مردانگیهای ایرانی: جنسیت و سکسوآلیته در ایران اواخر عصر قاجار و اوایل عصر پهلوی
cambridge
مردانگیهای ایرانی، نویسنده: سیوان بالسلو، انتشارات: دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۹
در سال ۱۹۴۵، صادق هدایت یکی از محبوبترین داستانهای خود را با نام «حاجی آقا» منتشر میکند. او شخصیت اصلی این داستان، حاجی ابوتراب را پیرمردی ۸۹ ساله و ثروتمند، چاق، با ابروهای پرپشت و سبیل کلفت تصویر میکند که جلیقهای با جیبهای فراخ میپوشد و قبای نازک شتریرنگی به دوش میاندازد. حاجی ابوتراب سواد چندانی ندارد و معتقد است تجدّد برای ایران تنها هرزگی به بار آورده است. او چندین زن عقدی و صیغهای دارد؛ شکاک و زهدفروش است و ثروتش را از راههایی همچون پیمانکاریِ ساختنِ جادهها، معاملهی فرش و تریاک در بغداد، گرفتن اجارهی حمام و خانه و دکانهای متعدد، تهیهی گذرنامه برای زائرین کربلا با استفاده از زد و بند با دیپلماتها و ... به دست آورده است. در عین حال، در نگاه اهالی محل، کسبهی بازار و رجال حکومتی ــ اما نه اهل خانه ــ، او «جوانمرد»ی است محترم و مورد اعتماد؛ کسی که به گفتهی خودش میتواند با گرو گذاشتن یک تار سبیل پنجاه میلیون تومان جنس بردارد و بسیاری از مردم در هنگام سفر، اموال و خانوادهی خود را به او میسپارند.
بسیاری از ویژگیهای حاجیآقا در ایرانِ قرن نوزدهم در میان اکثریت جامعه پذیرفتهشده بودند و حتی محترم تلقی میشدند. سن حاجی ابوتراب، خانوادهی بزرگش، تیزهوشی او در تجارت، مهارتش در میانجیگری، عقاید سیاسی محافظهکارانه و دینداریاش پیشتر لازمهی یک مردانگی راستین به شمار میآمدند. با این همه در دههی ۱۹۴۰، حاجیآقا در اخلاق، ظاهر، اعتقادات و زندگی خانوادگی نوعی از مردانگی را نمایندگی میکرد که مایهی تمسخر و سرزنش مردانی همچون صادق هدایت بود. چه رویدادهایی سبب شدهاند آنچه در قرن نوزدهم ستودنی بود، در سالیان ابتدایی قرن بیستم همچون نمادی از فساد و بیاخلاقی جامعهی ایرانی تصویر شود؟ صادق هدایت نمایندهی کدام گروه اجتماعی بود و مردانگی بدیلی که در تقابل با شخصیت حاجیآقا شکل گرفته بود چه ویژگیهایی داشت؟ اینها پرسشهاییاند که سیوان بالسلو، عضو دپارتمان مطالعات و اسلام و خاورمیانه در دانشگاه اورشلیم تلاش میکند در کتاب مردانگیهای ایرانی به آنها پاسخ دهد.
نویسنده کار را با دنبال کردن ریشهها و معنای اصطلاح «جوانمردی» از قرن نهم تا دههی ۱۳۱۰ آغاز میکند؛ اصطلاحی که به باور بالسلو شالودهی انگاره[1]ی مردانگی در عصر قاجار را شکل میداد. او در ادامه بر جایگزینی انگارهی مردانگی و تغییرات معنای جوانمردی، بهویژه در مقالات روزنامههای دههی ۱۲۸۰ به این سو تأکید میکند؛ تغییراتی که به گفتهی او با فرایندهای اجتماعی و سیاسی در پیوند بودهاند.
بالسلو ضمن اشاره به سلسلهمراتبِ اجتماعی در عصر قاجار نشان میدهد صفت جوانمرد در پارهای از موارد به افرادی از اقشار فرادست جامعه اطلاق میشد. جوانمردان اغلب مردانی ثروتمند و محترم در اجتماعات محلی خود بودند. آنها در مواقع ضروری میتوانستند میان اجتماع خود و نمایندگان حکومت وساطت کنند. در همان حال از جوانمردان انتظار میرفت از طریق امور خیریه، بیعدالتی و نابرابری موجود در یک جامعهی بسیار سلسلهمراتبی را تسکین دهند؛ عملی که به آنان کمک میکرد به ثروت خود مشروعیت ببخشند. البته به باور نویسنده این تنها نیمی از تصویر جوانمرد در عصر قاجار است. در این دوره جوانمردی همچنین افرادی به مراتب فرودستتر را نیز دربرمیگرفت؛ افرادی که شکلی متفاوت ــ و با این حال مورد ستایش ــ از مردانگی را به نمایش میگذاشتند. لاتها، زورگیرها و راهزنان، و نیز جوانان بیکاری که توان جسمانیشان را در خیابانهای محلهشان به رخ میکشیدند در این دسته جا داشتند؛ مردان فقیر و نیرومندی که در مواردی از اجتماع محلی خود در برابر بیعدالتیها و قوانین ظالمانهی حکومتی دفاع میکردند.
