خواند. او سخنرانیاش را با خواندن این پاراگراف از کتاب پدیدارشناسی کوئیر شروع کرد: «اگر وظیفهی ما بازتولید چیزی است که به ارث میبریم، در این صورت خطوطی که بر پوست ما نقش میبندد، همچنان که نشانههای گذشتهاند، راهنمای جهتیابی به سوی آینده نیز هستند، شیوهای از مواجه شدن و مورد مواجهه واقع شدن با دیگران. برخی خطوط میتوانند داغ سرپیچی از بازتولید [وضع موجود] باشند: خطوط عصیان و مقاومت که به مرور زمان جمع میشوند تا آثاری جدید بر سطحِ پوست یا پوست اجتماعی بگذراند.»
ورای خشونت جنسی، آنچه گلنزمن به ارث برده و همزمان خواستار سرپیچی و سرزدن از آن است خویشتنداری است. خویشتنداریای که به شکل تاریخی و سنتی از زنان طلب شده: سکوت و سرپوش گذاشتن بر آنچه تجربه کرده و میکنند. خندهی هیستریک و بیخویشتنداریِ گلنزمن نوعی شکستن طلسم سکوت و سرکوب است. همان چیزی که شاعر آزادی چند سال قبل از انقلاب دربارهاش نوشته بود:
به چرک مینشیند
خنده
به نوارِ زخمبندیاش ار
ببندی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیلولهی دیو
آشفته میشود.
[1] the self