تاریخ انتشار: 
1403/08/19

سرانجام زندگی عاشقانِ نوری که از مسکو به شرق می‌تابید

نسیم خاکسار

تأملی بر چند نکته در کتاب فتادگان در گردباد: سرگذشت و سرنوشت قربانیان ایرانیِ سرکوب‌های فراگیر استالینی در شوروی، نویسندگان: تورج اتابکی و لانا راوندی فدایی. ترجمه‌ی فارسی: آبتین گلکار، انتشارات باران، سوئد.

از دو مؤلف این کتاب، تورج اتابکی و لانا راوندی فدایی، تورج اتابکی نامی آشنا برای من در تاریخ‌نویسی و پژوهشگری در تاریخ صدساله‌ی اخیر ایران است. به یمن دوستی و آشنایی چندین ساله با تورج در این دوره‌ی سی‌وچند ساله‌ی تبعید در شهر اوترخت از همان ابتدای کارش که سرگرم نوشتن و فراهم کردن رساله‌ی دکترایش درباره‌ی تاریخ فرقه‌ی دموکرات آذربایجان بود، با کارهای پژوهشی او از نزدیک آشنا بودم. از ویژگی‌های کار او دقت و تفحص در تهیه‌ی منابع دست اول و درست برای پژوهش‌هایش بوده است. جدا از دقت نظر و تلاش بی‌وقفه‌ی او در فراهم کردن منابع درست، تعلق خاطر او به جریان‌های سیاسی چپ یا آرمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی (بخوان جنبش‌های کارگری در ایران) سبب شده گونه‌ای خویشکاری در تاریخ‌نویسی او در این زمینه به وجود بیاید که به روشنی می‌توان با توجه به عنوان‌ تألیفات او (از جمله دولت و فرودستان: فراز و فرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران و تاریخ فرودستان: جستارهایی در تاریخ اجتماعی کارگری و ملی ایران) به این نظر رسید.

نویسندگان این کتاب در پیش‌گفتار کوتاهی بر ترجمه‌ی فارسی این کتاب، آورده‌اند

«فکر پژوهش و نگارش این کتاب به سال‌های دهه‌ی ۱۳۶۰ برمی‌گردد و تحولاتی که جهانِ آن دهه تجربه کرد، از وقایع پس از انقلاب ایران تا سال‌های پایانی زندگی اتحاد شوروی. فروپاشی اتحاد شوروی، اما پرسش‌های بی‌شماری را نه تنها برای بسیاری از شهروندان آن دیار پیش کشید، بلکه دل‌مشغولی همه جهانیانی شد که پژوهشگرانه یا کنشگرانه به تاریخ برپایی و فروپاشی آن نظام می‌اندیشیدند.»[1]

نگاه به تاریخ سال‌های آغازین پیدایش شوروی و ابتدای شکل‌گیری نظام شوراها و تأمل در رویدادهای تلخ و شیرینی که بعد از آن رخ داد و نوشتن از آن، تاریخی دیرینه دارد. با گذشت چند دهه از انقلاب اکتبر در روسیه، بسیاری از روشنفکران، نویسندگان و مبارزان سیاسی جهان که با شوق و شور به انقلاب شوروی روی آورده و در راه شکوفایی و پشتیبانی از آن با همه‌ی وجود زندگی خود را در طبق اخلاص گذاشته بودند، کم کم به عملکرد استالین و دیگر سران این نظام بی‌اعتماد شدند و با اعلام جدایی خود از احزاب کمونیست، از این دوره از زندگی‌شان چون تجربه‌ای تلخ در راه رسیدن به آرمان‌های انسانی‌شان یاد کردند. تجربه‌ای چنان تلخ که با بیانی اندوه‌بار، از آن روزها چون «خدای از دست رفته» یاد می‌کردند.

