تاریخ انتشار: 
1398/01/22

چه بر سرِ «خداناباوریِ جدید» آمد؟

استیون پول

چهار سوارکار آخرالزمان: بحثی که انقلابی خداناباورانه به راه انداخت، نویسندگان: ریچارد داوکینز، سم هریس، دنیل سی. دنت و کریستوفر هیچنز، انتشارات: ترنس‌ورلد پابلیشرز، 2019.

 

چه بر سرِ «خداناباوریِ جدید» آمد؟ خداناباوری جدید در فضای تب‌آلود پس از یازده سپتامبر به وجود آمد، در زمانی که به نظر برخی، عقیده به خدا-یا صادقانه بگویم، به طور خاص الله-خطری آنی برای تمدن غربی بود. سَم هریس بلافاصله بعد از وقوع حملات به «مرکز تجارت جهانی» به نگارش پایان ایمان (2004) پرداخت، که به کتابی پرفروش تبدیل شد. پس از آن، کتاب‌های شکستن طلسم (دَنیل دِنِت)، توهم خدا (ریچارد داوکینز) و خدا بزرگ نیست (کریستوفر هیچِنز) منتشر شد. این چهار نفر برای تبلیغ آثار خود با شدت و حدت به این سو و آن سو سفر کردند اما فقط یک بار همگی دور هم جمع شدند و این کتاب، رونوشت بحثی است که در آن دیدار درگرفت. غیر از هیچنز، که در سال 2011 درگذشت، سه نفر دیگر مقدمه‌های کوتاهی بر این کتاب نوشته‌اند. برخلاف ادعای عنوان فرعی کتاب، «انقلاب خداناباورانه» نتیجه‌ی این گفت‌وگوی خودمانی‌ِ پیش از صرف شام نبود، گفت‌وگویی همراه با نوشیدن مشروب و پر از بَه‌بَه و چَه‌چَه که در سال 2007 انجام شد. در آن زمان، آنها می‌توانستند به خاطر فروش چشمگیر کتاب‌هایشان به یکدیگر تبریک بگویند، به این بنازند که چقدر دوست دارند که احساسات دیگران را «جریحه‌دار» کنند و از خاطرات خوشِ گذشته حرف بزنند و بگویند که با چه مهارتی این یا آن اسقف را در فلان بحث گیج کرده‌اند.

از بسیاری جهات، دغدغه‌های سیاسیِ مطرح‌شده در این گفت‌وگو همین الان هم ازمدافتاده به نظر می‌رسد، به ویژه این نظرِ هیچنز که «جنگ مقدس» ]جهاد[ بزرگ‌ترین خطری است که بقای تمدن را تهدید می‌کند. (نه جنگ سرد، که دنیا را تا مرز نبرد آخرالزمان پیش برد، مذهبی بود و نه حکومت کره‌ی شمالی دین‌سالار است، اما هیچنز به این واقعیت‌ها اهمیت نمی‌دهد). هیچنز بی‌آن‌که از مسائل نظامی سر در آورد، با شور و حرارت یک متخصص امور نظامی می‌گوید، «به نظرم الان ما و یگان‌های هوابرد 82 و 101 تنها کسانی هستیم که داریم در دفاع از سکولاریسم با دشمن اصلی می‌جنگیم.» (در آن زمان، این دو یگان در عراق و افغانستان سرگرم انجام عملیات بودند). سه سوارکار دیگر مشتاقانه تأیید می‌کنند که هر چهار نفرشان خیلی شجاع‌اند. داوکینز در مقدمه‌اش تأکید می‌کند که «یکی از محاسن شناخته‌نشده‌ی جهان‌بینیِ خداناباورانه شجاعت فکری است». اما واقعیت این است که پیروان این جهان‌بینی مدت‌ها است که در ستایش شجاعت فکری‌ِ خود دادِ سخن سرداده‌اند.

