عشق در زمان استبداد
کتاب «زندگی در زندان» خاطراتِ بهمن احمدی امویی، از پنج سال حبس در زندان اوین و رجاییشهر، اخیراً به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است. امویی این خاطرات را در قالب نامههایی به همسرش ژیلا بنییعقوب نوشته بود. آنچه میخوانید برگردان مقدمهایست که عباس میلانی بر ترجمهی انگلیسی کتاب نوشته است.
در زندان، زمان نوعی فارماکون یا نوشدارو است، هم درد است و هم درمان، هم زهر است و هم پادزهر. درد است چون زمان زندان به طرز ملالآوری کشدار است. اگر آدم به علل سیاسی در زندان باشد، در این صورت گذر آهستهی زمان دردناکتر از پیش میشود، آلوده به دروغگوییهای نگهبانان، بازجویان و زندانبانانی که رفتار همان حکومتی را در پیش میگیرند که با حرفشنوی به آن خدمت میکنند. به قول بهمن احمدی امویی، روزنامهنگار تحسینشدهی برندهی جایزه و زندانیِ عقیدتی در ایران،[1] شیوهی مدیریت حکومت جمهوری اسلامی عبارت بوده است از حذف پرسشها «به جای تلاش برای پاسخ دادن» به آنها (ص 178).
اما دوران زندان، درمان نیز هست زیرا امکان تأمل را فراهم میآورد، و اگر آدم به علل سیاسی در زندان باشد، مودت و انسانیت همبندیان، اعتقاد درونی به حقانیت مبارزهی خود، و از همه مهمتر، خاطرات و یادگارهای مهربانیِ دوستان و خویشاوندان، و در صورت بختیاری، عشق محبوبی بیهمتا، از سنگینیِ تحملناپذیرِ هستی میکاهد. وقتی این محبوب ژیلا بنی یعقوب باشد، منبع الهامی رئوف و فمینیستی نستوه، همسری مهربان و روزنامهنگاری بیباک که خود مدتی زندانی بوده، در این صورت این خاطرات بیپردهی زندان به مظهر عشق بدل میشود.
اما وقتی «زندگی در زندان» را میخوانیم، باید به یاد داشته باشیم که مسئولان زندان مطالعه، مصادره و سانسور نوشتههای زندانیان را حقِ خود میدانند.[2] امویی برای این که کاغذ و قلم را از چشم کنجکاو و چنگ نگهبانان دور نگه دارد، مجبور بود که پیش از خواب آنها را در لباس زیرِ خود پنهان کند (ص 99). او در هنگام ناامیدی، وقتی نمیدانست که آیا نامههایش به دست ژیلا خواهد رسید یا نه، از این واقعیت گله و شکایت میکند که همهی نامهها را باید در پاکتهای سر باز فرستاد و «به هر بهانهی جزئی ممکن است که از تحویل دادن نامهها خودداری کنند.» او اقرار میکند که بارها پیش آمده است که «نمیداند چه باید بنویسد» (ص 177).
بهرغم این موانع، صداقت نویسنده، انسانیت و فروتنیِ بارز او، و نافرمانیاش قدرتی جادویی به سبک رواییِ «زندگی در زندان» میبخشد ــ روایتی که بدون مرز مشخصی میان خاطرات و مرثیههای یک همسر مهربانِ یکهوتنها و اظهارنظرهای تیزبینانه دربارهی زندگی در زندان و تقبیح بیوقفه اما نه مبالغهآمیزِ حکومتی نوسان میکند که رفتارش با دگراندیشان در زندان بازتاب غمانگیز، و در واقع تداوم، طرز رفتارش با شهروندان ایران در جامعه است. به رسم معمول همهی حکومتهای خودکامهی تمامیتگرا، در زندان و در جامعه «همه مجرماند مگر این که خلافش ثابت شود» (ص 4). «زندگی در زندان»، به این معنا، مدیحهای در باب رؤیاهای آرمانگرایانهی انقلاب دموکراتیکی است که به علت تصلب ایدئولوژیک تدریجی و خودکامگی سیاسی بر باد رفت. هر فصل به یکی از وجوه این رؤیاهای بربادرفته میپردازد.