کتاب سابقاً کمونیست‌ها به گردآوری ریچارد کراسمن که در سال‌های اخیر به ترجمه‌ی محمود مقدس و به همت نشر کرگدن به چاپ رسیده است، روایت‌هایی‌ دارد از شش نویسنده: آرتور کوستلر، اینیاتسیو سیلونه، ریچارد رایت، آندره ژید، لوئیس فیشر و استیون اسپندر که داستان کمونیست ‌شدن و بازگشتشان از آن را تعریف می‌کنند.[2] در جایی از این کتاب می‌آید:

«ما بازی را باختیم، زیرا برخلاف تصورمان، نه ماهی‌گیر، بلکه طعمه‌ای بودیم آویزان بر سر قلاب. ما این را نفهمیدیم چون عادت کرده بودیم هر مزخرفی را که از بالا صادر می‌شد کورکورانه به منزله‌ی خواسته و باور قلبی خود بپذیریم.»[3]

جدا از این چند نویسنده، می‌توان به کارهایِ ایزاک دویچر، متفکر و نویسنده و مورخ لهستانی، یادداشت‌های مجمع‌الجزایز گولاک از سولژنیتسین، در دادگاه تاریخ از روی مدودف، رمان دکتر ژیواگو از بوریس پاسترناک، مرشد و مارگریتا از میخائیل بولگاکف و ده‌ها اثر از نویسندگان دیگر نیز در این زمینه اشاره کرد.

کتاب فتادگان در گردباد، همان‌طور که در زیرعنوان کتاب آمده، «سرگذشت و سرنوشت قربانیان ایرانی در سرکوب‌های فراگیر استالینی در شوروی» است. قربانیانی که در پاسخ به عشق، آرزو و تلاششان برای رسیدن به آینده‌ای بهتر برای انسان در آرمانِ سوسیالیسم، اعدام، تیرباران، تبعید و شکنجه و زندانی شدن نصیبشان شد.

این کتاب با تعقیب زندگی اینان و فعالیت‌هایشان در احزاب سیاسی از پیش از انقلاب شوروی و انقلاب مشروطه تا شرکتشان در این انقلاب و کار در سازمان‌های حزبی و بعد سرنوشت تلخشان، دادنامه‌ای است در دفاع از حیثیت این «قربانیان»، آن‌ هم در نظامی که در آغاز با امید به ساختن آینده‌ای کامروا برای انسان چشم جهانی را عاشقانه به خود خیره کرد و بعد از مدت کوتاهی به سیستمی از ایجاد وحشت تبدیل شد.

جایی در کتاب فتادگان در گردباد در توضیح بیشتر از این سیستمِ «ایجاد وحشت»[4] در نظام شوراها آمده است که نمی‌توان آن را فقط در سرکوب‌های استالینی خلاصه کرد. زیرا دیدگاه مورخان مختلف در این باره متفاوت است و

«بسیاری نقطه‌ی شروع سرکوبها را درست پس از اکتبر ۱۹۱۷ می‌دانند که قربانیان دیگر فقط به کارمندان حکومت تزاری، ژاندارم‌ها، مأموران پلیس، ملاکان، کشیشان، کارخانه‌داران و کلاً به هرکسی که پیوندی با نظام تزاری پیشین داشت محدود نماند، بلکه مخالفان سیاسی فعال بلشویک‌ها یا کسانی را که صرفاً سرِ همراهی با سیاست کمونیسم را نداشتند نیز در برگرفت. پس از پایان انقلاب، سرکوب‌های سیاسی در روسیه شوروی و از سال ۱۹۲۲ به بعد در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز ادامه یافت».[5]

کتاب فتادگان در گردباد که کانون تفحصش را بر «سرگذشت و سرنوشت قربانیان ایرانی در سرکوب‌های فراگیر استالینی» گذاشته است، برای واقف کردن بیشتر خوانندگان از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی این افراد، صفحات قابل توجهی را نیز به آغاز شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی و کارگری در ایران و سرنوشت آن‌ها در طی چند دهه از حضورشان در عرصههای سیاسی در ایران و قفقاز و باکو، پیش از جنبش مشروطه و بعد از آن و در دوره‌ی رضاشاهی و بود و باش کارگران مهاجر ایرانی در باکو و قفقاز اختصاص می‌دهد و در برابر پرسش از چرایی سیل این همه مهاجر ایرانی به روسیه، که آن را «ناشی از تب نفت و رشد صنعتی باکو در امپراطوری روسیه می‌داند» در کتاب می‌آید «ناتوانی در سیر کردن شکم خانواده در کشور زادگاه عاملی بود که موجب گسترش مهاجرت‌های فصلی از ایران به روسیه می‌شد.»[6]

