
12 اکتبر 2025
مقالات روسی فاطمه سیاح: الگوی آگاهی و اِشراف علمی
بهروز اخلاقی
انتشار کتاب میراث ادبی فاطمه سیاح در شوروی رویداد جالبتوجهی در عرصهی تاریخ نقد ادبی در ایران به شمار میرود. مدتها گمان بر این بود که همهی مقالات علمی و ادبی و مطبوعاتی فاطمه سیاح در کتابی که محمد گُلبُن در سال ۱۳۵۴ با عنوان نقد و سیاحت منتشر کرده بود، گرد آمده است. اما حالا، نزدیک به نیمقرن پس از انتشار آن کتاب، معلوم شده است که فاطمه سیاح، پیش از مهاجرت از شوروی به ایران، مقالههای گوناگونی نیز به زبان روسی نوشته و در نشریات معتبر شوروی به چاپ رسانده است و حالا این مقالات به همت آبتین گلکار گردآوری و ترجمه شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است تا تصویر دقیقتری از یکی از برجستهترین پیشگامان نقد ادبی در ایران برایمان ترسیم شود.
فاطمه رضازادهی محلاتی، دختر میرزا جعفرخان و برادرزادهی میرزا محمدعلی محلاتی، معروف به حاج سیاح، است. او پس از ازدواج با پسرعمویش، حمید سیاح، به فاطمه سیاح مشهور شد و حتی پس از جدا شدن از او نیز این نام را حفظ کرد. شاید به همین دلیل است که مقالههای روسی او، که با امضای «فاطمه رضازاده» منتشر میشد، تا کنون نظر پژوهشگران ایرانی را جلب نکرده بود. فاطمه رضازاده در سال ۱۲۸۱ خورشیدی (۱۹۰۲ میلادی) در مسکو به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی و دانشگاهی خود را در این شهر به پایان رساند و تازه در سال ۱۳۱۲ به ایران مهاجرت کرد و تا پایان عمرِ نسبتاً کوتاهش در سال ۱۳۱۴ در ایران ماند و به تدریس در دانشگاه و فعالیتهای علمی و مطبوعاتی مشغول بود. به لطف کتاب گُلبُن، دربارهی این بخش از کارنامهی سیاح در ایران مطلب بسیار نوشتهاند و حالا، به همت کتاب گلکار، درمییابیم که سیاح در آغاز راه علمی و ادبیاش چه کرده و به چه رسیده است.
مقالههای این کتاب در چهار بخش تنظیم شده است: ۱) مقالاتی دربارهی نقش و جایگاه و پذیرش آثار داستایفسکی در فرانسه و آلمان، ۲) مقالاتی دربارهی نقد ادبیات فرانسه و آلمان، ۳) دو مقالهی کوتاه دانشنامهای دربارهی پل موران فرانسوی و اشتفان تسوایگ اتریشی، و ۴) دو مقاله دربارهی نمایشهای اِروین پیسکاتور، کارگردان نامدار آلمانی.
