فمینیسم برای تمام فصول یک کتاب
history
نظریههای معاصر جامعهشناسی: گسترش سنت کلاسیک، نویسندگان: روث ا. والاس و الیسون ولف، برگردان: مهدی داودی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۹۶.
چرا میانگین سالانهی حقوق زنانِ دارای مدرک کارشناسی یا بالاتر در ایالات متحدهی آمریکا (بخوانید در اکثر کشورها) به نحو چشمگیری پایینتر از میزان درآمد مردان (با همان مدرک آموزشی) است؟ چرا پسران و مردان، در خانه و مدرسه و محل کار، به پرخاشگری و تسلط بر موقعیت گرایش دارند، در حالی که دختران و زنان به دلسوزی و نمایش رفتاری بیشتر «حمایتی» گرایش دارند؟
کتاب «نظریههای معاصر جامعهشناسی» یکی از معدود کتابهایی است که در هرفصل آن پرسشهای مربوط به نقش زنان در جامعهی معاصر مضمونی پژوهشی را شکل میدهد که به دقت به آن پرداخته میشود. چند ویژگی این کتاب را از همانندهای ترجمهشدهی خود متمایز میکند. از جمله میتوان به خودداری از اختصاص فصلی جداگانه به نظریهی فمینیستی اشاره کرد که در این کتاب اتفاقاً در تمام فصلهای کتاب نگاهی دقیق به رویکردهای فمینیستی شده است «زیرا این نظریه از جهتگیریهای بسیار گستردهی نظری استفاده میکند. بنابراین، تأکید ما بر شیوههایی است که از طریق آنها نظریهپردازان فمینیست، چشماندازهای متفاوت جامعهشناختی را گسترش بخشیدهاند و در سرتاسر این متن در فصلهای مناسب به بحث دربارهی آثار آنان میپردازیم.» (ص. ۱۶).
این کتاب دیدگاههای فمینیستی دربارهی پنج نظریهی مهم جامعهشناسی را شرح میدهد و اثری خواندنی در جامعهشناسی فمینیستی است.
کارکردگرایی و پیوند عاطفی و ابزاری
در فصل «کارکردگرایی» با آرای پارسونز آشنا میشویم. او معتقد به دو نوع پیوند عاطفی و ابزاری در دیدگاه کارکردگرایی است که در تحلیل نقش جنسیتی در خانواده به کار میبرد.
استدلال او این است که نقش رهبریِ ابزاری در خانواده با شوهر/پدر و نقش رهبریِ عاطفی با زن/مادر است. برخی از فمینیستها استدلال میکنند که نظرات پارسونز دربارهی کارکرد مثبت این تقسیم کار در خانواده، در واقع توجیه وضع موجود است که میتواند حضور زنان در جامعه را محدود کند.
جَنت چافِتز (Janet S. Chafetz)، جامعهشناس فمینیست، در توضیح این نقد بر اساس نظریات فمینیستی میگوید «نظریهی فمینیستی در پی درک و فهم ارتباط جنسیت با نابرابریها، اجبارها و تناقضهای اجتماعی است، و روابط جنسیتی را طبیعی یا تغییرناپذیر نمیداند. بیشتر، وضعیت مرتبط با جنسیت را محصول نیروهای اجتماعی فرهنگی و تاریخی میداند که انسان آنها را آفریده و همواره بازآفرینی میکند و از این رو ممکن است عامل انسانی [نیز] آنها را تغییر دهد». (ص. ۶۸)
ستیزهگرایی و تقسیم جنسیتی کار
در فصل «ستیزهگرایی»، نویسندگان برآناند که فمینیستهای مارکسیست تعریف مالکیت را، ضمن پذیرش نظریهی مارکس، گسترش دادهاند. نظر آنها این است که سرمایه از کار زنان بهرهکشی میکند، چه با دستمزد چه بی دستمزد (که در ازای کارهای خانگی دستمزدی دریافت نمیکنند). هرچند مارکس و انگلس تقسیم کار در خانواده را امری روبنایی میدانستند که بر اساس روابط تولیدی شکل گرفته است.