این ساختار اپیزودیک، و شیوهی گفتگومحور روایت، یکی از سبکهای رایج زنداننگاری است. زنداننگاری، که همواره در خفا به دست نویسندگان مختلفی همچون تامس مور در انگلستان تودور و آنتونیو گرامشی در ایتالیای فاشیست انجام شده از «گفتگوی ضمنیِ نامهها» برای تکمیل معنای موردنظر نویسنده «استفاده» کرده است.[3] در این مورد، به لطف قدرت جادویی روایت، ساختار اپیزودیک داستان ذرهای از تعلیق جذاب آن نکاسته است. در «هزار و یک شب»، شهرزاد برای زنده ماندن قصه میگفت، و انسجام و تعلیق روایت اپیزودیک معلول ]دلمشغولی خواننده به[ سرنوشت او و توانایی بارزش در قصهگویی ماهرانه بود. ما روایت اپیزودیک بهمن احمدی امویی در «زندگی در زندان» را مشتاقانه دنبال میکنیم زیرا به مبارزهی حماسی او با استبداد و به عشق لطیفش به ژیلا به شدت اهمیت میدهیم.
امویی یکی از خبرهترین روزنامهنگاران نسل خود است. حوزهی تخصصیِ این مدافع خستگیناپذیرِ آزادی بیان و روزنامهنگاران به طور عام، اقتصاد بوده است. او در بیست سال گذشته عضو هیئت تحریریه یا دبیر بعضی از مهمترین روزنامهها و مجلات اصلاحطلب داخل ایران بوده است. کتابهای او دربارهی اقتصاد سیاسیِ جمهوری اسلامی و رسالهاش دربارهی دنیای هزارتوی نهادهای مالیِ اسلامی یکی از معتبرترین منابع دربارهی این موضوع به شمار میرود. آثار نوآورانهی او دربارهی گسترش فساد در تمام وجوه ساختارهای اقتصادی کشور وی را مغضوب کسانی کرد که از این فساد سود میبردند، یعنی همان رانتخواران در، به قول اقتصاددانان، حکومت رانتی ایران.[4] در عین حال، میل و علاقهی امویی به یافتن راهحلی خشونتپرهیز برای گذار دشوار ایران به دموکراسی را میتوان از ترجمهی «بدون بخشش آیندهای در کار نیستِ» دزموند توتو به قلم او دریافت.[5]
اما آنچه سرانجام امویی را به زندان انداخت حمایت او از میر حسین موسوی، نامزد اصلاحطلب انتخابات ریاست جمهوریِ مناقشهآمیز سال 1388، بود. ظاهراً یکی از «جرائم» امویی انتشار چند بیت از «شاهنامه» بود، اتهامی بیمعنا که تنها میتوان آن را کافکایی خواند. امویی نه تنها حامی موسوی بلکه هوادار «جنبش سبز» بود.[6] این جنبش وقتی در صحنهی سیاسی ایران پدیدار شد که میر حسین موسوی نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد.[7] این جنبش با کارزار انتخاباتی فوقالعاده خلاقانهای شروع شد و با تظاهرات عظیمی در شهرهای بزرگ در اعتراض به تخلفات شدید انتخاباتی پایان یافت ــ بسیاری از ناظران، از جمله امویی، آن را «کودتای انتخاباتی» خواندهاند. امویی به علت حمایت از موسوی و جنبش سبز پنج سال و چهار ماه را در زندان گذراند. او در 3 اکتبر 2014 آزاد شد.
او از حرص و طمع پایانناپذیر مسئولان زندان انتقاد میکند، و میافزاید که قیمت اجناس در فروشگاه زندان از «یک محلهی طبقهی متوسط» بالاتر است.