کتاب فتادگان در گردباد که کانون تفحصش را بر «سرگذشت و سرنوشت قربانیان ایرانی در سرکوب‌های فراگیر استالینی» گذاشته است

با توجه به فصل‌های شکوفایی آغازین و زمینه‌های تاریخی زندگی این قربانیان که کتاب به آن‌ها پرداخته و باز کردن برگ‌های حیرتآوری از کار و تلاششان در برابر خواننده در زمینه‌های گوناگون تا پیوستنشان به فعالیت حزبی در دایره‌ی دفاع از اتحاد جماهیر شوروی که آن را سنگر آهنین دفاع از کارگران جهان میدانستند، می‌توان بر هرکدام از این بخشها درنگی کرد و به بررسی حقایقی پرداخت که برای امروز ما بسیار مهم و ضروری‌اند. اما این نوشته تنها روی بخش‌هایی تأمل دارد که تصویرهایی از چگونگی ایجاد وحشت در زندگی این قربانیان را برابر ما می‌گذارد و نشان می‌دهد این امر تا کجاها پیش رفت و چگونه عمل می‌کرد؛ آن هم در سیستمی که با ایجاد «دانشگاه کمونیستی کارگران شرق» (کوتو) در مسکو، با بازوانی گشوده رو به جهان و عاشقان سوسیالیسم بنیادش را آغاز کرده بود.

 

کوتو یک نمونه‌ی درخشان از شکوفایی آغازین اتحاد جماهیر شوروی

درهای دانشگاه کوتو نه فقط به روی کارگران جمهوری‌های جنوبی و شرقی شوروی، بلکه به روی تمام مهاجران و جوانانی که از کشورهای دیگر آمده بودند نیز گشوده بود. «در سال‌های انقلاب چهار میلیون خارجی در خاک امپراطوری پیشین شوروی زندگی می‌کردند که نزدیک به یک میلیون نفر از آنان اهل کشورهای جنوبی و شرقی بودند: ایران، ترکیه، افغانستان، مغولستان، کره و چین. درس‌ها به زبان مادری دانشجویان ارائه می‌شد. در اواخر سال ۱۹۲۱ در کوتو به یازده زبان تدریس می‌شد.»[7]

در ابتدا مدت تحصیل در کوتو هفت ماه بود ولی بعد به سه سال رسید. از اتفاقات مهمی که در کوتو برگزار می‌شد

«جلسات رسیدگی به تخلفات رفقا بود که در آن‌ها درباره‌ی موارد نقض اصول رفاقت کمونیستی و اخلاق کمونیستی بحث و تصمیم‌گیری می‌شد. دانشجویان به مناسبت سالگرد انقلاب و مناسبتهایی مانند آن، جشن‌هایی برپا می‌کردند. آنان را به کنگره‌های حزب، مجمع‌های کمیته‌ی اجرایی کمینترن و کنگره‌های کمینترن دعوت می‌کردند. نشست‌های ادبی ویژه‌ای برپا می‌‌شد تا دانشجویان با آثار ماندگار ادبیات روسیه و جهان (چه غرب و چه شرق) آشنا شوند. مشاهیری در این نشست‌ها حضور می‌یافتند مانند ماکسیم گورکی، بنیان‌گذار رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات، یا احسان‌الله‌خان دوستدار که برای دانشجویان از انقلاب گیلان حکایت می‌کرد. کنسرت‌های موسیقی شرقی برگزار می‌شد. یک محفل هنرهای نمایشی هم بود که دانشجویان از ایران نیز عضوش بودند (یک دختر و دو پسر). یکی از کارگردانان این محفل فسولود میرهولد نامدار بود.»[8]