فمینیستهای مارکسیست بر اساس پاسخ خود به این تحلیل تقسیمبندی شدهاند. برخی بر آناند که تحلیل متعارف مارکسیستی در اساس درست است، هرچند به شرح و بسط نیاز دارد. دیگران با این استدلال که این تبیین باید مردسالاری را پدیدهای جدا و افزون بر سرمایهداری محسوب کند، با این تحلیل موافق نیستند. آنها میگویند که سرکوب زنان صرفاً معادل سرکوب پرولتاریا به دست بورژوازی نیست زیرا «از بردگان خانگی به همان شیوهی بردگان دارای حقوق و دستمزد، بهرهکشی نمیشود. به آنها باید برای این کار، حقوقی پرداخت شود که مطابق با واقع باشد» (ص. ۱۵۶). فرهنگ مردسالار سلطهی خود را از طریق «تقسیم جنسیتی کار...» اِعمال میکند .و چنین استدلال میکنند که «تقسیم جنسیتی کار و جامعه، حتی با وجود زنانی که حقوق دریافت میکنند، دستنخورده باقی مانده است». (ص. ۱۵۶-۱۵۷).
بارداری و شیردهی از خانه تا کیبوتص
چافتز و بلومبرگ خصوصیات طبیعی زن همچون وضع حمل و شیردهی را در «تقسیم جنسیتی کار» بسیار تأثیرگذار میدانند. چافنز در تأثیر آن به چند متغیر اشاره میکند.
نظریهی فمینیستی در پی درک و فهم ارتباط جنسیت با نابرابریها، اجبارها و تناقضهای اجتماعی است، و روابط جنسیتی را طبیعی یا تغییرناپذیر نمیداند.
مثلاً میانگین زمانی که به بارداری در زندگی زنان اختصاص داده میشود، فاصلهی بین محل کار و خانه، پشتیبانی ایدئولوژیک/دینی از نابرابری جنسیتی و میزان تأمینهای اجتماعی از جملهی این عواملاند. چافتز میگوید که از این رو، «وقتی تولیدِ مثل در جامعهای بالاست، و فاصلهی بین محل کار و خانه زیاد است، زنان کمتری در فعالیتهای بهرهوری شرکت میکنند». او میزان دستمزد و مشارکت پایین زنان را در شغلهایی با جایگاه بالا تحلیل میکند و باور دارد که «تقسیم جنسیتی کار» بالقوه تابع دستکاری و تغییر است. او بر آن است که چنانچه زنان مهارت مورد نیاز و سودآور داشته باشند، بیشتر استخدام میشوند. نظریهپردازان بازار دوگانهی کار، تبیین چافتز را توجیهی محافظهکارانه میدانند و رد میکنند. آنان استدلال میکنند که بازار کار دو بخش دارد. بخشی که تحت سلطهی مردان است امنیت شغلی و دستمزد خوب دارد و در بخش دوم که زنان و گروههای اقلیت قرار میگیرند، مشاغل ناامن، اشتغال کوتاهمدت و درآمدها پایین است.
بلومبرگ «کیبوتصها» را مثال میزند که در آن زندگی و کار گروهی حتی در تعهد دستهجمعی به نگهداری از کودکان هم دیده میشد، اما باز هم رویکردی سنتی به نقشهای جنسیتی داشت. به نظر بلومبرگ، نکتهی کلیدی این بود که کودکان را به دلایل ایمنی و اجتماعی تا چهار ماهگی در مرکزی داخل کیبوتص نگه میداشتند و کشتزارها در دورترین منطقهی پیرامونی بودند. بنابراین، زنان طی روز چند بار برای شیر دادن به کودکان از کشتزار به درون کیبوتص میآمدند؛ و در نتیجه بهرهوری آنان کاهش مییافت. اما چون اعتراض منسجمی به این وضعیت وجود نداشت و اقدامی برای جبران کاهش بهرهوری زنان شیرده انجام نشد زنان به تدریج از کشتزار به شغلهای سنتی درون کیبوتص یا نزدیک محل نگهداری کودکان رانده شدند. (ص. ۲۵۰-۲۵۱)
علاوه بر این، او بر تأثیر متغیرهایی، از جمله باورهای ایدئولوژیک، تأکید میکند. مثلاً او یادآوری میکند که در ایران «فرمانهای خمینی به نحوی چشمگیر گزینشهای شغلی، پوشاک و موقعیت قانونی زنان ایرانی را محدود کرده و جایگاه آنان را آشکارا درون خانواده و همچنین در جامعهی بزرگتر تنزل داده است».
