tehranimages
18 دسامبر 2025
از کافههای روشنفکری تا کافه کتابها
پرویز نیکنام
از لای درِ قدیمی که میگذری، حوض آبی رنگی با کاشیهای کوچک به مشتریان خوشامد میگوید. در کنار حوض چند درخت کاج بزرگ حاکی از قدمت بناست. دیوارهای آجریِ قرمزرنگ آدم را پرت میکند به گذشتهی دور. حاشیهی دیوار باغچهای است پر از گلهای شمعدانی. دور تا دور حوض و زیر چترهای بزرگ، میزهای کوچک و بزرگی مرتب چیدهاند، که همه پر است و جا برای نشستن در این حیاط دنج نیست. دختران و پسران جوان در جمعهای سه چهار نفری پشت میزها مشغول گپ و گفت هستند. در آن سوی این محیط نسبتاً شلوغ از پنجرهی ساختمان قدیمی قفسههای کتاب دیده میشود. اینجا یکی از کافه کتابهای تهران است.
دختر جوانی با موهای کوتاه از رو به رو با خنده نزدیک میشود و میپرسد: چند نفرید؟ میگویم یک نفر. میگوید در حیاط که جا نیست میتوانید داخل بنشینید؟ وارد ساختمان قدیمی میشوم که بسیار باسلیقه بازسازی شده است. کنار پنجره رو به حیاط و کنار قفسههای کتاب مینشینم. دختر جوان دوباره میآید و میگوید از بارکد روی میز اسکن کنید و سفارش بدهید. با گوشی بارکد را اسکن میکنم. همه چیز دارد از انواع نوشیدنی سرد و گرم مثل قهوه و دمنوش تا ساندویچ و سالاد. قهوه سفارش میدهم و میروم لای قفسهی کتابها چرخی میزنم. صدای موسیقی ملایمی به گوش میرشد.
جز یک پسر جوان کسی در میان قفسههای کتاب نیست. میپرسم زیاد اینجا میآیید؟ میگوید بله اکثر روزها سری به اینجا میزنم. دانشجو هستم و همین نزدیکی زندگی میکنم. گاهی میآیم اینجا و درس میخوانم و گاهی هم با دوستانم اینجا جمع میشویم.
در زندگی شهری امروز با آپارتمانهای کوچک، کافهها پاتوقی است برای شهرنشینان که از محل زندگی و کار خود به آن پناه میبرند. به گفتهی تقی آزاد ارمکی در کتاب پاتوق و مدرنیتۀ ایرانی اینجا عدهای آزادانه جمع میشوند و برخلاف کارهای روزانهشان که به دلیل وظیفه و شغل بدان مشغول بودهاند، به کارهایی میپردازند که از روی علاقه است و کمتر تناسبی با وظایف شغلیشان دارد.
محدودیتهای خانه و محل کار، طوری است که آدم نیاز به مکان سومی دارد تا خستگی درکند و ذهن بیقرار و ناآرامش آرام شود. به نوشتهی احمد راسخی لنگرودی در کتاب کافههای روشنفکری «ارزش پاتوقها در با هم بودن و همکلام شدن با پاتوقنشنیان است و نه مدت زمانی که صرف نوشیدن و خوردن شود. چرا که این زمان صرف شده برای خوردن و نوشیدن را در مکان اول و دوم هم میتوان به خوبی داشت؛ شاید هم از جهاتی با کیفیتتر. این مکانهای سوم راهی است عملی برای مقابله با کنارهگزینی و اجتماعگریزی که گهگاه به بهانههایی چون خوره به جان آدمی میافتد و موجبات رنجش و آزردگی روان را فراهم میآورد ... پاتوقها حاوی یک پتانسیل رهایی بخشاند. انسان را از فشارهای روحی ناشی از عوارض زیانبار دنیای ماشینیزم میرهانند.»
کافه کتاب دنبالهرو کافههای روشنفکری
کافه کتاب که مشتریانِ پروپا قرصی دارد ظاهراً با این ایده شکل گرفته که جایِ خالی کافههای روشنفکری گذشته را پر کند و بین کافه و کتاب ترکیبی ایجاد کند که هم پاتوقی باشد برای گفتگو بین روشنفکران و هم مکانی برای بازاریابی و فروش کتاب.