امویی در زندان، به اصرار ژِیلا، همسر روزنامهنگار-کنشگرش، به نگارش نامههایی در توصیف شرایط زندگی در زندان پرداخت. ژیلا، که خود روزنامهنگار، کنشگر، وبلاگنویس و نویسندهی تحسینشدهای است که از حقوق زنان و زندانیان، و آزادی بیان دفاع کرده، از قدرت زبان و قلم به عنوان منبع آرامش خاطر و ابزاری برای گواهی دادن بر تاریخ آگاه بود.[8] او از امویی خواست که با او «دربارهی اینجا و آدمهای داخل آن» حرف بزند (ص 114). شاید بهترین نشانهی بیهمتایی ژیلا را بتوان در توصیف عاشقانهی امویی از او یافت. ژیلا یک بار قبل از زندانی شدن امویی با حالتی پُرمهر از او پرسیده بود، اگر بخواهی چیزی بنویسی، «دربارهی من چه خواهی نوشت.» امویی که ذاتاً کمحرف و خجالتی و صادق است، اعتراف میکند که برای او «که در فرهنگ شهرستانی... بزرگ شده، بروز احساسات خیلی راحت نیست» (ص 39). بنابراین، هر چند در حضور ژیلا ساکت ماند، اما در زندان به این پرسش محبتآمیز او پاسخ داد. او در آن زمان در «بند» بدنام «350 زندان اوین» بود (ص 34)، جایی که بعضی از نامدارترین دگراندیشان دوران حبس خود را گذراندهاند. آن روز او تولد ژیلا را جشن گرفته بود و نوشتن برایش راهی بود تا کمی از درد فراق ژیلا بکاهد.
اما حتی در این موقع هم توصیف ژیلا بیشتر جنبهی حرفهای دارد تا شخصی. امویی مینویسد:
«در کار خیلی جدی هستی... و برایت فرق نمیکند که خواهر، همسر، دوست یا غریبه همکارت باشد. همه باید در کار جدی و سختکوش و منظم باشند. کارِ با نقص پذیرفته نیست... اینکه روزنامهنگار حضورِ ذهن و ذهن پرسشگر نداشته باشد تو را به هم میریزد...در عراق و افغانستان تشویقم میکردی که از زمانی که در اختیار داریم حداکثر استفاده را بکنیم و حداکثر گزارشها را تهیه کنیم...من از خودم میپرسیدم مگر ژیلای 48 کیلویی چقدر توان و انرژی دارد؟»
اما در پایان نامه لحن شخصیتری را برمیگزیند و ضمن تبریک تولد «ژیلای عزیز» میگوید «تو بزرگترین اتفاق زندگیِ من هستی» (ص 39). این ابراز احساسات شدید بیش از یک بار در این کتاب تکرار میشود.
در نامهی دیگری لحنش شخصیتر میشود و به «ژیلا جان» و ما میگوید که «به جای ژیلا هم به این منظرهی زیبا نگاه خواهم کرد. کتاب که میخوانم با منی؛ هر ترانهای را که میشنوم با منی، و به کوه که نگاه میکنم با من خواهی بود» (ص 171). ما خوانندگان و مورخان آینده، که دربارهی بلایا و مصائب ایرانی کنونی کنجکاویم، به خاطر نقش ژیلا در تکوین و تکمیل «زندگی در زندان» مدیون او خواهیم بود.
اما در «زندگی در زندان»، ژیلا صرفاً مخاطب نامهها نیست بلکه مایهی افتخار و استقامت پایدار امویی است. افزون بر این، او عملاً در کانون تمام خاطراتی قرار دارد که امویی برای مقابله با اکاذیب رایج در زندان نقل میکند. اگر ایران حکومتی مطرود و منفور نبود و اگر جنایتهای هولناک این رژیم بر اکثر دیگر رویدادهای این کشور سایه نینداخته بود، احتمالاً ژیلا در غرب معروفتر میبود.
