تاریخ انتشار: 
1401/12/20

«اصلاح» یا «انقلاب»؛ نگاهی به اختلاف‌نظر میان مارتین لوتر کینگ و ویلیام فاکنر

عرفان ثابتی

در ۵ مارس ۱۹۵۶، ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی سفیدپوستِ اهل می‌سی‌سی‌پی در جنوب آمریکا و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات سال ۱۹۴۹، با انتشار نامه‌ای در هفته‌نامه‌ی پرخواننده‌ی لایف، فعالان جنبش حقوق مدنی در آمریکا را به تندروی متهم کرد و از آنها خواست که «مدتی دست نگه دارند» و به سفیدپوستان فرصت دهند تا به ایده‌ی برابریِ حقوقیِ سیاه‌پوستان عادت کنند.

بیست روز بعد، مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی، در سخنرانی‌ای در بروکلین در حضور ۲۵۰۰ شنونده‌ی مشتاق گفت: «ما نمی‌توانیم از سرعتِ خود بکاهیم و همچنان کرامت و عزت نفسِ خود را حفظ کنیم. ما نمی‌توانیم از سرعتِ خود بکاهیم، به خاطر عشقمان به دموکراسی و آمریکا. یک نفر باید به فاکنر بگوید که اکثریت عظیمِ مردمِ دنیا رنگین‌پوست‌اند.»

او با اشاره به تحریم اتوبوس‌ها در مونتگمری، در ایالت آلاباما در جنوب آمریکا، در اعتراض به تفکیک نژادی در سیستم حمل‌ونقل عمومی، گفت: «مونتگمری به گهواره‌ی اتحادیه‌ی ایالت‌های جنوب ]در جنگ داخلی آمریکا[ شهرت دارد. این شهر برای مدتی بسیار طولانی گهواره‌ای آرام بوده، اما اکنون این گهواره دارد تکان می‌خورد.»

لوتر کینگ تأکید کرد که بر هم خوردن آرامش، که فاکنر را دلواپس کرده، معلول فهم جدید سیاه‌پوستان از کرامت انسانیِ خود است: «آری، در جنوب تنش‌هایی وجود دارد. اما این تنش ناشی از ارزیابیِ مجددِ انقلابیِ سیاه‌پوستان از خود است.»

او گفت که کاسه‌ی صبر سیاه‌پوستان لبریز شده است و دیگر نمی‌خواهند که سفیدپوستان به آنها امر و نهی کنند. با وجود این، لوتر کینگ تصریح کرد که سیاه‌پوستان از گاندی الهام‌ گرفته‌اند و در مبارزه با بی‌عدالتی از خشونت می‌پرهیزند.

یک ماه بعد، در نیویورک، لوتر کینگ دوباره به فاکنر اشاره کرد. او گفت که فاکنر در واقع «سیاه‌پوستان را تشویق کرده است که بی‌عدالتی، استثمار و تحقیر را برای مدت طولانی‌تری بپذیرند.» او افزود که تشویق دیگران به تحمل بی‌عدالتی‌ای که خودمان از آن رنج نمی‌بریم، عملی غیراخلاقی است.

به نظر لوتر کینگ، «تأخیر» در مبارزه به‌معنای «عقب‌نشینیِ» سیاه‌پوستان از دفاع از حقِ برابری بود. در عین حال، او با اشاره به اظهار نگرانیِ فاکنر از بروز خشونت، بارِ دیگر اهمیت «مقاومت خشونت‌پرهیز» را یادآوری کرد: «این روش اجازه می‌دهد که مبارزه در عین حفظ کرامت و بدون نیاز به عقب‌نشینی ادامه یابد.» لوتر کینگ می‌دانست که تلاش برای ایجاد تغییرات اجتماعی، واکنش خشونت‌آمیز افراد و گروه‌هایی را در پی خواهد داشت که از تعصبات عمیقِ موجود سود می‌برند. با این همه، او تأکید کرد که سیاه‌پوستان در برابر خشونت مخالفان برابریِ حقوقی، از معامله‌به‌مثل پرهیز خواهند کرد: «آنها هر کاری بکنند، ما در واکنش به خشونت متوسل نخواهیم شد. امیدواریم که در این مبارزه طوری رفتار کنیم که آنها به نادرستیِ نگرش خود پی برند و به ما احترام بگذارند. در این صورت، همگی می‌توانیم در صلح و برابری با یکدیگر زندگی کنیم.»