اما کافههای روشنفکری چه شکلی بودند که کافه کتابها سعی میکنند با ابزارهای تازه هویت خود را به آن کافهها و کتابفروشیهای چند دههی گذشته گره بزند؟
قهوهخانهها یکی از قدیمیترین و ماندگارترین پاتوقهای سنتی ایران بودند که در دورهی شاهان صفوی به پاتوق ادیبان و شاعران تبدیل شدند. گفته میشود که اولین قهوهخانه در قزوین به همت شاه طهماسب راه افتاد و کمکم به بقیهی نقاط کشور توسعه پیدا کرد. در اواخر همین دورهی صفوی و در پی وضعیت نابسامان کشور، قهوهخانه کمی از رونق افتاد اما در دورهی قاجار، ثبات سیاسی باعث شد تا اوضاع قهوهخانه دوباره به وضع سابق برگردد.
این قهوهخانهها عمدتاً مکانی بود که مردم کوچه و بازار از طبقات نسبتاً محروم میآمدند و در آنجا قلیان و چپق میکشیدند و قهوه و گاه غذاهایی نظیر دیزی میخوردند. تا وقتی که محمدمیرزا کاشفالسلطنه چای را وارد ایران کرد و کم کم چای جای قهوه را گرفت. در بخشی از قهوهخانهها نقالی، خیامخوانی، شاهنامهخوانی و ... رواج داشت و بعدها کمکم پای علما و شعرا و هنرمندان هم به این قهوهخانهها باز شد.
همین قهوهخانه در دورهی مشروطه به مکانی تبدیل شد که جامعهی عمدتاً بیسواد در نبود رادیو و تلویزیون در آنجا اخبار روز را پیگیری میکردند و از تجربهی بزرگان در تجارت و گذران زندگی بهرهمند میشدند.
با انقلاب سال ۱۳۵۷ سنت کافهنشینی رو به افول نهاد و کمکم روشنفکرانِ از همه جا رانده به پاتوقهای خانگی و چند کتابفروشی پناه بردند که چند سال بعد از انقلاب پا گرفتند.
اما با ظهور کافهها که یکی از جلوههای عصر مدرن به حساب میآمد، شرایط دگرگون شد. شاید بتوان گفت که کافهها به عنوان پاتوقهای عمومی، صورتِ تغییرِ شکل یافتهای از همان قهوهخانههای سنتی است. البته قهوهخانهها در انحصار مردان بود اما در کافهها زنان و مردان طبقات متوسط یا بالای جامعه با انواع نوشیدنی و خوردنیها پذیرایی میشدند و به جای قلیان و چپق، سیگار میکشیدند و جایی بود «برای رهایی از ریتم تند و خشن زندگی و آرام گرفتن در تعلقات صنفی و مدنی»
کافه لقانطه قدیمیترین کافه شهر تهران بود که همزمان با انقلاب مشروطه در خیابان باب همایون کارش را شروع کرد. بعد از آن کمکم کافههای دیگری راه افتاد که به عقیدهی نویسندهی کتاب پاتوقهای روشنفکری «امیدبخش و دلگرمکننده» و «یک فرصت استثنائی» بود چون «محلی بود برای حشر و نشر افراد عادی با اقشار تحصیلکرده و نخبگان جامعه که البته خیلی از آنها هم از میان توده و طبقهی متوسط جامعه به شمار میآمدند. مجالی بود فراهم برای آشنایی مردم کوچه و بازار با نویسندگان و شاعرانِ پیشرو ایران که در آن عصر شکوفایی ادبیات نوین جهانی، نظم و نثر جدید فارسی را دنبال میکردند.»
این کافهها مکانی بود که شاعر، نویسنده و هنرمند در ساعاتی از روز در آنجا جمع میشدند و با هم در بارهی کتاب و شعرهای تازه گفتگو میکردند، شعرهایشان را برای بقیه میخواندند و امکان دیدار خواننده و نویسنده را فراهم میکرد.