برای آشنایی بیشتر با فضای شاد و شورانگیز دانشگاه کوتو، مؤلفان این کتاب تکهای از خاطرات مارتین نکسو، نویسنده‌ی کمونیست دانمارکی را می‌آورند که در سال ۱۹۲۴ در مسکو به سر می‌بُرد. «از سرزمین‌های دور به زیارت مسکو می‌آیند: کشاورزان عرب، کارگران فصلی از شرق و مرکز آسیا، مالایی‌ها ... چندی پیش با دو کارگر تبتی صحبت می‌کردم که چهارده ماه پیاده سفر کرده بودند تا به دانشگاه شرق برسند. نوری که از مسکو به شرق می‌تابد چنین نیرو و جاذبه‌ای دارد». [9]

هر دانشجو در این دانشگاه در طول سه سال تحصیل برای تقویت تواناییِ «مشاهده‌ی پدیده‌ها و گزینش تعمیم و تحلیل واقعیت‌ها» در صد بازدید و گردش علمی شرکت می‌کرد. ناظم حکمت شاعر بزرگ ترکیه که از دانش‌آموختگان کوتو بود از روزهای تحصیلش در این دانشگاه چنین یاد می‌کند: «در شبانه‌روز: صد گرم نان سیاه/ بیست تُن کتاب/ و بیست دقیقه برای خود».[10]

«یوسف افتخاری از فعالان جنبش کارگری ایران و آوتیس سلطان‌زاده نظریه‌پرداز حزب کمونیست ایران و بین‌الملل سوم کمونیستی»[11]از جمله فارغ‌التحصیلان ایرانی این دانشگاه بودند.

 

افول کوتو در سال ۱۹۳۷ و شروع پاکسازی‌های استالینیستی

سال ۱۹۳۷، هنگامی که کشور شوراها گرفتار پاکسازی‌های استالینیستی شد، در کوتو نیز تجدید سازمان اداری رخ داد که آغاز افول این دانشگاه بود. در ژانویه و فوریه‌ی ۱۹۳۸ با شدت گرفتن موج سرکوب و پاکسازی در پژوهشگاه شرق‌شناسیِ مسکو، بسیاری از استادان و پژوهشگران دانشکده‌ها و رشته‌های مختلف به اتهام جاسوسی «گرفتار بازداشت‌های شبانه» و «چند ماه پس از بازداشت محکوم به اعدام شدند» و در همان روزِ صدور حکمْ اعدام شدند.

«از آنجا که بسیاری از دانشمندان بازداشت‌‌شده در پژوهشگاه شرق‌شناسی مسکو، استادِ کوتو نیز بودند، کوتو از کادر آموزشی سطح بالای خود محروم ماند و پس از مدت کوتاهی رسماً تعطیل شد.»[12]

در جریان «سرکوب بزرگ» همه‌ی کادرهای کهنه‌کار منصب‌های خود را به کسانی واگذاشتند که به تمامی مطیع شخص استالین بودند.

از ایرانیان فارغ‌التحصیل از این دانشگاه که به حبس و اعدام محکوم شدند می‌توان از این افراد نام برد: لادبن نوری اسفندیاری (ابراهیم‌زاده)، حسن آشوری استاد زبان فارسی در پژوهشگاه شرق‌شناسی، کامران رضایف (عضو حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست ایران)، عبدالحسین حسابی (دهزاد). کریم نیک‌بین با نام‌های مستعار حسنوف، زرتشت و فارسی (دانش‌آموخته‌ی کوتو و پژوهشگاه بازرگانی مسکو و مدرسه‌ی بین‌المللی لنین).

نیک‌بین به هشت سال حبس محکوم شد ولی در سال ۱۹۴۰ در اردوگاه جان سپرد و حسن حسنوف در سال ۱۹۴۹ پس از آزادی از اردوگاه در روستایی در خطه‌ی کراسنوبارسک از دنیا رفت. آوتیس سلطان‌زاده و ابوالقاسم ذره که در پژوهشگاه شرق‌شناسی ایران‌شناسی تدریس می‌کردند بازداشت و بعد از محاکمه‌ای کوتاه اعدام و تیرباران شدند.

