آیا آز، شالودهی سرمایهداری است؟
اگر شما تازه با نظریهی سوسیالیسم آشنا شده باشید احتمالاً تصورتان این خواهد بود که از نظر سوسیالیستها، سرمایهداران افرادی آزمند هستند ــ به عبارت دیگر، مالکان و رئیسان افرادی خودخواه و بیاخلاقاند که از روی زیادهخواهی میکوشند تا آنجا که میتوانند ثروت بیندوزند. اما بسیاری از اندیشمندان چپگرا، به ویژه مارکسیستها، مخالف این نظرند. برای مثال، ویوِک چیبر در کتاب جدید خود با عنوان مقابله با سرمایهداری: جهان چگونه کار میکند و چگونه میتوان آن را تغییر داد، که با زبانی ساده نظریهی اقتصاد سوسیالیستی را معرفی میکند، مینویسد که «عامل محرک سرمایهداران آز نیست بلکه فشار بازار است.» و سپس میافزاید:
سرمایهداران از روی بدجنسی یا آزمندی به کارکنان خود آسیب نمیرسانند. انگیزهی آنها در واقعیتِ عریانِ رقابتِ بازار ریشه دارد. اگر سرمایهداری [محصول خود را] به پایینترین قیمت تولید نکند، میداند که مشتریانش را از دست خواهد داد و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، کارخانهاش دچار ضرر و زیان خواهد شد. در نتیجه او باید قیمت فروش خود را تا آنجا که ممکن است پایین نگه دارد. اما اگر بخواهد قیمت فروش خود را پایینتر بیاورد باید هزینههایش را نیز پایینتر بیاورد، در غیر این صورت درآمدی نخواهد داشت. از همین روی، او میکوشد تا برای منابع خود ــ ماشینآلات، مواد خامی که میخرد و دستمزدی که به کارگرانش پرداخت میکند ــ تا آنجا که ممکن است پول کمتری بپردازد. به این ترتیب، هر سرمایهداری میکوشد تا از هر ریالی که هزینه میکند، از جمله برای کارگرانش، بیشترین استفاده را ببرد. کارخانهها در بازار به این صورت میتوانند دوام بیاورند. این امر هیچ ارتباطی با آز ندارد.
بِن بورجس نیز در نشریهی «ژاکوبن»، مطلب مشابهی را عنوان میکند:
از همه مهمتر، انگیزهی سرمایهداران برای انباشت پول در اصل ناشی از این نیست که سرمایهداران افرادی بد و آزمند هستند بلکه به سبب فشار بیامان خود نظام [سرمایهداری] است. رقیبانی که بیرحمانه به دنبال کسب سود هستند از سرمایهداری که چنین نکند، پیشی خواهند گرفت.
این امر با ذهنیت بسیاری از سرمایهداران که ادعا دارند فقط به فکر منافع خود نیستند، مطابقت دارد. اگر رئیس شما دستمزدتان را کاهش دهد در بیان علت آن به نیروهای بازار اشاره خواهد کرد. هیچ سرمایهداری تا به حال اعتراف نکرده است که به علت علاقه به پول میخواهد تا آنجا که ممکن است پول به دست آورد.
داستانی که دربارهی فشار نیروهای بازار بر سرمایهداران برای کاستن از هزینهها روایت میشود، درست است و میتواند توضیح دهد که چرا بهرهکشی ممکن است صرفاً ناشی از خودخواهی کارفرما نباشد. اما استدلال مارکسیستی نادرست است زیرا از این مقدمه نتیجه میگیرد که انگیزهی سرمایهداران آز و خودخواهی نیست، در حالی که دقیقاً به همین دلیل است که سرمایهداران از «بقا» در بازار فراتر رفته و ثروتمند میشوند.
