آیا مغز زنان و مردان با هم فرق دارند؟
npr
مغز جنسیتزده: عصبپژوهیِ جدیدی که افسانههای مربوط به مغز زنانه را از بین میبرد، نویسنده: جینا ریپون، ناشر: وینتِج پابلیشینگ، ۲۰۱۹.
دختربچهها چه چیزهایی را دوست دارند؟ من لِگو را به عروسک ترجیح میدادم و، اگر میپرسیدند که میخواهم در بزرگی چه کاره شوم، میگفتم: کارآگاه یا خبرنگار. پدر و مادرم دانشمند بودند، و در نتیجه جنسیتزدگیِ خانوادهی ما کمتر از اکثر خانوادهها بود (من در دانشگاه هنر آموختم اما دو خواهرم بیوشیمی و ریاضیات خواندند). با این همه، در خانهی ما هم صحبت از این بود که دخترها باید طور خاصی باشند و بنابراین همان طور هستند. در نوجوانی، احساس میکردم که بعضی از ذوق و سلیقههایم ناجور است. کلیشههای گوناگونی ملکهی ذهنم شده بود. مثلاً به نقشهخوانیام افتخار میکردم-نه به این علت که نقشهخوانی ذاتاً دشوار است بلکه چون پذیرفته بودم که زنان از قرار معلوم در این کار مهارت ندارند.
بنابراین، عجیب نیست که بعد از مطالعهی کتاب جینا ریپون احساس آسودگیِخاطرِ عمیقی به من دست داد. او در این کتاب با دقت و حوصله بطلان افسانهی «مغز زنانه» را ثابت میکند. او همان واقعیتهایی را اثبات میکند که از مدتها پیش به طور غریزی به صحتشان پی برده بودم. ریپون پژوهشگر عصبپژوهیِ شناختی در «مرکز پژوهشهای مغزی اَستون» در دانشگاه استون در بیرمنگام و از حامیان نوآوری به منظور افزایش حضور زنان در «علم، فناوری، مهندسی و ریاضیات» است. او در مغز جنسیتزده نشان میدهد که عقیده به «متفاوت» (و در نتیجه، نازلتر) بودن مغز زن چطور رواج یافت، این تصور غلط چطور تا امروز پابرجا مانده است، و جدیدترین پیشرفتها در عصبپژوهی چطور میتواند، و باید، چنین مغلطههایی را برای همیشه از میان بردارد. این کتاب کاملاً همهکسفهم و در عین حال مهم است. اطلاعات علمیِ مندرج در این کتاب نه تنها جالب است بلکه-اگر مردم آن را بخوانند-میتواند بسیار بیشتر از همهی «بیانیهها»ی فمینیستی به برابریِ جنسیتی کمک کند.
شاید بتوان گفت که ما از قرن هجدهم در پی یافتن تفاوتهای میان مغز زن و مرد بودهایم: در واقع، این راه دیگری بوده تا ثابت کنیم که زنان ذاتاً از نظر زیستشناختی معیوب و ضعیفاند. در قرن نوزدهم، پزشکان و دانشمندان علاقهی جنونآمیزی به اندازهگیری و وزن کردن مغز پیدا کردند؛ یکی از راههای این کار این بود که دانهی مرغ را در جمجمههای خالی میریختند و بعد مقدار لازم برای پر کردن جمجمه را وزن میکردند. وقتی فهمیدند که این روش به نتیجهی قطعی نمیانجامد، به جای سخن گفتن از زیردستبودن زنان بر «مکملیت» تفاوتهای میان زن و مرد تأکید کردند؛ میگفتند که زنان به درد سیاست یا آموزش نمیخورند اما «استعدادهای جبرانکننده»ای در قالب شمّ و شهود دارند.