این کافهها به عنوان پاتوقهای روشنفکری با اعزام اولین دانشجویان ایرانی به فرانسه رونق گرفت و سنّت کافهنشینی را فارغالتحصیلان ایرانی از پاریس به ایران منتقل کردند. کافههای فرانسه پاتوق نویسندگانی چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، ارنست همینگوی، ژان زیرودو، آلبرکامو، پابلو پیکاسو و دیگران بود. این پدیدهی وارداتی پاریس خیلی زود در میان روشنفکران در تهران جا باز کرد. احمد راسخی لنگرودی در کتاب کافههای روشنفکری مینویسد: «نادرست نگفتهایم اگر گفته باشیم همین کافهها نقشی نسبتاً بارز در تحولات فرهنگی-اجتماعی و ورود تفکر مدرن و مدرنیته به ایران ایفا کرد.»
از صادق هدایت نویسندهی نامدار به عنوان پرچمدار روشنفکران کافهنشینِ ایران یاد میشود که برای تحصیل در رشتهی معماری به فرانسه رفته بود ولی خیلی زود از تحصیل در رشتهی معماری منصرف شد و به پژوهش در بارهی فرهنگ ایران باستان مشغول شد. هدایت بیشترِ وقتش را در کافهها میگذراند و «به عنوان اولین روشنفکر کافهروی ایرانی تمام قرار و مدارهایش را با دوستان و آشنایان نه در خانه که در خارج از خانه، یعنی در کافهها میگذاشت.»
پاتوقهای خانگی
در همین دوران برخی مثل ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز، به جای کافه، خانهاش در دروس را به پاتوق اهل قلم تبدیل کرده بود. بیشتر جمعهها گروهی از چهرهای فرهنگی در خانهاش جمع میشدند. کسانی مثل جلال آلاحمد، سیمین دانشور، صادق چوبک، پرویز داریوش، مهدی اخوان ثالث، یدالله رؤیایی، جلال مقدم، بهرام بیضایی، محمدعلی سپانلو، سهراب سپهری، فرخ غفاری و فروغ فرخزاد.
بعدها پاتوقهای خانگی بیشتری هم شکل گرفتند که میان آنها میتوان از پاتوق خانگی جلال آلاحمد، محمدعلی سپانلو، عبدالحسین زرینکوب، ابوالقاسم انجوی شیرازی، هدایتالله متیندفتری، احمد شاملو، سیروس طاهباز، فروغ فرخزاد، حمید مصدق و غلامحسین ساعدی یاد کرد.
محور اصلی این پاتوقهای خانگی ادبیات بود و گاهی هم در بارهی مسائل سیاسی و اجتماعی گفتگو میشد. بسیاری از حاضران پاتوقهای خانگی در صف کافهنشینان هم بودند ولی فرق کافه و پاتوقهای خانگی این بود که کافه همیشه دایر بود و «زمان مشخصی نداشت. هر روز و هر شب به راه بود. هیچ محدودیتی در کار نبود. حضور در آن برای تمامی اقشار جامعه امکانپذیر بود.»
در این کافهها روشنفکران کافهنشین «میگفتند و میشنیدند؛ از دنیای کتاب و هر چه که در آن بود؛ از کتابهای خوانده و نیمهخوانده و نخوانده گرفته تا کتابهای در دست چاپ و تجسس در احوالات باشندگان کوی فرهنگ و ادب و سیاست، جملگی موضوعات این گفت و شنودهای کافهای را تشکیل میداد. بیش از همه این شعر و مضامین شعری شاعران مطرح آن دوران بود که همه را تا ساعتها مشغول خود میکرد.»
از میان چهرهای فرهنگی کافهنشین میتوان از مجتبی مینوی، پرویز ناتل خانلری، سهراب سپهری، سیاوش کسرایی، جلال آلاحمد، نصرت رحمانی، صادق هدایت، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مسعود فرزاد، احمد فردید، حسین منزوی، منوچهر آتشی، رضا براهنی، محمد حقوقی، غلامحسین ساعدی، منوچهر هزارخانی، نادر نادرپور، فریدون مشیری، خسرو گلسرخی، عمران صلاحی، اسلام کاظمیه، بزرگ علوی، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، بهرام صادقی، حمید مصدق و ... نام برد.
