newstatesman
25 دسامبر 2024
عصر اینترنت و ناخرسندیهای آن
دیوید ماسکراپ
دیوید ماسکراپ (David Moscrop) از نشریهی ژاکوبن اخیراً با فیلسوف کانادایی، مارک کینگوِل (Mark Kingwell)، دربارهی اثر جدیدش با عنوان مرجع اقتدار را زیر سؤال ببر: مجادلهای در باب اعتماد در شش تأمل گفتوگویی داشته و از او پرسیده است که در این عصر کشمکش و فریب چگونه میتوان هم قدرت را به چالش کشید و هم زندگی را پیش برد.
***
دیوید ماسکراپ: مشخصهی دوران ما بیاعتمادی و قطبیبودن است اما این اولین بار نیست که چنین شرایطی را تجربه میکنیم. آیا چیزی وجود دارد که باعث تمایز دورهی کنونی از دورانهای بیاعتمادی و قطبیبودن شدید در گذشته باشد؟
مارک کینگوِل: به نظرم دو وجه تمایز وجود دارد. کاملاً حق با شماست، از نظر تاریخی خیلی از خصوصیات وضعیت کنونی برایمان آشناست اما برخی از عوامل منحصر به عصر حاضرند. اولین مورد چشمانداز است ــ از زمان پیدایش اینترنت، چشمانداز رسانه و فناوری به شکل چشمگیری تغییر کرده است.
شاید بدیهی به نظر برسد اما اغلب این مسئله را نادیده میگیریم که این تغییر تا چه اندازه جدید است. به دلیل سرعت اخبار و چرخههای فرهنگی فراموش میکنیم که حتی در دههی ۱۹۸۰، خبری از اینترنت نبود. در آن زمان من فقط نیویورک تایمز را میخواندم ــ یا زمانی که در کانادا بودم، گلوب اند میل را میخواندم. مردم فقط یک شبکهی خبری را نگاه میکردند. این نوع از حذف واسطهها که مشخصهی وضعیت فناوری کنونی است چیزهای زیادی را تغییر میدهد ــ در سطح خُرد، برداشت ما را از تجربهی سیاسی و گفتمان مدنی دگرگون کرده است.
من معمولاً از کلیگویی ابا دارم اما میتوانم بگویم که مسئلهی اساسی دیگر افزایش عدماطمینان از تداوم وفاق لیبرال دموکراتیک است. مدل لیبرال دموکراسی، که تقریباً برای چهار قرن «پاسخ درست» تلقی میشد، اکنون به چالش کشیده شده است: از یک سو از جانب جنبشها و حکومتهای راستگرای خودکامه و از سوی دیگر از جانب نوعی انقلاب در اندیشه که به دنبال بدیلی برای چهارچوب عصر روشنگری است.
به نظرم اینجا با یک ناسازه مواجهایم. ما به اطلاعات بیشتری دسترس داریم و برای به اشتراک گذاشتن افکارمان با دیگران فرصتهای بیشتری در اختیار داریم. هزینهی دسترسی به اخبار و دانش هیچگاه تا این اندازه کم نبوده است. یک دموکراسیسازی کلان در کار بوده است، هم از نظر به اشتراک گذاشتن دانش و هم از نظر مصرف آن. اما به رغم همهی اینها، شاهد نوعی ستیزهجویی و ضدیت با اندیشه و کنجکاوی هستیم. آیا امکان داشت وضع به شکل دیگری باشد؟
در روزهای ابتداییِ ورود اینترنت، که من با توجه به سنم آن را به یاد دارم، لحظهای بود که حقیقتاً فقط خوشبین نبودیم بلکه نسبت به قابلیتهای دموکراتیک این رسانهی کاملاً غیرمتمرکز سخت امیدوار بودیم ــ تقریباً به شکلی آرمانگرایانه. بسته به این که چه اندازه نسبت به تجربههای انسانی بدبین باشید شاید جای تعجب نداشته باشد که اوضاع آنطور که فکر میکردیم پیش نرفت.
