نجات نیچه از شرّ نازیها
والتر کافمن: فیلسوف، انسانگرا، بدعتگذار، نویسنده: استنلی کورنگولد، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۲۰.
اگر گفتگو دربارهی نیچه در دنیای انگلیسیزبانِ امروز جزئی از ادب و فرهیختگی به شمار میرود، همه به لطف یک نفر است: والتر کافمن. مهاجر یهودی آلمانی که در سال 1939 وارد ایالات متحده شد، پس از فارغالتحصیلی از کالج ویلیامز درس دورهی دکترای خود را در هاروارد متوقف کرد تا در نیروی هوایی ارتش آمریکا ثبت نام و در طی جنگ به عنوان بازجو برای اطلاعات ارتش خدمت کند. در برلین بر حسب تصادف به نسخهای از مجموعهی آثار نیچه برخورد و ــ مثل بسیاری دیگر چه پیش از خود و چه پس از خود ــ به سرعت شیفتهی وی شد. او پس از مرخص شدن از خدمت وظیفه به هاروارد برگشت و تصمیم گرفت که پایاننامهی دورهی دکترایش را دربارهی نیچه بنویسد. در عرض یک سال رسالهاش را در باب «نظریهی ارزشهای نیچه» به پایان رساند و شروع به تدریس فلسفه در دانشگاه پرینستون کرد، و ۳۳ سال به این کار ادامه داد. سه سال بعد، در سال 1950، پیش از آنکه حتی 30 ساله شود، نخستین کتابش را منتشر کرد: نیچه: فیلسوف، روانشناس، مسیحاستیز. بعد از آن ما دیگر هرگز آثار نیچه را مثل گذشته نخواندیم.
کافمن جوان با چالشهای بسیار مهمی مواجه بود. حزب نازی تلاشی آگاهانه و عمدی برای وارد کردن نیچه در فهرست بنیانگذاران فکری خود کرده بود: آلفرد بویملر (Alfred Bäumler)، رئیس مؤسسهی آموزش و پرورش سیاسی در برلین، در سال 1931 کتابی نوشت با عنوان نیچه: فیلسوف و سیاستمدار، و در آن کتاب تلاش کرد تا نظریهی دولت نیچه را به نظریهی دولت نازی مربوط کند. توماس مان با مطالعهی این کتاب آن را «پیشگویی ظهور هیتلر» خواند.
در واقع، مجموعهی آثار نیچه که کافمن در برلین پیدا کرده بود چاپ موزاریون (Musarion) بود، که ریچارد و ماکس اولر (Richard and Max Öhler)، برادران نازی (عموزادههای خود نیچه)، و فردریش وورتسباخ (Friedrich Würzbach)، مبلغ و مروج حزب نازی، گردآوری کرده بودند. وورتسباخ، بهرغم آنکه بعداً به علت نیمهیهودی بودن از حزب نازی اخراج شد، یکی از مدافعان پرهیاهوی خوانش «زیستشناختی-نژادپرستانه» از نیچه بود. برادران اولر به همراه الیزابت فورستر-نیچه (Elisabeth Förster-Nietzsche)، خواهر نیچه، آرشیو نیچه را در وایمار بنیان نهادند، و سپس آن را به دستگاه تبلیغاتی نازیها تبدیل کردند: هیتلر در دههی 1930 مرتباً از آنجا بازدید میکرد. آنها با استفاده از مجموعهی جعلی آخرین یادداشتهایی که خواهر نیچه گردآوری کرده بود به ترویج این دیدگاه یاری رساندند که نیچه در پایان حیاتش در حال طراحی شاهکاری با عنوان ارادهی معطوف به قدرت بود. وورتسباخ در پسگفتار چاپ موزاریونِ این اثر در سال 1926 ایدهها و افکار نیچه را مستقیماً به نظریههای نژادی نازی مرتبط کرد. کافمن از دست این افراد بسیار عصبانی بود.
در دنیای انگلیسیزبان برتراند راسل جنگ جهانی دوم را «جنگ نیچه» نامید. راسل در ایالات متحده، در کالج برین مار (Bryn Mawr College)، نزدیک فیلادلفیا، جا خوش کرده بود و مشغول نوشتن تاریخ فلسفهی غرب بود، کتابی که در آن نظری تحقیرآمیز ــ و بعدها بسیار انتقادی ــ به نیچه داشت. راسل کتاب تاریخ خود را واکنش و پاسخ شخصیاش به جنگ میدانست، و کافمن نیز همین درک را نسبت به کتاب خودش داشت، و آن را نوعی «عمل سیاسی-فرهنگی» شخصی به حساب میآورد، و استانلی کورنگولد (Stanley Corngold) هم، در زندگینامهی فکری کافمن که آن را استادانه، و با تردستیهای روشنفکرانه به رشتهی تحریر درآورده است، این را به خوبی نشان میدهد.
