تاریخ انتشار: 
1398/06/03

تاریخ جهانی چیست؟

کریشان کومار

virginiagazette

 

بازسازیِ دنیای مدرن ۲۰۱۵-۱۹۰۰: پیوندها و مقایسه‌های جهانی، نویسنده: سی. اِی. بِیلی، انتشارات: وایلی-بلکول، ۲۰۱۹.

امپراتوری دموکراسی: بازسازیِ غرب از زمان جنگ سرد، ۲۰۱۷-۱۹۷۱، نویسنده: سایمون رید-هنری، انتشارات: جان موری، ۲۰۱۹.

 

کریستوفر بِیلی در کتاب راهگشای خود، «زایش دنیای مدرن ۱۹۱۴-۱۷۸۰» (۲۰۰۴)، نوشت که «اکنون همه‌ی مورخان تاریخ‌دانانی جهانی هستند، هر چند ممکن است که بسیاری از آنها هنوز به این امر پی نبرده باشند.» کتاب او نقش عمده‌ای در پیشبرد این امر داشت. پنج سال بعد، یورگن اوسترهامل در اثر مهم خود درباره‌ی «تاریخ جهانیِ» قرن نوزدهم، «دگرگونیِ دنیا»، نسبت به بیلی ادای دِین کرد (بیلی هم در «بازسازی دنیای مدرن» کتاب اوسترهامل را «فوق‌العاده» می‌خواند). اکنون این حوزه آن‌قدر پررونق است که پژوهشگرانی همچون سباستین کنراد با انتشار آثار برانگیزنده‌ای مثل «تاریخ جهانی چیست؟» (۲۰۱۶) به ارزیابیِ انتقادیِ آن پرداخته‌اند.

تاریخ جهانی واقعاً چیست؟ از تاریخ جهانی چه انتظاری باید داشت؟ فرجام‌شناسی از مدافتاده است اما کسانی که خود را مورخ «جهانی» می‌خوانند اغلب جهانی‌شدن فزاینده و تشدیدشونده را مضمون اصلی تاریخ جهانی می‌دانند. آنها عمدتاً بر پیوندهای متقابل و تحولات موازی، جنبش‌های متقابلاً تأثیرگذار و نقاط عطفی تأکید می‌کنند که در محیط‌های مختلف معانی متفاوتی پیدا می‌کنند. انقلاب‌های فرانسه و آمریکا، و انقلاب صنعتی بریتانیا بر سراسر جهان تأثیر گذاشته‌ است. اما تأثیرات آنها بر حسب شرایط محلی در نقاط مختلف دنیا متفاوت بوده است. این انقلاب‌ها به دگرگونی و تقویت ژاپن در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم انجامید؛ اما چین زیر فشار آنها به زانو درآمد و آلت‌ دست قدرت‌های غربی شد.

خطر تاریخ جهانی این است که ممکن است به درک ناقص و سرگردانیِ محض بینجامد. ممکن است فراگیریِ دامنه‌اش به قیمت انسجام و معنا تمام شود. اما همان طور که مثال‌های بالا نشان می‌دهد، تاریخ جهانی می‌تواند داستانی تعریف کند، و شکلی داشته باشد که به اجزا معنا دهد، بی‌آن‌که ضرورتاً از پرداختن به دامنه‌ای وسیع بازبماند. نقطه‌ی قوت نخستین اثر بیلی در این حوزه، «زایش دنیای مدرن»، همین بود. بیلی از تحولاتی که در چهار گوشه‌ی دنیا رخ می‌دهد کاملاً آگاه است. او می‌خواهد از تاریخ دنیا «تمرکززدایی»-به قول دیگران، «مرکززدایی»-کند؛ ظاهراً این کار عمدتاً به معنای پرهیز از رویکردهای «اروپامحور» است (اغلب-به شکلی نامنصفانه-از کتاب مهم ویلیام مک‌نیل، «ظهور غرب» (۱۹۶۳)، به عنوان مثال بارز این اروپامحوری نام می‌برند).