یک دلیل اینکه میدانم برای تعقیب خودخواهانهی سود هیچ ضرورتی وجود ندارد این است که خودم «کسب و کاری» راه انداختهام و اداره میکنم که به دنبال سود نیست و میدانم که این انتخاب من بود که به دنبال به حداکثر رساندن سود نباشم. نشریهی «کارنت افرز» در معرض برخی فشارهای بازار قرار دارد (ما باید مجلهامان را آنقدر ارزان نگه داریم که مردم میل به خرید آن داشته باشند) و کمبود پول در رسانه به این معنا است که حقوقها در کارنت افرز خیلی زیاد نیست. اما هیچچیز ما را مجبور نمیکند که به دنبال کسب منفعت و سود باشیم، یعنی بخواهیم بیشتر از آن چیزی که برای پوشش هزینههایمان کفایت میکند، پول در بیاوریم. اگر بخواهیم کارمان را گسترش بدهیم به پول نیاز خواهیم داشت. اگر ما به عنوان شرکتی سودمحور به ثبت رسیده بودیم که باید «منافع سهامداران را به حداکثر برساند»، مجبور بودیم تا آنجا که میتوانیم پول در آوردیم. اما ما امکان انتخاب داریم و صرفاً با ضرورتهای تحمیلی از طرف نظام اقتصادی مواجه نیستیم. من میدانم که برای «بقای شرکت در بازار» لازم نیست سود را به حداکثر برسانیم زیرا شش سال است که به یک شرکت کمک کردهام تا بدون تبعیت از چنین اجباری در بازار باقی بماند.
چیبر و بورجس توضیح میدهند که چرا سرمایهداری که به دنبال به حداکثر رساندن سود است مجبور است از مردم بهرهکشی کند و اینکه چرا شرکتی که سودمحور نیست ممکن است مجبور شود برای باقی ماندن در بازاری رقابتی دست به کاهش بیرحمانهی هزینهها بزند. اما نیروهای بازار توضیح نمیدهند که چرا فرد سرمایهدار از همان ابتدا خواهان به حداکثر رساندن سود است. میل فرد برای به حداکثر رساندن سودش، آزمندی است.
سرمایهداران به شکلی مشهود آزمند هستند. در واقع، چیبر شواهدی دال بر آزمندی سرمایهداران به ما ارائه میدهد. چیبر هنگام توضیح اینکه چرا سرمایهداری که پول خود را سرمایهگذاری میکند به دنبال پول درآوردن بیشتر است، مینویسد که «هرچند بازگشت سرمایهی اولیه برای او مهم است اما بیشک او چیزی بیش از این میخواهد. یک دلیل آن این است که در غیر این صورت نمیتواند برای خودش پولی دربیاورد.» اگر سرمایهدار علاوه بر سرمایهگذاری اولیه، سود اضافیای به دست نیاورد «تمام کار او تبدیل به شکلی از تلاش نوعدوستانه میشود که در آن او به دیگران پول میدهد اما چیزی نصیب خودش نمیشود... همانطور که همه میدانند، آنچه به کل سازمان تولید در نظام سرمایهداری شکل میدهد، تلاش برای کسب سود است.»
اما چه چیزی مانع از این میشود که سرمایهداران، نوعدوستانه عمل نکنند و برای خودشان چیزی برندارند؟ یا تنها به اندازهی کمدرآمدترین کارگران عایدشان بشود؟ چرا سرمایهداران باید چیزی بیش از آنچه برای گذران زندگی نیاز دارند «عایدی» داشته باشند؟ کاملاً ممکن است که کسب و کاری را به خاطر منافع جامعه به راه انداخت و اداره کرد بدون اینکه از آن برای ثروتاندوزی استفاده کرد. سرمایهدار انتخاب میکند که برای کسب پول بکوشد و همین انتخاب است که به طور دقیق زیادهخواهی، یا آز، توصیف میشود زیرا در نظام اقتصادی هیچ چیز او را به این کار مجبور نمیکند. ضرورتی ندارد که جِف بزوس میلیاردر باشد. لازم نبود او خود مالک آمازون باشد. اگر او از مردم بهرهکشی میکند به این خاطر نیست که واقعیتهای اقتصادی، مالکیت او را بر این شرکت ناگزیر میکند بلکه از آن رو است که آزمندیای سیریناپذیر و شهوت قدرت داد.
هنگامی که میخواهیم بدانیم این نوع عملکرد سرمایهداران به علت آزمندی است یا ضرورت ناشی از نوعی نیروی نظاممند اقتصادی، یک روش برای آزمودن فرضیهامان این است که تصور کنیم اگر به جای سرمایهدار فردی نوعدوست را بنشانیم، چه خواهد شد. میتوان دید که برخی چیزها تغییر نخواهند کرد. اگر شما فردی نوعدوست را به عنوان مدیر عامل یک شرکت برگزینید اما او به لحاظ قانونی مجبور باشد که منافع سهامداران را به حداکثر برساند، در این حالت اگر او از کارگران کمتر بهرهکشی کند ممکن است هیئت مدیره او را برکنار کند. مدیر نوعدوست به تنهایی احتمالاً گزینههای محدودی برای بهتر کردن شرکت در اختیار دارد. اما مالک شرکت، یعنی فردی که سرمایه را تأمین میکند، بسته به این که به دنبال سود باشد یا خیر عمومی میتواند تفاوت زیادی به وجود آورد. اگر او به دنبال سود باشد به این معنا خواهد بود که از کارگران بیشتر از مقداری که فشار بازار ایجاب میکند بهرهکشی خواهند کرد تا سود بیشتری نصیب مالک شود. اما اگر هدف خیر عمومی باشد دیگر نیازی به تولید این سود نخواهد بود. همچنین مالک نیازی نخواهد داشت که برای کسب سود بیشتر کسب و کارش را توسعه دهد. اگر حفظ اندازهی کنونی شرکت به نفع خیر عمومی باشد دیگر نیازی به توسعهی آن نخواهد بود.