جامعهشناسی عواطف و احساسات
در میان نظریهپردازانی که در حوزهی جامعهشناسی عواطف تحقیق کردهاند، ارلی راسل هوک چایلد چهرهای برجسته است. او تجارب زنان را الهامبخش تحقیقات در این زمینه میداند. از نگاه او کار عاطفی، یعنی کاری که مستلزم مدیریت احساسات در محیط کار باشد، دارای ارزش مبادله است. او برای انواع کارهای عاطفی، از جمله مهمانداری، مددکاری، نگهداری از کودکان و سالمندان و...سه ویژگی را بر میشمرد: الف) کارکنان باید تماس رودررو یا از راه صدا با عموم داشته باشند، ب) کارکنان لازم است حالتی عاطفی مثل قدرشناسی یا حتی ترس در دیگران به وجود آورند، ج) کارفرما مجاز است که تا حدودی بر فعالیتهای عاطفی کارکنان نظارت کند. فمینیستهای دیگری نیز با پژوهش دربارهی روابط مادران و فرزندان پسر و دختر، یا رفتارهای پسران و دختران در محیط دبستان، به بسط تحقیقات جامعهشناسی احساسات یاری رساندهاند.
اندیشههای روشن زنان سیاهپوست
دیگر جامعهشناس فمینیستی که در این کتاب با آرای او آشنا میشویم، پاتریشیا هیل کالینز است. او دربارهی مفهومی تحقیق میکند که نویسندگان آن را اندیشهی فمینیستی زنان سیاهپوست مینامند. اندیشهی فمینیستی زنان سیاهپوست کوششی در دستیابی به پیوندهای میان نژاد، طبقهی اجتماعی و جنسیت است که بر بنیاد تجربههای زنان سیاهپوست آمریکایی قرار دارد که در آثاری هم دربارهی آنان و هم توسط آنها منتشر شده است. او میگوید: «برای پشتیبانی از تحلیل خود، از آرمانهای اندکی بهره گرفتم و به جای آن بر صداهای زنان سیاهپوست در همهی مراحل زندگی متکی شدم». مفهوم کلیدی در اثر پاتریشیا هیل کالینز، تعریف زنان سیاهپوست آمریکایی از خود است. عناصر این تعریف، اعتماد به نفس و اتکا به خود و استقلال است. کالینز ریشهی این تعریف را مبتنی بر تعامل با محیط پیرامون و آموختن معانی و نمادهایی میداند که استعدادهای انسانی را به تفکر و اندیشه انتقادی وامیدارد. این کنش و تعامل زمینهای را برای ثبوت نادرستی تصویرهای مهارکننده زنان سیاهپوست در دوران بردهداری ایجاد کرد. تصاویر و تعاریفی چون دده سیاهها، پیریهای گیسسفید، مادر کلفتها و زنانی که از نظر جنسی تحقیر شدهاند. استدلال او این است که تصاویر مهارکنندهی زن سیاه «به منظور این طراحی شدهاند که نژادپرستی، جنسیتگرایی و فقر را بخشِ طبیعی، عادی و ناگزیرِ زندگی روزمره بنمایاند. چنین تصویرهایی نه فقط زنان سیاهپوست را سرکوب شده نگه میدارد بلکه کلید حفظ نظامهای درهمتنیدهی تبعیض نژادی، طبقاتی و سرکوب جنسیتیاند. کالینز از سه عامل حرف میزند که در رد این تصاویر مهارکننده مؤثر بوده است: پیوندهای زنان سیاهپوست با یکدیگر، سنت موسیقی بلوز زنان سیاهپوست و ترویج این موسیقی، به ویژه از سوی موج دوم فمینیسم و تأثیر نوخاستهی نویسندگان زن سیاهپوست که تعریفهای بدیل ارائه میکنند. (ص. ۴۲۳-۴۲۹)
از جهان روزانه/شبانه تا صدای جنبش زنان
کنترل تن زنان کنترل شخصیت آنهاست.
این خاطرهای است از دوروتی ای. اسمیت (Dorothy E. Smith)، جامعهشناس برجسته و واضع نظریهی دیدگاه فمینیستی (Feminist standpoint theory)، مادری صاحب دو فرزند که از منشیگری در چاپخانهای کوچک تا مقام استادی در دانشگاههای بریتیش کلمبیا، اسکس، کالیفرنیا و تورنتو پیش رفت. او با نقل یک خاطره نظام کاستی و مردانهی محیطهای آکادمیک را نقد میکند:
«شرلی استار به مدت یک ترم به عنوان استاد مهمان دانشگاه کالیفرنیا بود. شرلی یکی از زنان دانشپژوه نسل قدیم بود... او به من نصیحتی کرد. روزی مرا در حال کپی گرفتن از رئوس مطالب درسیام در دفتر گروه دید: «شما خودتان کپی نگیرید. مردم فکر میکنند شما منشی هستید». از آنجا که من منشی هم بودم این حرف مرا نترساند اما نکته را دریافتم. گروه دارای نظامی کاستی بود؛ دانشکده مردانه بود.»