 فاکنر سفیدپوست جنوبیِ «میانه‌رو»یی بود که خشونت و تفکیک نژادی را محکوم می‌کرد اما مخالف تأکید لوتر کینگ بر ضرورتِ تغییرات سریع بود. با وام‌گیری از اصطلاحات رایج در فضای سیاسی ایران می‌توان گفت که فاکنر «اصلاح‌طلب» بود و لوتر کینگ «انقلابی»

لوتر کینگ به‌خوبی می‌دانست که بساط بی‌عدالتی تنها در صورتی برچیده ‌می‌شود که نگرش آدمیان تغییر کند. به همین دلیل، نه تنها سیاه‌پوستان بلکه سفیدپوستان را نیز به تجدیدنظر در مفروضاتِ خود دعوت می‌کرد. از یک طرف، به نظر او، بردگی، فقر، محرومیت و جداییِ اجباری از فرهنگ آفریقایی سبب شده بود که بسیاری از سیاه‌پوستان عزت ‌ِنفسِ خود را از دست بدهند. از طرف دیگر، سفیدپوستانی که اصول اخلاقیِ والای انسانی را رد کرده و به غرایز پست‌ترِ خود تن داده بودند برای حفظ آرامش درونی مجبور به «توجیه» رفتارشان بودند و فرودستیِ سیاه‌پوستان را معلول ویژگی‌های ذاتیِ‌شان می‌دانستند. شیوه‌ی سازمان‌دهیِ ساختارهای فرهنگی و نهادهای اجتماعیِ جنوب آمریکا نیز به تداوم این توجیه می‌انجامید. به عبارت دیگر، «صلح نژادی» معلول پذیرش فرودستیِ ذاتیِ سیاه‌پوستان، هم از سوی سفیدپوستان و هم از سوی سیاه‌پوستان بود.

چارلز دابلیو. میلز، فیلسوف آمریکایی، در تحلیل نژادپرستی از اصطلاح «معرفت‌شناسیِ جهالت» استفاده می‌کرد. او می‌گفت، «سفیدپوستان توافق کرده‌اند که سیاه‌پوستان را به‌عنوان اشخاص برابر به رسمیت نشناسند.» او این اجماع تلویحی و ضمنی را «جهالت سفیدپوستانه» می‌خواند، که آمیزه‌ای از جهل ساده و نادیده گرفتن عمدی یا نیمه‌عمدی بود. پیتر برک در کتاب درخشانِ تاریخ جهانیِ جهل (۲۰۲۳) قطعه‌ای از رمان ناخوانده در غبار (۱۹۴۸)، اثر ویلیام فاکنر، را نمونه‌ای از این جهالت معرفی می‌کند. فاکنر در اشاره به حمله‌ی مرگبار ژنرال پیکِت و سربازانش در نبرد گتیسبورگ، که نه تنها به شکست جنوبی‌ها در این پیکار بلکه به شکستشان در «جنگ داخلی» انجامید، می‌نویسد: «برای هر پسربچه‌ی چهارده‌ساله‌ی جنوبی، نه یک بار بلکه هر گاه بخواهد، آن لحظه وجود دارد که هنوز ساعت دو بعد از ظهر آن روز ژوئیه‌ی ۱۸۶۳ فرا نرسیده است.» به عبارت دیگر، گویی هنوز آن یورش مرگبار رخ نداده و جنوبی‌ها شکست نخورده‌اند! به نظر برک، فاکنر از یک سو مبتلا به چیزی است که فروید «وسواس تکرار» می‌خواند، یعنی نیازِ طرف بازنده‌ی منازعه به تکرار مداومِ گذشته در ذهنِ خود. از سوی دیگر، فاکنر مرتکب نوعی لغزش زبانیِ فرویدی شده و صفت «سفیدپوست» را از قلم انداخته، در حالی که منظورش واقعاً «پسربچه‌ی سفیدپوست چهارده‌ساله‌ی جنوبی» بوده است. به عقیده‌ی برک، این لغزش زبانی، که افشاکننده‌ی هویت و ارزش‌های فاکنر است، مثالی از «جهالت سفیدپوستانه» است.