کافمن به جای آنکه نیچه را فیلسوف رایش سوم بنمایاند، او را به نحوی استوار در سنت «بزرگ» فلسفی غرب جای میدهد، سنتی که «سقراط و افلاطون، لوتر و روسو، کانت و هگل» را شامل میشود. او در عین حال دِین نیچه به گوته را با سند و مدرک نشان میدهد، و در حوزهی شخصی ثابت میشود که آنچه تعیینکننده بوده خط سیر گوتهای است، بهویژه در نحوهی ارتباطش با ایدئال آلمانی بیلدونگ (Bildung) در آموزش و پرورش. هر کسی که آثار نیچه را میخواند با این واقعیت برخورد میکند که گویا نیچه مستقیماً برای او مینویسد. این کیفیت نوشتههای اوست که آن را برای افراد باذوق بسیار سکرآور و فرحبخش میکند، و به نظر میرسید که کافمن به آن مثل شرابی قوی علاقهمند شده باشد. نیچه معلم و مربی کافمن شد.
شباهتهایی میان زندگی نیچه و زندگی کافمن وجود دارد: دانشآموز باهوش و استثنائی، منصب دانشگاهی در اوان جوانی، تجربهی جنگ، مواجههی تصادفی با یک فیلسوف، مهاجرت، تنهایی، شعر، مرگ نابهنگام. کافمن در 1980 در سن ۵۹ سالگی از دنیا رفت، و فقط چهار سال بیشتر از نیچه عمر کرد. والتر به گفتهی فلیکس، برادرش، در چهارمین سفر فاوستیاش برای اینکه خودش را پیدا کند، در غرب آفریقا بر اثر بلعیدن یک انگل که به قلب او حمله کرد از پای درآمد. او بعداً در خانهاش در پرینستون در اثر پاره شدن سرخرگ آئورت بدرود حیات گفت.
نیچه سیاست روزگارش را مردود میدانست، و «ضدسیاسی» بودن او هرگز به معنای ردّ و نفیِ بیقید و شرطِ سیاست نیست.
با این همه، یک مورد اختلاف آنها دین بود. در حالی که «مرگ خدا»ی نیچه همچنان یکی از مشهورترین اقوال اوست، در سال 1961 کافمن ایمان یک بدعتگذار را نوشت. کافمن که در سال 1921 در فرایبورگ متولد شده بود تربیت لوتری داشت اما بعد از آنکه دریافت که درکی از روحالقدس ندارد و تمام نیاکانش هم یهودی بودهاند (پدرش به مسیحیت گرویده بود، اما مادرش نه)، از مسیحیت اعراض کرد و در سال 1938 رهسپار برلین شد تا زیر نظر لئو بِک (Leo Bäck)، خاخام یهودیت اصلاحطلب، در انستیتوی برلین در رشتهی مطالعات یهودی به تحصیل بپردازد. این مطالعات با مهاجرت او ناقص ماند اما علاقهاش به دین ادامه یافت، و مخالفت او با نیچه در بخش سوم عنوان فرعی کتاب او دربارهی نیچه مشهود است: مسیحاستیز. بخش دوم ــ روانشناس ــ به عملکرد آموزشی و تربیتی نیچه اشاره دارد. برای یک مهاجر یهودیِ جنجالی با لهجه و سر و سیمای کودکانه، در آنچه همچنان نوعی فرهنگ دانشگاهی غالباً یهودستیزانه بود، داشتن درجهای از خودآگاهی امری حیاتی به نظر میرسید. فیلسوف، بخش اولِ عنوان فرعی، هدف اعلامشدهی کتاب بود.
کوشش برای تبدیل نیچه به فیلسوفی محترم، آنگونه که اکنون تصور میکنیم، کاملاً موفقیتآمیز بوده است، و نوشتههای نیچه جایگاه شایستهی خود را در میان آثار اصیل و معتبر فلسفهی غرب که در سراسر دانشگاههای جهان تدریس میشود به دست آورده است. اما به چه قیمتی: بهای پرداختی برای نجات نیچه از مغاک فلسفی انکار هر گونه علاقهی او به سیاست بوده است. همانطور که کافمن در مؤخرهی کتابش مینویسد: «ما تلاش کردیم که نشان دهیم که نیچه مخالف ستایش از دولت و لیبرالیسم سیاسی بوده است زیرا او اصولاً "سیاستستیز" بوده است و، گذشته از این حتی از تصور تعلق به هر "حزبی" بیزار بوده است». کافمن مطابق با نظرش دربارهی نیچه در مقام آموزگار، سیاست او را اساساً نوعی «نبرد فکری» (Geisterlrieg) برای تسلط بر نفس خود و «اعتلای» غرایز تفسیر کرده است.