نظریهی دوروتی اسمیت دربارهی جهان روزانه/شبانهی افرادی کندوکاو میکند که در موقعیت فرودست قرار دارند. هرچند نظریهی او بر دیدگاههای زنان تمرکز میکند اما این نظریه چرخهی تبعیض علیه افراد فرودست مانند زنان و مردان فقیر، زنان و مردان غیرسفیدپوست، مردان و زنان همجنسگرا و اعضای اقلیتهای قومی و مذهبی خارج از جامعهی غربی را به نقد میکشد. در واقع، او مرزهای دانشپژوهی جنسیتی را تا نظریهی تقاطع نژاد، طبقه و جنسیت گسترش داد، که امروزه با عنوان دیدگاه اینترسکشنالیتی در تحلیلهای فمینیستی کاربرد فراوان دارد. او دیدگاه خود را به منزلهی «نقطهی پیوند روش مادیگرایانهای که مارکس و انگلس تدوین کردند و روششناسی مردمنگار گارفینکل» (Harold Garfinkel) توصیف میکند. آنچه او میخواهد بسط و گسترش نوعی جامعهشناسی نه دربارهی زنان بلکه برای زنان است، یعنی چیزی که صدای آنان باشد. او خاستگاه نظریهی دیدگاه فمینیستی خود را چنین تبیین میکند: «... در جنبش زنان، به این کشف رسیدیم که به شیوههایی در کنار هم در جهانی به سر میبریم که سخن بسیار اندکی برای گفتن داریم... کشف کردیم که به شیوههایی گوناگون ساکت و محروم از قدرت سخن گفتنایم و اینکه بنابراین تجربههای ما صدای خود را ندارد، در واقع فاقد زبان خود است؛ برای اینکه اصطلاحات، مضمونها، مفاهیم ذهنی و ذهنیت و احساسات، اهداف، روابط و عاطفه را از جهانی وام گرفتهایم که از لحاظ فرهنگی و فکری عمدتاً آفریدهی مردان است....و از منظر مردانی سرهم شده است که ابزار سلطه را در اختیار دارند. در نهایت، این سازمانِ قدرت را به منزلهی مردسالاری درک کردیم، اصطلاحی که هم روابط شخصی و هم روابط عمومی قدرت مردان را شناسایی میکند». در یک کلام، مفهوم کلیدی در نظریهی دیدگاه اسمیت، روابط سلطه یا ابزارهای سلطه است که نه فقط شامل دولت بلکه همچنین نهادهای اجرایی، حکومت، مدیریت و حرفههایی میشود که جوامع معاصر را سازمان میدهند، هدایت میکنند و سامان میدهند. (ص. ۴۸۳-۴۸۸)
جامعهشناسی تن
در بخش اول فصل هشتم تحت عنوان «جامعهشناسی تن»، نویسندگان به آرای فمینیستها در این حوزه میپردازند. آنان میگویند که رشد فمینیسم یکی از دلایل عمدهی افزایش علاقهی جامعهشناسان به موضوع تن بوده است. برایان اس. ترنر (Bryan S. Turner) بر پیوند بین این ایدهها و جامعهای تمرکز میکند که وجه مشخص آن «نابرابری بین دو جنس است». او معتقد است که کنترل تن زنان کنترل شخصیت آنهاست.
بسیاری از افراد در جامعهی معاصر نقش بسیار مهمی در تبلیغ باریکاندامی به منزلهی نوعی حسن زنانه دارند. اما برخی از فمینیستها به گونهای دیگر در تأیید آرای ترنر در«جنگ علیه پیری» در جوامع غربی به باریکاندامی نگاه میکنند و این نتیجهگیری ضمنی را دارند که فرد میتواند و باید انضباط را بر خود تحمیل کند تا صاحب تنی متفاوت و «بهتر» شود. ترنر اما به این نتیجهی ضمنی اشاره میکند که اگر باریکاندامی نوعی انضباط تلقی میشود پس «زن فربه زنی است مهارگسیخته زیرا تنِ محدودنشده شاخص بیبندوباری اخلاقی است». چنین است که فمینیستها جنسیت را برساختهای اجتماعی میدانند.
این کتاب، نظریههای جامعهشناسی را بدان معنا که امروزه به کار میرود تحلیل میکند. و با درآمیختن با کلاسیکها، بهویژه مارکس، دورکیم، وبر، زیمل و مید، به نسبت میان نظریههای فمینیستی با دیدگاههای مهم نظریههای جامعهشناسی میپردازد و «فمینیسم» را همچون موضوعی برای همهی فصول یک کتاب تعریف میکند.