انیشتین اگر نبود
emersonkent
انیشتین یهودیزاده بود. اگر او نیز مانند چند میلیون یهودی دیگر در کورههای آدمسوزی از بین رفته بود، فکرش را بکنید، بشریت امروز بهدور از بسیاری دستاوردهای او کجا ایستاده بود!
در سفری به آمریکا، انیشتین تصمیم گرفت به اروپا باز نگردد. این تصمیم، لحظهای نبود. پیشتر، او عادت به شرارت را در جامعهای که داشت یاد میگرفت چگونه از فاشیسم لذت ببرد تجربه کرده بود. حتی زمانی که جایزهی نوبل را دریافت کرد و نسبیت خاص و عام را مطرح کرد و سرش به نقد کوانتوم مکانیک گرم بود باز باید حواسش را جمع میکرد و شبها دیر به خانه باز نمیگشت و از خیابانهای خلوت و تاریک پرهیز میکرد. نقش انیشتین در پیشرفتهای بشری تنها به حوزهی دانش محدود نمیشود. تأثیر او بر فلسفه، باورهای دینی، سیاست، و هنر انکارناپذیر است. بشریت و انیشتین بسیار خوششانس بودند که او در آن سفر تصمیم گرفت در آمریکا بماند.
اما بیایید به این موضوع از زاویهای دیگر نگاه کنیم. آیا میتوان با اطمینان گفت که در بین آن چند میلیونی که سوزانده شدند هیچ زن یا مرد گمنامی وجود نداشت که اگر شانس میآورد و از آن مهلکه جان سالم به در میبرد انیشتینی دیگر میشد؟ فکرش را بکنید، آیا این احتمال وجود ندارد که در میان آن سوختهها خاکستر کسی باشد که اگر زنده میماند ممکن بود شیوهای عملیتر و ارزانتر از آنچه امروز میشناسیم برای شیرین کردن آب دریا اختراع کند و مشکلی بهنام بیآبی را برای همیشه از خاطرهی بشریت بزداید؟ یا شیوهای ساده برای ذخیرهی انرژی خورشیدی پیدا کند تا دیگر آلودگی هوا و گرمایش زمین تبدیل به کابوس پایان تاریخ نشود؟ آیا ممکن نیست در میان آن چند میلیون کسی بوده باشد که ما امروز حتی نامش را نمیدانیم اما اگر زنده میماند ممکن بود درمانی برای سرطان بیابد؟ و یا اختراع و اکتشاف دیگری که حتی تصورش هم به ذهن ما نمیرسد؟
اینها که گفتم، تنها در زمینهی دانش بودند، اما همین خیال را میتوان به هنرمندان، فیلسوفان، سیاستمداران، نویسندگان، و بسیاری نابغههای دیگر گسترش داد که بشریت آنها را بیآنکه حتی نامشان را بداند در یک قمار سنگین به یک دیکتاتور کوتهبین باخت.
بگذارید دامنهی خیال را گستردهترکنیم و به قمار دیگری در پهنهی تاریخ و جغرافیاییِ آشناتر برسیم. ایران را در نظر بگیرید و شهروندانی که هریک به دلیلی از پیشرفت باز ماندهاند. بهائیان را تصور کنید که اجازه ندارند وارد دانشگاه شوند. آیا میتوان با اطمینان گفت که در میان هزاران بهائیِ مانده از دانشگاه، ما یک دانشمند برجسته، یک هنرمند ماندگار، یا یک فیلسوف نابغه را از دست ندادهایم؟ آیا این کسی که امروز چنین با ظرافت سیمکشی برق خانهتان را انجام میدهد اگر فرصت مییافت احتمال نداشت یک پیانیست برجسته شود؟ یا آن یکی که مغازهی پارچهفروشیاش دوبار تاکنون در آتش سوخته، اگر در دانشگاه میماند نمیتوانست امروز نابغهای باشد که طرحی نو در اقتصاد جهان در اندازد؟ یا آنکه مسافرکشی میکند نمیشد اولین نوبل ادبیات را برایمان به ارمغان آورد؟ مگر نیست که چند نفری بهائی و بهائیزاده که از آن مهلکه جان به در بردهاند مایهی افتخار فرهنگ ما شدهاند. نام بهرام بیضایی برای همیشه در کنار فردوسی و حافظ و مولوی ثبت شده است. انگشتشمارند کسانی که به اندازهی احسان یارشاطر به فرهنگ ایران خدمت کرده باشند. امینالله حسین تنها ایرانی است که نامش در فهرست بزرگترین موسیقیدانهای کلاسیک غرب ثبت شده است. در تورنتو، شهری که من در آن زندگی میکنم، بهسختی بتوان اهل هنری یافت – ایرانی یا غیر ایرانی – که سهیل پارسا را نشناسد. و پیام اخوان باعث سرفرازی جامعهی ایرانی کاناداست.