امویی با نگاه تیزبین و مهارتِ روایی خود ما را با زندگی روزمرهی یک زندانی سیاسی آشنا میکند ــ با ملال او، تنشهایش، دشواریهایش، دلیریهایش، و روشهای هوشمندانهاش برای غلبه بر یکنواختی زمان زندان. نباید از یاد برد که دو دهه پیش از زندانی شدن امویی، همین سلولها و بناها شاهد قساوتی بسیار بیشتر و شکنجه و قتل هزاران نفر بودند. بیتردید، بیرحمیها و قساوتهای دوران زندان امویی هم به اندازهی کافی هولناک است. آنچه تغییر نکرده، شجاعت زندانیان و روشهای مورد استفادهی آنان برای مقابله با ملال است. یک دندانپزشک دگراندیش وظیفهی معاینهی «دندانهای زندانیان» را بر عهده گرفته بود. از بین دندانهای ۵۸ زندانی، «۱۲۸ دندان باید پر میشد، و ۹۱ دندان نیاز به جراحی داشت؛ ۱۴۱ دندان مصنوعی لازم بود و ۲۵ دندان باید کشیده میشد» (ص 148). در موقعیتی دیگر، امویی ما را با حال و هوای یک سلول آشنا میکند و دیوارنوشتههای زندانیان را برایمان نقل میکند. بعضی از این دیوارنوشتهها طنزآمیزند، و بعضی دیگر را کسانی نوشتهاند که «آخرین روزهای زندگی خود را در این سلولها» گذراندهاند (ص 172).
اما امویی اقتصاددان است. بنابراین، جزئیات اقتصاد خُرد، از جمله قیمت کالاها در فروشگاه زندان، را با ما در میان میگذارد. او از حرص و طمع پایانناپذیر مسئولان زندان انتقاد میکند، و میافزاید که قیمت اجناس در فروشگاه زندان از «یک محلهی طبقهی متوسط» بالاتر است (ص 8). وقتی از یک عضو مطلع هیئت دولت ایران نقل قول میکند با شور و اشتیاق مشابهی به اقتصاد کلان میپردازد. به گفتهی این وزیر، از زمان انقلاب 1357 تا سال 1381، تحریمهای ناشی از تصمیم نابخردانهی ایران در گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی سبب شده بود تا ایران برای «دستیابی به ابزارهای تکنولوژیک» 400 میلیارد دلار بیشتر بپردازد. سپس امویی خودش میافزاید که اگر هزینههای جانبی دیگری نظیر جنگ با عراق، «عدم جذب سرمایهگذاری، و افزایش هزینههای دفاعی کشور» را در نظر بگیریم، در این صورت کل هزینهی سیاستهای حکومت «بالغ بر 1 تریلیون دلار میشود»، یعنی اندکی بیش از «کل درآمد نفتی ایران در سی سال گذشته» (ص 17). اگر هزینهی این تندروی عجولانه از سال 2003 به بعد را محاسبه کنیم، هزینهاش برای اقتصاد ایران بسیار سرسامآورتر خواهد شد. امویی به ما میگوید که طرفداران دوآتشهی حکومت از پرداخت این هزینهی اقتصادی تکاندهنده دفاع میکنند و آن را هزینهی ضروریِ استقلال میدانند. امویی بیش از آن از اقتصاد سررشته دارد و عملگراتر از آن است که این استدلال را بپذیرد. به نظر او، میشد به قیمتی بسیار معقولتر به استقلال سنجیده دست یافت.
او تصویر هولناکی از واپسین روزهای یک زندانی محکوم به اعدام ارائه میکند. از دلهره و خشم دیگر زندانیانی مینویسد که شاهد این وضعیتاند، و آرامش و خویشتنداریِ حیرتآور این زندانیِ در آستانهی اعدام را توصیف میکند.