سقوط جهانیِ قیمت‌ محصولات کشاورزی در دوران «رکود بزرگ» (۱۹۳۸-۱۹۲۹) - «بزرگ‌ترین ضربه‌ی قرن بیستم به روستاییان بود»، و جمعیت روستانشینان دنیا را از ۸۵ درصد در سال ۱۹۳۰ به ۴۶ درصد در سال ۲۰۱۴ رساند.

هر چند بیلی به کل جهان می‌پردازد اما از تأثیر و نفوذ غرب بر بقیه‌ی دنیا در قرن نوزدهم غافل نمی‌ماند (اوسترهامل حتی بیش از بیلی بر این امر تأکید می‌کند). دموکراسی و ملی‌گرایی؛ صنعت و امپراتوری؛ مهاجرت و سکونت اروپایی‌ها در سراسر جهان: این‌ها عواملی بود که تا پایان قرن نوزدهم اکثر مردم و مناطق دنیا را به زیر سلطه‌ی غرب کشاند. همان طور که بیلی نشان می‌دهد، واکنش غیرغربی‌ها به‌شدت متفاوت بود، و بعضی از این واکنش‌ها بر غرب تأثیر گذاشت؛ اما او درباره‌ی منبع اصلیِ «همسانی‌های جهانیِ» عظیم در حکومت، دین، ایدئولوژی‌های سیاسی و زندگی اقتصادی هیچ شک و تردیدی ندارد و از آن با عنوان «واقعیت محض سلطه‌ی غرب» یاد می‌کند.

بیلی به شکلی غیرمنتظره در آوریل ۲۰۱۵ درگذشت. اما دست‌نویس کاملی از خود بر جای گذاشت که در قالب جلد دوم «زایش» منتشر شده و به تاریخ دنیا از سال ۱۹۰۰ تا سال ۲۰۱۵ می‌پردازد. بسیاری از نقاط قوت کتاب قبلی را در این اثر هم می‌توان یافت. او مستند و فصیح می‌نویسد، دانشی گسترده دارد، و به روی وجوه گوناگون دنیا گشوده است. او در این کتاب نیز تعاملات و «پیوندهای جهانی» را ردیابی می‌کند. اما این بار از تأکید شدید بر «ارتباطات، پیوندها و شبکه‌ها» خودداری می‌کند. به نظر می‌رسد که دنیا ضرورتاً یک‌جور نیست. برای مثال، شاید ایده‌ها و عادت‌ها به طور سطحی برگرفته از غرب باشد اما در جوامع غیرغربی چنان معانی متفاوتی پیدا می‌کند که در عمل از منبع و منشأ خود استقلال می‌یابد. این ایده‌ها و عادت‌ها «بلعیده می‌شوند» اما روند «تصاحب و مصرفشان چیزی کاملاً متفاوت به وجود می‌آورد.» مسیحیت در چین، یا اسلام در مالزی با مسیحیت در اروپا یا اسلام در خاورمیانه بسیار فرق دارد.

او در این کتاب بیش از کتاب پیشین بر «تمرکززدایی» و ارتقا دادن «حاشیه» به سطحی برابر با «مرکز» تأکید می‌کند. ظاهراً این امر حاکی از آن است که به عقیده‌ی بیلی، در قرن بیستم اهمیت غرب در مقایسه با قرن نوزدهم کاهش یافت (هر چند او صرفاً به اختصار به این امر اشاره می‌کند). در نتیجه، آزادی و استقلال تحولات جوامع غیرغربی افزایش یافت و دیگر تقلید یا اقتباس محض از غرب نبود. او در این کتاب به رویدادهای خاصی می‌پردازد که آکنده از پیامدهای محلی و جهانی‌اند اما اغلب به این علت نادیده می‌مانند که «بیرون از مرکز» رخ می‌دهند یا در سایه‌ی اتفاقات مهیج‌تر دیگر نقاط قرار می‌گیرند. برای مثال، تصرف اماکن مقدس مکه و مدینه توسط آل سعود در سال ۱۹۲۶ نماد احیای اسلام وهابیِ بنیادگرا به عنوان نیرویی مهم، و منادیِ منازعات گوناگون در جهان اسلام در دهه‌های بعد و تهدید بالقوه‌ی غرب است. در سال ۱۹۳۱ «کنگره‌ی ملی هند» اعلام کرد که به حق رأی همگانی پایبند است؛ «نمی‌توان اهمیت این امر به عنوان نقطه‌ی عطفی مهم برای پیدایش بزرگ‌ترین دموکراسیِ جهان را دست‌کم گرفت.» سقوط جهانیِ قیمت‌ محصولات کشاورزی در دوران «رکود بزرگ» (۱۹۳۸-۱۹۲۹) -که در مقایسه با صنعت نادیده گرفته می‌شود- «بزرگ‌ترین ضربه‌ی قرن بیستم به روستاییان بود»، و جمعیت روستانشینان دنیا را از ۸۵ درصد در سال ۱۹۳۰ به ۴۶ درصد در سال ۲۰۱۴ رساند. بیلی بر ماهیت بدیع و اساساً متفاوت ترکیه‌ی مصطفی کمال آتاتورک، «نخستین جامعه‌ی اسلامیِ علناً سکولار»، تأکید می‌کند؛ از سوی دیگر، می‌گوید که انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران «اولین حکومت اسلامیِ مدرن» را ایجاد کرد.

