حقیقت و آشتی، بعد از آپارتاید در آفریقای جنوبی
دزموند توتو، اسقف اعظم و از رهبران جنبش مبارزه با آپارتاید (تبعیض نژادی)، حمایت جامعهی بینالمللی از مبارزات مردم آفریقای جنوبی و تحریم دولت نژادپرست آن کشور را دلیل «معجزه»ی شکست آپارتاید میداند و، با شرح دستاوردهای «کمیسیون حقیقت و آشتی»، بر نقش اساسی اعتراف و بخشش در آشتی دادن کل جامعه تأکید میکند.
دوستان عزیز، من به عنوان کسی که اهل کشوری است که هنوز با عنوان آفریقای جنوبی «جدید»، آفریقای جنوبی «آزاد»، آفریقای جنوبی «دموکراتیک»، آفریقای جنوبی «بدون تبعیض نژادی»، و آفریقای جنوبی «بدون تبعیض جنسیتی» از آن یاد میکنند، به شما درود میگویم. تقریباً تمام ما از آنچه در انتخابات تاریخیِ آوریل ۱۹۹۴ اتفاق افتاد، به عنوان معجزه یاد کردهایم. و من فکر میکنم که بله، احتمالاً این قابل قبولترین شیوه برای توصیف چیزی است که تقریباً وصفناپذیر بوده است. ما در مقابل آن آپارتایدِ هولناک به پیروزی چشمگیری دست یافتیم. اما میدانید موضوع چیست؟ آن پیروزی بدون حمایتی که جامعهی بینالمللی از ما به عمل آورد کاملاً غیرممکن بود. آن پیروزی، بدون عشق، دعاها، و تعهدی که این همه آدم از گوشه و کنار جهان در حقِ ما روا داشتند غیرممکن بود.
چنین موهبتی نصیب خیلی از آدمها نمیشود، آدمهایی که گرد جهان میگردند و میگویند: «نظام هولناکی بر ما حاکم است، لطفاً به ما کمک کنید تا نابودش کنیم!» همیشه این اتفاق نمیافتد که مردم جهان به شما کمک کنند و آن نظام نابود شود. چنین موهبتی نصیب خیلیها نمیشود که بتوانند دوباره نزد آنهایی که از ایشان طلب حمایت کرده بودید بروند و بگویند: «ما موفق شدیم. از شما ممنونیم!» ما ممنونیم، از تمام شما ممنونیم که معجزه را ممکن کردید. ممنونیم. دلم میخواهد برایتان کف بزنم. اما اگر خودم به تنهایی این کار را انجام دهم، خیلی خیلی عجیب به نظر خواهد رسید، مگر نه؟ پس چطور است که همراه من برای خودتان و دیگرانی که سهمی در حمایت از ما داشتهاند یک کف خیلی خیلی محکم بزنید!
شما نلسون ماندلا، مادر ترزا، دالایی لاما را تحسین میکنید، چون چیزی در درونتان هست که میل به نیکی دارد.
خیلی خیلی ممنون! یک بار در جمع جوانان استرالیایی همین حرفها را زدم. گفتم: «یکی از مشکلات ما این است که برای آنچه هستیم جشن نمیگیریم.» و باز گفتم: «خب، چرا برای خودمان یک کف محکم نمیزنیم؟» و آنها یک کف عالی زدند. و بعد، من گفتم: «بیایید همگی بایستیم و برای خداوند کف بزنیم.» و همهی آنها از جایشان برخاستند و برای خدا کف زدند. و من بدون لحظهای تأمل گفتم: «متشکرم!»
چنانکه میدانید، داریم از دنیایی صحبت میکنیم که معمولاً از آن به عنوان دنیایی بدبین و سرسخت یاد میشود و با این حال، در واقع، ذاتاً به نیکی گرایش دارد. شما نلسون ماندلا، مادر ترزا، دالایی لاما را تحسین میکنید، چون چیزی در درونتان هست که میل به نیکی دارد. حال، این در واقع چیزی نیست که میخواستم دربارهاش صحبت کنم. این دنیایی که اغلب و شاید کاملاً به درستی به خاطر تمام بدیهایی که در آن هست محکومش میکنیم، بدیهایی که خود ما به وجودشان آوردهایم. و شما میدانید که با نشستن و گوش دادن به قصههای وحشتناک – یعنی کاری که ما انجام میدهیم – نمیتوان به هیچ تصوری از استعدادی که ما برای بد بودن داریم رسید. این که تمام ما بدون استثنا استعداد باورناپذیری برای بد بودن داریم.
