بازیها: تاریخ جهانی المپیک
هیاهو و شادی، ورزش و تبلیغات تجاری، سیاست و ایدئولوژی؛ چه چیزهایی در پس نمایش پرشور المپیک است؟ خاستگاهش چیست و آیندهاش به کجا میانجامد؟ رانسیمن نشان میدهد که چگونه گلدبلات در بازیها، تاریخ جهانی المپیک، گوشههای نهان در سایه تبلیغات المپیک را به میدان میآورد و به ما مینمایاند.[1]
بازیها: تاریخ جهانی المپیک، نویسنده: دیوید گُلدبِلات، انتشارات دابلیو. دابلیو نُرتُن، 2016
در واقع المپیک هرگز به ورزش ربط نداشته است. همان طور که دیوید گلدبلات در این کتاب جذاب و افشاگر نشان میدهد، این بازیها از ابتدا وسیلهای برای القای جهانبینیای عمدتاً مبتنی بر سیاست زشت و علم قلابی بوده است. البته گاهی تجارت، و نه رقابت ورزشی، بر سیاست سایه افکنده است. نخستین دورههای این بازیها جزئی از نمایشگاههای تجاری- پاریس (1900)، سنت لوئیس (1904) و لندن (1908)- بود که فرهنگ و تمدن غربی را تبلیغ میکردند. در سنت لوئیس، «بخش انسانشناسی»، مسابقههای ویژهای را میان «مردم متمدن و بومیها» برگزار کرد تا توان ورزشی آنها را بسنجد. نتیجهی گزارش رسمی چنین بود: «ورزشکاران قبایل وحشی و نامتمدن ضعیفتر بودند و دربارهی آنها بهشدت مبالغه شده بود.» میدانیم که هیتلر المپیک 1936 برلین را به ابزاری برای تبلیغ نظریههای نژادی خود تبدیل کرد اما کار او با روح جنبش المپیک ناهمخوان نبود؛ او صرفاً در همان مسیر پیش میرفت.
میتوان پیِر دُ کوبِرتَن، بنیانگذار المپیک مدرن، را مقصر اصلی دانست. این اشرافزادهی کاتولیک فرانسوی، اَنترناسیونالیستی اصیل بود اما انترناسیونالیسم برای او چیزی جز تجلیل محاسن ظاهراً فراگیر فرهنگ والای اروپایی نبود. مهمترین این محاسن مردانگی بود. به نظر کوبِرتَن، ورزش زنان «زشتترین منظرهای» بود «که چشم آدمی میتواند تصور کند». مسابقههای زنان تنها به رقابتهایی زینتی همچون تیراندازی با کمان محدود میشد.
گلدبلات نشان میدهد که تغییر در جنبش المپیک بسیار کند بوده است. در المپیک 1928 آمستردام، سرانجام زنان اجازه یافتند که در دو 800 متر رقابت کنند؛ رقابتی چنان نفسگیر که بسیاری از دوندگان پس از عبور از خط پایان غش کردند (امروز هم چنین اتفاقی رخ میدهد). خبرنگاری در توصیف این مسابقه نوشت، «چه قدر رقتانگیز بود که دیدیم این دخترها پس از عبور از خط پایان ناگهان مثل گنجشکهای مرده روی زمین افتادند». به نظر مسئولان، این مسابقه ثابت کرد که رقابت شدید با جثهی ضعیف زنان سازگار نیست. باورنکردنی است اما واقعیت این است که از آن پس تا المپیک 1964 حداکثر مسافت رقابتهای دو زنان 200 متر بود.
حمل مشعل المپیک به ورزشگاه المپیک برلین در ۱ اوت ۱۹۳۶.عکس: Getty Images
با مطالعهی این کتاب درمییابیم که المپیک تنها از جنبه سیاسی و علمی بد نبوده بلکه از نظر تبلیغاتی هم بد بوده است. موفقیت جِسی اُنز، دوندهی سیاهپوست آمریکایی، تلاش هیتلر برای نمایش برتری رایشِ[2] هزارسالهاش را ناکام گذاشت. ممکن است فیلمهای لِنی ریفِنشتال از المپیک 1936 برلین گیرا باشد اما تنها یک دهه پس از آن، اثری از حکومت رایش نبود. بعد از آن هم تلاش برای استفاده از این بازیها به نفع اهداف سیاسی، موفقیتآمیز نبوده است. در اوایل دههی 1980، المپیک بازیچهی نبردهای تبلیغاتی دوران جنگ سرد شد. پس از حملهی شوروی به افغانستان در سال 1979، آمریکا المپیک 1980 مسکو را تحریم کرد. روسها کوشیدند آن بازیها را به ابزاری برای تبلیغ کمونیسم شوروی تبدیل کنند اما تنها یکنواختیِ ملالآور کمونیسم را نشان دادند. آنها با تحریم المپیک 1984 لسآنجلس در پی انتقامجویی برآمدند. آمریکاییها سعی کردند که آن بازیها را به ابزاری برای تبلیغ محاسن سرمایهداری تبدیل کنند اما فقط عوامانگی سرمایهداری را نمایش دادند.