در این روزگار کافه کتابها و کافهها فراوانند ولی نتوانستهاند فاصلهی میان اهل قلم و هنر را با جماعت کتابخوان و علاقهمند به هنر پر کنند در حالی که کافههای روشنفکری قدیمی پل ارتباطی مهمی بین آنها بود.
کافهها زمانی طولانی در نیمهی اول قرن گذشته از دههی بیست تا اوایل دههی پنجاه خورشیدی پناهگاه روشنفکران بودند. از جمله کافههای معروف آن دوران که پاتوق روشنفکران آن دوره و سرآمد کافههای روشنفکری به حساب میآمدند باید از کافههای نادری، فردوس، فیروز، رزنوار و گل رضائیه یاد کرد. و کافه پولونیا در اصفهان که پاتوق اعضای جنگ اصفهان بود.
کافه فردوس با صادق هدایت به شهرت رسید و کافه رُزنوار در دورهای محل تجمع روشنفکران چپ بود که بسیاری از آنها مثل تقی ارانی، فریدون کشاورز، عبدالحسین نوشین و حسن قائمیان بعدها به ردههای بالای حزب توده رسیدند.
جریان روشنفکری کافهنشین به حدی تأثیرگذار و پیشرو به حساب میآمد که به نوشتهی احمدی راسخی لنگرودی «هر اهل قلمی که سر در نظم و نثر داشت برای پیوستن به این جریان بیش و کم به این پاتوقها میرفت، نفسی تازه میکرد ... این نسل نوظهور درست یا غلط در آن روزگارِ پر تحول بهجای فیلسوف و جامعهشناس، بخش قابل توجهی از بار انتقال حرکت فکر تجددخواه را بر دوش میکشید و در تأملات خود به آنچه که رسیده بود برای ایفای رسالت روشنگری در آثار گفتاری و نوشتاری خود انعکاس میداد. در سودای آن بود که فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در ادبیات و سیاست و جامعه دراندازد.»
با انقلاب سال ۱۳۵۷ سنت کافهنشینی رو به افول نهاد و کمکم روشنفکرانِ از همه جا رانده به پاتوقهای خانگی و چند کتابفروشی پناه بردند که چند سال بعد از انقلاب پا گرفتند.
کتابفروشیها همیشه پناهگاه نویسندگان و روشنفکران بودند اما در دورهای برخی از این کتابفروشیها که صاحبان آنها از اهالی فرهنگ بودند، به پاتوق روشنفکران تبدیل شدند و نویسندگان و هنرمندان در این کتابفروشیها معاشرت داشتند و با خوانندگان کتابهایشان دیدار میکردند. برای خوانندگان کتاب هم این کتابفروشیها مکانی بود برای دیدار با نویسندگان و هنرمندان مورد علاقه.
کتابفروشیهایی مثل نیل، طهوری، دانش، ابن سینا، مستوفی، زمان، نمونه، صدوق، تاریخ، پاپیروس، دهکده، شمس و تهران از جمله مهمترین ترین پاتوقهای فرهنگی جماعت نویسنده و کتابخوان بود.
آخرین بازمانده از پاتوقهای اسم و رسمدار بعد از انقلاب را برخی از صاحبان قلم و هنرمندان، درست کردند که در فضای بستهی سیاسی و فرهنگی دههی شصت خورشیدی پا گرفتند و تا نیمهی اول دههی هفتاد دوام داشتند. از میان مشهورترینِ آنها کتابفروشی زمینه بود که کریم امامی و همسرش گلی امامی، هر دو نویسنده و مترجم، آن را راه انداخته بودند و پاتوق شمار زیادی از روشنفکران و چهرههای سرشناس فرهنگی بود. کتابفروشی «کتاب ایران» با مدیریت لیلی گلستان، مترجم و گالریدار، و کتابفروشیِ آزاد با مدیریت شیرین اتحادیه از دیگر پاتوقهای کتاب آن دوره بودند.
پاتوقهای روشنفکری قدیم، در کافههای ساده و بیپیرایه پنجاه شصت سال پیش، کانونهای فکری و ادبی و هنری ایران بودند. روشنفکران گرد هم میآمدند و ساعتها مینشستند، شعر و داستانهای خود را برای هم میخواندند، و گفتگو میکردند.
