آیا دانشِ بسیار فهم میآورد؟
Getpocket
پُردانشان: تاریخی فرهنگی از لئوناردو داوینچی تا سوزان سانتاگ، نویسنده: پیتر برک، دانشگاه ییل، 2020.
در قطعهای متعلق به هراکلیتوس (535-475 ق.م.)، یکی از قدیمیترین متونی که در زمرهی آثار محوری فلسفهی غرب محسوب میشود، آمده است: «دانشِ بسیار، فهم نمیآورد.» صرفِ میزان دانشی که فرد دربارهی جهان دارد، هر اندازه هم که گسترده باشد، تضمین نمیکند که فرد چیستی یا نحوهی کار جهان را دریافته باشد. از همین روی، هراکلیتوس نسبت به پُردانشان (polymaths) بدگمان بود. برای مثال او فیثاغورث را شارلاتان میخواند زیرا فیثاغورث بسیار پردانش بود. هراکلیتوس او را نه یک شیّاد معمولی بلکه «سَروَر شیّادان» میدانست. بسیاری از پیچیدگیهای جهان پیشاسقراطی بر ما پوشیده است اما این بحث را به خوبی میتوانیم درک کنیم. زیرا ما نیز اغلب افراد جامعالاطراف را دغلکار و پُردانشی را شارلاتانیسم خوانده و نفی میکنیم. کارلو گینزبورگ (Carlo Ginzburg) بیهیچ ملاحظهای میگفت: «فوکو یک شارلاتان است.» آیزایا برلین تا اندازهای باملاحظهتر بود و با طعنه دربارهی دریدا میگفت: «فکر میکنم او احتمالاً یک شارلاتان واقعی است هرچند انسان باهوشی است.» امروزه برای این که پژوهشگر خوشنامی باشید باید در محدودهای جزئی و کاملاً مشخص از یک رشته تخصص داشته باشید و از اظهارنظرهای کلی اجتناب کنید. روزگاری فردی دربارهی لئو اشتراوس گفته بود که دانش او به حدی خارقالعاده است و به قدری حوزههای متعدد را در بر میگیرد که همکارانش او را بیصلاحیت میدانند. در واقع، به پردانشی شهره بودن میتواند زندگی حرفهای افراد را نابود کند. ماکس وبر یک سده پیشتر عرف فعالیت دانشگاهی امروز را صورتبندی کرده بود: «محدودسازی کار تخصصی، و دست کشیدن از جامعیت فاوستی انسان، شرط هر گونه کار باارزش در جهان مدرن است.» از قضای روزگار، وبر خود فردی فاوستی بود که بین تاریخ، حقوق، جامعهشناسی، فلسفه و نظریهی سیاسی در نوسان بود.
این که مشاجرهای باستانی بین دانش تخصصی و پردانشی برای ما آشنا به نظر میرسد، تصادفی نیست. همانطور که پیتر برک (Peter Burke) در پردانشان نشان میدهد این گفتگو همواره بخشی از بازنمایی جهان غرب بوده است که در طی قرون متوالی دائماً تکرار شده و تشدید یافته است: «ماهیت آن همواره یکسان بوده و تنها از نظر تأکیدات و شرایط تفاوت داشته است.» هر زمان که متخصصان و آماتورها، نظریه و عمل، دانش نظری و کاربردی، جزئیات و کلیات را در برابر هم قرار میدهیم در واقع در مشاجرهای مشارکت میکنیم که در یونان باستان آغاز شده است. برک برای تأکید بر موضوع مورد مناقشه از تمایز آیزایا برلین بین «روباه»، که «چیزهای بسیاری میداند»، و «خارپشت»، که «تنها یک چیز عمده میداند»، استفاده میکند.