بخشی از انتظارمان برآورده شد: دسترسی به محتوای رسانه و ابزار ایجاد آن واقعاً خوب است. اما کنار رفتن موانع و باز شدن مسیر منجر به قطبیشدن و «بالا رفتن هیجانات» شده است ــ خصوصیاتی که از ویژگیهای اوضاع پرهرجومرج است. شاید بعد از این که بخشی از آن انتظار ابتدایی برآورده شد وارد دورهی هرجومرج و آشوب شدهایم. آینده ممکن است آشوب بیشتر به ارمغان بیاورد یا نوعی بازآرایی و تغییر بنیادین.
در حال حاضر، در ربع ابتدایی این هزارهی جدید، وقتی به اطراف نگاه میکنیم تنها چیزی که در افق نمایان است، آشوب است. اما درست مثل همیشه، کسی نمیداند که در آن سوی افق چیست. دوست دارم باور کنم که این نوع تجربهی دموکراتیکِ فراگیر احتمالاً تغییر جهت داده و در مسیر خوبی خواهد افتاد. و زمانی که اوضاع به دلیل آشوب نابسامان شود، فرصتی برای ظهور پوپولیسم اقتدارگرا به وجود خواهد آمد. چه کسی میداند مسیر آینده چه خواهد بود.
شما در کتابتان نوشتهاید که اعتماد چیزی از جنس عادتهای خوب است. شما طرفدار چیزی هستید که آن را «شکگرایی مشفقانه» میخوانید که بر اساس آن هدف از انتقاد از مرجع اقتدار، اصلاح آن است نه ویران کردن «تمام دستورالعملهای ممکن برای زیستن». اما این مسئله در عمل، در زندگی روزمره، چه شکلی پیدا میکند؟ در ظاهر خیلی خوب به نظر میرسد، با چنین گرایشی ــ این نوع نیت ارسطویی ــ با جهان مواجه میشوید اما به محض این که وارد شبکههای اجتماعی میشوید، اگر مراقب نباشید، همه چیز از هم فرو میپاشد زیرا به سادگی ممکن است دچار یأس و سرخوردگی شوید.
خوشحالم که این طنین ارسطویی شنیده میشود. در رابطه با این موضوع، از نظر پیشزمینهی فکری نظراتم، دو چیز اهمیت زیادی دارند. یکی، سازگاری فرگشتی (evolutionary adaptability) است. برای عبور از این شرایط حساس و شکنندهای که در آن تضمینی برای بقای ما به عنوان یک گونه وجود ندارد، چه راه و روش سازندهای در اختیار داریم؟ کدام روشها سازگارانه است و کدامها نیست؟ این بخش از استدلال من دربارهی نزاکت (civility) در مقیاسی کوچکتر است که همیشه، تقریباً از همان روز اول، نکتهی کلیدی نظریهپردازیهای سیاسیام بوده است. من استدلالهای مثبتی دربارهی نزاکت مطرح کردهام اما همیشه با اعتراضهای شدیدی مواجه میشوم مبنی بر این که نزاکت، سرکوب دگراندیشی و مخالفت است یا بازگشت به هنجارهای ادب و سلوک اشرافی. به همین خاطر سراغ قطب مخالف رفتم و شروع کردم به ارائهی استدلالهایی منفی دربارهی بینزاکتی. بینزاکتی یک مسئلهی عمل جمعی و افتادن در سرازیری سقوط است. این نوع استدلال در عمل جذابیت دارد زیرا مردم میتوانند خطرات فرگشتی آن را ببینند ــ میتوانند ببینند که اگر انگیزهی نامعقولی وجود داشته باشد که هر بینزاکتی (incivility) را با بینزاکتی بیشتری پاسخ دهیم، همگی شکست خواهیم خورد.
