قدیمها میگفتند اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او برو سفر. امروز، با من باشد میگویم اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او برو زندان!
در اتاقهای ده، پانزده متری که استراحتگاه ده نفر است با یک کولر پنجرهای ۱۹ هزارِ کمرمق که سر و صدایش شبیه به قطار است و خواب را میان بوی نا و عرق مختل میکند روزگار میگذرانند. اکنون در همان خوابگاههای مرطوب و گرم کنار هم خوابیده و دست از کار کشیدهاند.
«بهاره (زهرا) گلشن»، پناهجوی ایرانی ساکن اردوگاه آپِلدورن در هلند، هم دونده است و صاحب مدال طلا در رشتهی سرعت و هم برای دستیابی به برابری حقوقی زنان و مردان در ایران دوندگیها کرده است که مپرس! مسلماً بی هیچ مدال!
دیوارهای شهر تهران به عنوان پایتخت حکومت اسلامی، از وجود زنانی با هویت مستقل خالی است. زنان اگر حضور دارند یا در نقش مادر ترسیم شدهاند یا در نقش همسر و مادر و دختر شهید یا سرآسیمه در پی مردان. زنان حامل هیچ هویت فردی، جدای از «دیگری»، و دارای هیچ نقش قائم به ذات و مستقلی نیستند.
به یاد علیرضا فاضلی منفرد، جوان ۲۰ سالهی خوزستانی، که چون همجنسگرا بود، به دست خانوادهی خود در روستایی حوالی اهواز کشته شد. میگویند گلوی او را بریده بودند و جسدش را زیر یک درخت نخل گذاشته بودند ــ نخل که در فرهنگ جنوبیها نشانهی وفاداری و بخشش است و به آن شجرهی حیات میگویند.
کشتار بهائیان در ۱۷ مرداد ۱۳۲۳ در شاهرود و اخراج بازماندگان، واقعهی مدهش فراموششدهای است که برای فهم بهتر رویدادهای امروز فوقالعاده مهم است. اهمیت کشتار شاهرود از یک سو به وجوه انسانی آن برمیگردد زیرا یکی از شدیدترین جنایتهای متکی به مذهب در سدهی گذشته بوده، و از سوی دیگر ناشی از روایت دست اولی است که از آن واقعه به جا مانده است: در قالب کتاب حقایق گفتنی پیرامون حادثهی ننگین شاهرود و کشتار بهائیان به دست شیعیان.