جالب است که حتی پس از توسعهی فناوریهای جدید تصویربرداری از مغز در پایان قرن بیستم-فناوریهایی که، در اصل، نشان میدهند که مغز زن و مرد چقدر به هم شبیه است-عقیده به وجود مغز «مردانه» و «زنانه» در دنیای علم و رسانه از بین نرفته است. سایمون بارون-کوهن، که به لطف پژوهش در حوزهی اوتیسم به یکی از ابَرستارگان دنیای علم تبدیل شده، گفته است که لازم نیست مرد باشید تا مغز مردانه داشته باشید (یعنی سازماندهنده باشید و نه همدلیکننده). اما بیفایده است. کسی به این حرفها گوش نمیدهد. کلیشهها پابرجا میمانند.
ریپون تکتک این کلیشهها را با خاک یکسان میکند؛ حرفهای او برای خوانندگان (غیرمتخصص) به طور درخشانی انقلابی است. جانِ کلام او این است: این حرف که چیزی به اسم مغز زنانه وجود دارد، کموبیش پرت و پلا است. افزون بر این، حالا که میدانیم مغز بهشدت تأثیرپذیر است، آن هم برای مدتی بسیار طولانیتر از آنچه میپنداشتیم، تمایلات و رفتارمان را باید به جای جنسیت نه تنها متأثر از تربیت بلکه متأثر از خودِ زندگی شمرد: متأثر از همهی کارها و تجربههایمان در طول عمر.
اطلاعات علمیِ مندرج در کتاب ریپون پیچیده و چندلایه است. اما او به تأثیر زیانبارِ حرفهای بیسروته هم میپردازد. ریپون از روانشناسیِ تکاملی و پیروان تعالیم فرویدی انتقاد میکند. بحث او دربارهی مغز بچهها هوشمندانه است: او میگوید چرا ممکن است به نظر برسد که بچهها اسباببازیهای جنسیتزده را ترجیح میدهند، چرا تشخیص چهره برای دختربچهها راحتتر است، و چرا پسربچهها زودتر راه میروند. (در اکثر موارد، مسئولیت یا تقصیر را باید به گردن پدر و مادرها و انتظاراتشان انداخت.) او با هوشمندی علل کمشمار بودن نسبیِ زنان در علم را بررسی میکند. تحقیقات او ثابت میکند که زنان در پردازش بَصَری-فضایی به اندازهی مردان مهارت دارند-این امر نشان میدهد که علاقهی من به لِگو بیدلیل نبود.
به نظرم، تأملبرانگیزترین بخش این کتاب، بخش مربوط به هورمونها است. ریپون میگوید که تحقیقات اخیر نشان داده که عادت ماهانهی زنان نه تنها قدرت تمرکز آنها را کاهش نمیدهد بلکه ممکن است میان مراحل تخمکگذاری و پساتخمکگذاری در چرخهی قاعدگی زنان و تغییرات رفتاریِ مثبتی مثل بهبود پردازش ادراکی، پیوندی وجود داشته باشد. اگر بگویم آگاهی از این امر برایم دلگرمکننده بود مبالغه نکردهام؛ شاید چنین اطلاعاتی حامیان اعطای بهاصطلاح «مرخصیِ قاعدگی» را به تفکر وادارد.
قاعدگی همچنان مایهی خجالت است؛ کاش این طور نبود. اما اغلب فاصلهی بسیار زیادی میان باورهای رایج و واقعیتهای علمی وجود دارد، و وقتی زنان به واقعیتها پیبرند-و حرفهای ]بیپایهواساس[ دیگران (خواه زن یا مرد) دربارهی بدنشان را ملکهی ذهن خود نکنند-آزادیِ جدیدی را تجربه خواهند کرد. همانطور که ریپون به طور مکرر نشان میدهد، شکاف جنسیتیِ موجود را نمیتوان با استناد به زیستشناسی توجیه کرد. کسانی که با این حرف مخالفاند راه ترقی را سد کردهاند.
برگردان: عرفان ثابتی
ریچل کوک نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Rachel Cooke, ‘The Gendered Brain by Gina Rippon review-demolition of a sexist myth’, The Guardian, 5 March 2019.