مدل لیبرال دموکراسی، که تقریباً برای چهار قرن «پاسخ درست» تلقی میشد، اکنون به چالش کشیده شده است
در سطح فردی، این مسئله به جهتگیری ارسطو در اخلاق نیکوماخوس باز میگردد. در اینجا با اخلاق همچون فضیلت مواجهایم، مسئلهی عادت در میان است. و عادت، در سطح زندگی روزمره، با تقلید شروع میشود: به الگوها نگاه کن، ببین چطور میخواهی بشوی، و رفتارهایی را در پیش بگیر که به این خواستهات کمک میکنند. بیدلیل نیست که در کل کتابم دربارهی اعتیاد صحبت میکنم. منظورم فقط تجربهی شخصی خودم نیست، هرچند به این مسئله هم اشاره میکنم، هدفم توضیح چیزی است که «اعتیاد به گمان» میخوانم: اعتیاد به این که احساس کنیم همیشه نظرمان درست است. این مادهی مخدر زهرآگینی است. چیزی است که باعث ایجاد و تقویت عادتهای بد و مضر میشود.
از طرف دیگر هم بازیابی سلامت و رهایی از اعتیاد با خلاص شدن از تمام عادتها به دست نمیآید بلکه باید عادتهای خوب را جایگزین عادتهای مضر کرد. هرکس به راه و روش خودش میتواند این کار را انجام دهد و هر چند از نظر جزئیات تفاوتهایی وجود دارد اما یکی از مطالبی که در کتابم میخواستم مطرح کنم این بود که ــ به رغم تمام فلسفهپردازیهای انتزاعی، تحلیلهای ساختاری و بررسیهای تاریخی ــ در نهایت اصل مسئله این است که هر کس با نگاه به خودش واقعاً تصمیم بگیرد که در جهان چگونه میخواهد باشد.
ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد، زمانی که مطالبی دربارهی اعتدال و میانهروی مینوشت با ضرباهنگ پرشتاب زندگی امروزی مواجه نبود. امروز صِرفِ همین سرعت و مواجههی دائمی با جهان دیجیتال ما را به سمت بدترین تصمیمها و واکنشها سوق میدهد. ما دائماً در حال واکنش نشان دادن به چیزهایی هستیم که ناراحتمان میکنند و اغلب واکنشهایمان هم احساسی است. با وجود چنین فشارهایی فکر میکنید هنوز میتوانیم فضیلتمندانه زندگی کنیم، یعنی بر غرایز فرگشتی و نیروهایی غلبه کنیم که مانع از رشد و شکوفایی ما میشوند.
پاسخ کوتاه من به این پرسش این است که بله، میتوانیم ــ اما کاملاً موافقم که کار بسیار دشواری است. نمیخواهم بیش از اندازه بر ارسطو تأکید کنم اما او روایتی از شکوفایی و ترقی انسان دارد که نسخهای ابتدایی از فرگشت است. ما خودآگاهی داریم و از قابلیت تأمل و عمل برخورداریم و نباید فرصت استفاده از این قابلیتها را از دست بدهیم.
آیا اکنون وضع ما دشوارتر از زمان ارسطو است؟ قطعاً. در دوران ارسطو، جامعه سادهتر، کوچکتر و همگنتر بود و در همان حال مبتنی بر کار بردگان و مردمحور بود و تنها گروهی کوچک از مردم شهروند محسوب میشدند. جهان امروزی دیگر چنین نیست اما یک دلیلِ این که اکنون مردم به سمت قبیلهگرایی گرایش دارند این است که در آرزوی نوعی از حس تعلقاند که در آن دوران وجود داشت. اما در همان حال گرایشی قدرتمند به جهانوطنی و کنشگریِ عقلانی در جهانی فراملیتی وجود دارد. اگر به اندازهی کافی نگاه انتقادی داشته باشیم میتوانیم در تنش بین این دو گرایش، به زندگی خود ادامه دهیم. اما همانطور که شما هم اشاره کردید، در تعامل با برخی رسانهها و شبکهها این احساس در شما به وجود میآید که نیرویی شما را به دنبال خود میکشد در حالی که پیش از روشن کردن صفحهی نمایشگرتان چنین چیزی در خود احساس نمیکردید. در اینجا انتخابهایی در برابرمان وجود دارند ــ مانند خاموش کردن کامپیوتر یا رفتن به فضای باز ــ اما شکی نیست که وضعیت دشواری است.