آنچه باعث تداوم این بحث شده این است که غرب هم برای تخصص و دقت ارزش قائل بوده و هم تحسینگر آرمان دانش کلّی و فراگیر بوده است. هراکلیتوس فیثاغورث پردانش را مسخره میکرد اما یونانیان برای موزی به نام پولیماتیا [به معنای پردانش] احترام بسیاری قائل بودند. آموزش خوب در دوران باستان عبارت بود از «انکیلیکوس پایدیا» (که واژهی encyclopedia [دائرةالمعارف] از آن برگرفته شده است)، برنامهای بلندپروازانه که طی آن دانشآموز باید تمام چرخهی دانش را طی میکرد. بخش عمدهی آموزش «علوم انسانی» ما نیز منطق مشابهی دارد. در دوران رنسانس نیز احتمالاً مردم گاهی به پروژههای غیرواقعبینانهی لئوناردو داوینچی میخندیدند اما در همان حال ستایشگر او نیز بودند. آنان او را تجسم آرمانی میدانستند که برایشان بسیار ارجمند بود، همان آرمانی که برای ما نیز ارجمند است. دکتر فاوست قرار بود چهرهای پلید و منزجرکننده باشد (معاون شهردار نورمبرگ، در 1352، ضمن جلوگیری از ورود دکتر فاوست به شهر او را «لواطکار و جادوگر» خواند) با این حال به قهرمانی الگوواره مبدل شده است. حدود صد سال قبل، زمانی که اسوالد اشپنگلر به دنبال نامی بود تا ماهیت جهان مدرن را توصیف کند، اصطلاح «فاوستی» را مطرح کرد. پردانشان را به نامهای مختلفی خواندهایم («آماتور» و «شیّاد» و حتی بدتر) اما هرگز نخواستهایم که بدون آنان باشیم.
پردانشی چنان نقش مهمی در تاریخ فرهنگی و فکری غرب داشته که برک تنها توانسته است به شش قرن گذشته بپردازد. او به بررسی فهرستی 500 نفره از پردانشان میپردازد که از فیلیپو برونلسکی و نیکولای کوزایی تا امبرتو اکو، سوزان سانتاگ و تزوتان تودروف را در بر میگیرد. برک در بخش نخست کتاب به ترتیب تاریخی به این پردانشان میپردازد و آنان را در زیر چهار روح زمانه گروهبندی میکند («عصر انسان رنسانس، 1600-1400»، «عصر غولهای دانش، 1700-1600»، «عصر ادیبان، 1850-1700»، «عصر قلمرومندی، 2000-1850»). با این حال برک به دنبال چیزی بیش از معرفی تعدادی چهرهی پردانش است. یکی از بلندپروازیهای کتاب توصیف «برخی گرایشهای فکری و اجتماعی و در نتیجه یافتن پاسخی برای این پرسش کلی است که کدام اشکال سازمان اجتماعی و شرایط فکری برای مجهودات پردانشی مطلوب یا نامطلوب است.»
پردانشی عبارت است از بیمرزی در عمل؛ نادیده گرفتن مرزهای رشتهای و عرفی، برچسبها و طبقهبندیها جزئی از شرح وظایف پردانشان است. در کانون هر فعالیت پردانشان، نوعی طغیانگری و ضدیت با نظام مستقر وجود دارد.
به یک معنا، پردانشی عبارت است از بیمرزی در عمل؛ نادیده گرفتن مرزهای رشتهای و عرفی، برچسبها و طبقهبندیها جزئی از شرح وظایف پردانشان است. در کانون هر فعالیت پردانشان، نوعی طغیانگری و ضدیت با نظام مستقر وجود دارد. به همین دلیل است که نظاممند کردن و مطالعهی دقیق پردانشی، به عنوان پدیدهای فرهنگی و تاریخی، بسیار دشوار است. چگونه میتوان قیامی علیه سلطهی نظامها را نظاممند ساخت؟ همین امر کوششهای برک را ارزشمندتر میکند. برای مثال، او سنخشناسیهای متعددی از پردانشان ارائه میکند: فعال در برابر منفعل (بسته به این که آیا آنان مولد دانشاند یا صرفاً مصرفکنندهی آن)، محدود در برابر فراگیر (آیا در رشتههای مرتبط فعالیت دارند یا آزادانه به همه جا سر میکشند؟)، همزمان یا زنجیروار (آیا انواع دانش را به طور همزمان پیگیری میکنند یا به صورت متوالی؟). تمایز پراهمیتتری که وجود دارد بین پردانشان «مرکزگریز»، کسانی که دانش را بدون توجه به هرگونه ارتباط ممکن بین آنها گردآوری میکنند، و پردانشان «مرکزگرا» است یعنی کسانی که هر آنچه را جذب میکنند در درون نظامی از پیش موجود قرار میدهند. برک میگوید: «گروه نخست از کنجکاویِ همهچیزخوانی به وجد میآید و گروه دوم شیفته ــ یا دلمشغول ــ چیزی است که یکی از پردانشان به نام یوهان هاینریش آلستد "زیبایی نظم" میخواند.»