افول کوتو و اعدام استادان و دانش‌آموختگانِ این دانشگاه در دوره‌ی سرکوب‌های استالینی، نمایی کوچک از شکنجه و اعدام برای ایجاد و حفظ «فضای وحشت» در این دوره‌هاست. امروز یک کمونیست واقعی با خواندن این سطور، در درون خود های های می‌گرید. کشتن انسان‌هایی با این همه رؤیا و آرمان‌های نیک، کشتن آینده است، کاری که فقط از حکومت‌های ارتجاعی برمی‌آید نه از نظامی پیگیرِ برقرار کردن جامعه‌ای برای احترام به کرامت انسانی. این درسی است که یک کمونیست واقعی باید از این سطور بگیرد برای ساختن آینده‌ای که آیندگان از آن‌ها چنین تاریخی ننویسند.

در جریان «سرکوب بزرگ»، «دیکتاتوری فردی رهبر خلق‌ها، استالین، جای چون و چرا نداشت.» این دیکتاتوری از یک سو بر ایمان و باور عمیق بخشی از جامعه به توانایی‌های رهبری و مدیریتیِ استالین و درست بودن مسیری که کشور را در آن هدایت می‌کرد استوار بود و از سوی دیگر بر ترس مردم و سلطه‌ی همان سیاست ایجادِ وحشت در میان آن‌ها و بر هر دگراندیشی که فکری خلاف آن در ذهن داشت. در کتاب می‌آید «در جریان "سرکوب بزرگ" همه‌ی کادرهای کهنه‌کار منصب‌های خود را به کسانی واگذاشتند که به تمامی مطیع شخص استالین بودند.»[13]

لیبیِ دورانِ قذافی و عراقِ دورانِ صدام حسین و جمهوری اسلامی با حاکمیت ولایت فقیه خمینی و خامنه‌ای و دیکتاتوری‌های دیگری از همین رده، برای حفظ نظامشان از همین سیاست بزرگ‌کردن و بی‌نقص‌بودن مدیریت رهبری و ایجاد فضای وحشت میان مردم استفاده کرده و می‌کنند.

در جایی از کتابِ سابقاً کمونیست‌ها با تأکید به همین نکته‌ها می‌آید: «ایمان چیز عجیبی است؛ نه‌تنها می‌تواند کوه‌ها را جابه‌جا کند، بلکه باعث می‌شود فکر کنی لاک‌پشت همان اسب مسابقه است»[14]

 

شمار ایرانیان قربانی سرکوب بزرگ و زندگی‌نامه‌ی کوتاه تنی چند از آنان

«آزمون‌های سختی بر روسیه مقدر شده بود: جنگ‌های جهانی، انقلاب، قحطی و آن‌چه امروز نامش را "سرکوب بزرگ" گذاشته‌اند: پاکسازی‌های سیاسی بی‌رحمانه».[15]

در این پاکسازی بسیاری از ایرانیان نیز قربانیِ سرکوب شدند، آن هم در خاک شوروی، جایی که «برای گریز از پیگردهای سخت دوره‌ی رضاشاهی به آن پناه آورده بودند.»[16]

همان روزهایی که در مسکو و آسیای میانه از کمونیست‌های ایرانی مانند سلطان‌زاده و ابوالقاسم ذره و لادبن و ... بازجویی می‌کردند، در باکو گروهی دیگر از انقلابیون غیرکمونیست در بازداشت و زیر شکنجه برای اعتراف‌گیری بودند. «این گروه که رهبر آنها احسان‌الله خان دوستدار بود از اعضای کمیته‌ی انقلابی گیلان و کمیته‌ی انقلاب آزادکننده‌ی ایران تشکیل می‌شد.»[17]

شمار بازداشت‌شده‌ها آن‌قدر زیاد بود که دادگاه‌ها و «شورای ویژه» (نهادی غیرقضایی که برای تسهیل صدور حکم متهمان ایجاد شده بود)، توان رسیدگی به پرونده‌‌ی آن همه «دشمن خلق» را نداشت. به همین دلیل برای سرعت بخشیدن به ماشین شکنجه‌ی اقرارگیری و اعتراف‌های ساختگی، «گروه‌هایی موسوم به "ترویکا" به معنای سه گانه تشکیل شد.» ترویکا گروهی بود متشکل از سه نماینده از نهاد اطلاعاتی و امنیتی (ان.کا.و.د)، نهاد قضایی و نهاد حزبی.

