روتگر برگمن؛ مورخ هلندی که داووس را تکان داد و «سالار مگسها»ی واقعی را افشا کرد
telegraph
به نظر خیلی از نویسندگان الان بدترین زمان برای انتشار یک کتاب است. کتابفروشیها بستهاند. مجموعه جشنوارهها کوچ کردهاند به زوم[1]؛ بلایی نازل شده که باید با آن مقابله کرد. اما از نگاه روتگر برگمن اکنون شاید زمانی فوقالعاده برای انتشار بشریت باشد، پژوهشی همهجانبه دربارهی هستی انسان که استدلال میکند اغلب مردم، بهرغم همه عیبهای آشکارمان، اساساً خوب هستند.
کتابی که عنوان فرعیاش «تاریخی امیدبخش» باشد، باید در روزگاری که مردم تشنهی خبرهای شادیبخش هستند با استقبال مواجه شود. این کتاب با روحیهی امروز نیز همخوانی دارد، چنان که همسایهها به همسایهها یاری میرسانند، مردم پرستارها را تحسین میکنند و آدمها در سراسر جهان با یکدیگر همکاری میکنند تا جان یکدیگر را نجات دهند. افزون بر این، در همان حال که برخی نوعی شروع مجدد بنیادین از رهگذر این بحران را نوید میدهند، آن گونه که سال ۱۹۴۵ رخ داد[2]، «بشریت» مسیری را ترسیم میکند که نشان میدهد چگونه ما میتوانیم طی آن الگوهای خود را از بیخ و بن تغییر دهیم.
دستکم این کتاب از تمام عناصر لازم برای موفقیت بهره میبرد. با توجه به توصیفات درخشانی که شمار بسیاری از چهرههای نامدار از کتاب کردهاند و بر آن صحه گذاشتهاند، از یووال نوح هراری گرفته تا استفان فرای، شیوهی تقریباً صریح و خواندنی آن، و گسترهی وسیع کتاب که تاریخ، باستانشناسی، روانشناسی، زیستشناسی، اقتصاد و انسانشناسی و بسیاری عرصههای دیگر را شامل میشود، شگفتآور نخواهد بود اگر این کتاب به عنوان انسان خردمندِ[3] سال ۲۰۲۰ شناخته شود.
برگمن که به تازگی ۳۲ ساله شده است، آنقدرها با شهرت بیگانه نیست. او سال گذشته با حضور خود در داووس به نوعی چهرهی بحثبرانگیز دنیای آنلاین شد، اجلاسی که در آن به مخاطبان خود حمله برد و بیمعنایی و پوچی این امر را محکوم کرد که ثروتمندان با ۱۵۰۰ جت شخصی خود را به آنجا رساندهاند تا هشدار دیوید اتنبرو[4] دربارهی بحران اقلیمی را بشنوند و از همه مهمتر، امتناع آنها از پرداخت مالیاتهایشان و این که حتی اسم مالیات را هم نمیآورند. او گفت که احساس میکند «در همایش آتشنشانان شرکت کرده اما هیچ کسی اجازه ندارد که دربارهی آب حرف بزند.»
او قبل از آن نیز با کتاب آرمانشهر برای واقعگرایان موج آفریده بود، فراخوانی برای درآمد پایهی همگانی[5]، ایدهای که روزگاری آن را نامعقول میخواندند و به همین خاطر رد شد، اما امروز که دولت بریتانیا ۸۰ درصد دستمزد کسانی را که به خاطر ویروس کرونا از کار بیکار شدهاند پرداخت میکند، ظاهراً با اقبال عموم مواجه شده است.
«بشریت» دنبالهی منطقی اثر قبلی اوست. او در گفتوگویی از طریق اپلیکیشن زوم از خانهای در هلند که با همسر عکاس خود آنجا زندگی میکند، به من میگوید: «من در آن کتاب مستندات بسیاری گردآوری کردم که نشان میدهد این ایده [درآمد پایهی همگانی] در واقع میتواند جواب بدهد.» بحث کتاب این است که «در واقع شما میتوانید به مردم پول ببخشید و آنها هم این پول را با مواد مخدر و الکل هدر نخواهند داد. میدانید، آنها در این صورت به ایدههای فوقالعادهای خواهند رسید و شاید کار جدیدی را شروع کنند یا سراغ شغل متفاوتی بروند.»
