رؤیای خانهدار شدن در ایران
nytimes
در اوایل سال ۱۳۸۴ بعد از نزدیک به پانزده سال کار، پساندازم را در بانک مسکن گذاشتم تا بتوانم یک سال بعد با ده میلیون تومان وام مسکن، جایی برای خودم بخرم. در آن زمان، آپارتمانی ۹۰ متری در مجیدیهی شمالی اجاره کرده بودم با پنج میلیون تومان رهن.
در نزدیکیِ آن خانهی اجارهای، بسازوبفروشی داشت یک مجتمع مسکونی میساخت. یک روز عصر که از کنار این ساختمان نیمهکاره رد میشدم، رفتم داخل ساختمان. مرد میانسالی داشت کنار ساختمانِ نیمهکاره دستش را میشست. پرسیدم صاحبِ خانه کیست؟ گفت آقای حسینی. گفتم این ساختمان، آپارتمانِ فروشی هم دارد. گفت بله، آقای حسینی چند کوچه بالاتر هم دارد یک ساختمان دیگر میسازد. پرسیدم چه وقت آقای حسینی اینجا هست که با او صحبت کنم؟ گفت هر روز میآید ولی دقیقاً مشخص نیست، میپرسم و به شما میگویم.
چند روز بعد، هنگام عبور از کنار همان ساختمان سرم را از لای درِ حلبی بردم تو و آقایی را کنار ورودی دیدم. گفتم ببخشید آقای حسینی. گفت بفرمایید. رفتم داخل ساختمان. آجرچینیِ ساختمان تمام شده بود و در طبقهی اول سیمکشی و لولهکشی هم پایان یافته بود. بنّایی در طبقهی اول سرگرم کچکاری بود. آقای حسینی توضیح داد که این آپارتمانها ۸۰ متری و ۱۰۰ متری هستند. ساختمان چهار طبقه بود با هشت واحد. پرسیدم آیا میتوانم یکی از آنها را با وام بانک مسکن بخرم؟ گفت: بله، اما این ساختمان چند ماه دیگر کار دارد تا آماده شود. در آن زمان، قیمت هر واحد، متری تقریباً ۴۵۰ هزار تومن بود و میتوانستم با وام بانک مسکن و اندکی قرض یکی از واحدها را بخرم.
قولوقرار گذاشتیم و گفتم واحد مشرف به کوچهی طبقهی چهارم را میخواهم. گفت باشد. گاهی سر میزدم. آقای حسینی هر دفعه توضیح میداد که در واحد انتخابیِ من چه وسایل و تجهیزاتی را نصب خواهد کرد. کارِ ساختمان مدتی به علتی نامعلوم متوقف شد. بعد از نوروز سال ۱۳۸۵ و آماده شدن وام بانکی، یک روز دیدم که کار ساختمان دوباره شروع شده است. به سراغ آقای حسینی رفتم. بنّا مشغول سفیدکاری بود. آقای حسینی بابت تأخیر عذرخواهی کرد و گفت که به محض آماده شدن آپارتمان میتوانم با بانک هماهنگ کنم. گفتم اگر ممکن است قولنامهای بنویسیم و من مبلغی به شما بدهم و بقیه را همراه با وام بانکی در زمان امضای قرارداد پرداخت کنم. اما آقای حسینی راضی نشد. دو سه ماه بعد وقتی آپارتمان تقریباً رو به پایان بود دوباره به سراغ آقای حسینی رفتم. گفت: بگذار کابینتهای آشپزخانه هم نصب شود تا بعد با هم قرارداد ببندیم.
چند ماه گذشت و زمستان تلخ سال ۱۳۸۵ فرا رسید. ناگهان همه چیز گران شد. درآمد نفت بالا رفته بود و من خیال میکردم که قیمت خانه اگر ارزان نشود گران هم نمیشود. اما اشتباه میکردم و نمیدانستم که با فروش حجم عظیمی از دلار و تبدیل آن به ریال، تورم تشدید میشود. دولت برای مقابله با تورم، واردات کالاهای مصرفی را افزایش داد اما خانه کالایی وارداتی نبود و قیمتش افزایش یافت. آپارتمانی که قرار بود متری ۴۵۰ هزار تومان، یعنی با حدود ۴۵ میلیون تومان، بخرم یکباره شد ۷۰ میلیون تومان. آقای حسینی گفت: «قیمتها گران شده و دیگر نمیتوانم با آن قیمت این آپارتمان را به شما بفروشم. چون من کارم ساختوساز است و باید پول کافی داشتم باشم تا وسایل مورد نیاز برای واحدهای جدید را بخرم. الان هم خودت میدانی که آجر و سیمان چقدر گران شده است.» این شد که نتوانستم در آن زمان خانهدار شوم.
در ابتدای سال ۱۳۸۵ قیمت متوسط هر متر مربع واحد مسکونی در تهران حدود ۶۵۰ هزار تومان بود اما ناگهان به بیش از یک میلیون تومان رسید. همزمان اجارهخانه هم افزایش یافت و من ناچار شدم دو میلیون تومان دیگر بهعنوان رهن به صاحبخانه بپردازم. از خریدن خانه منصرف شدم تا شاید چند سال دیگر با پساندازی بیشتر بتوانم جایی را بخرم. غافل از اینکه اوضاع بدتر خواهد شد.