«بازسازی» سرشار از چنین اظهارنظرهای هوشمندانه‌ای است، نظراتی که حاصل نگریستن به دنیا از حاشیه است. با این همه -اصطلاحی مورد‌علاقه‌ی بیلی که حاکی از رعایت احتیاط در این اثر دانشورانه و جدی است- محال است که احساس نکنیم که این اثر به اندازه‌ی کتاب قبلی متقن و مؤثر نیست. یکی از علل این امر همان مشکل آشنای پرداختن به دوران زندگیِ خود است -بیلی، که متولد سال ۱۹۴۵ بود، بسیاری از سال‌های موردنظر این کتاب را از سر گذرانده بود. اما همان طور که اریک هابسبام، در «عصر افراط‌ها» (۱۹۹۴)، و تونی جوت، در «پس‌ازجنگ» (۲۰۰۵)، به شیوه‌های تحسین‌برانگیز و متفاوتی نشان داده‌اند، می‌توان بر این مشکلات غلبه کرد. یان کِرشاو، مورخ پرکار، هم اخیراً نگارش اثر دوجلدیِ قانع‌کننده‌ای درباره‌ی قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم را به پایان برده است.

آن‌چه به این آثار جذابیت می‌بخشد تلاش برای ارائه‌ی تفسیری کلی از زمانه‌ی آنها است. مشکل «بازسازی» دقیقاً این است که واقعاً چنین چارچوبی ندارد- بر خلاف چارچوبی که مایه‌ی قوت «بازسازی» بود و به آن اجازه می‌داد که تنوع و تفاوت در سراسر دنیا را نشان دهد. ظاهراً بیلی احساس می‌کند که هیچ داستان منسجمی درباره‌ی قرن بیستم وجود ندارد که بتوان آن را تعریف کرد. بنابراین، به ارائه‌ی گزارشی جامع بسنده می‌کند اما این کار مثل تماشای شهر فرنگ است و خواننده را سردرگم می‌کند. به چیزهای زیادی اشاره می‌شود، آن هم به سرعت و بی‌آن‌که ارتباط معقولی میان آنها برقرار شود. کتاب هجده فصل کوتاه دارد که همه‌چیز، از سیاست و اقتصاد تا هنر، ادبیات، شخصِ خود، و «فرد و جامعه» را دربرمی‌گیرد. چهار خط به فروید اختصاص یافته است، دو خط به فوکو، سه خط به هایدگر، یک صفحه به چارلز تیلور، و دو خط به دیگو ریوِرا و فریدا کالو. بیلی می‌گوید این نوعی کتاب درسی نیست، هر چند نیم‌نگاهی به دانشجویان دارد. اما دانشجویانی که این هنرمندان و اندیشمندان را نمی‌شناسند از این اشارات گذرا چه می‌فهمند؟ در عین حال، ساختار کتاب به کتاب‌های درسی شباهت دارد زیرا در ابتدای هر فصل فشرده‌ای از محتوای آن ارائه شده و هر فصل به بخش‌های کوتاه و قابل‌فهمی تقسیم شده است.