این دیدگاه بلامنازع نمانده است. در سال 1970 کانر کروز اوبراین (Conor Cruise O’Brien)، دیپلمات ایرلندی و متخصص آثار ادموند برک، قطعهای با عنوان «نیچهایهای ملایم» نوشت، و کافمن را به خاطر سانسور کردن اظهارات آشکارا بیرحمانهتر نیچه به باد انتقاد گرفت، و ادعا کرد که نیچه یک یهودستیزِ مسیحاستیز بوده، و سیاستش همارز با ماکیاولیسم محض است. اما کورنگولد در پینوشت کتابش به بررسی برخی از وجوه اصلی انتقاداتی میپردازد که نیچهی کافمن در معرض آن قرار گرفته است، و در این پینوشت عالی به درستی خاطرنشان میکند که کافمن خود را از چالش با نیچهایهای «خشن» کنار نکشیده، بلکه رو در رو و مستقیم با این چالش مواجه شده است. در همان قطعهی مؤخره او با «نیچهایهای خشن» که نیچه را پیامبر جنگهای عظیم و سیاست قدرت و مخالف دموکراسی و لیبرالیسم سیاسی میدانند مخالفت میکند، در حالی که «نیچهایهای ملایم» را هم به خاطر عقیدهی آنها به اینکه نیچه را لیبرال، دموکرات یا سوسیالیست میدانند مورد انتقاد قرار میدهد. کورنگولد در عین حال نشان میدهد که متونی که اوبراین بر آنها تکیه کرده اکثرشان متعلق به نسخهی بیاعتبارشدهی ارادهی معطوف به قدرت است. اما شاید چشمگیرترین نکته در مورد نوشتهی اوبراین این است که در نشریهی نیویورک ریویو آو بوکس منتشر شده که به گفتگوهای ادبی و فرهنگی اختصاص دارد.
مباحثهی میان نیچهی «ملایم» و «خشن» مقدم بر این دوره است: پیشاپیش در دورهی میان دو جنگ جهانی مشاجرهای بر سر ماهیت سیاست نیچه وجود داشت. به سبب زمینهی سیاسی موجود آنچه به یاد داریم نیچهی نازی است، که بویملر، برادران اولر، وورتسباخ و دیگران رهبری آن را داشتند، اما اینها تنها صداها نبودند. در سال 1918 ارنست برترام (Ernst Bertram) کتابی با عنوان نیچه: سوءقصد به یک اسطوره منتشر کرد که تفسیر «انقلاب محافظهکارانه» را پیش میکشد که در ارتباط با محفل اشتفان گئورگهی (Stefan George) شاعر است: برترام، در کنار برادران اولر، آماج بخش اعظم انتقادات کافمن بوده است.
اما در سال 1933 کارل یاسپرس، فیلسوف اگزیستانسیالیست و روانکاو سوئیسی-آلمانی، تحقیق خود را دربارهی نیچه منتشر کرد، و این تحقیق همهجا به عنوان یکی از نخستین مطالعات واقعاً بسیار عالمانه از نیچه محسوب شد. یاسپرس که میخواست «جهان اندیشهی نیچه را به نحوی مؤثر بر ضد ناسیونال سوسیالیستهایی سامان دهد که نیچه را فیلسوفِ خود میشمردند» طولانیترین فصل اثرش را به «سیاست بزرگ» نیچه اختصاص میدهد. با وجود این، حق با کافمن است که میگوید نیچه سیاست روزگارش را مردود میدانست، و «ضدسیاسی» بودن او هرگز به معنای ردّ و نفیِ بیقید و شرطِ سیاست نیست.
ما تا ابد مدیون کافمن هستیم که نیچه را از دست نازیها نجات داد، و میراث او امروز این است که، حال در سپیدهدم قرن بیستویکم، میتوانیم آن بحثهای قرن بیستمی را پشتِ سر بگذاریم. شگفت اینکه چه بسا بهترین نحوهی گامبهگام با نیچه پیش رفتن این باشد که او را به زمانهی خودش بازگردانیم: اروپای اواخر قرن نوزدهم.
برگردان: افسانه دادگر
هوگو دروشِن استادیار نظریهی سیاسی در دانشگاه ناتینگهام و نویسندهی کتاب سیاست بزرگ نیچه (2016) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Hugo Drochon, ‘Saving Nietzsche from the Nazis’, Times Literary Supplement, 6 November 2020.