اما این تنها یک بُعد قضیه است، چرا که، میدانید؟ ما استعداد باورناپذیری هم برای خوب بودن داریم. و نباید این را از یاد ببریم. نباید فراموش کنیم که جوانانی داشتهایم که برای پیوستن به «سپاه صلح» از این سرزمین دور شدند. رفتند تا در نقاط دوردست مشغول به کار شوند، حال آن که نیازی به چنین کاری نداشتند. و تیترهای روزنامهها به آنها اختصاص نمییابد. به جوانانی اختصاص مییابد که به مواد مخدر معتادند. و به این ترتیب، ما آن بُعد قضیه را فراموش میکنیم. فراموش میکنیم که در واقع اغلبْ این جوانانِ دانشجو بودند که وقتی ما به مردم میگفتیم: «لطفاً آفریقای جنوبی را تحریم کنید»، به تکاپو افتادند تا کاری کنند که سرمایهگذاریها در آفریقای جنوبی کاهش پیدا کند. و من به احترام آنها کلاه از سر بر میدارم! بله، اگرچه در این دنیا چیزهای هولناک زیادی وجود دارد، زیباییهایی هم در آن هست. هولناکی این دنیا در درگیریهای زیادی است که در آن هست، و امروزه اغلب این درگیریها داخل خود ملتها و کشورها اتفاق میافتد: این همان چیزی است که به آن جنگهای داخلی میگویند. بوسنی، کوزوو، بروندی، رواندا، سریلانکا، برمه، تیمور شرقی. در تمام این سرزمینها درگیریهایی وجود دارد که باید به آنها رسیدگی کرد.
و چطور با دورههای پس از جنگ، پس از سرکوب کنار میآیید (کاری که اغلب این کشورها باید انجام دهند)؟ خب، یک راهِ آن، یعنی راهی که قبلاً تجربه شده، تقریباً واپسگرایانه است: آن راه انتقام است. این که شما مرا کتک مفصلی زده باشید و من مترصد فرصت باشم تا تلافی کتک مفصل را سر شما در بیاورم. این دقیقاً چیزی است که در رواندا اتفاق افتاد. قبیلهی هوتو رفتاری با قبیلهی توتسی کرد که قبیلهی توتسی به مدت سی سال ناپدید شد. بعد آنها برگشتند و ما شاهد یک نسلکشی شدیم. حالا کوزوو، بوسنی. چه اتفاقی دارد میافتد؟ چرا؟ خب، این یک راه آن بود.
راه دیگر گزینهای است که برای نورنبرگ پیش آمد. حالا اغلب افراد میگویند که بله، گزینهی نورنبرگ شاید گزینهی بدی نباشد. اما همانطور که میدانید گزینهی نورنبرگ در جایی اتفاق افتاد که برندگان به طور مشخص یک سوی قضیه و بازندگان به طور مشخص سوی دیگر قضیه بودند. و برندگان توانستند به قول خودشان «عدالتِ پیروزها» را اجرا کنند. و اگر دقت کرده باشید، وقتی محاکمهها در نورنبرگ خاتمه یافت، شاکیان و قضات توانستند کیفهاشان را بردارند و دادگاه را ترک کنند. در اغلب مواردی که موضوع بحث ما است، قضات، شاکیان، عاملان، و قربانیان نمیتوانند برخیزند و بروند. مجبورند که در همان جغرافیا به سر ببرند. مجبور خواهند بود در این مورد تدبیری بیاندیشند که: «حالا ما چطور کنار یکدیگر زندگی کنیم؟»
گزینهی سوم این است که هیچ کاری نکنیم. بگوییم گذشته را به حال خود بگذار و فراموشش کن. به خاطر این که به وضعیت مناسبی برسیم، بیایید گذشته را فراموش کنیم. چرا، چرا، چرا میخواهید در گذشته کندوکاو کنید؟ گذشته را فراموش کنید و بیایید به زندگی در حال بچسبیم. آن وقت، شما هم میتوانید مانند آنچه در شیلی اتفاق افتاد، به خودتان یک «عفو عمومی» هدیه کنید. «عفو عمومی» به معنی یک فراموشی واقعی است. ما فراموش میکنیم. بیایید سعی کنیم فراموش کنیم. با بخشندگی و گذشت فراموش میکنیم، چرا که خداوند ما را به شکلی خاص آفریده است. اما گذشتهای که به آن بیاعتنا باشیم، دیگر در زمان گذشته باقی نخواهد ماند. از این که خاموش باقی بماند سر باز خواهد زد. گذشته را صرفاً با سخن ما نمیتوان به حال خود گذاشت. نمیتوانید به گذشته دستور بدهید که: «ای گذشته، حالا دیگر تمام شدهای و باید بروی.» گذشته برای همیشه کنار نمیرود، بلکه با سرسختی باز خواهد گشت. بر میگردد تا، مثل شبح، شما را تعقیب کند. و شما آن کلمات فراموشنشدنی در ورودیِ موزهی اردوگاه مرگ در داخائو را به یاد میآورید: «آنهایی که گذشته را فراموش میکنند، محکوم به تکرار آن هستند.»