به دشواری می‌توان فهمید که خودِ بیلی چقدر در ساختار فعلیِ این کتاب نقش داشته است. اما آشکار است که این طرز تعریف داستان قرن‌های بیستم و بیست و یکم را خودش انتخاب کرده است. او در مقاله‌ای که در همان سال درگذشت خود منتشر کرد، نوشت که «خطر بزرگ نگارش تاریخ جهانی این است که، از یک طرف، به "از هر دری، سخنی" تبدیل شود، و، از طرف دیگر، همه‌چیز را یکدست و همسان کند.» او اقرار می‌کند که ممکن است این کتاب بیش از حد به طرف اول چرخیده باشد. شاید بد نبود که این کتاب «یکدست‌تر» می‌شد.

سایمون رید-هنری در روایت تقریباً ۹۰۰ صفحه‌ایِ خود از تاریخ پنجاه سال گذشته‌ی غرب به مضمون واحدی می‌پردازد. می‌دانیم که ملکوم بِرَدبری عقیده داشت که دهه‌ی ۱۹۷۰«دهه‌ای معدوم است.» رید-هنری هم مثل بسیاری دیگر با این بی‌اعتنایی مخالف است. او نیز همچون بسیاری از دیگر صاحب‌نظران می‌گوید که دهه‌ی ۱۹۷۰ دهه‌ای دگرگون‌کننده بود. این دهه، که با طغیان‌های سال ۱۹۶۸ چپ‌گرایان شروع شد و با تغییر فکر محافظه‌کارانه‌ی دست راستی‌ها ادامه یافت، به اجماع پس‌ازجنگ پایان داد، اجماعی که به «سی سال باشکوه» رونق اقتصادی و گسترش رفاه اجتماعی انجامیده بود. البته تغییر محدود به افکار نبود. شوک‌های نفتیِ سال‌های ۱۹۷۳ و ۱۹۷۹، برچیده شدن بساط توافق‌نامه‌ی برتون وودز که از سال ۱۹۴۵ اقتصاد جهانی بر آن استوار بود، پذیرفتن «محدودیت‌های رشد» (بنا به گزارش سال ۱۹۷۲ «باشگاه رم») و کمیابیِ فزاینده‌ی منابع، اظهارنظر جامعه‌شناسانی مثل دنیِل بِل و اَلِن تورن درباره‌ی پیدایش «جامعه‌ی پساصنعتیِ» جدید مبتنی بر خدمات و تخصص، همگی در این دهه رخ داد. پایان این دهه با پیروزی قاطع «راست جدید»، از جمله سرمایه‌داریِ مبتنی بر آزادیِ اقتصادیِ مارگارت تاچر و رونالد ریگان، همراه بود.

تصرف اماکن مقدس مکه و مدینه توسط آل سعود در سال ۱۹۲۶ نماد احیای اسلام وهابیِ بنیادگرا به عنوان نیرویی مهم، و منادیِ منازعات گوناگون در جهان اسلام در دهه‌های بعد و تهدید بالقوه‌ی غرب است.

چپ، به‌ویژه پس از سقوط کمونیسم در اروپای شرقی در سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۰، تضعیف شد. در غرب اتحادیه‌ها از بین رفتند یا نادیده گرفته شدند. راست قوی‌تر و قوی‌تر شد. سرانجام، محافظه‌کاری به علت اتکای فزاینده بر جناح تندروترش و با استفاده از خشم عمومیِ ناشی از نحوه‌ی رسیدگی به «رکود بزرگ» سال‌های ۲۰۰۸-۲۰۰۹ به اقتدارگرایی پوپولیست و ملی‌گرایانه‌ای تبدیل شد که در دهه‌ی ۲۰۱۰ در اروپا و آمریکای شمالی به موفقیت‌هایی دست یافت. این نتیجه‌ی نهاییِ «بحران دموکراسی» بود که به قول رید-هنری، در «دهه‌ی بی‌روح ۱۹۷۰» شروع شد.