آن زمان که او شروع به تبلیغ این کتاب کرد، معمولاً برای دقایقی گریز میزد به موضوعی به مراتب بزرگتر از ساز و کار درآمد پایهی همگانی، و به بحث دربارهی خود سرشت انسان میپرداخت. او میخواست شکاکان را مجاب کند که انسانها اساساً خودخواه، تنبل یا امری بدتر نیستند. مشکل اینجا بود که خود او نیز در زمرهی شکاکان قرار داشت. بیگمان، او جذب اعتقادات پیشرویی چون درآمد پایهی همگانی شده بود یا اعتقاد به دموکراسی مشارکتی که بر اساس آن اعضای یک اجتماع محلی، فرضاً در یک اتاق گرد هم میآیند و طرح بودجهای را میریزند و دربارهاش بحث میکنند تا در نهایت به توافق برسند، اما این اعتقادات متکی به دیدگاه بسیار متفاوت و ملایمی از سرشت انسان بود، و «من واقعاً این دیدگاه را نمیپذیرفتم». بیشتر چیزهایی که برگمن خوانده بود برعکس این امر را نشان میداد. او به منظور رفع این تنش، مطالعات خود را گسترش داد که نتیجهی آن پس از چیزی حدود شش سال، کتاب «بشریت» است.
این کتاب عنوان میکند که چند قرن بحث سیاسی به بحرانی نظری دربارهی سرشت انسان منجر شده است. از یک طرف تامس هابز را داریم که اصرار میکند اگر مردم را به حال خود بگذاریم، به یکدیگر حمله خواهند کرد و «جنگ همه علیه همه» رقم خواهد خورد؛ آنها به نهادهایی برآمده از مدنیت نیاز دارند که غرایز بدویشان را مهار کند. در طرف دیگر هم ژان ژاک روسو است که برعکس میگوید، «انسان ذاتاً خوب است و این صرفاً به خاطر نهادهاست که انسان شرور و نابکار میشود.»
چگونه میتوان این انگاره را که انسانها اساساً خوب هستند با تاریخ طولانی و دنبالهدار رویدادهای هولناکی که انسان پدید آورده است، مطابقت داد؟
برگمن نشان میدهد که چگونه هابز برندهی این مباحثه شده است. جامعه و نهادهای مهم آن ــ مدرسه، شرکتها، زندانها ــ بر اساس مجموعهای از فرضیات ناخوشایند دربارهی سرشت انسان طراحی شدهاند. اما برگمن میگوید که شواهد علمی نشان میدهد که این فرضیات به شدت معیوب هستند و ما به عنوان یک گونه و نوع، مدتهای بسیار مدید است که دربارهی خودمان در اشتباهیم.
این همان چیزی است که او از آن بیشترین لذت را میبرد، یعنی از بین بردن برخی از مطرحترین انگارههای روانشناختی و جامعهشناختی فهم عرفی. برگمن آزمایشهای معروف میلگرام[6] را مطالعه میکند، آزمایشهایی که ظاهراً نشان میدهد که شهروندان معمولی آمریکا راضی به وارد کردن شوک الکتریکی کشنده به غریبهها هستند و تا جایی آن را ادامه خواهند داد که منبع اقتدار از آنها بخواهد. او اما فاش میسازد که این آزمایش کاستیهای روششناسی شدیدی دارد. آیا واقعاً مردم جزیرهی ایستر[7] در جنگی وحشیانه چنان به یکدیگر حمله کردند که جنگ تا سطح آدمخواری نزول یافت؟ مستندات خلاف این امر را نشان میدهد.
خشت به خشت، برگمن بنیانهایی که برداشت ما از خود را به عنوان موجوداتی سنگدل تقویت میکند، فرومیریزد، موجوداتی بیاعتنا به دیگران که زیر پوشش تمدن پنهان شدهاند. او میگوید، این برداشت مثل نوعی پیشگویی خودمحققکننده عمل کرده است؛ اگر مردم بدترینها را از هم انتظار داشته باشند، همان خواهد شد. او میتواند به آزمایشهایی استناد کند که نشان میدهد حتی موشهای آزمایشگاهی وقتی مربیانشان تصور میکنند که رفتارشان بد است، بدتر رفتار میکنند. او استدلال میکند که سرشت واقعی ما این گونه است که مهربان، تیماردار و همیار باشیم. ما زمانی این گونه بودیم و دوباره میتوانیم این گونه شویم.