نویسنده در ادامه برای روشنتر کردن این شکل متفاوت از مردانگی، چهرهی لوطی یا لات محله را از طریق بررسی نمادهای برجستهی جوانمردی به بحث میگذارد. او با بررسی این شخصیتها نشان میدهد چگونه در عصر قاجار، خواستِ به کارگیری نیروی جسمانیِ لوطی-جوانمرد نه تنها مجاز بلکه ضروری پنداشته میشد. به باور او در میان گروههای فرودست، اِعمال خشونتِ لوطیها در مسیر نیّات خیر شیوهای برای مشروعیت بخشیدن به بیاعتناییشان به هنجارهای اجتماعی و مجاز شمردن تخطیشان از قانون بود.
در همین راستا، بالسلو با شرح روایتی خواندنی از زندگی ستارخان تلاش میکند از چهرهی پیچیدهی لوطی در عصر قاجار رمزگشایی کند. در حالی که ادبیات و فرهنگ عامه تصویری مثبت از لوطیها به دست میدهند، آنها عامل آشوب و ناآرامی نیز معرفی میشدند؛ بهویژه از جانب حکومت که تلاش میکرد از اعتراضات مردمی مشروعیتزدایی کند و با شرور خواندن معترضان از اعتبار خواستههای آنان بکاهد. جسارت زیاد، نظم درونگروهی و حضور رهبران شناختهشده در میان لوطیها سبب میشد آنان نیروهایی قابل اتکا برای حضور در درگیریها به شمار آیند. برای نمونه، نویسنده نشان میدهد در جریان مبارزات مشروطهخواهان با نیروهای حامی سلطنت محمدعلیشاه در تبریز، لوطیها در هر دو سوی میدان حضوری فعال داشتند.[2]
ستارخان نیز یکی از رهبران لوطیها در تبریز بود. او پیشتر با جرایمی همچون قتل غیر عمد و راهزنی بارها به زندان افتاده بود. پس از آزادی از زندان، برای مدتی در ژاندارمری به کار گرفته شد تا علیه راهزنان ترکمن در حوالی مشهد بجنگد. هنگامی که دیگر به حضور او در ژاندارمری نیازی نبود به تبریز بازگردانده شد و زندگی پیشین خود را از سر گرفت. اندکی بعد به زیارت اماکن مقدس شیعیان در عراق رفت. ملاقات او با آیتالله میرزا حسن شیرازی سبب شد برای مدتی علیه سنیهایی مبارزه کند که در اماکن مقدس شیعیان در سامرا مشغول کار بودند. سپس به تبریز بازگشت و دوباره به راهزنی رو آورد. سرانجام، ستارخان بار دیگر به عراق رفت و پس از توبه در نجف، تصمیم گرفت دیگر از قوانین شریعت تخطی نکند. با این همه زندگی پیشین او به عنوان یک بزهکار سبب شده بود او بتواند در مبارزه و رهبری مهارتهایی کسب کند. بدین ترتیب با شروع انقلاب مشروطه، ستارخان به نیروی پلیس مشروطهخواهان و انجمن مشروطهخواهِ حقیقت پیوست. او در جریان محاصرهی تبریز، نقش یکی از رهبران مشروطهخواهان را عهدهدار شد و در این مسیر تا جایی پیش رفت که «سردار ملی» لقب گرفت. در واقع میل ستارخان به ایستادن در برابر قانون و نهادهای مستقر، در نهایت در راستای عمل انقلابی او به کار آمد. به باور نویسنده «همگرایی راستی و بزهکاری، دینداری و قانونگریزی» در ستارخان، از او نمونهای گویا برای فهم کردارها و ویژگیهای لوطی در عصر قاجار میسازد.