کافه کتاب
اما کافه کتابها که در یکی دو دههی اخیر باب شده، عمدتاً پاتوق جوانها و میانسالان است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در کتابچهی «راهنمای کسبوکار کافه کتاب» مینویسد که اولین کافه کتاب در اوایل دههی هشتاد خورشیدی به همت انتشارات روشنگران و مطالعات زنان با مدیریت شهلا لاهیجی شکل گرفت که شعار آن خواندن کتاب با یک فنجان چای بود.
هدف کافه کتاب بنابر عقیدهی وزارت ارشاد که یکی از مجوزهای این کافهها را صادر میکند، این است که مردم را به کتابخوانی تشویق کنند و «در ساعتی خواص در کافه جمع شوند و با هم بخشهایی از کتاب را بخوانند و در مورد کتابی که خوانده شد با یکدیگر حرف بزنند و کتاب را نقد کنند.»
به توصیهی وزارت ارشاد در راهنمای کسبوکار کافه کتاب «شهروند امروزی که کافهگردی به یکی از تفریحات اصلیاش بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوهاش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهد. به این ترتیب حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشد، باز هم انس با کتاب و مطالعه فراموش نمیشود.»
بنابر دستور وزارت ارشاد، کتابفروشی هر کافه کتاب باید حداقل ۷۰ مترمربع مساحت داشته باشد چون «هدف افزایش ویترین کتاب در کشور است نه ایجاد فرصت برای دیگران از اسم کتابفروشی.»
به نظر نمیرسد صاحبان کافهکتابها توجه چندانی به دستور وزارت ارشاد داشته باشند. این کافه کتابها با نورپردازی و دکورهای جذاب و خوردنیهای دلپذیر، تفاوت چشمگیری با پاتوقهای فرهنگی و کافههای روشنفکری قدیم دارند. مشتاقان کافه کتابها کم نیستند اما بیشتر مشتری کافه هستند تا کتاب. این تجربهی شخصی من است که برای نمونه سه ساعت در کافهای کنار قفسههای کتاب نشستم و کسی نیامد که کتابی بردارد و نگاه کند. فقط چند دختر و پسر جوان گشتی میان قفسهها زدند و بعد به بخش صنایع دستی رفتند.
داستان بقیهی کافه کتابها کمابیش شبیه هم است. در فاصلهی یک ماه شش بار به شش کافه کتاب در نقاط مختلف تهران رفتم و دیدم همه همینطورند: مشتری کافه فراوان و مشتری کتاب کم. در کافه کتابها از چند دختر و پسر جوان پرسیدم آیا شده از اینجا کتاب بخرید یا هنگام خوردن چای و قهوه کتابی از قفسه بردارید و بخوانید؟ تقریباً همه جواب منفی دادند.
اما در بسیاری از این کافهها، کتاب بیش از آنکه ابزار باشد، نشانه است؛ نشانهای از توجه فرهنگی، و فاصلهگرفتن از فضای تجاریِ صرف. کتاب در کافه نقش «زبان طراحی» دارد و حضورش دعوتی است به نوعی ذهنیت؛ ذهنیتی که میخواهد تجربهی قهوهنوشی را با ایدهی فرهنگ پیوند بزند، حتی اگر کسی در آنها کتاب نخواند. حضور کتابها نشانهای است از هویتی که این فضای عمومی میخواهد برای خود بسازد.
در این کافههای کتاب، نوشتافزار، صنایع دستی و کاسهبشقابهای سرامیکی با طرحهای مورد پسند امروزی، آلبومهای موسیقی و تصاویر چهرههای فرهنگی و هنری هم عرضه میشود.
به نوشتهی کتاب کافههای روشنفکری «کافههای کتاب جملگی از فضاهای بیش و کم مشابهی برخوردارند؛ دارای فضاهایی نسبتاً فانتزی، رمانتیک و خوش آب و رنگ که اکیپهای دوستی را جذب میکنند و موجب شکلگیری انواع دوستیهای موقت در نسل جوان میشوند...»