استدلال‌های «خداناباوریِ جدید» هرگز خیلی عالِمانه یا منطبق با واقعیت‌های تاریخی نبود. در این گفت‌وگو به پیشرفت‌های تمدن اسلامیِ قرون وسطی در پزشکی و ریاضیات اشاره نمی‌شود-در حالی که، برای مثال، واژه‌ی «جبر» از زبان عربی به انگلیسی راه یافته است. این چهار سوارکار تصور می‌کنند که دین همیشه مانعی در برابر علم بوده است، و دانشمندان سرشناسِ دیندار را استثناهایی غیرقابل‌توضیح می‌شمارند -از جمله اسحاق نیوتن و ژرژ لومِتر، کشیش کاتولیکی که برای نخستین بار فرضیه‌ی مه‌بانگ را مطرح کرد. یک جا هریس از ژنتیک‌دان برجسته‌ای که در عین حال مسیحیِ مؤمنی است، انتقاد می‌کند. او با عصبانیت و ناباوری می‌گوید که این شخص فکر می‌کند «که یکشنبه‌ها می‌تواند در چمن‌زارِ نمناک زانو بزند و خود را وقف مسیح کند چون در محضر یک آبشار یخ‌زده است، و دوشنبه‌ها می‌تواند ]دوباره[ ژنتیک‌دان شود.» هریس نمی‌گوید که به چه دلیلی نمی‌توان چنین کاری کرد؛ تنها علتش این است که ترکیب این دو کار با تنگ‌نظریِ هریس سازگار نیست.

به نظر این چهار نفر، تنها «آنها» بر خوان عقلانیت نشسته‌اند و در سفره‌ی «دیگران» چیزی جز ایمان بی‌دلیل پیدا نمی‌شود. اما ایمان سفره‌ای متحرک است: خود هیچنز، که متأسفانه در اواخر عمر در میانه‌ی دهه‌ی 2000 فریفته‌ی تبلیغات حکومت بوش-چِنی شد، در غیاب هر گونه سند و مدرکی اصرار می‌کرد که صدام حسین برنامه‌ی کارآمدی برای تولید سلاح‌های هسته‌ای داشته و به همین دلیل حمله به عراق کار درستی بوده است.

به رغم همه‌ی این‌ها، هیچنز فرهیخته‌ترین اندیشمند حاضر در این گفت‌وگو است. آیا بدون دین، تصنیف‌های باخ و نقاشی‌های میکل آنژ خلق می‌شد؟ هیچنز مطمئن نیست: «فکر نمی‌کنم که یک نقاش سکولار می‌توانست آثاری به این خوبی بیافریند.» داوکینز لاف می‌زند و ابراز اطمینان می‌کند: «چی؟ منظورت این است که اگر به میکل آنژ سفارش می‌کردند تا سقف یک موزه‌ی علمی را نقاشی کند آثار همان‌قدر محشری خلق نمی‌کرد؟» یک موزه‌ی علمی! در جای دیگری داوکینز به همه اطمینان می‌دهد که «من با درخت کریسمس هیچ مشکلی ندارم.»

دنت، به نوبه‌ی خود، با قبیله‌گراییِ داوکینز کنار می‌آید و با لحنی قاطع ]به هیچنز[ می‌گوید: «اجازه نمی‌دهیم که با ورق ایمان بازی کنی.»-اما خواننده احساس می‌کند که از صمیم قلب به این حرف عقیده ندارد. لحن او در مقدمه‌ای که نوشته نرم‌تر است: «من آدم‌هایی را می‌شناسم که اگر به خاطر آغوش بازِ یک سازمان دینی نبود، یکه و تنها می‌ماندند»-این حرف نشان می‌دهد که چرا دنت هیچ وقت واقعاً مبلّغ تمام‌عیار خداناباوریِ جدید نبود.

همچون دینداران معتقد به ظهور موعود، خداناباوران جدید هم قویاً عقیده دارند که تنها آنها خادم حقیقت‌اند؛ از این نظر، ایمانِ آنها هم به اندازه‌ی هر ایمان دیگری مضر است.