با توجه به اینکه گفتن اینکه سرمایهداران آزمند نیستند آشکارا نادرست است پس چرا سوسیالیستها چنین ادعایی دارند؟ یک دلیل آن این است که مارکسیسم، که اغلب به صورت نوعی «سوسیالیسم علمی» مطرح میشود، به عنوان راهی برای فهم اقتصاد به مثابه ماشینی پدید آمد که طبق برخی از اصول کار میکند. انگلس هنگام بحث دربارهی سوسیالیستهای تخیلی گفت که سوسیالیستهای پیش از مارکس، سوسیالیسم را یک ایدهی اخلاقی عظیم و بیانگر «حقیقت، خرد و عدالت مطلق» میدانستند که «فقط باید آن را کشف کرد تا به واسطهی قدرت خود بر جهان تسلط بیابد.» در واقع، رابرت اُوِن، صاحب ثروتمند کارخانههای نساجی که نخستین نمونههای جوامع سوسیالیستی را به وجود آورد در بستر مرگ گفت که «حقایق مهمی را به جهان» داده است و «تنها از روی ناآگاهی است که آنها را نادیده گرفتهاند.» مارکس و انگلس دریافتند که صرفاً نشان دادن اینکه سرمایهداری غیراخلاقی است و سوسیالیسم بهتر خواهد بود، کافی نیست. برای فهم چگونگی جایگزینی نظام سرمایهداری باید سازوکارهای آن را شناخت. در میان بسیاری از سوسیالیستها «اخلاقگرایی» به ناسزا مبدل شد زیرا از نظر آنها اخلاق عمدتاً امری نامرتبط به اقتصاد بود. سوسیالیست مارکسیستی، آموزگار مذهبی نیست بلکه مهندسی است که ماشین را از هم باز میکند، با نحوهی کار آن آشنا میشود و سپس آن را به گونهای از نو سوار میکند که به شکل دیگری کار کند.
تا به امروز، بسیاری از سوسیالیستها سرمایهداران را انسان در نظر نمیگیرند و در نتیجه آنها را به عنوان رباتهای عقلانی-بیشینهساز تبیین میکنند. سرمایهدار را فردی خودخواه در نظر گرفتن یعنی او را انسانی در نظر بگیریم که میتواند بهتر شود و نه ربات بینام و نشانی که به دنبال به حداکثر رساندن پول است (یعنی تصویر سرمایهدار از دید اغلب کارگران).
بنابراین کاملاً قابلفهم است که چرا سوسیالیستها نمیخواهند سرمایهداران را به نحوی نشان دهند که به نظر برسد آنها هم انسانهایی مثل ما هستند. اما طرفه اینکه آنها با پروراندن نظریهای که بر مبنای آن سرمایهداران نمیتوانند به شکل دیگری عمل کنند در واقع آنها را از مخمصه نجات میدهند. آنها این استدلال را که ثروتمند بودن غیراخلاقی است، به رغم درستی آشکارش، کنار گذاشتند. این استدلال سوسیالیستی به افرادی مانند ایلان ماسک اجازه میدهد که بگویند آزمند نیستند هر چند برای به دست آوردن هرچه بیشتر ثروت برای خودشان، تمام هنجارهای اخلاقی بشری را زیر پا میگذارند، بدون اینکه هیچ نیرویی در اقتصاد آنها را به این کار مجبور کرده باشد.