اما ماندگان از دانشگاه تنها محدود به بهائیان نمیشوند. اگر سری به فهرست اعدامشدههای دههی شصت بزنیم میبینیم بخش بسیار بزرگی از آنان را دختران و پسران جوانی تشکیل میدهند که تا دیروز دستگیریشان سر کلاسهای دانشگاه یا دبیرستان نشسته بودند. نام چندین نفر از آنان بین فهرست اعدامشدگان و فهرست شاگرد اولهای کنکور مشترک است. آنها اگر مانده بودند امروز بهجای طولانیتر کردن فهرست جانباختگان، شمار بزرگان علم و هنرمان را بیشتر میکردند. اگر شما فقط ایرانیان دور و نزدیک به خودتان را نگاه کنید از تعداد کسانی که از آن اعدامها جان بهدر بردهاند و امروز بخشی از جامعهی دانشگاهیان و هنرمندان و اعضای سرشناس هستند شگفتزده خواهید شد.
فهرست آنها که کشورمان از تواناییهایشان محروم شده است، اما، هنوز طولانیتر از اینهاست. به این فهرست، یهودیان، سنّیها، زرتشتیها، مسیحیان، ارمنیها، آسوریها، عربها، بلوچها، و اقلیتهای دیگر را بیفزایید که حتی اگر به دانشگاه هم رفته باشند نتوانستهاند در آن جایگاه مناسب قرار بگیرند که سهمشان به جامعه را ادا کنند.
حالا این دایره را باز گستردهتر کنید تا نیمی از جمعیت ایران را شامل شود که زنان باشند. آنها که هرچقدر هم که صلاحیت داشته باشند نمیتوانند رئیس جمهور یا قاضی یا رئیس دانشگاه یا مجتهد شوند. و اگرچه حضورشان در دانشگاهها محسوستر از مردان است، در محیطهای کاری، علمی، سیاسی، و نهادهای برنامهریزی حضوری بهمراتب کمرنگتر دارند. با اینحال معدودی از آنها که فرصتی پیدا کردهاند تواناییهای بالایی از خود نشان دادهاند. تنها جایزهی نوبل را یک زن به ایران آورد. معتبرترین جایزهی ریاضی را یک زن ایرانی به دست آورد و مهمتر اینکه او اولین زن در تاریخ بود که به این جایزه دست مییافت. سردمداران اصلی تغییرهای اجتماعی در ایران امروز چند زن هستند. آیا اگر شیرین عبادی رئیس قوهی قضاییه باشد قانونمداری در ایران شرایطی بدتر از اینی که دارد خواهد داشت؟ آیا مریم میرزاخانی نمیتوانست در مقام وزیر علوم شرایط علمی دانشگاههای ایران را بهتر از اینی بکند که هست؟ آیا اگر نسرین ستوده و نرگس محمدی رئیس جمهور یا وزیر امور خارجه بودند رابطهی ایران با جهان بهتر از اینی نبود که امروز هست؟
مشکل نظامهای مردمکش تنها این نیست که بیگناهانی را بر سر دار میکنند. بزرگترین جنایت آنان این است که بهترین سرمایههای بشری را نابود میکنند. سرمایههایی که نبودشان بشریت را سالها یا شاید قرنها از پیشرفت باز میدارد. خیام اگر قرار بود بهدلیل کفرگویی بر سر دار برود بشریت میبایست چندین قرن صبر میکرد تا پاسکال همان جدول اعداد اول را کشف کند. گالیله اگر قرار بود سوزانده شود، موسی خوارزمی اگر به هر گناه ناکرده شمعآجین میشد، کسی چه میداند بشریت میبایست چند سال یا قرن صبر میکرد تا جایگزینی برای آنها پیدا شود.
حالا در خیالْ کاغذ بزرگی بردارید و روی آن نام هشتاد میلیون ایرانی را بنویسید. بالای کاغذ بنویسید: «فهرست کسانی که ایران برای پیشرفت به آنها نیاز دارد». بعد نیمی از این کاغذ که نام زنان بر آن هست را پاره کنید و دور بریزید. بر آن نیمهی دیگر نام هرکه را که بهائی است خط بزنید. سنّیها، یهودیها، مسیحیان، زرتشتیها، و بیدینان را هم همینطور. نام ارمنیها، آسوریها، عربها، و بلوچها را هم. بعد برگردید به بالای فهرست و اینبار هر که را که کمونیست، مجاهد، پادشاهیخواه، جمهوریخواه سکولار، لیبرال، ملیگرا، ملی-مذهبی، سوسیال-دموکرات، و تحولخواه است را نیز کنار بگذارید. بین نامهای باقیمانده دقت کنید کسی مسلمان شیعهی نامعتقد به ولایت فقیه هم نمانده باشد. نام دراویش و صوفیمسلکان و معتقدان به عرفان از هر نوعش را هم فراموش نکنید. اگر کسی در خانه سگ دارد یا دربارهی محیط زیست صحبت میکند هم ضرورتی ندارد در این فهرست بماند.
فهرست را که تمیز کردید نگاهی دوباره به آن بیندازید. با تهماندهی آن اسمها آیا چارهای جز این میشناسید که چشمانتظار نرمش قهرمانانهی آن یکی بشویم و به تدبیر این یکی امید ببندیم؟
آنها که قرار است از پس اینها بیایند چه؟ آنها با ما چه خواهند کرد؟
*شهرام تابع محمدی استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار و مدیر جشنوارهی سینمای دیاسپورا است که از سال ۲۰۰۱ در این شهر برگزار میشود. او در زمینههای سینما، هنر، و موضوعات اجتماعی مینویسد.