در کتابم به نوارسطوگرایی السدیر مکاینتایر اشاره کردهام، یکی از استدلالهای او این است که ما به چیزی بیش از روایتی از فضیلتها نیاز داریم ــ ما به نقشهای اجتماعی و زمینهای نیاز داریم که این نقشها در آن اجرا میشوند. بر خلاف حسی که ممکن است در برابر صفحهی نمایشگر به شما دست دهد، شما در نبردی یکنفره با جهان نیستید. نباید از یاد ببرید که جامعهای هم وجود دارد که شما جزئی از آن هستید و شما صرفاً یک خودآگاهی منفرد نیستید بلکه به یک خانواده، گروه و جامعه تعلق دارید. برای این که عملکردی اخلاقی در این جهان داشته باشید به تمام اینها نیاز دارید.
خیلی از ما بسیار تلاش میکنیم تا مشارکت سودمندی داشته باشیم، نزاکت و حسنیت به خرج میدهیم و حتی بهرغم اختلافنظر، نهادها و متخصصان را برای رسیدن به نتایج بهتر یاری میکنیم. اما همیشه افرادی هم هستند که سوءنیت دارند ــ تخریبگران ــ کسانی که نفعشان در تضعیف نهادها، متخصصان و کسانی است که با حسننیت مشغول فعالیتاند. ساختار فناوریهای ارتباطی و اقتصاد امروزی این گرایش را تقویت میکند. برای مثال توییتر (اِکس) را در نظر بگیرید: حالا که تعامل افراد میتواند از طریق به اشتراک گذاشتن تبلیغات، پولساز باشد انگیزهای مادی به وجود آمده تا برای حفظ توجهها، توهین و بدرفتاری صورت بگیرد. در برابر این تخریبگران چه واکنشی باید داشته باشیم؟
از اصطلاح «تخریبگر» (vandals) خوشم میآید اما من خودم آنها را بیشتر کلاهبردار، فرصتطلب یا حتی راهزن میدانم. یک واکنش این است که به اقتصادی سالم نگاه کنیم ــ اقتصادی سرمایهدارانه یا اقتصادی ترکیبی ــ این نوع اقتصاد میتواند تعدادی فرصتطلب را در حاشیهی خود تحمل کند. در واقع، تقریباً امکان ندارد اقتصادی را پیدا کنید که در آن فرصتطلبی وجود نداشته باشد. در نتیجه، میتوانیم این کنشگران نامطلوب را هزینهی جانبی اقتصادی موفق بدانیم و فکر میکنم چنین نگاهی در بسیاری از موارد میتواند مفید باشد.
فکر میکنم نمونهای که شما ذکر کردید و مثالهای دیگری از این دست، به ما نشان میدهند که دستکم اقتصادهای خُردی وجود دارند که در آن کنشگران نامطلوب غالب هستند ــ در اینجا کنشگران نامطلوب برای برنده شدن در بازار انگیزههای مثبت دریافت میکنند و صرفاً به سود حاشیهای خود قانع نیستند.
یک دلیلِ این که اکنون مردم به سمت قبیلهگرایی گرایش دارند این است که در آرزوی نوعی از حس تعلقاند که در آن دوران وجود داشت. اما در همان حال گرایشی قدرتمند به جهانوطنی و کنشگریِ عقلانی در جهانی فراملیتی وجود دارد.