نکتهی مفید دیگری که برک مطرح میکند به مسئلهای مربوط میشود که او «سندروم لئوناردو» میخواند. پردانشی هر اندازه هم که جذاب باشد اما میتواند یک مصیبت نیز باشد و تبدیل شود به ناتوانی در به پایان رساندن هر چیزی و قادر نبودن به دنبال کردن هر کاری تا نتیجهی منطقیاش. داوینچی، یکی از بزرگترین و نامتعارفترین پردانشان، نابغهای خودآموخته و فاقد تحصیلات کلاسیک اومانیستی (او خود را «مردی بیسواد» میخواند) در روایت برک تجسم پردانشی است. آنچه در بسیاری از پروژههایی که داوینچی «رها کرد یا صرفاً ناتمام گذاشت» توجه ما را به خود جلب میکند «اتلاف عظیم انرژی» است. از نظر برک، داستان زندگی داوینچی بسیار پندآموز است: به دنبال آرزوهای واهی انرژی خود را تلف نکنید.
یکی از انتقاداتی که به پردانشان وارد میشود این است که در گردآوری اطلاعات زیادهروی میکند. گویی در اثبات این گفتهی قدیمی که ما به همان چیزی تبدیل میشویم که در حال بررسیاش هستیم، در صفحات متعددی از کتاب برک، به ویژه در بخش نخست که تاریخی است، این احساس به خوانده دست میدهد که او به شکلی بیهدف سرگرم گردآوری اطلاعات است. برای نمونه:
همانطور که یکی از حامیان لایبنیتس در حالت نیمهعصبانیت گفته است، او «کنجکاوی سیریناپذیر»ی دارد، عبارتی که پژوهشگران آثار او نیز تکرارش کردهاند. یکی از معاصرانش او را «در تمام علوم کاملاً خبره» میخواند و فردی دیگر او را «نابغهای با دانشی گسترده و فراگیر». ... در یکی از واژهنامههای انتشاریافته در سال 1733 لایبنیتس «پردانشی مشهور» معرفی میشود. دانشمند آلمانی برجستهای در قرن نوزدهم ... او را پژوهشگری میخواند که «دانشی تمام و کمال» دارد.
نقلقولها مدام بر روی هم تلنبار میشوند تا این که معنا و تأثیر خود را از دست میدهند. همچنین خواننده در سراسر کتاب با تکرار مکررات مواجه میشود که یک ویراستاری دقیقتر میتوانست آن را برطرف کند. سه مرتبه از پاول فلورنسکی نام برده میشود و هر مرتبه او را «داوینچی ناشناختهی روسیه» یا «لئوناردوی روسیه» میخواند. در مرتبهی سوم هم از داوینچی بیزار میشوید و هم از ویراستار کتاب.
برای نوشتن دربارهی پردانشان باید پردانش بود و برک نشان میدهد که فردی پردانش است. برک هشدار میدهد که شاید هراکلیتوس در مردود شمردن پردانشی شتابزده عمل کرده است. خیلی چیزها به فهم میانجامد از جمله دانش بسیار. این کتاب نه تنها دربارهی تاریخچهی پردانشی اطلاعات مهمی به ما میدهد بلکه ما را نسبت به آیندهی پردانشی نیز آگاه میکند. زیرا قطعاً پردانشی در آینده نیز حضور خواهد داشت.
برگردان: هامون نیشابوری
کوستیکا براداتان فیلسوف آمریکایی و استاد افتخاری فلسفه در دانشگاه کوئینزلند است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Costica Bradatan, ‘The fox and the hedgehog: Polymathy’s past and future,’ Times Literary Supplement, 2 October 2020.