به باور نویسنده «همگرایی راستی و بزهکاری، دینداری و قانونگریزی» در ستارخان، از او نمونهای گویا برای فهم کردارها و ویژگیهای لوطی در عصر قاجار میسازد
اما در سالهای منتهی به انقلاب مشروطه، پای انگارهی جدیدی از مردانگی نیز به میان آمد. این انگارهی جدید که توسط نخبگان نوظهور شکل گرفته بود پیش از هر چیز در تأکیدی که بر لزوم کسب دانش و آموزش به شیوهی غربی داشت با انگارهی پیشین متفاوت بود. در نگاه نخبگان تحولخواه، شیوهی آموزش غربی عملگرا، تجربی، و ملیگرایانه بود و در تقابل با آموزش مذهبی موجود در ایران قرار میگرفت. بسیاری از نشریات عصر مشروطه راه غلبه بر عقبماندگی کشور را در کسب دانشهای نوین میجستند. نکتهای که اهمیت آموزش جدید را در شکل دادن به مردانگی بیشتر میکرد ارتباط آن با مقولهی جنسیت بود. بخش بزرگی از دانشآموزان در ابتدا مرد بودند و اهمیت دانشاندوزی در قالب اصطلاحاتی همچون «شرافت» و «غیرت» که بار جنسیتی داشتند بیان میشد. به علاوه، تأثیر مدارس جدید بر مردان فراتر از یادگیری دانشهای نوین بود. آموزههای این مدارس شیوهی نوینی از نظم و انضباط، اشکال جدیدی از رفتار و پوشش و شکل جدیدی از استفاده از زمان را نیز شامل میشدند. مدارس جدید در پی گسترش آموزههای خود به خانوادههای دانشآموزان نیز بودند. برای نمونه نویسنده نشان میدهد از والدین و بستگان دانشآموزان مدرسهی «همت» خواسته شده بود اگر میخواهند در آموزش فرزندانشان خللی ایجاد نشود با آنان محترم باشند و از فحاشی و به کارگیریِ واژگان نامناسب اجتناب کنند. بدین ترتیب، این عادات و کرداهای نوین در همراهی با آشنایی روزافزون با مدرنیتهی غربی به مهمترین وجه تمایز مردان نخبه از سایر گروههای اجتماعی بدل شد.
بالسلو با دست گذاشتن بر اهمیت آموزش به شیوهی غربی، راه را برای ورود یکی از مضامین اصلی کتاب میگشاید: رابطهی درهمپیچیدهی مردانگی و ملیگرایی. به موازات گسترش ملیگرایی توسط مردانی که از آموزش نوین بهرهمند شده بودند، جایگاه جوانمردی نیز به آرامی شروع به تغییر کرد. در این دوره «وطنپرستی» اهمیتی محوری یافت: فرد وطنپرست بر خلاف جوانمرد سنتی، صرفاً به بهبود وضعیت اجتماعات نزدیک به خود بسنده نمیکرد؛ او خود را بخشی از یک اجتماع ملی بزرگتر میدانست. در عین حال، نشریات عصر مشروطه، اینبار تعابیر جنسیتی را برای تهییج مردان ایرانی در راستای عمل انقلابی به کار میگرفتند.
وطنپرستی لازمهی «مردانگی راستین» شمرده میشد و شانه خالی کردن فرد از انجام وظایف ملی، شرافت مردانهی او را زیر سؤال میبرد. به علاوه، وطن در گفتمان عصر مشروطه اغلب همچون مادری پیر و مریض تصویر میشد؛ مادری که توسط فرزندان خود به فراموشی سپرده شده؛ در معرض خطر تجاوز بیگانگان قرار دارد و تنها با توسل به بیداری ملی، اصلاحات و مدرنیزاسیون نجات مییابد. ارائهی چنین تصویری از وطن سبب میشد وطنپرستی با یکی از مهمترین شاخصههای جوانمردی، یعنی حمایت از ضعیفان نیز در پیوندی تنگاتنگ قرار گیرد. بدین ترتیب جوانمردی که پیش از این انگارهای کامل از مردانگی به شمار میرفت و مجموعهای از ویژگیها و کردارها را شامل میشد صرفاً به یکی از ویژگیهای الگوی نوظهور مردانگی تبدیل شد. الگویی که باید با تحولاتی همچون گشایش پارلمان در عصر مشروطه و گسترش دیوانسالاری اداری در عصر پهلوی اول سازگار میشد و شیوههای نوینی برای ارتباط با دولت را در بر میگرفت.