المپیک لس آنجلس حداقل از نظر مالی درآمدزا بود (یکی از علل آن حمایت مالی کوکاکولا بود که البته سبب شد مایکل جکسون نتواند در مراسم اختتامیه آواز بخواند زیرا با پپسی قرارداد داشت؛ به جای او لایونِل ریچی آواز خواند). اما به طور کلی، کارنامهی تجاری المپیک سرشار از ناکامی و سوء مدیریت است. المپیک 1976 مونترال، این شهر را تا مرز ورشکستگی پیش برد (بدهی این شهر در سال 2006 تسویه شد). المپیک 2004 آتن در نابودی نظام اقتصادی یونان سهیم بود؛ امری که چند سال بعد نظام اقتصادی دنیا را تا مرز فروپاشی پیش برد.
در دورههای اخیر، مسئولان وعده میدادهاند که این بازیها به احیای نواحی فراموششدهی شهری خواهد انجامید و اهالی محل را دوباره با ورزش آشتی خواهد داد؛ اما به ندرت چنین شده است. المپیک 1996 آتلانتا بزرگترین نماد ناهمخوانی میان انتظارات و نتایج است. انتخاب این شهرِ دورافتادهی جنوبی برای میزبانی المپیک، ظهور یکی از شهرهای مهم قرن بیستویکم را نوید میداد اما این بازیها به علت نظام ناکارآمد حملونقل، آبوهوای نامساعد و کمبود مدیران محلی به فاجعه تبدیل شد. افزون بر این، شمهای از تروریسم داخلی هم به چشم خورد، همان امری که اخیراً به جزئی از زندگی آمریکایی تبدیل شده است. تعریف و تمجید اولیه جای خود را به پدیدهی رایج در المپیک، یعنی رسوایی و اتهام متقابل، داد.
گِیل دِوِرز دوندهی آمریکایی جلوتر از رقبا در المپیک ۱۹۹۶ آتلانتا. عکس: Popperfoto/SAG
البته همه چیز تیره و تار نبوده است. المپیک 2012 لندن مایهی سرگرمی بود- اما حالا چهار سال بعد از آن بازیها چه قدر از آن شور و هیجان و گشودگی به روی جهان را میتوان در بریتانیا یافت؟ المپیک 1992 بارسلون نقش مهمی در تبدیل این شهر به یکی از مقاصد اصلی گردشگران جهان داشت (هر چند همین امر به تنش میان کاتالونیا و بقیهی اسپانیا دامن زد، تنشی که اوضاع سیاسی اسپانیا را بههمریخته است). موفقترین بازیها آنهایی بودهاند که از بلندپروازی پرهیز کرده و به جای تعقیب اهداف بزرگ سیاسی صرفاً کوشیدهاند تا نشان دهند که زندگی جریان دارد. المپیک 1948 لندن به دنیا نشان داد که زندگی ادامه دارد و برگزاری رویدادهای مهم، حتی با بودجهی محدود، ممکن است. المپیک 1956 ملبورن- معروف به «بازیهای دوستانه»- به بازدیدکنندگان یادآوری کرد که استرالیا صرفاً مستعمرهای دورافتاده نیست.
المپیک 1960 رم و المپیک 1964 توکیو به اعادهی حیثیت کشورهای میزبان کمک کرد؛ کشورهایی که پس از فجایع جنگ جهانی دوم بدنام شده بودند. بازیهای المپیک بیشتر به درد ترمیم میخورند تا نمایش بلندپروازیهای جهانی.
در مورد المپیک 2016 ریو نشانهها، امیدبخش نیستند. برزیل میخواست با میزبانی پیاپی جام جهانی و المپیک نشان دهد که به بازیگر مهمی در جهان تبدیل شده است. جام جهانی در خوشبینانهترین نگاه، محاسن و معایبی داشت (عملکرد تیم ملی برزیل حاکی از پیشرفت نبود). المپیک در شرایطی برگزار میشود که این کشور با بحران سیاسی و بیثباتی اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، و انتشار ویروس زیکا احتمال وقوع فاجعهی انسانی را افزایش داده است. شاید این بازیها با موفقیت برگزار شود- همان طور که تجربهی آتلانتا نشان داد، بهتر است که سطح توقعات را پایین نگه داریم- اما در مقایسه با مشکلات حادی که برزیل در سالهای آینده با آن روبرو خواهد بود، المپیک موضوعی فرعی است. نگرش کوبِرتَن به المپیک، یونانی بود و نه رومی: احیای بزرگمنشی باستانی و نه قدرتنمایی عریان. اما تاکنون المپیک همواره عامل انحراف افکار عمومی و وقتگذرانی بیهوده بوده است.