به روایت لوتر کینگ، سیاه‌پوستان جنوب آمریکا به‌تدریج به ارزیابیِ مجددِ خود پرداخته و به نگرشی «انقلابی» روی آورده بودند و از پذیرش الگوهای اجتماعیِ قدیمی که متضمن بی‌عدالتی، استثمار و نابرابری بود خودداری می‌کردند. اما سفیدپوستان همچنان به این الگوها پایبند بودند. در نتیجه، «صلح» از میان رفته و درگیری و «تنش» پدید آمده بود.

به تعبیر لوتر کینگ، این تنشِ شدید ثمره‌ی تغییری بنیادین در نگرش سیاه‌پوستان به خود و سرنوشتشان، و عزمِ جزمِ آنان برای مبارزه در راه عدالت بود: «ما سیاه‌پوستان عزت‌ نفس را جایگزین خودخوری، و کرامت را جایگزین خودخوارشماری کرده‌ایم.» اما سفیدپوستان عقیده داشتند که سیاه‌پوستان به طبیعتِ فرودستِ خود خیانت کرده و پا از گلیمِ خود درازتر کرده‌اند.

هرچند ویلیام فاکنر به این گروه از سفیدپوستان تعلق نداشت اما مایکل گورا ــ نویسنده‌ی کتاب تحسین‌شده‌ی غم‌انگیزترین کلمات: جنگ داخلیِ ویلیام فاکنر ــ که فاکنر را مهم‌ترین رمان‌نویس قرن بیستم می‌داند، می‌پذیرد که فاکنر از تحولات پرشتابِ زمانه عقب مانده بود و نظرات تلخ و ناگواری درباره‌ی ترقیِ نژادی و عدالت نژادی مطرح می‌کرد. به قول گورا، فاکنر «مرد سفیدپوستی اهل جنوبِ تبعیض‌آمیز آمریکا باقی ماند... بعضی اوقات، کلماتِ او می‌تواند و باید ما را ناراحت کند.» به نظر گورا، گرچه فاکنر برخلاف بسیاری از سفیدپوستان جنوب آمریکا تصویر کلیشه‌ای مضحکی از سیاه‌پوستان در آثارش ارائه نمی‌کند اما در نوشته‌هایش از درد و رنجِ بردگان نیز خبری نیست.

به عقیده‌ی گورا، فاکنر سفیدپوست جنوبیِ «میانه‌رو»یی بود که خشونت و تفکیک نژادی را محکوم می‌کرد اما مخالف تأکید لوتر کینگ بر ضرورتِ تغییرات سریع بود. با وام‌گیری از اصطلاحات رایج در فضای سیاسی ایران می‌توان گفت که فاکنر «اصلاح‌طلب» بود و لوتر کینگ «انقلابی». فاکنر خواهان آن بود که به سفیدپوستان فرصت دهند تا به ایده‌ی برابری با سیاه‌پوستان عادت کنند اما همان‌طور که گورا به ما یادآوری می‌کند، این امر از نظر اخلاقی پذیرفتنی نبود زیرا معنایی جز به تعویق انداختن عدالت برای سیاه‌پوستان نداشت.

این نوشتار را با نقل بخشی از سخنان لوتر کینگ در توضیح نگرش خود به دگرگونیِ «انقلابیِ» ارزش‌های جامعه به پایان می‌بریم: «ما خواهان برتری بر سفیدپوستان نیستیم. چنین چیزی فقط جای فرادستان و فرودستانِ کنونی را تغییر خواهد داد. اما اگر بتوانیم در فکر و عمل به خشونت‌پرهیزی پایبند بمانیم، جامعه‌ای میان‌نژادی مبتنی بر آزادیِ همگان پدید خواهد آمد.»