چهل سال بعد؛ یادهایی از انقلاب

فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه می‌کردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهای‌شان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب می‌بینند؟

برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفت‌وگو کرده‌ایم. حاصل هر گفت‌وگو روایتی به مثابه‌ی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پی‌آمدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروه‌های سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر می‌کشد.

نسرین بصیری: ما حق داشتیم که انقلاب کنیم

نسرین بصیری، روزنامه نگار

می‌خواهم بگویم که با همه‌ی این سختیهایی که از نزدیک با آنها آشنا بودم و می‌شناختم، فکر میکنم ما حق داشتیم که انقلاب کنیم. حالا این‌که انقلاب را دزدیدند یا ما نیرو و آگاهیِ کافی نداشتیم برای این‌که بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم که این اتفاق نیفتد، وضعیتی ناگزیر بود، و البته ناراحتم که نتوانستیم انقلاب را به آن راهی که می‌خواستیم ببریم.

مهران براتی: انقلاب را به نام «انقلاب اسلامی» مصادره کردند

مهران براتی، کارشناس روابط بین‌الملل  

این امید من بود در آن روزها و اصلاً به این فکر نبودم که ممکن است شرایط کاملاً برعکس شود. امید ما خیلی زود برباد رفت. یک بار دیگر ثابت شد که در اصل انقلاب‌ها در هیچ‌جای دنیا آزادی به همراهشان نمی‌آورند، چون وقتی کسی به نام انقلاب، حکومت را در دست گرفت، دیگر حاضر به تقسیم قدرت با دیگران نیست و دیکتاتوری حاکم می‌شود.

هاله قریشی: صحبت‌های خمینی را به شکلی که خودمان دوست داشتیم شنیدیم

هاله قریشی، جامعه‌شناس

در تحقیقی که در هلند انجام دادم، بسیاری از زنانی که با آنها مصاحبه کردم، دو سال نخست انقلاب را با بهشت و جهنم مقایسه کرده‌اند و تجربه‌ی شخصی خودم هم همین است. ما در عرض دو سال زیباترین چیزهای ممکن را دیدیم. آزادی، فضای اجتماعی باز، عشق و ایده‌آل‌های بزرگی که داشتیم، طوری بودند که انگار درهای بهشت به طرف ما باز شده، اما هنوز دو سال نگذشته بود که کم‌کم به طرف جهنم رانده شدیم.

یوسف بنی‌طرف: تصور روشنی از آینده‌ی بعد از شاه نداشتیم

یوسف بنی‌طرف، نویسنده و فعال سیاسی

بیم‎هایی که نسبت به این انقلاب داشتم همه تحقق یافتند، حتی بیش از آن‌چه که تصورش را می‎کردم. اما امید‌های ما به دموکراسی، آزادی اندیشه و عقیده و بیان، امید به برابری اتنیکی، دینی، مذهبی و امید به یک حکومت غیر متمرکز، در این نظام به ناامیدی بدل شد. با این حال، با توجه به تحولات جامعه این شعله هنوز نمرده است و همچنان در دل ما فروزان است و تحقق‎اش را چندان دور نمی‎بینم. 

سیامک قادری: انقلاب ۵۷، تغییر از یک ثبات به بی‎ثباتی

سیامک قادری، روزنامه‌نگار

در زمان انقلاب، ما تماشاچی آن وضعیت بودیم. پدرم راننده‌ی شاهپور غلامرضا، برادر شاه بود و با آن خانواده خیلی ارتباط داشت. ما هم دورا دور ارتباط داشتیم و اساساً خانوادهی خیلی خوبی بودند، ما با هم عکس داریم و برای ما یک طبقه‌ی غیرقابل دسترسی نبودند. ولی پدرم همان‌موقع درگیر همین هیجانات انقلاب شد و به عنوان یک انقلابی، تغییر چهره داد. 

منصوره بهکیش: شعارهای عدالت‌خواهانه‌ی خمینی همه را هیجان‌زده کرده بود

منصوره بهکیش، فعال در حوزه‌ی دادخواهی

ما نه تنها آزادی و عدالت را به دست نیاوردیم بلکه در قعر یک دیکتاتوری تمام عیار مذهبی اسیر شدیم. از همان ابتدای انقلاب، بهترین و عاشقترین بچهها و فعالان جنبشها را زدند و کشتند و این مسئله آسیب زیادی به گروه‌ها و فعالیتها‌شان زد. خود من در سال‌های بعد از انقلاب، شش نفر از اعضای خانوادهام را که همگی برای پیروزی این انقلاب تلاش و مبارزه کرده بودند، از دست دادم.

مهرانگیز کار: هنوز باور نمی‌کنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم

مهرانگیز کار، حقوق‌دان و پژوهشگر

این روزها که شهر را چراغانی کرده‌اند تا چهل سالگی انقلاب را جشن بگیرند، ایرانیان زیر وحشت ناامنی و آینده‌ای که هولناک‌تر از گذشته در ذهن‌شان تصویر می‌شود، باور نمی‌کنند این همه شکنجه و فقر و اسارت را از انقلابی دارند که با هزار امید به سویش دست دراز کرده بودند و می‌گفتند «شاه برود، هرکه می‌خواهد بیاید»، یا «به فرض که خمینی تو زرد از آب در بیاید، ترتیبش را می‌دهیم، از شاه که قوی‌تر نیست.»

رحمان جوانمردی: انقلاب نتوانست سیستم اداره‌ی کشور را تغییر دهد

رحمان جوانمردی، مدافع حقوق بشر

من دو روز بعد از ۲۲ بهمن و در روزهای تغییر رژیم، به محض این‌که از فرودگاه مهرآباد اجازه‌ی پرواز دادند، به ایران برگشتم. در آن هواپیما، نزدیک ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر ایرانی دیگر هم بودند که تا پیش از این، نمی‌توانستند به ایران برگردند. در بین آنها کسانی بودند که دو نسل بعد خودشان را ندیده بودند. حدس می‌زنم بیشتر توده‌ای بودند، کسانی که بعد از کودتای سال ٣٢، زمانی که فعالیت حزب توده ممنوع شد و تودهای‌ها را دستگیر می‌کردند، فرار کرده بودند.