بیگمان این تصادفی نیست که پدر برگمن کشیش پروتستان است. مادر او نیز معلم بچههای با نیازهای ویژه است. «بشریت» داستان محروم شدن انسان از لطف و مرحمت به خاطر معصیت است. به روزگاری که ما شکارچی-گردآورنده بودیم، در صلح و آرامش در باغ عدن پرسه میزدیم، سپس دور تکهزمینی حصار کشیدیم و آن را مال خود خواندیم، مالکیت را ابداع کردیم و آنجا ساکن شدیم تا از آن دفاع کنیم، جنگها آغاز شد و معصومیت ما از میان رفت. حال ما ناگزیریم که به طریقی دوباره راهمان را به این باغ پیدا کنیم. در واقع، این خلاصهی کتاب است که میگویم، اما در حقیقت کتاب یک بخش دیگر هم دارد با نام «طرف دیگر صورت»[8]. برگمن شاید بگوید که خداناباور است اما این کتاب اثری به شدت مسیحی است. این طور نیست؟
او میخندد و قبول میکند: «از بسیاری لحاظ، چرا هست. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم که این مؤخره را ننویسم و درگیر این فکر نشوم که اگر ما همچنان این نگاه [مهربانانه] را نسبت به سرشت انسان داشتیم، قواعد زندگی چگونه میشد. به خودم که آمدم دیدم مدام دارم موعظهی سرکوه[9] را بازگو میکنم.» او دورهی دانشجوییاش را به یاد میآورد که علاقهی خود را به پرسشهای سنتی جزماندیشی از دست داد، پرسشهایی نظیر این که آیا خدا وجود دارد و آیا مسیح بهخاطر گناهان ما مرد؛ و به جای این پرسشها به تأثیر عقاید مذهبی بر مؤمنان علاقهمند شد. «آن زمان کتابهایی از خداناباوران مشهوری مثل [ریچارد] داوکینز و [سم] هریس منتشر میشد که عنوان فرعی همهشان شبیه این بود که "چگونه مذهب همه چیز را مسموم میکند" و من میگفتم که شما باید پدر و مادر مرا ببینید. این کاملاً غلط است.» او دربارهی پدر کشیش خود میگوید: «مردم اغلب میگویند که من جا پای او گذاشتهام و فقط این که نسخهی سکولار او هستم.»
بحثی که او مطرح میکند قانعکننده است، خاصه اعتقادش به این که آن ارزیابیهای ناامیدکننده از سرشت انسان، مانند آنچه ویلیام گلدینک و میلگرام مطرح میکنند، در دوران پس از جنگ رونق داشت زیرا جهان تلاش میکرد که هولوکاست را بفهمد. یکی از بخشهای این کتاب «پس از آشوویتس» نام دارد که بزرگترین مانع بر سر راه بحث او را به ما نشان میدهد. چگونه میتوان این انگاره را که انسانها اساساً خوب هستند با تاریخ طولانی و دنبالهدار رویدادهای هولناکی که انسان پدید آورده است، مطابقت داد؟ مثال اقدام نازیها در قتلعام شش میلیون یهودی از جمله بیش از یک میلیون کودک که او در کتابش آورده است. کار برگمن در افشای آن آزمایشها و نظریههای پس از هولوکاست ستودنی است اما هولوکاست خود گواه و گویاست، امری که تسکینی برای آن نیست.
او در این باره سخت اندیشیده است. میگوید که مردم تنها زمانی واقعاً میتوانند چنین کارهای هراسانگیزی بکنند که از نظر جسمانی از هم دور هستند (و این کتاب آمار خیرهکنندهای از سرپیچی مکرر سربازان از تیراندازی به دشمن دارد، الگویی که به قرنها پیش بازمیگردد). اما آیزانتس گروپن (Einsatzgruppen) چطور، جوخههای مرگ سیاری که طبق برآوردها حدود ۱/۳ میلیون یهودی را به قتل رساندند؟ برگمن میگوید، آن آدمها پس از سالها که در معرض تبلیغات نازی قرار داشتند، از قربانیان خود «فاصلهی روانی» گرفته بودند. این استدلال شاید در رابطه با آلمانیهای مسلح جواب بدهد اما همدستانشان در لیتوانی، لتونی، لهستان و اوکراین چطور، جاهایی که مردم کمتر در معرض چنین امری بودند؟
The Guardian
برگمن مستنداتی را برمیشمارد که انگیزهی عاملان این وقایع اغلب ریشه در صفاتی دارند که معمولاً تحسینشان میکنیم، مثل وفاداری به سربازان همقطار. او نشان میدهد که مقولهی دوستی که باعث تمایز نوع انسان میشود ــ او نوع ما را نوع تولهسگ انسان مینامد ــ چگونه وجه تاریکی نیز دارد، چرا که احساس یگانگی با «ما» میتواند تبدیل به دشمنی وحشیانه با «غیر ما» شود. او میگوید، «قدرت برتر پنهان ما» دوستی و توانایی همکاری است و با این حال «ما ظالمترین گونهها نیز هستیم». اما بیگمان این جملهی آخر بهطور مهلکی به رسالهی او آسیب میزند. این طور نیست؟
«تأکید میکنم که من در واقع نمیگویم مردم خوب هستند. عنوان کتاب به هلندی این است: De Meeste Mensen Deugen؛ یعنی «بیشتر مردم Deugen هستند» و خب،deugen واژهای نیست که بتوانید ترجمهاش کنید. چیزی میشود مانند «در اعماق وجودشان نسبتاً خوب» یا «با این حال خوب». او سپس ویرانگری انسان را با این عبارات توضیح میدهد: «ما به دنیا نیامدیم که چنین کنیم بلکه قادر به انجام آن هستیم.»