خدا به خاطر جهانی که آفریده است خواهان موفقیت ما است. چون میخواهد از این طریق توجه بوسنی، ایرلند شمالی، خاورمیانه، و رواندا را جلب کند و بگوید: «فقط نگاهی به آنها بیاندازید!»
بله، اما یک راه دیگر هم وجود دارد، راه آفریقای جنوبی، که به این خاطر به وجود نیامد که مردم آفریقای جنوبی فوقالعاده باهوش بودند. این راه به خاطر واقعیتهایی که با آن مواجه بودند به آنها تحمیل شد: هیچکس پیروز نشده است. نه دولت آپارتاید و نه جنبشهای آزادیبخش پیروز نشدهاند. بنبست. حالا چهطور با این وضعیت کنار بیاییم؟
آنها به مصالحه رسیدند. مصالحه میتواند فشار بدی به دنبال داشته باشد، اما خودش همیشه چیز بدی نیست. چرا که، به قول آنها، «خب، در ازای افشای حقیقت، شما را عفو میکنیم. در ازای این که همه چیز را دربارهی آنچه به خاطرش طلب عفو میکنید به ما بگویید، به آزادی دست مییابید. البته اگر این کار را نکنید، ما امید داریم که روند قضایی در این باره طی شود.» صحبت از این که «بیایید این موضوع را فراموش کنیم»، بنا به دلایل دیگری هم نامطلوب است. یک دلیلش این است که شما با این کار، قربانیان را دوباره قربانی میکنید. یعنی به قربانیان میگویید: «آنچه در مورد شما رخ داده، یا اصلاً اتفاق نیفتاده است یا مهم نیست.» و حتماً مرگ و دوشیزهی دورفمان را به خاطر دارید: زنِ داستان صدای مردی را که او را شکنجه داده و به او تجاوز کرده بود تشخیص میدهد. زن موفق میشود دست و پای آن مرد را ببندد، و یک اسلحه هم دارد، اما مرد همچنان انکار میکند. و کم مانده است که زن او را بکشد. و بعد، مرد بر میگردد و به کردهاش اعتراف میکند، و زن میگذارد او برود. چرا که مرد با دروغش هویتِ زن را، صداقتِ زن را، انکار میکرده است.
بارها دیدهایم که آدمها تنها با بازگو کردن ماجرا از عقدههای روحی خود خلاص شدهاند و شفا یافتهاند. و این افتخار بینظیری است که در یک گوشه بنشینی و به حرف آدمهایی گوش دهی که قاعدتاً میبایست اسیر خشم، تندخویی، و انتقامجویی باشند، اما شما شاهد بزرگمنشی و تمایلشان به بخشندگی میشوید. مسلماً همگی شما نلسون ماندلا را میشناسید. او مثال بارز چنین چیزی است که در آن مملکت دیوانه اتفاق افتاد. بله، آفریقای جنوبی کشور جنونآسا و در عین حال فوقالعادهای است. اما این شما بودید که با هواداری از ما، دعا کردن برای ما، قوت قلب دادن به ما، و حمایت از ما آن کشور را به کشوری فوقالعاده تبدیل کردید. شاید باور نکنید، اما شما واقعاً بخشی از ما هستید. اگر به خاطر انسانهای فوقالعادهای چون شما نبود، امروز من اینجا نایستاده بودم.