یک واکنش وسوسهبرانگیز اما مسئلهساز، وضع مقررات بیشتر است. من به هیچوجه ضدمقررات نیستم اما فکر میکنم آن اندازه تجربه داریم که بدانیم تسخیر مقرراتگذاری (regulatory capture) احتمالی کاملاً واقعی است. واضعان مقررات خود میتوانند به کنشگرانی نامطلوب یا فاسد تبدیل شوند. افلاطون در جمهوری به این نکته اشاره میکند: مقرراتگذاری همیشه خواهان مقررات بیشتر است زیرا شما به مقرراتی نیاز دارید که تعیین کنند مقررات چگونه باید اعمال شوند و بعد شما به مقرراتی دربارهی مقرراتی که نحوهی اعمال مقررات را تعیین میکنند نیاز دارید و همینطور ادامه پیدا میکند. نتیجه میتواند یک رژیم مقرراتگذار باشد که خود نوعی کلاهبرداری است. احتمالاً واکنش بهتر، خودتنظیمگری است یعنی ما میتوانیم وارد اقتصادی شویم که میدانیم در آن برخی از افراد فرصتطلبند اما این وضعیت نمیتواند توجیهی برای کلاهبردار شدن خودمان باشد.
شما دربارهی مرجعیت و اقتدار و به چالشکشیدن آن مینویسید. نظرتان دربارهی آزادی بیان و حدود آن چیست؟ تعهد به آزادی بیان بسیار ضروری است ــ برای مهار قدرت، به پرسش کشیدن مرجع اقتدار، ارزیابی و اصلاح نهادها ضرورت دارد. با این حال اخیراً به نظر میرسد به خاطر ترس از واکنشهای منفی و طرد، افراد کمی آن را به کار میگیرند یا از آن دفاع میکنند. به خصوص به کمک شبکههای اجتماعی، برای مردم هجوم بردن و نشان دادن واکنشهای بسیار بیرحمانه به هرکس که با او مخالف هستند آسان شده است. به نظرم با وجود این که قابلیت این شبکههای جدید را برای مهار قدرت به خوبی درک میکنیم اما شاهد نوعی پسروی از حق آزادی بیانی هستیم که چنین کاری را ممکن میکند. چطور میتوانیم با تنش بین این دو گرایش کنار بیاییم؟
فارغ از این که من خودم طرفدار چه برنامهی سیاسیای هستم، پیشفرض من به عنوان یک لیبرال، در معنای فلسفی آن، این است که مردم باید آزاد باشند تا هر جور که میخواهند فکر کنند و باید بتوانند ــ بهجز چند استثنای محدود و جزئی ــ فکر خودشان را بیان کنند. در رابطه با آزادی بیان من به آزادی مطلق باور ندارم، فکر میکنم محدودیتهایی باید وجود داشته باشند. تصور میکنم هر عقل سلیمی تصدیق میکند که موضوع محدودیت باید وجود داشته باشد. اما حق با شماست، این امکان گستردهای که در اختیارمان قرار گرفته منجر به حملههای سازماندهیشده و در نتیجه خودسانسوری شده است. ما شاهد ترس و احتیاط بیش از اندازه از طرف کسانی هستیم که اصلاً انتظارش نمیرود ــ مانند استاد دانشگاه ــ آنها از این که بیپرده حرفشان را بزنند میترسند.
بعضیها واقعاً در موقعیت آسیبپذیری قرار دارند و ترسشان از عواقب بیپرده حرف زدن موجه است. اما حقیقتش را بخواهید، در اغلب موارد این احتیاط صرفاً ناشی از بزدلی است. فایدهی اندیشیدن و تأمل چیست اگر آن اندازه جرئت نداشته باشید که حرفتان را بزنید؟ من اغلب به موضوعی برمیگردم که در همان آغاز کار برای من الهامبخش بود: ایدهی گفتگوی بانزاکت. به نظر من تجربهی لیبرال با جان لاک و باروخ اسپینوزا شروع میشود ــ و این ایده که میتوانیم همدیگر را بر سر اختلافنظر دربارهی رستگاری نکشیم ــ یعنی به این توافق برسیم که میتوانیم طوری بر سر ایدههای مختلف بحث کنیم که امکان عدمتوافق و مخالفت از کسی سلب نشود. این دستاورد بشری بسیار مهمی بود اما مدام آن را فراموش میکنیم. به شکلی متناقضنما، آزادی میتواند باعث تضعیف خودش بشود.