نکتهی جالبتوجه و مهمی که هنگام خواندن مقالهها باید در نظر داشت این است که سیاح آنها را در دورهی زمانی ۱۹۳۱-۱۹۲۵ نوشته است، یعنی هنگامی که بین ۲۳ تا ۲۹ سال داشته و تازه (در سال ۱۹۲۵) دانشجوی دورهی دکترا شده، اما بهرغم جوانی، گامهای آغازین را بسیار محکم برداشته بود و نوشتههایش در نشریات معتبر شوروی چاپ میشدند. از جمله، آنطور که در مقدمهی مترجم آمده است، در یکی از شمارههای نشریهی مشهور «نووی میر» که سیاح در آن مقاله دارد آثار نویسندگانی مانند بوریس پاسترناک و آلکسی تولستوی نیز به چاپ رسیده است. با مطالعهی نوشتههای سیاح، بهسختی میتوان باور کرد که این پختگی قلم، جسارت در نقد، تحلیلهای تیزبینانه و گستردگی مطالعات از ذهنی به این جوانی سرچشمه گرفته باشد و البته هر خوانندهای قطعاً تأسف میخورد که پژوهشگری با چنین تواناییهایی در ۴۵سالگی درگذشت. صراحت لهجه و نقد بیتعارف و موضعگیری جسورانه از خصوصیاتی است که در نوشتههای بعدی سیاح در ایران نیز به چشم میخورد، از جمله در جدال قلمی او بر سر اهمیت رمان و ادبیات با احمد کسروی یا خردهگیریهایش به آرای ایرانشناسان خارجی دربارهی فردوسی، و حالا میبینیم که این ویژگیها از آغاز در او وجود داشته است. سیاح جوان ابایی ندارد که از آندره ژید و اریش ماریا رِمارک و بسیاری نویسندگان مشهور دیگر ایراد بگیرد؛ البته درکشدنی است که بخشی از این جسارت در نقد را فضای ایدئولوژیک حاکم بر شوروی در نخستین دههی پس از انقلاب ۱۹۱۷ به سیاح میدهد: در آن فضا، انتقاد از نویسندگان کشورهای «بورژوا»ی غربی، اگر واجب شمرده نمیشد، دستکم مستحب بود و تشویق میشد. این رویکرد در بسیاری از مقالات این کتاب و ارزیابیهای سیاح از آثار نویسندگان اروپایی نیز جلب توجه میکند، اما کسی که از فضای ایدئولوژیزده و انقلابی و پرخفقان شوروی و فشارهای سیاسی و عقیدتی بر روشنفکران آگاهی داشته باشد میداند که بدون چنین رویکردها و موضعگیریهایی فعالیت علمی و فرهنگی و مطبوعاتی عملاً ناممکن بود.
در یکی از شمارههای نشریهی مشهور «نووی میر» که سیاح در آن مقاله دارد آثار نویسندگانی مانند بوریس پاسترناک و آلکسی تولستوی نیز به چاپ رسیده است.
اما جسارت و اعتمادبهنفس منتقد جوان آبشخور دیگری هم دارد: دانش نظری و عملیِ عمیق در زمینهی ادبیات که ثمرهی مطالعات گسترده است. این همان کیفیتی است که هر چه از آن روزگار فاصله میگیریم در میان پژوهشگران کمرنگتر میشود، چه در ایران، چه در روسیه و چه حتی در کشورهای پیشرو در علم. خوانندهی امروزی از اِشراف سیاح بر ادبیات کلاسیک و معاصر اروپایی (به طور خاص، دو کشور فرانسه و آلمان، که رشتهی تخصصی او به شمار میآیند) شگفتزده میشود. او در مقالهی «تازههای رمان فرانسوی» که در سال ۱۹۳۰ منتشر شد به معرفی رمانهای ژولین گرین، آندره تریو، ژرژ دوامل، ژول رومن، روژه مارتن دوگار، ژوزف کِسِل، آندره ژید، ژان کوکتو، بلِز ساندرار، مارسل اِمِه، الی ریشار، ژرژ داوید، رومن رولان، آندره موروا، الن گربو، پل موران میپردازد که همگی در سال ۱۹۲۹ در فرانسه منتشر شدهاند (و البته از اشارههای پرشمار پیداست که آثار پیشین این نویسندگان را نیز خوانده است): شاخصههای بارز هر کدام را برمیشمارد، نقاط قوت و ضعفشان را از نگاه خود مرور میکند و بر همین اساس است که موضوع رمانهای روز فرانسه را در چند محور اصلی طبقهبندی میکند. یا وقتی مقالهای دربارهی رمانهای آلمانی با موضوع جنگ مینویسد، از حدود بیست رمان نام میبرد که در فاصلهی سالهای ۱۹۲۹-۱۹۲۶ در آلمان دربارهی این موضوع نوشته شدهاند و از این طریق میتواند بهترین نمونهها را از میان آنها برگزیند و با تحلیل و مقایسهشان حتی از نقد ادبی صرف فراتر رود و داوریهای جامعهشناختی جالبتوجهی دربارهی نگاه نسل جوان آلمان به پدیدهی جنگ ارائه دهد. و البته باز از همین مقالات پیداست که مطالعات او منحصر به آثار ادبی نبود، بلکه نوشتههای نظری نویسندگان شوروی و اروپایی را نیز در برمیگرفت. سیاح در مقالهای دربارهی نگاه منتقدان غربی به داستایفسکی تصریح میکند که برای نوشتن مقاله فقط به آثار منتقدان آلمانی در یک دههی پس از جنگ جهانی اول پرداخته، از میان آنها مقالات را کنار گذاشته و فقط بر کتابها متمرکز شده، و باز از میان کتابها نیز آنهایی را که بیشتر به زندگینامهی داستایفسکی پرداختهاند کنار گذاشته و کتابهایی مبتنی بر رویکرد نقد فلسفی یا نقد ادبی را بررسی کرده است و باز حدود پانزده کتاب نظری را بهتفصیل مرور و ارزیابی میکند.