ما دربارهی سن و سال او صحبت میکنیم و این که آیا این امر به جوانان اعتماد به نفس میدهد که کتابی این چنین جسورانه و با تأکیدات شدید بنویسند و بخواهند به مصاف پیشکسوتها بروند چنان که این کتاب ضربات مکرری به غولهای این ژانر مانند هراری، ملکوم گِلَدول و استیون پینکر میزند. برگمن تأیید میکند: «من به "انسان خردمند"[10] حسودیام میشد.» او میگوید که خوششانس بوده اسیر آن نوع تخصصگرایی رایج در محیطهای دانشگاهی نشده و به جای آن برای تحسینشدهترین نشریهی هلندی، کارسپاندنت[11]، کار میکند که به او آزادی میدهد تا آنچه را که دوست دارد دنبال کند. این سخن همچنین به آن معناست که لازم نیست خبرنویسی کند، چیزی که او آن را مضر به حال تفکرمان میداند، همان طور که شکر برای بدن مضر است، تمرکز مداوم بر رویدادهای استثنایی را منفی تلقی میکند. اما بله، او اذعان دارد که شاید این واقعیت که وی محدودیتهای چندانی ندارد و هنوز بچهدار نشده این میان نقش داشته است. وانگهی، «تصور میکنم بهترین کاری که مردم انجام میدهند اغلب مربوط به زمانی است که جوان هستند. درست است؟»
پس آیا این اطمینان او تا کنون نیز ادامه یافته است؟ آیا بازدیسی جامعه در جهت همکاری و برابری، سر کار، در مدرسه و در زندان، رخ میدهد؟ او میگوید که نمیداند، هر چند مجذوب فراخوان اخیر و بحثبرانگیز مقالهی سردبیر فایننشال تایمز در رابطه با توزیع دوبارهی منابع، درآمد پایهی همگانی و مالیات بر سرمایه شده است. او از این «انفجار همکاری و نوعدوستی» در واکنش به این بیماری عالمگیر امیدوار شده است، از این که «مردم همهی امور را از پایین تا بالا سازمان میدهند». اما او میگوید نکتهی مهم این است که وقتی این بحران بلافصل بگذرد جریان چپ آماده خواهد بود زیرا آنها مترصدند که از ایدههایشان استفاده شود. بیگمان، ایدههای او در شمار ایدههایی قرار دارند که تقریباً از بالاترین درجهی اهمیت برخوردارند.
برگردان: سپیده جدیری
جاناتان فریدلند ستوننویس روزنامهی گاردین است. عنوان جدیدترین رمان او، که با نام مستعار سَم بورن نوشته، توطئه علیه رئیس جمهور است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Jonathan Freedland, ‘Rutger Bregman: the Dutch historian who rocked Davos and unearthed the real Lord of the Flies’, The Guardian, 9 May 2020.
[1] اپلیکیشن زوم برای ویدیو کنفرانس
[2] سال پایان جنگ جهانی دوم و فروپاشی امپراتوریهای آلمان و ژاپن
[3] عنوان کتاب ستایششدهی یووال نوح هراری است که با عنوان فرعی «تاریخ مختصر بشر» در سال ۲۰۱۴ به زبان انگلیسی منتشر شد و از آن زمان به زبانهای مختلفی ترجمه شده و شهرت جهانی یافته است.
[4] مستندساز معروف بریتانیایی در حوزهی محیط زیست
[5] نوعی تأمین اجتماعی همگانیست که بر اساس آن تمام افرادِ مقیم یک کشور به طور منظم مبلغی را از دولت دریافت میکنند، فارغ از هر درآمد دیگری که دارند.
[6] آزمایشهایی که استنلی میلگرام، روانشناس آمریکایی در اوایل دههی ۱۹۶۰ برای سنجش میزان اطاعت انسانها از منبع اقتدار انجام داد.
[7] جزیرهای در اقیانوس آرام جنوبی و متعلق به کشور شیلی
[8] اشارهای به این جمله ی مسیح که اگر کسی به گونه راستتان سیلی زد، گونهی چپتان را هم به طرف او برگردانید.
[9] موعظهی سرکوه از معروفترین خطابههای عیسی مسیح است که بر فراز کوه زیتون برای شاگردان خود و انبوه مردم ایراد کرد.
[10] کتاب معروف یووال نوح هراری
[11] De Correspondent