شکل گیری کافههای روشنفکری
برخی کافه کتابها سعی کردهاند خود را به کافههای روشنفکری نزدیک کنند. برگزاری جلسات رونمایی، نقد و معرفی کتاب و نشستهای گهگاهی شعر و داستان با حضور نویسندگان و شاعران و فیلمسازان و خبرنگاران از آن جمله است اما این کافهها «بیشتر از آنکه یک پاتوق برای اهل قلم و ارباب هنر باشد، یک پناهگاه یا یک خلوتگاه برای دوستیها و دور همنشینیهای جوانان به شمار میآید.»
در این روزگار کافه کتابها و کافهها فراوانند ولی نتوانستهاند فاصلهی میان اهل قلم و هنر را با جماعت کتابخوان و علاقهمند به هنر پر کنند در حالی که کافههای روشنفکری قدیمی پل ارتباطی مهمی بین آنها بود. بعضی کافه کتابها که محلشان خانههای قدیمی مرمت شده است، شاید خدمتی هم به حفظ ساختمانهای تاریخی کرده باشند که بخشی از خانههای قدیمی تهران را از خطر تخریب نجات دادهاند. اما در بارهی منابع مالیِ برخی از آنها حرف و حدیث کم نیست.
نویسندهی کتاب کافههای روشنفکری به این کافه کتابها عنوان «دانشکدههای عاشقی» میدهد و مینویسد: «پاتوق هست، فراوان هم هست، اما نه برای اهالی قلم و هنر، که برای اهالی عشقهای جوانی ... معلوم نیست اگر این کافهها نبودند کجا این اهالیِ عشقهای جوانی پاتوق میداشتند و روز خود را کجا شب میکردند؟!»
اگر در کافههای روشنفکری، نویسندگان و هنرمندان گرد هم میآمدند، کتاب مینوشتند، شعر میگفتند، نوشتههای تازه خود را برای دیگران میخواندند، از کتابهای تازه حرف میزدند، در کافه کتابها خبری از اینها نیست و به عقیدهی احمد راسخی لنگرودی «چندانکه باید، پای پدیدآورندگان آثار به این پدیدهی نوظهور کشیده نمیشود و هنوز هم که سالهاست از عمر این نوع کافهها میگذرد این طبقهی اجتماعی، خود را با فضای آن بیگانه احساس میکنند.»
اما این کافهها بیش از هر چیز فضای معاشرت و مراوده است؛ جای تنفس جامعه است، فضائی مدنی، جایی برای گفتوگو، دیدار، شکلگیری روابط و شبکهها. فضای عمومیِ امنی که نیمهعمومی و نیمهخصوصی و صحنهی تمرین شهروندی است. گفتگوهای کوچک و روزمره در کافهها تمرین مهارتهای فراموششده است: مهارتهایی مثل شنیدن، گفتگوی سالم، بحث کردن بدون خشونت و دشمنی و تخریب.
حضور پررنگ دختران جوان
حضور زنان و دختران جوان در کافه کتابها پررنگ است. برخی پژوهشها دلایلی را برای حضور زنان و دختران در کافه ارائه میکند. مقالهی پژوهشی «واکاوی کیفی کافهنشینی به مثابهی زیست پنهان دختران» که سال گذشته در مجلهی مسائل اجتماعی ایران وابسته به دانشگاه خوارزمی چاپ شده، مینویسد: «برای دختران، کافهنشینی سبکی از زندگی است که برای رهایی از فشار هنجاری نظام ارزشی مسلط و نهادهای رسمی...» از نظر این پژوهشگران، دختران «به دلیل فشارهای هنجاری و سنتی و اجتماعی و محدودیتهای مذهبی که نمیتوانند روابط تعریف شده در جوامع دیگر را به کار بندند، به اشکال جدید و سبکهای زندگی از جمله کافهگردی و کافهنشینی روی می آورند.»
مولود، یکی از مصاحبهشوندگان در این پژوهش، دربارهی علت حضورش در کافه میگوید: «آینده برایم مبهمه و امیدی به اون ندارم. با بیبرنامگی و بیهدفی به پیش میرم، بیکار هستم، برای گذران وقت به کافه میآم. وقتی به پارک میرم، مورد آزار و اذیت قرار میگیرم و احساس امنیت نمیکنم و توی محیط باز نمیتونم راحت با دوستام قرار بگذارم، برای اینکه مکانهای تفریحی بیشتر برای آقایون هست. به همین دلیل به دنبال جای دنج و خلوتی برای خودم هستم که احساس راحتی و آرامش داشته باشم و به دور از چشم دیگران سیگار بکشم.»