نکتهی دیگری که در مقالههای روسی سیاح جلب توجه میکند مسئلهی ادبیات تطبیقی است. سالهاست که فاطمه سیاح را بنیانگذار ادبیات تطبیقی در ایران مینامند و البته عدهای نیز، با استناد به مقالههای فارسی او که کمتر با رویکرد تطبیقی نوشته شدهاند، بر این لقب تردید روا داشتهاند. جدیدترین نمونهاش ادعای علیرضا انوشیروانی، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه شیراز، است که در مقالهای با عنوان «فاطمه سیاح و ادبیات تطبیقی در ایران، تأملی دیگر» این لقبدهی را «اشتباه و از سر ناآشنایی با اصول بدیهی ادبیات تطبیقی» دانسته است. هر چهار مقالهی سیاح دربارهی داستایفسکی در این کتاب نمونههای تمام و کمال پژوهشهای تطبیقی به شمار میآیند و بهتفصیل مسئلهی تأثیرگذاری داستایفسکی بر نویسندگان فرانسه و آلمان را تشریح میکنند و نشان میدهند که سیاح در حوزهی ادبیات تطبیقی صاحبنظر بوده است.
البته همانطور که گلکار در مقدمهی کتاب یادآور شده است، این مقالات همهی نوشتههای فاطمه سیاح در شوروی را در برنمیگیرد. گلکار در مقالهای در نشریهی «آزما» (ش.۱۸۷، دی و بهمن ۱۴۰۳)، که حدود یک سال پس از انتشار این کتاب چاپ شد، چهار نقد کوتاه دیگر را که سیاح بر آثار روز ادبیات فرانسه نوشته و او بهتازگی آنها را یافته ارائه کرده است. اما مطلب جالبتر، در همان نشریه، مقالهی دیگری است که گلکار آن را ضمیمهی این چهار نقد کوتاه کرده است: ناقد ناشناسی بر پایهی همین چهار نقد کوتاه (که از دید ما خوانندگان امروزی با رویکرد مارکسیستی تماموکمالی نوشته شدهاند)، فاطمه رضازاده را «نظریهپرداز بورژوا» و صاحب «فکر محدود و حقیر» مینامد، ارزیابیهای او را نشانهی ناآگاهی سیاسی و مغایر با آموزههای لنین معرفی میکند و نشریهای را که این نقدها در آن چاپ شده است «مأمنی برای نمایندگان نقد بورژوایی» میخواند. به گفتهی گلکار، انتشار چنین مقالهای در آن سالهای سرکوب و خفقان در شوروی ممکن بود پیامدهای سنگینی برای سیاح به همراه داشته باشد و شاید چنین موضعگیریهای علیه او در تصمیمش برای ترک شوروی و مهاجرت به ایران بیتأثیر نبوده باشد.
دربارهی نگاه ایدئولوژیک فاطمه سیاح یا درستیِ آرا و مواضع و ارزیابیهای ادبی و سیاسی او در مقالات روسیاش جای حرف و حدیث و بحث فراوان هست، اما ارزش اصلی این مقالات را باید در چیز دیگری جست: نقطهی اصلی قوتِ نویسنده اِشراف او بر موضوع است، چه از لحاظ مسائل نظری و چه از حیث آشنایی گسترده با متون ادبی، که به او امکان میدهد که تحلیلهایش را، ضمن تکیه بر مجموعهای عظیم از خواندههایش، بدون تکرار کورکورانهی نقلقولهایی از این و آن و بدون «نظریهزدگی»، با نگاهی مستقل و نوآورانه ارائه دهد، درست برعکس چیزی که امروزه بر فضای دانشگاهی ایران حاکم است و به رکود آن انجامیده.