او به تفصیل از غمهای بزرگ و شادیهای کوچک زندگی در زندان میگوید. از خداحافظی از همبندیانی میگوید که به آنها دل بسته است؛ یکی را «به زندان دیگری انتقال میدهند، دومی آزاد، و سومی اعدام میشود. دو نفر از آنها هم جلو چشممان در خواب میمیرند» (ص 149). او تصویر هولناکی از واپسین روزهای یک زندانی محکوم به اعدام ارائه میکند. از دلهره و خشم دیگر زندانیانی مینویسد که شاهد این وضعیتاند، و آرامش و خویشتنداریِ حیرتآور این زندانیِ در آستانهی اعدام را توصیف میکند. حتی در مواجهه با این خویشتنداری، توصیف او از حال و روز دیگر زندانیان درست پیش از آن که همسلولیشان را به پای چوبهی دار ببرند، بهیادماندنی است: بعضی گریه و زاری میکنند، برخی دیگر این زندانی را در آغوش میگیرند، گروه دیگری سرودها و ترانههای مقاومت میخوانند، و بعضی دیگر با صدای بلند به جمهوری اسلامی به علت ظلم و ستم فراوانش دشنام میدهند. روایت معصومانهی او از جمع شدن زندانیان در «حیاط 200 متری» زندان در بعد از ظهر جمعهها و خود را «در طبیعت و فضای سبز» تصور کردن به شکل کاملاً متفاوتی بهیادماندنی است (ص 37). امویی میگوید در چنین مواقعی که زندانیان زن درست در آن سوی دیوارهای بلند به سر میبرند، ما مردها «محکمتر کف میزنیم و با صدای بلندتر شادی میکنیم تا...بگوییم ما هنوز هم هستیم و هنوز هم بیشماریم». زنان هم میخندند و با صدای بلندتر دست میزنند، «شاید آنها هم میخواهند شادیشان را با ما تقسیم کنند» (ص 38). البته بیدرنگ با نوعی زهدمآبی به ژیلا، و ما، یادآوری میکند که با اشاره به این ابراز احساسات و خندههای بلندِ زنان و مردان نمیخواهد هیچ پیام غیرمستقیمی را با ما در میان بگذارد. او میگوید هدف از بیان همهی اینها صرفاً «بهانهای است برای بیشتر به یاد تو افتادن» (ص 37).
اما واقعیتهای تلخ زندگیِ یک زندانی عقیدتی در حکومتی مبتلا به سوءظن بیمارگونه این لحظات پُر مهر و عطوفت را ضایع میکند. امویی در اعتراض به عهدشکنیهای مسئولان یک ماه اعتصاب غذا کرد. او امیال، توهمات و دگرگونیهای جسمانی ناشی از این اعتصاب غذا را توصیف میکند و میگوید ابتدا جسمش در حسرت غذا لهله میزد، بعد چربی بدنش تحلیل رفت و سرانجام از نظر روانی بیاشتها شد (صص 87-86).