از همه مهمتر، این واقعیت که سرمایهداران خودخواه هستند و این خودخواهی عامل بسیاری از رفتارهای استثمارگرانهی آنها است به این معنا نیست که ما باید مالکان جهان را قانع کنیم که ملاحظهی بیشتری داشته باشند یا داوطلبانه مایملک خود را واگذارند و شرکتهایشان را به جامعه یا کارگران بدهند. هم آز افراد نقش مهمی در سودجویی دارد و هم تلاش برای منصرف کردن آزمندان از آزمندی محکوم به شکست است. تصور میکنم یکی از واهمههایی که برخی از مارکسیستها دارند این است که هنگامی که با اصطلاحات اخلاقی سخن میگوییم، به اقدام سیاسی از منظر بهتر کردن انسانها خواهیم اندیشید و نه در قالب به دست گرفتن قدرت. اما لازم نیست رویکردهای اخلاقی و مبارز را در تناقض با یکدیگر در نظر بگیریم. میتوان نسبت به اینکه سرمایهداران به واسطهی هشدارها و اندرزهای اخلاقیِ صرف انسان بهتری شوند بدبین بود و در عین حال پذیرفت که آنچه آنها را وا میدارد تا اینگونه باشند عمدتاً سودجویی بیمارگونه و جامعهستیز خودشان است و نه «بازار».
گاهی همه به چیزی که آشکارا نادرست است باور دارند زیرا همگی از باور به آن نفع میبرند، حتی اگر این منفعتها متغیر و متنافر باشند. برای مثال، ممکن است هم حکومت و هم گروهی تروریستی علاقه داشته باشند که دربارهی قدرت آن گروه تروریستی اغراق کنند. به همین شکل، سوسیالیستها و سرمایهداران دلایل خوبی دارند که بگویند سرمایهداران «خودخواه» نیستند بلکه این «نظام [بازار]» است که آنها را وا میدارد اینگونه رفتار کنند. در نتیجه استدلالی که توجیه چندانی ندارد و با واقعیت آشکارا در تضاد قرار دارد (در عمل ثروتمندان میتوانند انتخاب کنند که ثروتمند نباشند و سرمایهداران به میل خود سود میکنند) تداوم پیدا میکند زیرا برای هواداران این نظام و منتقدانش راحتتر است که به آن باور داشته باشند. اما این واقعیت که امری نادرست مفید است، باور به آن را توجیه نمیکند.
برخی از مدافعان سرمایهداری استدلال نمیکنند که سرمایهداران آزمند نیستند (هرچند اغلب «نفع شخصی» را که اصطلاحی کمتر ناخوشایند است ترجیح میدهند). میلتون فریدمن در پاسخ به این پرسش که آیا آز سنگبنای سرمایهداری است یا خیر، اصرار داشت که روسیه و چین نیز بر مبنای آز اداره میشوند. همانطور که یاگ بالا (JAG BHALLA) میگوید این ایده را که بسیاری از ثروتمندان مطرح میکنند و میگویند «آزِ لجامگسیخته صرفاً طبیعت بشر است»، نباید پذیرفت. (بالا میگوید ما «آزسالاری» را پذیرفتهایم.) باید این واقعیت ساده را بپذیریم که کسانی که میکوشند تا بیشتر از آنچه برای یک زندگی راحت و ساده لازم دارند ــ یعنی آن نوع رفاهی که همه استحقاق آن را دارند ــ به دست آورند، از طریق محروم کردن دیگران رفاه خود را تأمین میکنند. آنها انتخاب کردهاند که این طور عمل کنند. هیچکس سرمایهداران را مجبور نمیکند که سود خود را به حداکثر برسانند یا به کارگرانشان دستمزدی کمتر از درآمد خودشان بپردازند، و «بازار مرا به مجبور به این کار کرد» بهانهای است که سوسیالیستها باید با دیدهی شک و تردید به آن نگاه کنند. با وجود آنکه قانع کردن سرمایهداران به کنار گذاشتن ثروتشان و پیوستن به کارگران استراتژی انقلابی معقولی نیست اما سوسیالیستها باید درک کنند که انسانها توپ بیلیارد نیستند که انتخابهای اخلاقیاشان را نظام موجود به آنها تحمیل کند. ما عاملیت داریم و این عاملیت مسئولیت به همراه میآورد. با هیچ بهانهای نمیتوان خود را ثروتمند کرد و از دیگران بهرهکشی کرد.
برگردان: هامون نیشابوری
ناتان جی رابینسون روزنامهنگار آمریکایی و سردبیر و بنیانگذار نشریهی «کارنت افرز» است. آنچه خواندید، برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Nathan J. Robinson, ‘Is Capitalism Built on Greed?’, Current Affairs, 20 June 2022.