گزارشی که کتاب از کار این سه نهاد می‌دهد، از بس دردناک و غیرانسانی است بیشتر به کابوس می‌ماند.

«تشکیل ترویکاها این امکان را فراهم می‌کرد که محاکمه و محکومیت متهمان به صورت فهرست‌وار انجام شود. در این فرایند، مدعی‌العموم و وکیلی در پرونده حاضر نبود، متهمان حتی فراخوانده نمی‌شدند و شهادت و اعتراف‌های دریافت‌‌شده هنگام بازجویی برای محکومیتشان کفایت می‌کرد. آزار و شکنجه‌هایی به کار گرفته می‌شد که متهمان پس از آنها هم به تمام جرم‌های خود اعتراف می‌کردند و هم به نزدیکان و حتی افراد ناآشنا افترا می‌بستند.»[18]

در ادامه‌ی این گزارش می‌آید هر سه یا چهار ماه یک بار مقامات مسکو حد نصاب‌های تازه‌ای برای اعدام‌ها و محکومیت‌ها به تمام خطه‌ها، ایالات و جمهوری‌های خودمختار ابلاغ می‌کردند. بر اساس یکی از این حد نصاب‌ها در ژوئیه‌ی ۱۹۳۷ و در طول چهار ماه بعدی «در آذربایجان باید نزدیک به ۱۵۰۰ نفر اعدام و ۳۷۵۰ نفر به اردوگاه‌ها فرستاده می‌شدند. در چنین شرایطی در تکاپو برای رسیدن به حد نصابِ تعیین شده، به راستی جست‌و‌جویی مستانه و مهارگسیخته برای شکار دشمنان خلق به راه افتاده بود.»[19]

در فتادگان در گردباد، فقط نام ۶۲۰ مرد از ایرانیان قربانی سرکوب بزرگ آمده و برگ‌هایی چند به شرح زندگی و فعالیت و سرانجام دردناک تنی چند از آن‌ها اختصاص داده شده است. شماری از این نام‌‌ها، ابوالقاسم ذره، لادبن نوری ابراهیم‌زاده (اسفندیاری) برادر نیما یوشیج، آوتیس سلطان‌زاده، احسان‌الله خان دوستدار و مرتضی علوی (برادر بزرگ علوی) نام‌هایی آشناست.