نباید از یاد برد که در این زمانهی تاریک، بعضی از مؤثرترین و پرخوانندهترین خاطرات زندان یا نامههای عاشقانه بودهاند یا عشقی نیرومند در تاروپودشان درهمتنیده بود. آنچه ظلم و ستم طاقتفرسای توصیفشده در زندگی زندانیان حکومتهای خودکامه را انسانیتر میکند، رد و نشانی از عشق است. از نامههای نلسون ماندلا به همسرش وینی گرفته تا نامههای استثنائی بوفانا و شوهرش لای سیتا که در چنگ خمرهای سرخ کامبوج گرفتار شده بودند، آنچه زندگی را برای زندانی تحملپذیرتر و روایت را برای خواننده جذاب میکند، عشق است.[9] در واقع، در سنت زنداننگاری «عاملیت یک "دیگریِ" مؤنث حامی» یکی از مضامین رایج بوده است.[10]
با توجه به صداقت امویی، همان طور که انتظار داریم، «زندگی در زندان» صرفاً داستانی عاشقانه یا مدیحهای در وصف زندان سیاسی نیست. او ابایی ندارد که از همبندیان خود انتقاد کند. او میگوید برخی از آنان از انسانیت دست میشویند تا زنده بمانند. آنها میتوانند «خشن، بیرحم و بیاعتنا شوند» (ص 149). زندانیان متهم به ارتباط با القاعده فقط میخواهند قرآن حفظ کنند و با افتخار از قتل «کفار» حرف میزنند. بعضی دیگر، بر اثر عقاید جزمی «ناسیونالیسم آریاییِ» افراطی، حتی تولد هیتلر را جشن میگیرند (ص 129). در عین حال، او تصویر محبتآمیزی از پیروان آیین بهائی ترسیم میکند، کسانی که فقط به این علت زندانی شدهاند که جرئت کرده و دانشگاهی زیرزمینی برای آموزش جوانان خود به وجود آوردهاند. اگر ایرانیها در تقاضانامهی ورود به دانشگاه بنویسند که بهائیاند، از ورود به دانشگاه محروم میشوند. امویی از خشم و نومیدیِ دیگر زندانیانی مینویسد که آرامش خاطر را در سکوت یا انزوا میجویند. اما بخت با ما یار بوده است که امویی به لطف توصیههای مداوم ژیلا هرگز بیتفاوت یا برآشفته نمیشود. انسانیت بارزِ روایتِ او شرحی دقیق، گاهی دلسردکننده، اما ناگزیر تعالیبخش، از یاوهگویی حکومت جمهوری اسلامی و پایداری و استقامت بیپایان نفوس شجاعی همچون بهمن و ژیلا را دربردارد.
در دوران تاریک حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی، آنا آخماتووا «۱۷ ماه را در صفهای زندان در لنینگراد» گذراند، به این امید واهی که همسر و پسر دلبندش را ببیند. یک روز، بانوی دیگری «با رخوت و سستی رایج در آن روزهای ما» با لحنی آرام اما حاکی از ناباوری پرسید «آیا میتوانید این وضعیت را توصیف کنید]؟[» و آخماتووا پاسخ داد: «میتوانم». حاصل کار، شاهکاری با عنوان «مرثیه 1940-1935» بود. او در این کتاب مینویسد: «دوباره زمان یادبود فرارسیده است» و از امیدش به ایجاد بنای یادبودی به احترام همسر شاعرش در برابر این زندان بدنام سخن میگوید. مصرع پایانی شعرش این است: «باشد که کبوترِ یکه و تنهای زندان از دوردست بغبغو کند».[11]ما خوشاقبالایم که بهمن احمدی امویی، به تشویق منبع الهامش ژیلای نستوه، همان کبوتر یکهوتنهای زندان بود که اثری به ما عطا کرده که بیش از آن که نوعی مرثیه باشد یادبودی جذاب، و گاهی دلسردکننده اما همیشه آموزنده است، یادبودی به احترام نور انسانیتی که در ایام پُرمحنت ایران از تندباد حوادث در امان مانده است. شاید به جای کبوتر بغبغوکنان آخماتووا، امویی همان فاختهی تنهای شعر خیام باشد که به شکلی بهیادماندنی بر فراز خرابههای «آن قصر که با چرخ همی زد پهلو» نشسته و میگوید: «کوکو، کوکو!»[12]تذکری به حکام مغرور خودکامهی ایران که دوران آنها نیز به سر خواهد رسید.
★ از آلینا اوتراتا، تاریخپژوه هوشمند جوان، بسیار سپاسگزارم که این مقاله را خواند و پیشنهادات سنجیدهی فراوانی ارائه کرد.