نویسنده نشان میدهد در این میان جایگاه زنان نیز در پیِ دگرگونی مفهوم و مشخصههای مردانگی تغییر کرد. او در ابتدا میکوشد با بررسی آلبومهای خانوادگیِ بهجامانده از قرن نوزدهم، تصویری از وضعیت زنان در خانوادههای عصر قاجار به دست دهد. خوانش تصاویر ثبت شده توسط یکی از عکاسان مطرح عصر قاجار، علی خان والی، نتیجهای شگفتانگیز به همراه دارد: در اغلب تصاویر خانوادگی تنها پدر خانواده به همراه فرزندان (پسران و دختران کوچک) حضور داشتند. در میان بیش از ۱۵۰۰ تصویرِ مورد بررسی از خانوادههای ایرانی، حضور زن و شوهر به عنوان زوج تنها در دو عکس مشاهده شد و تنها در تصاویر به جامانده از خانوادههای ارمنی و اروپایی بود که مادر خانواده در قاب حضور داشت. نویسنده با اشاره به شمار قابل توجهی از تصاویر که زنان را به تنهایی شامل میشدند، توضیح غیاب زنان در قابهای خانوادگی با توسل صِرف به مفاهیمی همچون عفت و پردهپوشی را نابسنده میداند. به باور او این غیاب بیش از هر چیز نشانگر جایگاه حاشیهای زن در خانوادهی عصر قاجار است. نگاهی به تصاویر به جامانده از دههی ۱۹۲۰ به این سو، تفاوتی مشهود را نمایان میکند. اینبار زوجها در کنار یکدیگر در تصاویر ازدواج و پرترههای استودیویی ظاهر میشدند و زنان بیش از پیش در قابهای خانوادگی حضور داشتند.
مخالفت نخبگان جدید با مواردی همچون چندهمسری و کودکهمسری همواره صرفاً خود این اعمال را هدف نگرفته بود. در بسیاری از موارد، به سخره گرفتن و بدنام کردن این رفتارها به معنای به سخره گرفتن و بدنام کردن هنجارهای جنسی و زنانشویی مردان سایر گروههای اجتماعی بود؛ گروههایی همچون اشراف سنتی قاجار و روحانیون که بر سر کسب قدرت سیاسی با نخبگان جدید در رقابت بودند
بالسلو برای توضیح این دگرگونی بار دیگر به نشریات تحولخواه عصر مشروطه و پهلوی اول و ادبیات این دوره باز میگردد. به باور او همآمیزی انگارهی جدید مردانگی و وطنپرستی، قواعد حاکم بر خانواده و ازدواج را نیز تغییر داد. در وضعیت جدید از مردان انتظار میرفت در ازدواج به وظایف اجتماعی و ملی خود وفادار باشند و آن را در خدمت خیر عمومی به کار گیرند. بسیاری از کردارهای جنسی مردان که پیشتر پذیرفتنی و حتی محترم پنداشته میشدند، در نشریات تحولخواه مورد حمله قرار گرفتند. در گفتمان ملیگرایانهی نوظهور، سرپرستی خانه و تربیت فرزندانِ وطن بر عهدهی زنان بود؛ نقشی که بر ضرورت ارتقای جایگاه زن در خانواده میافزود. نخبگان جدید جهت اصلاح نهاد خانواده و ازدواج به وامگیری برخی از مفاهیم انگارهی پیشین مردانگی و بازسازی آنان رو آوردند. بالسلو در همین راستا برای نمونه به مقالهای در روزنامهی اطلاعات در سال ۱۳۱۷ با عنوان «فصلی از مروّت» اشاره میکند. در این مقاله برخی ویژگیهای مردانگی سنتی همچون «مروّت» و «جوانمردی» بدل به دستاویزی برای نقد روابط خارج از ازدواج مردان میشود. نویسندهی «فصلی از مروت» میکوشد پیوندی میان مردانگی راستین و وفاداری زناشویی برقرار سازد. این مقاله نشان میدهد چگونه تغییر تلقی نیروهای تحولخواه از ازدواج به تغییر تلقی آنان از مردانگی راستین انجامید. اینبار جوانمردی تنها در فراهم آوردن خانه و نیازهای روزمره برای زنان تعریف نمیشد؛ جوانمرد حقیقی مردی بود که به همسر خود عشقورزی کند و در مراقبت از او بکوشد.