در آن دوره از این خانه به آن خانه نقل مکان میکردم. اما هر سال مجبور بودم که چند خیابان و محله به سمت جنوب تهران حرکت کنم تا از عهدهی پرداخت اجارهبها برآیم. اما با شروع دههی ۹۰ خورشیدی تحریمها علیه ایران بیشتر شد و متوسط قیمت هر متر مربع واحد مسکونی در تهران در سال ۱۳۹۰ به بیش از دو میلیون تومان رسید. روشن بود که فاصلهی من از خانه خیلی بیشتر از پنج سال پیش شده است. گفتم صبر میکنم، یعنی چارهای نداشتم. پس صبر کردم تا اوایل سال ۹۴ که یکصد میلیون تومان پسانداز داشتم. دوباره سعی کردم که جایی را بخرم تا از اجارهنشینی خلاص شوم. در خیابان سرباز آپارتمانی ۶۵ متری پیدا کردم اما باز هم پولم نمیرسید. صد میلیون تومان داشتم و بانک مسکن هم ۴۵ میلیون تومان وام میداد اما قیمت آپارتمان ۱۷۰ میلیون تومان بود. از خرید آپارتمان منصرف شدم و دوباره جایی را رهن کردم.
در چند سال بعدی وضعیت بهشدت بدتر شد و من یکی دو بار مجبور شدم که خانه عوض کنم و به محلههای دورتر و ارزانتر بروم. سال گذشته صاحبخانهی فعلیام اجاره و پیشپرداخت را بالا برد، و بعد از کمی چانهزدن توافق کردیم که ۳۰۰ میلیون تومان پولِ پیش و پنج میلیون تومان اجارهی ماهانه بدهم. حالا چهار ماه دیگر به پایان قرارداد مانده است. چند روز پیش رفتم و از بنگاهی نزدیک خانه پرسیدم که این آپارتمان با این مشخصات اجارهاش چقدر است. گفت این آپارتمان بین ۸۰۰ تا یک میلیارد تومان رهن یا ۵۰۰ میلیون پولِ پیش با ۱۰ میلیون اجارهی ماهانه است. روش محاسبهی اجارهی آپارتمان هم اینطور است که ابتدا قیمت آپارتمان را تخمین میزنند و یکپنجم قیمت را بهعنوان اجاره در نظر میگیرند.
فکر میکنم که دیگر نمیتوانم در تهران جایی برای اجاره پیدا کنم. با این مبلغ شاید بتوانم در حاشیهی شهر، در جایی مثل پردیس در جادهی دماوند، خانهای پیدا کنم.
در این سالها همواره دنبال تأمین سرپناهی برای خود بودهام اما قیمتِ خانه همیشه جلوتر از من بوده و هر وقت به هم نزدیک شدهایم ناگهان چنان شوکی به قدرتِ خریدم وارد شده که حالا دیگر خریدِ خانه برایم به رؤیا تبدیل شده است.
در فاصلهی پانزده سال، قیمت هر متر مربع واحد مسکونی در تهران به طور میانگین از ۶۵۰ هزار تومان به بیش از ۵۲ میلیون تومان رسیده است. یعنی متوسط قیمت مسکن در تهران نزدیک به ۸۰ برابر شده است. در حالی که در بهترین حالت، ممکن است درآمد قشر متوسط ده تا پانزده برابر شده باشد. یعنی اگر کسی در سال ۱۳۸۵ یک تا یکونیم میلیون تومان درآمد داشت حالا ده تا پانزده میلیون تومان درآمد دارد.
وضعیت بازار زمین و مسکن بهطرز حیرتانگیزی آشفته است و این آشفتگی تنها مختص تهران نیست. قیمت آپارتمان در همهی شهرهای ایران بهشکل سرسامآوری افزایش یافته و در اکثر شهرهای بزرگ قیمتها تقریباً مثل پایتخت است. اکنون مسکن به نوعی داراییِ سرمایهای تبدیل شده و اقلیت فعال در بازار مسکن میکوشند تا با خرید زمین و مسکن، ضمن حفظ ارزش داراییشان در برابر تورم سنگین، از معاملات پرسود مسکن بهره ببرند. در مقابل، بخش بزرگی از نیازمندان که سالها به دنبال خرید خانهی شخصی بودند، از این بازار خارج شدهاند و باید تا آخر عمر اجارهنشین باقی بمانند. تقریباً با قاطعیت میتوان گفت که با درآمدهای فعلی و وام اندکِ بانکها برای خرید مسکن، هیچ کارمند و کارگری قادر نخواهد بود که خانهی شخصی بخرد.
اگر ده پانزده سال قبل خیال میکردم که روزی خواهم توانست خانهای بخرم، حالا در آستانهی بازنشستگی مطمئنام که بقیهی عمر را هم خانهبهدوش خواهم بود. حالا فاصلهی میان من و یک خانهی شخصی آنقدر زیاد شده که ترجیح میدهم دیگر حتی به آن فکر نکنم.