در کیفرخواستی که علیه این عاشقانِ نور سنگر پرولتاریای جهان به سوی شرق تنظیم می‌شد باید بر جاسوس و مأمور بودن آن‌ها در دستگاه‌های اطلاعاتی انگلیس یا آلمان و انجام عملیات خرابکارانه‌ی آنها علیه اتحاد جماهیر شوروی حکم می‌شد. حکم‌هایی آن‌قدر بی پایه و مضحک که فکر کردن به آنها جز باور به بیهودگی استقرار عدالت در جهان راه به جایی نمی‌برد. نمونه‌ای از این پرونده‌های اتهامی برای قربانیان سرکوب بزرگ، محکومیت لادبن نوری ابراهیم زاده (برادر نیما یوشیج) است. لادبن فعالیت انقلابی خود را در سال ۱۹۲۲ با پیوستن به انقلابیون گیلان آغاز کرد. در این جنبش انقلابی سردبیری روزنامه‌ی ایران سرخ، ارگان کمیته‌ی انقلابی مرکزی گیلان را بر عهده داشت. پس از شکست نهضت جنگل به همراه گروهی از هم‌رزمانش به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کرد. در اواخر سال ۱۹۲۵ به دستور کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی (بلشویکی) برای تحصیل به مسکو رفت. وارد پژوهشگاه شرق‌شناسی نریمانوف شد و تحصیل در رشته‌ی روابط دیپلماتیک را به پایان رساند. همزمان با تحصیل در پژوهشگاه در کوتو نیز درس می‌داد و دبیر بخش تاجیکستان در انتشارات مرکزی اقوام اتحاد جماهیر شوروی بود. لادبن را در ۲۸ اکتبر ۱۹۳۲ از حزب اخراج می‌کنند، آن هم به این دلیل که در جزوه‌ای که درباره‌ی بحران اقتصادی جهان نوشته بود و در روزنامه‌ی شفق سرخ در تهران منتشر شده بود، این چند جمله آمده بود: «ایتالیا به‌رغم آن‌که از قرارداد ورسای سودی نبرده بود، به کمک فاشیسم با آهنگی سریع پا به مرحله‌ی رشد و شکوفاییِ اقتصادی گذاشت و این کشور حالا در زمره‌ی دول مقتدر به شمار می‌آید»[20] جرم او این بود که در این جزوه درباره‌ی سازندگی سوسیالیستی و صنعتی‌سازی اتحاد جماهیر شوروی و نیز برنامه‌ی پنج‌ساله و موفقیت آن حتی یک کلمه گفته نشده و به مسائل بحران اقتصادی در ایران نمی‌پردازد. با این‌که لادبن خطای خود را می‌پذیرد (که باید از خودمان بپرسیم آخر چه خطایی) و یک سال‌ونیم در کارخانه‌ی مونتاژ خودرو کارگری می‌کند و اعلام می‌کند یک سال‌و‌نیم کار تولیدی در محیط پرولتاریایی پرخروش این کارخانه که برایش حکم مدرسه‌ی عظیمی داشت و به او آموخته از این پس با بینش انتقادی‌تری به همه‌ی شرایط بنگرد، و این تقاضای بخشش را با ادامه‌ی کار کارگری به مدت سه سال تکرار می‌کند، در حکم اخراج او از حزب کمونیست تجدیدنظری حاصل نمی‌شود. در نهایت او را در ۱۹ مارس ۱۹۳۸ دستگیر و به اشد مجازات محکوم می‌کنند: تیرباران و ضبط اموال. در کتاب می‌آید بعدها از او اعاده‌ی حیثیت شد.

تورج اتابکی و لانا راوندی فدایی در کار پژوهشی‌شان درباره‌ی زندگی و سرانجام این قربانیان، به پرونده‌ی شمار زیادی از رهبران حزب کمونیست ایران و دیگر انقلابی‌های ایرانی رسیدند که در سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۱ در میدانی در حاشیه‌ی مسکو به نام کمونارکا تیرباران شده بودند. نویسندگان با کسب اجازه از شهرداری مسکو و کلیسای ارتدوکس که سرپرستی باغ کمونارکا را عهده‌دار هستند، لوح یادبودی برای قربانیان ایرانیِ خفته در این باغ در این میدان نصب کردند. لوح یادبودی که بر آن نوشته شده: «نامشان بر دل این خاک جاودانه نشسته است. به یاد هزاران ایرانیِ تیرباران شده در جنایات دولتی سال‌های ۱۹۳۰شوروی[21]