این کتاب از تیزبینی اجتماعی و هوشمندی همیشگی گلدبلات بهره میبرد. اما برخلاف توپ گرد است، اثر عظیمی که دربارهی تاریخ فوتبال جهان نوشته، به نظر نمیرسد که به المپیک واقعاً علاقه داشته باشد. بیشتر به نظر میرسد که نویسندهی این کتاب، وظیفهشناس است و موافق یا حتی مخالف المپیک نیست. با وجود این، هیچ چیز از نگاه تیزبین او پنهان نمانده، بهویژه در روایتهایی که از ناکامیهای فردی، علاوه بر داستانهای آشناتر موفقیت قهرمانان، ارائه میدهد. بعضی از این روایتها فراموشنشدنی اند. در المپیک 1964 توکیو کُکیچی تسوبورایا، دوندهی ژاپنی ماراتون، به مقامی بهتر از رتبهی سوم دست نیافت و در مراحل پایانی مسابقه در برابر تماشاگران هموطن خود سرعتاش را کاهش داد و راه رفت. او پس از مسابقه گفت: «در برابر مردم ژاپن مرتکب اشتباهی نابخشودنی شدم. برای جبران مافات باید در المپیک بعدی بدوم و قهرمان شوم تا سرود ملی ژاپن به گوش رسد.» او سه سال تمرین کرد اما به علت آسیبدیدگی کمر از رقابت بازماند. وی در یادداشتی از ناکامیاش عذرخواهی کرد و خود را کشت.
گلدبلات از رویدادهای فرعی هم غافل نمیماند. در نخستین دورههای المپیک در حاشیهی رقابتهای ورزشی، مسابقههای هنری و موسیقاییای برگزار میشد که اغلب نامعقول بود. گاهوبیگاه جنبشهای رقیبی در اعتراض به المپیک شکل میگرفت. المپیک 1932 لس آنجلس مقارن شد با اوج دوران رکود بزرگ. در آن زمان، «کمیتهی ضدالمپیک» بازیهای کارگران را در شیکاگو برگزار کرد تا نشان دهد که برخلاف دعاوی ظاهری، بازیهای المپیک «فراگیر» نیست. در سال 1936 در «المپیک مردمی» که پیش از المپیک برلین در کاتالونیا برگزار شد، تیمهای کارگری از سراسر دنیا شرکت کردند. جای خالی چنین مسابقههایی در کنار رقابتهای اصلی المپیک 2016 ریو به چشم میخورَد.
گلدبلات به آیندهی المپیک بدبین است. «کمیتهی بینالمللی المپیک» سازمانی نهانروش و غیرپاسخگو، و حامی شرکتهای تجاری و ورزشکارانی است که ماهیچههای خود را به طور مصنوعی تقویت میکنند. گلدبلات نگران است که المپیک 2020 توکیو صرفاً به «ویترینی برای ابزار» تبدیل شود: «خودروهای بیرانندهای که ورزشکاران را به دهکدهی المپیک میبرند؛ اندامها و لباسهای رباتیکی که ورزش را برای جمعیتی همواره رو به پیری ممکن میکنند؛ نسل آیندهی دوربینها و نمایشگرهای با وضوح بالا، تلفنهای همراه سریعتر و موج بعدی مترجمهای هوشمند برای بازدیدکنندگان». اما چرا تا ته خط نرویم و نگذاریم که رباتها در بازیهای المپیک شرکت کنند؟ در این صورت میتوان نبوغ آدمی را از طریق رقابت انسان و ربات در نمایشگاه تجاری عظیم المپیک آزمود. چنین چیزی حداقل با بنمایهی دیدگاه کوبرتن همخوان خواهد بود. تماشای چنین مسابقهای هم سرگرمکنندهتر خواهد بود.
[1] دیوید رانسیمن، مدرس نظریههای سیاسی در دانشگاه کمبریج انگلستان و ستوننویس روزنامه گاردین است. این مقاله برگردان اثر وی در روزنامه گاردین است:
Runciman, David, ‘The Games: A Global History of the Olympics by David Goldblatt review- a tale of ugly politics and propaganda’, The Guardian, 15 July 2016
[2] Reich