سمیه، دیگر مصاحبهشوندهی این پژوهش، میگوید: «بیکاری خیلی اذیتم میکنه، خانوادهی متوسطِ رو به پایین از نظر مالی دارم، سرگرمی دیگهای هم ندارم، به همین دلیل پاتوق من شده کافی شاپ، برای فرار از جامعه و مشکلاتش.»
سمیرا از محدودیتهای مذهبی گلهمند است و در بارهی دلایل حضورش در کافه میگوید: «خانوادهی من مذهبی هستن و توی منگنه قرارم میدن که دختر باید باوقار و باحیا باشه، با کسی ارتباط برقرار نکنه، توی محیطهای عمومی نخنده و صحبت زیاد نکنه. به همین دلیل ترجیح میدم با دوستام برم کافه که کمتر دیده بشم.»
کافه پاتوق جوانان
تقریباً تمام صندلیهای کافه کتابی را که من کنار پنجرهاش نشستهام جوانان پر کردهاند. فضای کافه جذاب و دلپذیر است، و دکورها و نورپردازیهای چشمگیری دارد. همه سرشان گرم گفتگوست، کسی سراغ کتابهای منظم چیده شده در قفسهی کافه کتاب را نگرفته.
پاتوقهای روشنفکری قدیم، در کافههای ساده و بیپیرایه پنجاه شصت سال پیش، کانونهای فکری و ادبی و هنری ایران بودند. روشنفکران گرد هم میآمدند و ساعتها مینشستند، شعر و داستانهای خود را برای هم میخواندند، و گفتگو میکردند. آنجا اگر چه کتابی نبود «اما ذهنها آبستن مفاهیم بود که به وقتش روزی در قامت کتاب و مقاله ظاهر میشد.» کافهچیها از حضور این روشنفکران استقبال میکردند و به عقیدهی نویسندهی کتاب کافههای روشنفکری «مثل سایر کسبه نبودند که توقف بیش از حد آنها را مانع کسب خود بپندارند. بلکه برعکس، رونق کافه خود را مدیون حضور همیشگی و پرجنب و جوش آنها میدانستند. آنان را مایهی بسی افتخار بود که کافهشان به پاتوق ادبی تبدیل شده است و همین پاتوق ادبی اذهان عمومی را بیش از پیش متوجه کافهشان میکرد و بر ویترینی شدن کافه هر چه بیشتر میافزود.»
حاصل کار کافههای روشنفکری در کارهای فرهنگی آنها ظاهر میشد و شعر و داستانهایشان صیقل میخورد و جلوهای از مدرنیسم در دنیای سنتی آن روزگار بود. یک نگاه ساده نشان میدهد که آن کافههای تاریخی با کافه کتابهای امروز بسیار فاصله دارد. از نوشتهها و شعرها و ترجمهها و از ایدههای تازهای که از دل گفتگوهای شبانه در آن پاتوقها متولد میشد، در کافههای امروز خبری نیست. اما کافههای امروز کانون تولید نوع دیگری از فرهنگ است: در جامعهای که فضاهای عمومی همیشه محدود و زیرنظر بوده، و بهخصوص زنان و جوانان همیشه با شکلهای مختلف حذف یا نظارت مواجه بودهاند، کافهنشینی نوعی بازپس گرفتن فضای عمومیست ــ نوعی مقاومت مدنی در شهر است ــ نوعی مقاومت آرام در برابر حذف، محدودیت یا کنترل، و دادن این پیام که «ما در شهر هستیم، دیده میشویم، با هم حرف میزنیم، و فضا را از آنِ خود میکنیم.»
از در کافه کتاب که خارج میشوم، از کتابهای چیده در قفسههای کتاب چیزی یادم نمانده. فکر میکنم کاش میشد فضای این کافههای جدید برای روشنفکرانِ پناهگرفته در کنج خانهها هم گیرایی میداشت که در آنها رفت و آمد کنند.