این اتفاقی است که رید-هنری از آن زجر می‌کشد. او سوگوار مرگ دغدغه‌ی دموکراتیک برابری -نشانه‌ی بارز اجماع پس‌ازجنگ- و خیزش بی‌امان لیبرالیسم فردگرایانه‌یِ بازارِ آزادمحوری است که اقتصاددانانی مثل میلتون فریدمن و شمار زیادی از اندیشکده‌های دست راستیِ بریتانیایی و آمریکایی ترویج کرده‌اند. البته او در این میانه تنها نیست: هابسبام سوگوار سپری شدن «سال‌های طلایی» است و جوت در اندوه از دست رفتن «لحظه‌ی سوسیال دموکراتیک» به سر می‌برد. آنها همان حرف‌های غم‌انگیزی را بر زبان می‌آورند که از سال‌ها قبل سکه‌ی رایج روزنامه‌ها و مجلات لیبرال چپ‌گرا بوده است.

مشکل واقعیِ رید-هنری این است: او چه حرف تازه‌ای برای اضافه کردن به این حرف‌های تکراری دارد -آن هم در کتابی به این طول و تفصیل؟ پس از مطالعه‌ی کتاب باید گفت که چندان حرف ارزشمند جدیدی برای گفتن ندارد. سبک نگارش او روان و سلیس است، هر چند استفاده‌ی مکررش از اصطلاحات ژورنالیستی مخل کار است: «در شبی سوت‌وکور و غم‌زده در پرواز دیروقت هواپیمای ایر فورس وان در سپتامبر ۱۹۹۵، پرزیدنت کلینتون سلانه‌سلانه به کابین خبرنگاران رفت...». یادآوریِ تاریخ اخیر همیشه جذاب است و خوانندگان جوان‌تر از مطالعه‌ی این کتاب بسیار بهره خواهند برد اما مطالب آن برای خوانندگان مسن‌تر تازگی ندارد. اما بی‌تردید انتشار چنین کتاب حجیمی (با صد صفحه پانوشت) دلیل بهتری می‌طلبد. اگر، در این سال‌ها، خواننده‌ی پیگیر «نیویورک تایمز»، «واشنگتن پست»، «گاردین» و «فایننشال تایمز» بوده‌اید -که رید-هنری آزادانه از همه‌ی آنها استفاده می‌کند- در این صورت با بخش عمده‌ای از محتویات این کتاب آشنا هستید.

مشکل دیگر تمرکز بر «غرب» است. آیا در دوران جهانی‌شدن چنین کاری معقول است؟ آیا می‌توان غرب را از «بقیه»‌ی دنیا جدا کرد (بیلی در سراسر آثارش چنین امکانی را نفی می‌کند)؟ رید-هنری خودش به اهمیت چین در کمک به غرب طی «رکود بزرگ» ۲۰۰۹-۲۰۰۸ و در دوران بحران یورو در اتحادیه‌ی اروپا در سال ۲۰۱۱ اشاره می‌کند (چین انبوهی از اوراق قرضه‌ی خزانه‌داری آمریکا را خریده است). حتی اگر «غرب» زمانی به تنهایی معنا داشت، مدتی است که دیگر چنین نیست و این امر بی‌تردید درباره‌ی دوران پنجاه ساله‌ی موردنظر رید-هنری صادق است. رید-هنری نمی‌گوید که چرا خود را این گونه محدود کرده است (او عنوان فرعیِ مرموز کتاب، بازسازی غرب از زمان جنگ سرد ۲۰۱۷-۱۹۷۱، را هم توضیح نمی‌دهد). در کتاب رید-هنری، «غرب» عمدتاً به «حوزه‌ی انگلیسی‌زبان» محدود می‌شود. این کتاب در درجه‌ی اول تاریخ آمریکا، و در درجه‌ی دوم تاریخ بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند است، و دیگر کشورهای اروپایی در آن نقش‌های گذرای کم‌اهمیتی دارند. شاید دلایل موجهی برای این کار وجود داشته باشد اما متأسفانه رید-هنری به این دلایل اشاره نمی‌کند.

کریس بیلی درست می‌گفت. تنها تاریخ معقول، دست‌کم در زمان ما، تاریخ جهانی است. البته درست فهمیدن این تاریخ، و یافتن راهی برای بیان آن، مسئله‌ی دیگری است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


 

کریشان کومار استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ویرجینیا در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

 

Krishan Kumar, ‘What is global history?’, The Times Literary Supplement, 16 July 2019.