برگردان: عرفان ثابتی
[1] برای شرح مختصری از دستاوردهای او، نگاه کنید به
https://www.pbs.org/wgbh/pages/frontline/tehranbureau/2009/10/who-does-the-regime-fear.html
همچنین برای دستگیریها و رویاروییهای او با حکومت، نگاه کنید به
http://iranhr.blogspot.com/2014/07/update-bahman-ahmadi-amouee-released.html
[2] رفتار وحشیانهی حکومت با زندانیان سیاسی اغلب ما را از این واقعیت غافل میکند که چنین محدودیتهایی با قوانین و معاهدات بینالمللی مغایرت دارد. بر اساس مادهی 12 اعلامیهی جهانی حقوق بشر، «مداخلهی خودسرانه در حریم خصوصی، خانواده و محل زندگی افراد ممنوع است.» بنا به مادهی 17 معاهدهی بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، «مداخلهی خودسرانه در حریم خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبهی افراد ممنوع است.» بر اساس اصل 19 مجموعهی اصول محافظت از همهی بازداشتیها یا زندانیان که در 9 دسامبر 1988 با قطعنامهی 173/43 مجمع عمومی سازمان ملل تصویب شد، «فرد بازداشتی یا زندانی از حق ملاقات و مکاتبه با، بهویژه، اعضای خانوادهاش برخوردار است.» تنها محدودیتهای پذیرفتهشده عبارتاند از «شرایط و محدودیتهای معقولِ مصرح در قانون و مقررات قانونی.» این حقوق اغلب از زندانیان سیاسی سلب میشود. «زندگی در زندان» آکنده از مثالهای نقض این قوانین توسط مسئولان است.
[3] Zim, Rivkah. The Consolations of Writing: Literary Strategies of Resistance From Boethius to Primo Levi (2014, p. 5). http://site.ebrary.com/id/10922077
[4] بهمن احمدی امویی، اقتصاد سیاسی صندوقهای قرضالحسنه و مؤسسات اعتباری: سقوط یک ایدئولوژی (تهران، 1394)؛ (در مقام ویراستار) اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی (تهران، 1393). بسیاری از مصاحبهها و مقالات امویی، عمدتاً به فارسی، را میتوان در وب سایت او به نشانی زیر یافت:
[5] Tuto, Desmond. No Future Without Forgiveness (New York, 2000);
برای ترجمهی فارسی، نگاه کنید به
توتو، مسیر آشتی، ترجمهی بهمن احمدی امویی (تهران، 1395). این ترجمه تا کنون چهار بار چاپ شده است.
[6] برای شرح مختصر من از جنبش سبز، نگاه کنید به کتاب درسی مقدماتی دربارهی ایران، ویراستهی رابین رایت،
[7] برای شرح حال موسوی به قلم من، نگاه کنید به
“The Mousavi Mission,” The New Republic, February 16, 2010.
[8] برای شرح مختصری از دستاوردها و نظرات او، نگاه کنید به
[9] برای شرحی از بوفانای خارقالعاده، که اکنون در کامبوج اسطوره است، نگاه کنید به
Rithy Panh, “Bophana, A Cambodian Tragedy,” Manoa, Vol. 16, No. 1, Summer 2004, pp. 108-126.
برای بحث مختصری دربارهی نامههای عاشقانهی ماندلا، نگاه کنید به
“Hope is a Powerful Weapon: Unpublished Mandela Prison Letters,” New York Times, July 6, 2018.
[10] Zim, Rivka, op. cit. p. 6.
[11] “Anna Akhmatova’s ‘Requiem, 1935-1940.’” Tr. by Robin Kemball, The Russian Review, Vol. 33, No. 3, July 1974, pp. 303-312.
[12] اشاره است به این رباعی خیام: «آن قصر که با چرخ همیزد پهلو/ بر درگه آن شهان نهادندی رو/ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای/ بنشسته همی گفت که کوکو کوکو».
* عباس میلانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مدیر برنامهی مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان مقدمهی او بر ترجمهی انگلیسی «زندگی در زندان» است که اخیراً توسط انتشارات مزدا منتشر شده است.