علاوه بر محدود کردن شرکای جنسی مردان از طریق تأکید بر لزوم وفاداری، کودکهمسری نیز در این دوره با توسل به دلایل ملیگرایانه، علمی-پزشکی و اخلاقی محکوم میشد. برای نمونه بسیاری از روشنفکران ضمن مقایسهی جمعیت ایران (۱۰ میلیون نفر ــ شش نفر در ازای هر کیلومتر مربع) با جمعیت کشورهای توسعهیافتهتری همچون مصر و ترکیه، کمبود جمعیت را مانعی بر سر راه توسعه میدیدند. از این رو در گفتمان ملیگرایانه، ارتقای سطح سلامت و بهداشت اهمیتی ویژه یافت. افزایش سن ازدواج در این گفتمان لازمهی افزایش و بازتولید جمعیت پنداشته میشد، چرا که بارداری در سنین پایین، خطر مرگ مادر و کودک را به همراه داشت. در همین راستا به مردان توصیه میشد به جای ازدواج با دختران خردسال، در پی دختران جوان باشند؛ افرادی که بتوانند نقش شریک زندگی را نیز برایشان ایفا کنند.
چندهمسری ــ یا به تعبیر دقیقتر چند زنی ــ و ازدواج موقت از دیگر رفتارهایی بودند که از مردان خواسته میشد از آنان اجتناب کنند. مخالفت با چندهمسری که پیشتر در آثار برخی روشنفکران قرن نوزدهم همچون میرزا آقا خان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده دیده میشد در این دوره از سر گرفته شد. نخبگان جدید در نوشتههای خود چندهمسری را عامل بروز حسادت و کینه میان زن و مرد، شیوع بیماریهای جنسی، دامن زدن به فقر و حتی بروز آشوبهای سیاسی معرفی میکردند و آن را نشان فساد و انحراف اخلاقی میدانستند. در عین حال نویسنده مدعی است مخالفت نخبگان جدید با مواردی همچون چندهمسری و کودکهمسری همواره صرفاً خود این اعمال را هدف نگرفته بود. در بسیاری از موارد، به سخره گرفتن و بدنام کردن این رفتارها به معنای به سخره گرفتن و بدنام کردن هنجارهای جنسی و زنانشویی مردان سایر گروههای اجتماعی بود؛ گروههایی همچون اشراف سنتی قاجار و روحانیون که بر سر کسب قدرت سیاسی با نخبگان جدید در رقابت بودند.
دامنهی مباحث طرح شده در کتاب مردانگیهای ایرانی از اصلاح هنجارهای خانواده و ازدواج فراتر میرود. برای نمونه نویسنده نشان میدهد چگونه در پی تأثیرپذیرفتن سکسوآلیتهی مردانه از گفتمان ملیگرایانه، بدن مردانه نیز از این گفتمان تأثیر پذیرفت. به باور او این بار بدنهای جوان و ورزشکار به نمادی از جوان شدن دوبارهی ایران بدل شدند. در همین راستا از مردان انتظار میرفت بدن خود را مطابق با اصول زیباشناسانهی جدید اصلاح کنند. این اصلاحات بنا بود از طریق تمرینات ورزشی، پیشاهنگی و خدمت نظامی حاصل شود؛ فعالیتهایی که میبایست نوعی انضباط جسمی و ذهنی توأمان را در مرد مدرن ایرانی نهادینه میکردند.
پیدایش فیگور فکلی و مرد فرنگیمآب، آداب پهلوانی، فرهنگ سنتی زورخانه و احیاء و دگرگونی آن در عصر پهلوی اول، سیاست اصلاح پوشش و فعالیتهای سازمان پیشاهنگی از جمله مباحث دیگریاند که نویسنده میکوشد با بررسی آنها سویههای متفاوتی از رابطهی میان سیاست و مردانگی مسلط[3] را به نمایش بگذارد. در تحلیل نهایی، میتوان گفت اثر بالسلو روایتی است از جدال الگوهای متفاوت مردانگی بر صحنهی تاریخ معاصر ایران؛ الگوهایی که بارها از یکدیگر تأثیر پذیرفتهاند بی آنکه هیچیک بتواند دیگری را به تمامی از میدان به در کند.
[1] Ideal
[2]البته لازم به یادآوری است حضور لاتها در سیاست ایران موارد بسیار دیگری را نیز در بر میگیرد. مسعود نقرهکار در کتاب زنگیهای گود قدرت نشان میدهد لاتها در تاریخ سیاسی معاصر ایران بارها توسط گروههای سیاسی مختلف، اعم از دربار، روحانیون، جبههی ملی، حزب توده و دیگر سازمانهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفتهاند.
[3] hegemonic masculinity