میخواهم چند مثال برایتان بزنم و بعد بروم سر جایم بنشینم. یک زن سفیدپوست قربانیِ انفجارِ نارنجکی میشود که در حملهی یکی از جنبشهای آزادیبخش به سوی او پرتاب شده است. تعدادی از دوستان او کشته میشوند. و خود او در نهایت مجبور به تن دادن به عمل جراحی قلب باز میشود و کارش به آیسییو میکشد. او به «کمیسیون حقیقت و آشتی» میآید تا ماجرایی را که به سرش آمده است بازگو کند. و ماجرا را شرح میدهد. و میگوید: «میدانید، بعد از مرخص شدنم از بیمارستان، فرزندانم مجبور بودند مرا حمام کنند، لباسهایم را تنم کنند و به من غذا بدهند. و من نمیتوانم قدم به ایست بازرسی امنیتی فرودگاهها بگذارم، چون هنوز در بدنم قطعاتی از آن نارنجک وجود دارد، و وقتی بخواهم از این ایستگاهها رد شوم تمام زنگ خطرها به صدا در میآیند.» میدانید که بعد، چه گفت؟ میدانید نگاهش به این تجربهای که از سر گذرانده و به چنین شرایطی دچارش کرده بود چه بود؟ میتوانید باور کنید؟ او گفت: «این ماجرا به زندگی من غنا بخشیده است. دلم میخواهد با عامل این جنایت دیداری داشته باشم. دلم میخواهد، به نیت بخشش، او را ببینم. دلم میخواهد او را ببخشم.» واقعاً خارقالعاده است. اما بعد، در ادامه گفت – باور میکنید؟ – در ادامه گفت: «امیدوارم او مرا ببخشد!»
مثال دوم: یکی از نواحی سابق آفریقای جنوبی به نام سیسکای، حضور اعضای «کنگرهی ملی آفریقا» را در منطقهی خود ممنوع کرد. و کنگرهی ملی آفریقا گفت که چنین چیزی را نخواهد پذیرفت. به این ترتیب، اعضای کنگره تظاهراتی در بیشو راه انداختند؛ بیشو مرکز آن ناحیه بود. تعدادی از مردم به ضرب گلولهی نیروی انتظامی منطقهی سیسکای کشته و بقیه مجروح شدند. و ما در مورد آنچه به «قتل عام بیشو» معروف شد، یک جلسهی دادرسی به راه انداختیم. جلسهی دادرسی در تالاری برگزار شد که سرتاسر با افرادی پر شده بود که یا خودشان در آن جریان مجروح شده بودند یا دلبندانشان را از دست داده بودند. و نخستین کسی که برای شهادت دادن به آن جلسه قدم گذاشت رئیس سابق نیروی انتظامی سیسکای بود. و باید بگویم که حتی من هم آزردهخاطر شدم. آنقدر که از لحن بیانش آزرده شدم از خود آن چیزی که میگفت نشدم. خب، چاقو میزدی، خون حضار در نمیآمد. و بعد، شاهدان بعدی حضور یافتند که چهار افسر بودند: سه افسر سیاهپوست و یک افسر سفیدپوست. افسر سفیدپوست سخنگوی آنها بود. او گفت: «بله، ما به سربازان دستور دادیم که به روی مردم آتش بگشایند.» بله، خون همه به جوش آمد! بعد او رو به حضار کرد و گفت: «لطفاً ما را ببخشید. لطفاً این سه همکار مرا دوباره به جامعهتان راه دهید.» میدانید حضار چه کردند؟ به ناگهان شروع به کف زدنی کردند که صدایش گوشها را کر میکرد. وقتی صدای کف زدن خاموش شد، من زمزمه کردم: «بیایید سکوت کنیم، چون هماکنون در محضر یک امر قدسی هستیم. واقعاً باید کفشها را از پا در آوریم، چون هماکنون بر زمینی مقدس ایستادهایم.» ما چنین چیزهایی را تجربه کردیم، چنین مردم شگفتانگیزی را. و این افتخار بینظیر را که از آدم بخواهند ریاست چنین جلسهای را به عهده بگیرد.