چه کار میشود کرد؟ به یک معنا، پاسخش مشخص است، شجاعت داشته باش و بیپرده حرفت را بزن! این کار را با احترام و نزاکت انجام بده زیرا فقط در این صورت است که میتوانیم تبادل نظری سودمند داشته باشیم و فقط صدایمان را بالاتر نبریم.
چگونه میتوانیم این گرایش عقلانی به بیاعتمادی سالم، فراگیر و بانزاکت را با لذت و میل فطری شدید به حمله و قبیلهگرایی وفق بدهیم؟ زیرا اگر صادقانه بخواهیم نظر بدهیم باید بگوییم که شرکت در حملات گروهی، تأیید و رضایت گروه را به همراه دارد و این حس خوبی است. چگونه میتوانیم این میل را با نیاز به گفتگوی سازنده تطابق بدهیم؟
این مسئله تا اندازهای به چیزی مربوط میشود که میتوانیم آن را روانتحلیلگری سیاسی بخوانیم. ساختار میل چیست؟ مردم از این حس تعلقی که با حملهی گروهی و فرهنگ مسری و مسمومِ طرد حاصل میشود دقیقاً چه چیزی به دست میآورند؟ همانطور که گفتم ما در جامعهای زندگی میکنیم که از هر گونه رفتار اعتیادآور استقبال میکند. منظورم فقط مواد مخدر نیست هرچند شامل این مواد هم میشود. اما چیزی که جالبتر و فهمش کمی سختتر است هجوم دوپامینی است که با شیوهی خاصی از تفکر یا صحبت کردن همراه است. کاری که باید کرد همان کاری است که همیشه در چنین شرایطی باید انجام داد، یعنی بررسی این که کدام امیال در اینجا نقش دارند.
فکر نمیکنم با فلسفه یا گفتگوی بانزاکت بتوانیم به طور کامل طبیعت غریزی خود را کنار بگذاریم. کاری که میتوانیم انجام دهیم احتمالاً این است که مهارش کنیم و به آن جهت بدهیم. همانطور که گفتید میتوانیم نوعی بیاعتمادی سودمند داشته باشیم. به نظرم این طور باید فکر کرد که شاید بیاعتمادی فینفسه رضایتبخش باشد و حتی ممکن است باعث پیوند به گروهی کوچک شود اما مسئلهی اصلی و مهمتری هم وجود دارد؟ برای طولانیمدت چه ایده یا هدفی میتوان داشت؟
این کار بسیار دشوار است زیرا با طبیعت ما سروکار دارد، طبیعتی که همیشه عقلانی نیست. ما این توانایی را داریم که فکر کنیم، و همانطور که گفتم هم میتوانیم عمل کنیم و هم دربارهی اعمالمان بیندیشیم اما در واقع چقدر احساسی که نسبت به اعمال و کنشهایمان داریم در کنترل ماست؟ این پرسشی است که گاهی باید در برابر رواندرمانگر به آن پاسخ داد.
برگردان: هامون نیشابوری
دیوید ماسکراب از نویسندگان نشریهی ژاکوبن و مجری پادکست «open to debate» است. مارک کینگول استاد فلسفهی دانشگاه تورنتو است که در این مصاحبه دربارهی آخرین کتابش صحبت میکند. آنچه خواندید برگردان برگزیدهای از متن زیر است:
Mark Kingwell, “Navigating Discontent in the Age of the Internet”, Jacobin, 22 September 2024.