آنها بعد از این گفت‌وگو چه کردند؟ دنت این موضوع را رها کرد و دوباره به سراغ تکامل و فلسفه رفت؛ جدیدترین کتاب او، از باکتری تا باخ و بالعکس (2017)، اثری عالی است. داوکینز به ولگردی در شبکه‌های اجتماعی پرداخت؛ بد نیست به یکی از توئیت‌های او در تابستان گذشته اشاره کنیم: «دارم به صدای دلنشین ناقوس‌های وینچستر، یکی از صومعه‌های باشکوه قرون وسطایی‌مان، گوش می‌دهم. از صدای مزاحم "الله اکبر" خیلی قشنگ‌تر است. شاید هم فقط به علت تربیت فرهنگی‌ام چنین احساسی دارم؟» او در مقدمه‌اش چند نمونه از تفاسیر کتاب مقدس را نقل می‌کند و می‌پرسد: «آیا واقعاً استادان الهیات به خاطر نوشتن چنین چیزهایی حقوق می‌گیرند؟» همین حرف نشان می‌دهد که اگر همچنان به اظهارنظرهای بی‌معنا زیر مقاله‌های روزنامه‌ها در اینترنت ادامه دهد، آینده‌ی درخشانی در انتظار اوست.

سیر فکریِ هریس به طور تهدیدآمیزی نشان می‌دهد که خداناباوریِ جدید از ابتدا بالقوه مخرب بود. در بخشی از این گفت‌وگو، این چهار نفر زبان به تحسین یکدیگر می‌گشایند که به حقایقی پرداخته‌اند که شاید از نظر سیاسی خطرناک باشد. برای مثال، هیچنز می‌گوید اگر فرضیه‌ی بدنام کتاب ریچارد هِرنستاین و چارلز مورِی، منحنیِ زنگوله‌مانند (1994)-مبنی بر کم‌هوش‌تر بودن ژنتیکیِ سیاه‌پوستان از سفیدپوستان-درست باشد نباید آن را نادیده ‌گرفت. هیچنز بی‌درنگ اضافه می‌کند که خوشبختانه این فرضیه درست نیست. اما کمی بعد، هریس دوباره به این فرضیه اشاره می‌کند و می‌گوید، «اگر تفاوت‌های هوشیِ معتبری میان نژادها یا بین زن و مرد وجود داشته باشد» اما هیچنز به سردی حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید، «ولی تصور نمی‌کنم که هیچ کدام از ما فکر کنیم که این فرضیه درست باشد.»

شاید هیچنز خیلی بلندنظر بوده است. در سال 2018 هریس جنجالی به راه انداخت زیرا موری را به پادکستش دعوت کرد و دو ساعت با او حرف زد بی‌آن‌که از وی انتقاد کند. هریس ادعا کرد که موری قربانیِ «بی‌عدالتیِ دانشگاهیِ» وحشتناکی شده است زیرا متولیان علم نظراتش درباره‌ی پایین‌تر بودن ذاتیِ سطح فهم بعضی از «نژادها» را به طور نامنصفانه رد کرده‌اند. (برای این که مبادا نگران حال موری شوید باید بگویم که هنوز عضو «اَمِریکَن اِنتِرپِرایز اینستیتیوت» است، همان مؤسسه‌ای که بودجه‌اش را برادران کوخ، میلیاردهای به شدت محافظه‌کار، تأمین می‌کنند.)

پافشاریِ متفرعنانه بر پرداختن به مسائل آزارنده به آسانی می‌تواند به همین جا بینجامد. هریس سر از همنشینی با «راست‌ِ آلترناتیو» ]برتری‌طلبان سفیدپوست[ و به اصطلاح «شبکه‌ی فکریِ پنهانی» درآورد، یعنی کسانی که خود را آن‌قدر شجاع می‌پندارند که حرف‌های غیرمجاز بزنند، همان‌هایی که دائماً برای بیان این حرف‌ها به تاک شوهای دست‌راستی دعوت می‌شوند. به نظر برخی، خداناباوریِ جدید هیچ وقت اصلاً به خدا ربط نداشت بلکه بخشی از واکنش منفیِ راست‌گرایان علیه به اصطلاح فضای خفقان‌آور ناشی از «نزاکت سیاسی» بود. همچون دینداران معتقد به ظهور موعود، خداناباوران جدید هم قویاً عقیده دارند که تنها آنها خادم حقیقت‌اند؛ از این نظر، ایمانِ آنها هم به اندازه‌ی هر ایمان دیگری مضر است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


استیون پول منتقد و روزنامه‌نگار بریتانیایی است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Steven Poole, ‘The Four Horsemen review-whatever happened to New Atheism?’, The Guardian, 31 January 2019.