و اما آخرین مثال. کنگرهی ملی آفریقا بمبی را در یکی از خیابانهای اصلی پرتوریا به نام «خیابان کلیسا» منفجر کرد. آنها ستاد فرماندهی نیروی هوایی آفریقای جنوبی را هدف حمله قرار داده بودند. در آن حمله یک افسرِ سفیدپوست نابینا شد. مأمور کنگرهی ملی آفریقا در یک جلسهی دادرسی علنی از او طلب عفو کرد. او که ابوبکر اسماعیل نام داشت رو به نویل کلارنس کرد و خواستار بخشش شد. و هردوی آنها، یعنی مرد نابینای سفیدپوست و مرد هندی، با یکدیگر دست دادند. و تصویر آنها به یک نماد تبدیل شد. این تصویر صفحهی اول روزنامههای ما را زینت داد و از تلویزیون هم پخش شد. نویل کلارنس گفت: «دست دادنِ ما جوری بود که انگار هیچکداممان نمیخواست از دیگری جدا شود.»
چنین موهبتی نصیب خیلی از آدمها نمیشود، آدمهایی که گرد جهان میگردند و میگویند: «نظام هولناکی بر ما حاکم است، لطفاً به ما کمک کنید تا نابودش کنیم!» همیشه این اتفاق نمیافتد که مردم جهان به شما کمک کنند و آن نظام نابود شود.
خداوند با ما خیلی مهربان بود، و چه در خطاهایی که مرتکب شدیم و چه در دستاوردهایمان شاید چیزی برای مردم جهان وجود داشته باشد که از آن بیاموزند. من معتقدم که ما از این آزمایشی که در آن کشور عجیب و غریب با آن مواجه هستیم سربلند بیرون خواهیم آمد. موفق خواهیم شد چون خداوند خواستار موفقیت ماست. و این که میدانم خدا اینگونه است به معنی این نیست که من خط تلفنی برای ارتباط مستقیم با خدا دارم! خدا به خاطر جهانی که آفریده است خواهان موفقیت ما است. چون میخواهد از این طریق توجه بوسنی، ایرلند شمالی، خاورمیانه، و رواندا را جلب کند و بگوید: «فقط نگاهی به آنها بیاندازید!» چه کسی اصلاً تصورش را میکرد که آفریقای جنوبی به مثالی برای چیزی به جز وحشتناکترین اوضاع تبدیل شود. و اکنون خدا میخواهد بگوید: «فقط نگاهی به آنها بیاندازید!» چیزی که اصلاً امکان نداشت! اما میبینید که آفریقای جنوبی به نماد امید تبدیل شده است، نماد امید. شوخ طبعی خداوند را میبینید! «فقط نگاهی به آنها بیاندازید، به آنها که حتی چندان زیرک نیستند، میدانید، آخر اگر زیرک و باهوش بودند این همه سال آپارتاید را تاب نمیآوردند!»
میدانید جریان چه بود؟ ما داشتیم دربارهی فضانوردها حرف میزدیم. و یک نفر که اهل آفریقای جنوبی بود از این که آمریکا و شوروی همهی افتخارات فضانوردی را از آنِ خود کرده بودند دلخور بود. پس اعلام کرد که قرار است ما از آفریقای جنوبی سفینهای به خورشید بفرستیم. و بعد مردم به او گفتند: نه، نه، مرد حسابی، این را جدی نمیگویی، خیلی پیش از آن که این سفینه به خورشید برسد، میسوزد و به خاکستر تبدیل میشود! آن وقت او میگوید: «آه، شما فکر میکنید که ما آفریقای جنوبیها احمقیم؟ نه، نه، آقا، ما این سفینه را در شب به فضا میفرستیم!» اینگونه است که خداوند خواهد گفت: «آنها کابوسی به نام آپارتاید را از سر گذراندند. این کابوس تمام شده است. کابوس شما هم تمام میشود. آنها با معضلی مواجه بودند که جهان آن را بسیار دشوار میدانست. اما آنها دارند حلش میکنند. بوسنی، کوزوو، سیرالئون، آنگولا، بروندی، رواندا. همهشان را نام ببرید. مشکلِ شما را دیگر هیچوقت دشوار نخواهند نامید.»
دزموند توتو فعال صلح و از رهبران جنبش مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از سخنرانیِ او در همایشی با حضور برندگان جایزهی صلح نوبل است که در روزهای پنجم و ششم نوامبر 1998 در دانشگاه ویرجینیا در آمریکا برگزار شد. متن کامل سخنرانی او را در اینجا قابل دسترس است.