وقتی این کتاب را می‌خواندم به سال‌های دهه‌ی چهل خودمان فکر می‌کردم، به وقتی که هنوز حرفی از این پاک‌سازی‌ها به این صورت نبود، اما کتاب‌هایی منتشر می‌شد که سعی داشت بر حقایقی که در سرزمین پشتِ پرده‌ی آهنین می‌گذشت پرتوی بیفکند. وقتی بازگشت از شوروی اثر آندره ژید نوشته شد گفتند کار دولت‌های نظام سرمایه‌داری است که در دیدگاه مبارزان سوسیالیستی تردید ایجاد کند. وقتی کتاب خدای از دست رفته به کوشش تعدادی از  نویسندگان و روشنفکران که سال‌هایی را در راه تحقق آرمان‌های سوسیالیستی تلاش کرده و به بن‌بست رسیده بودند، درآمد، همان حرف را زدند. خاطرات تروتسکی که درآمد، باز هم همان حرف و نظر تکرار شد. یادداشت‌های مجمع‌الجزایر گولاک از سولژنیتسین را می‌خواندیم و خیلی زود فراموش می‌کردیم. نسل ما در طول سال‌هایی خوش داشت به کتاب‌هایی مثل جنگ شکر در کوبای ژان پل سارتر و شعرهای ناظم حکمت فکر کند و به رنج‌هایی که مردم شوروی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم جهانی برده بودند و رشادت‌هایی که از خود نشان داده بودند و به جهانی (به نقل از اوکتاویو پاز شاعر مکزیکی) که بیشتر تجلی رؤیاهای ما از سوسیالیسم بود. حالا برگ برگ مستند این کتاب برابر ماست. می‌توان با خودفریبی باز چشم بست و نادیده گرفت. می‌توان به نفی کلیت سوسیالیسم برخاست که هنوز هم از امیدهای توده‌های تحت ستم در آینده است و می‌توان از این حقایق آموخت و درس گرفت. من فکر می‌کنم نویسندگان این کتاب با صداقتی تحسین‌برانگیز دفتری برابر ما گشوده‌اند تا با چشمی باز به جهان نگاه کنیم و بر این نکته‌ی مهم پایداری نشان دهیم که هیچ چیزی مقدس نیست. تنها در این چشم‌انداز است که می‌توان با رؤیاهای بزرگ نسلی همراه شد که در جهان سوسیالیسم تحقق رؤیاهایشان را می‌خواستند ولی قربانی سرکوب‌های سردمداران نظامی شدند که به‌جای برقراری یک نظام دموکراتیک، نظامی بی‌رحم و توتالیتر را بر جامعه فرمانروا کردند که جز دیکتاتوری فردی و فساد اداری حاصلی نداشت. نظامی بوروکراتیک و بسته که تنها همین پرونده‌های گشوده برابر ما نشان می‌دهد دیر یا زود این نظام رو به ویرانی می‌رفت تا رو به اعتلا و شکوفایی.


[1] فتادگان در گردباد. تورج اتابکی. لانا راوندی فدایی. ترجمه‌ی آبتین گلکار. انتشارات باران. سوئد. سال ۲۰۲۴. ص ۱۱.

[2] تا آن جایی که در خاطر دارم، من این کتاب را با عنوان خدای از دست رفته، به ترجمه ح. پرهام، نشر معرفت، به تاریخ انتشار ۱۳۳۸ خورشیدی در دهه‌ی چهل خوانده بودم. (با تشکر از ناصر رحیم‌خانی که مشخصات ترجمه‌ی این کتاب را در اختیارم گذاشت.)

[3] سابقاً کمونیست‌ها. ترجمه‌ی محمود مقدس. نشر کرگدن. سال انتشار ۱۴۰۲

[4] اشاره به این نوشته از لنین در مجموعه‌ی کامل آثار ج ۴۵، ص ۱۹۰-۱۹۱: «دادگاه نباید فضای وحشت را از میان بردارد. چنین وعده‌‌ای خودفریبی خواهد بود، ولی موجه و قانونی کردن فضای وحشت کاری اصولی است.»، صفحه‌ی ۱۶۶، کتاب فتادگان در گردباد.

[5] فتادگان در گردباد. ص ۱۶۶

[6] همان. ص ۱۹

[7] همان. ص ۱۴۴

[8] همان. ص ۱۴۷

[9] همان. ص ۱۴۷

[10] همان. ص ۱۴۸

[11] همان. ص ۱۵۱

[12] همان. ص ۱۵۲

[13] همان. ص ۱۶۹

[14] سابقاً کمونیست‌ها

[15] فتادگان در گردباد. ص ۱۶۳

[16] همان. ص ۱۶۳

[17] همان. ص ۱۷۶

[18] همان. ص ۱۷۸

[19] همان. ص ۱۷۸و ۱۷۹

[20] همان. ص ۲۵۱

[21] همان. ص ۲۱۸