عبدالبهاء: سفر به غرب
عبدالبهاء (عباس افندى) فرزند ارشد بهاءالله، بنیانگذار آیین بهائى، بود که بعد از درگذشت پدرش، رهبری جامعهی بهائی را به عهده گرفت و بهائیان او را شارح تعالیم بهاءالله و معمار نظم جهانی بهائى مىدانند.
او آموزههاى بهائى را در قالب مباحث معاصر جهانى، نظیر تساوى حقوق زن و مرد، رفع تعصبات نژادى، تطابق دین و علم، لزوم صلح جهانی و عدالت اقتصادى مطرح کرد، که همینها امروز بخش مهمی از اصول اساسى آیین بهائى شناخته مىشوند. و به ابتکار او بود که جامعهی بهائى در اروپا و آمریکا و خاور دور گسترش یافت و به دیانتى جهانى تبدیل شد.
عبدالبهاء در سال ١٨۴۴ در تهران به دنیا آمد. دوران کودکى او همزمان با سالهای آغاز جنبش بابیه و حبس و کشتار بابیها در ایران بود. ۸ سال داشت که پدرش دستگیر و در سیاهچال تهران زندانی شد، و خانه و هر چه داشتند به تاراج رفت. خود او دربارهی دوران کودکیاش میگوید: «...ما در تهران همه نوع اسباب آسایش و زندگانی داشتیم ولی در یک روز همه را غارت نمودند.»
۹ ساله بود که همراه پدر و خانوادهاش از ایران به ممالک عثمانى تبعید شد. پانزده سال در بغداد، استانبول و ادرنه، و باقی عمر را در عکا گذراند. چنانکه خودش روایت کرده، به مکتب و مدرسهای نرفته بود، اما خودآموخته، به فارسی و عربی و علوم زمان خود بسیار احاطه داشت.
در حدود سی سالگی با منیره خانم که از خانوادهای بهائی و اهل اصفهان بود، ازدواج کرد، و نُه فرزند از این ازدواج به دنیا آمد که فقط چهار فرزندِ دختر باقی ماندند.
از دوران نوجوانی مسئولیت ادارهی خانواده و امور جامعهی بهائی و مراودات با دولت عثمانی به عهدهی او گذاشته شده بود. در سال ١٨٩٢ بعد از درگذشت بهاءالله، که طبق وصیتنامهاش عبدالبهاء جانشین او شد، میرزا محمد على، برادر کوچک و ناتنی عبدالبهاء، رهبرى او را نپذیرفت و با او به مخالفت پرداخت. گروهى از بهائیان هم طرفدار او شدند و مخالفت او و طرفدارانش با عبدالبهاء سالها ادامه داشت، اما اکثریت جامعهی بهائى مرجعیت عبدالبهاء را پذیرفتند و از او پیروی کردند.
در عکا، عبدالبهاء با اینکه در حصر بود، اهل شهر او را میشناختند و مورد احترام بود. با مردم محل بسیار حشر و نشر میکرد، جمعهها به مسجد عکا میرفت، و در ماه رمضان همراه با مسلمانان شهر روزه میگرفت.
در سال ۱۹۰۸، به دنبال انقلاب ترکان جوان و آغاز فروپاشی امپراطوری عثمانی دوران حبس عبدالبهاء در عکا بعد از ۴۰ سال پایان یافت، و چندی بعد او که ۶۷ سال از سنش میگذشت، راهى سفر به غرب شد. سه سال در مصر، اروپا، آمریکا و کانادا براى ترویج آیین بهائى و تقویت جامعهی نوپاى آن در سفر بود. در مجامع عمومى، کلیساها و کنیسهها، مدارس و دانشگاهها، معابر و پارکها و خانههاى مردم با دهها هزار نفر صحبت کرد.
در آن زمان به ندرت کسى از ایران به غرب، بهویژه آمریکا سفر میکرد، و اغلب مردم در این کشورها، از جمله برخی از مشاهیر آن دوره، پیش از عبدالبهاء ایرانیِ دیگری ندیده بودند و کنجکاو بودند با او ملاقات کنند و نظراتش را بشنوند. روزنامههاى مهم اروپا و آمریکا هم سفرش را مکرر و مشروح گزارش میکردند.
عبدالبهاء در همهی خطابهها و ملاقاتهایش به تحولات بنیادی و مباحث بزرگی میپرداخت که در آن سالها در اروپا و آمریکا جریان داشت -جنگ قدرت و مسابقهی تسلیحاتى بین حکومتهاى مقتدر غرب، خطر جنگ جهانى اول، بیدارى سیاهان آمریکا و مبارزاتشان علیه تبعیضات نژادى، تشدید مفرط فقر و ثروت، تلاشهاى زنان براى کسب حقوق مساوى، رشد تعصبات مذهبى و برخورد تند باورهاى دینى با یافتههاى علمی.
در موطن عبدالبهاء، ایران و ممالک عثمانى هم از سالها پیش حرکتها و تغییرات مهمى شروع شده بود، و نیروهاى پیشرو و طالب اصلاحات علیه استبداد و براى تأسیس حکومت مشروطه قیام کرده بودند.
عبدالبهاء از نخستین کسانی بود که خواهان اصلاحات اجتماعی و دموکراسی در ایران و جهان اسلام شده بود. او استدلال میکرد که اصلاحات بنیادی تنها با انتخاب مجالس و تشکیل شوراهای مردم، گسترش آموزش و پرورش مدرن و سراسری، برابری حقوقی، ایجاد یک نظام حقوقی واحد و منظم ممکن است.
عبدالبهاء تا پایان عمر در فلسطین زندگی کرد و هرگز به ایران بازنگشت. با اینکه در کودکی از ایران تبعید شده بود، آداب ایرانی را ترک نکرد، همیشه ایران را وطن خود میدانست و برای ایران آیندهی درخشانی نوید میداد.
عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱ در حیفا درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.